معنای انقلاب دراندیشه هانا آرنت
هانا آرنت با نگارش آثار مختلفی در زمینه مسائل سیاسی همچون خشونت، انقلاب، ریشه های توتالیتاریسم و... در زمره مهمترین متفکران سیاسی قرن بیستم قلمداد می گردد.
آرنت از انقلابها به عنوان “یگانه وقایع سیاسی که مارا مستقیماوبه شکلی ناگزیر با مسئله شروع وآغاز مواجه می کنند” دفاع می نماید. جنبه پرشکوه انقلاب در نظرآرنت کوشش آن برای ساختن آغازی تازه وآزاد در اجتماع انسانی است. از نظراو انقلاب در بهترین حالتش جنگیدن علیه ظلم یارهایی ازاستثمارنیست بلکه انقلابها در صورتی مشروعند که به آرمان آزادی انسانی دسترسی پیدا کنند. اوهمچنین انقلاب را چیزی بالاتر از یک شورش موفقیت آمیز میداند ومعتقدست در هرکودتا یا جنگ داخلی نباید به دنبال انقلاب بود، قدر مشترک همه این پدیدارها با انقلاب این است که جملگی با خشونت به وجود می آیند و همین سبب شده آنها را با انقلاب یکسان بدانند ولی خشونت هم مانند دگرگونی به تنهایی برای توصیف انقلاب کافی نیست. هنگامی میتوان از انقلاب سخن گفت که دگرگونی به معنای آغازی تازه وخشونت به منظور تشکیل حکومت به شکلی نو وایجاد سازمان سیاسی جدیدی برای جامعه به کار رود که در آن رهایی از ستمگری به قصد استقرار آزادی صورت پذیرد. وقتی انقلابها غرق در اندیشه رهایی از ظلم یا عامل ظلم میشوند هدف خود را که آغازی تازه است زیر پا میگذارند زیرا از این جهت انقلاب از داشتن تصوری برای آینده تهی می ماند.
آرنت سپس به تبار شناسی واژه ولفظ انقلاب میپردازد و یکی از راههای تعیین زمان تولد اینگونه پدیدارهای کلی تاریخی را این میداند که ببینیم در چه هنگام لفظی که به این پدیدار دلالت میکند برای نخستین بار ظاهر شده است. در سده هفدهم این واژه برای نخستین باربه صورت یکی از اصطلاحات سیاسی به کار رفت که به طور ضمنی به بازگشت به نظمی که از پیش تعیین شده است اشاره میکرد. هنگامی که در جریان انقلاب فرانسه و آمریکا بازیگران متوجه شدند که بازگشت ناممکن است و باید به کاری نو دست زد کلمه انقلاب معنایی جدید کسب کرد.
آرنت به وجود تفاوت هایی بین جنگ و انقلاب اشاره می کند ومعتقد است که جنگ یکی از کهنترین پدیدارهادر تاریخ مدون بشر است در حالیکه انقلاب در معنای درست، تا پیش از عصر جدید وجود نداشت ویکی از تازه ترین داده های عمده سیاسی محسوب میشود وبر خلاف انقلاب هدف جنگ به ندرت با مفهوم آزادی پیوند داشته است. اما وی این دو پدیده را بدون عامل سوم یعنی خشونت قابل تصور نمیداند و همین خصیصه خشونت را برای متمایز ساختن جنگ و انقلاب از سایر پدیده های سیاسی کافی میداند وی به جنبه دیگر در انقلابهای جدید اشاره میکند وآن تاثیر انکار ناپذیر مسئله اجتماعی در همه انقلابها است که از دیدگاه اوبراین اساس میتوان برای انقلاب سابقه ای در دوران پیش از عصر کنونی پیدا کرد.
آرنت از انقلاب فرانسه به عنوان نمونه کلاسیک انقلابی بالقوه یاد میکند که با غرق شدن در جنگ علیه فقر و بدبختی از آغازی تازه محروم ماند زیرا زمانی که توجه به جای ایجاد فضایی تازه برای آزادی معطوف رها کردن عده زیادی از رنج وبدبختی شود فرصت برای تدارک نهادها و کانال های تازه ی مبادله عقاید ازبین میرود. زیرا همبستگی براساس بدبختی ها هرگز نمی تواند پایه ای محکم وقابل اتکا برای عمل سیاسی باشد.
آرنت گمان میکرد انقلاب آمریکا در مقایسه با انقلاب فرانسه موفق تر عمل کرده است. اوموفقیت انقلاب آمریکا را نتیجه وفور نعمت در دنیای جدید میدانست که باعث شده بود آمریکا ییها از فقر و بدبختی که درانقلاب فرانسه چشمگیر بود رهایی پیدا کنند. آنها انقلاب را برای تحقق هیچ هدف از پش تعیین شده ای نظیر جامعه عادل یا برابر نمی خواستند بلکه انقلاب را برای ایجاد انجمن عمومی باز و بی انتها طلب میکردند و از این رو به حس خوشبختی دست یافتند. آرنت معتقد بود این فضاهای عمومی باعث میشود که مردم به شکل گسترده در آن راه داشته و از میان آنان نخبگانی انتخاب شوند که ازنظر سیاسی بهترین افراد هستند. وی به حق رای عمومی اعتقاد نداشت ومعتقد بود بر این اساس کسانی نخبگان را به مناصب سیاسی رسانده اند که نه عقاید ناشی از علم دارند ونه علاقه ای جدی واصیل به سیاست.
نویسنده: فاطمه - شهابی
منبع: روزنامه - رسالت - تاریخ شمسی نشر 18/01/1388