امروز جمعه 02 آذر 1403
بر اساس ماده 23 قانون حمایت حقوق مولفان، کلیه آثار ارائه شده در سایت با مجوز از صاحب امتیاز اثر می باشد. تمام کالاها و خدمات این سایت بدون احتساب مالیات می باشد.
برخلاف تاریخ هنر که شیءمحور و تمایزگرا است، جامعهشناسی را میتوان دانشی مسئلهمحور و تعمیمگرا دانست. این دو رویکرد متفاوت هر یک رابطهای اساساً مجزا را با مفهوم «نظریه» ایجاب میکند. نظریه در جامعهشناسی نقشی محوری ایفا میکند، در حالی که در تاریخ هنر نظریه غالباً افزودهای اختیاری است. هیچ دورهی آموزشی کارشناسی ارشد و حتی کارشناسی جامعهشناسی از واحدهای اجباری نظریهی «کلاسیک» و معاصر جامعهشناسی بیبهره نیست. این در حالی است که حتی هنوز هم هستند دورههای آموزشی معتبر کارشناسی ارشد تاریخ هنر که در آنها هستهی مشترک آموزش نظری برای همهی دانشجویان ارائه نمیشود، زیرا باور بر این است که تربیت متخصصان ویژهی ادوار و سبکهای مختلف و دانش دست اول از اشیا کار اصلی تاریخ هنر را تشکیل میدهد. از این گذشته، نظریهی تاریخ هنر و نظریهی جامعهشناسی از نظر خصلت نیز کاملاً با هم متفاوتاند. نظریه در تاریخ هنر غالباً تشریحی و موقتی است، در حالی که نظریهپردازی جامعهشناسانه ساختیافته و بخشی از یک سنت تراکمی محسوب میشود. تفاوت ویژگیهای این دو دانش را بهویژه میتوان در رابطه با بنیانگذاران آنها دید. عمدهی آثار مؤلفان کلاسیک نظری در تاریخ هنر چون وینکلمان 1، هگل، تان 2، ریگل 3، ولفلین 4 و پانوفسکی 5 را تاریخدانان هنر مطالعه نمیکنند و در متون پژوهشی تاریخ هنر بهندرت اشارهای به این آثار میشود، مگر در نفی کاریکاتورهایی گذرا از مواضع این مؤلفان: تان با آن نظریهی بستریاش، ریگل با آن تکاملگراییاش، ولفلین با آن شکلگراییاش. برخورد جدی علمی با این گونه متون کموبیش محدود به کارهای تاریخنگاری است که مؤلفان و نظریههای آنها را در قالب پسزمینههای فکری و فرهنگی دستهبندی میکند (ایوِرسن 1993؛ هالی 1984). خوانشهای انتقادی، نظیر بررسی ایدهآلیسم آلمانی توسط پودرو (1982)، نادرند و شواهد تأثیرپذیری تحقیقات تاریخ هنر از اینگونه خوانشها نیز اندک.
در جامعهشناسی خوانش و بازخوانی دقیق مجموعهی باثبات، اما متغیر متون کلاسیک نقشی محوری در آشنایی دانشجویان با این رشته و تعریف مجدد اهداف و گرایشهای پژوهشی به صورت انفرادی و جمعی ایفا میکند. 6 اعتقاد بر این است که آشنایی با آثار مارکس وبر، دورکهایم و حتی (بیشتر) زیمل 7 تأمینکنندهی درکی از پرسشهای اصلی اندیشگی جامعهشناسی از قبیل منشأ مدرنیته، سرشت عمل اجتماعی، مبنای همبستگیها و تضادهای اجتماعی و نقش منافع مادی و ارزشهای فرهنگی در حیات اجتماعی است. آشنایی با کار این مؤلفان همچنین جزء بنیادیترین ابزار حل مسائل مزبور در همهی عرصههای تخصصی مکانی یا موضوعی تلقی میگردد. بنابراین، این میراث اندیشگی مشترک و همواره تجدیدشونده کار یکپارچهسازی رشتهی جامعهشناسی را بر عهده دارد. وجود هستهی آثار کلاسیک نه تنها باعث بستهشدن درهای رشد جامعهشناسی نگشته، بلکه مبنایی ساختیافته ایجاد کرده است که بر پایهی آن، مناظره، اختلافنظر و تحول نظری امکانپذیر میشود. نظریهپردازانی چون وبر، مارکس و دورکهایم در مورد ویژگیهای کلیدی مدرنیته، مهمترین مبینهای کنش (اعم از ارزشهای فرهنگی یا منافع مادی) و نظم اجتماعی (اعم از انباشت انتخابهای فردی یا الگوپذیری رفتار، بسته به تعلق به مجموعهها) مواضع متمایزی اتخاذ کردهاند. وجود و تکامل پیوستهی این هستهی نظری چارچوبی منسجم را برای کشف سازگاریهای موجود میان جامعهشناسی و سایر رویکردهای نظری تأمین کرده، دیگر رشتهها چون زیستشناسی تکاملی، روانشناسی ادراکی، روانکاوی و نظریههای ساختارگرا و پساساختارگرا را قادر میسازد بر شالودهی این هستهی نظری به طور گزینشی و معقول درکی عمیق از دانش پیوسته متغیر جامعهشناسی بهدست آورند. 8 در مقایسه با وادادگی غالباً غیرانتقادی به «مد روز» یا متقابلاً رویکرد نیندیشیدهی «سنتگرایانه» در نفی نظریههای پرطرفدار جدید که در رشتههای فاقد بلوغ نظری چون تاریخ هنر و باستانشناسی مرسوم است، وجود هستهی کلاسیک نظری باعث رابطهای کموبیش متوازن میان پیوستگی و تحول، یکپارچگی درونرشتهای و تعامل میانرشتهای میگردد.
هیچ دلیلی وجود ندارد که باور کنیم تفاوت نوع ارتباط رشتههای مختلف با مباحث نظری ناشی از ذات اندیشگی آنها است. برعکس، چنانکه در مقدمه اشاره شد، به نظر میرسد این امر تا حدی تابع تفاوت مبنای نهادین جامعهشناسی با تاریخ هنر (و توقف سنت انتقادی آرمانگرا در دهههای 1930 و 1940) باشد. بهیقین، مسائلی که تان، ریگل، ولفلین و پانوفسکی بدانها پرداختهاند به همان اندازه برای تاریخ هنر بنیادین محسوب میشوند که کار وبر، مارکس، دورکهایم و زیمل برای جامعهشناسی. برخی از مسائل عبارتاند از: سرشت و مبنای زیباییشناسانه و تأویل تاریخی هنر، رابطهی میان اثر هنری و مخاطب، مبنای سازماندهی شکل هنری و اصول تحول این الگوهای سازماندهی و رابطهی میان هنر، فرهنگ و جامعه. همهی این مسائل اندیشگی به همهی تاریخدانان هنر، صرفنظر از منطقه و دورهی تخصصی مورد مطالعهی آنان، مربوطاند. ایجاد دانش حقیقتاً بینرشتهای جامعهشناسی هنر قطعاً مستلزم بازگشت به کارهای این نظریهپردازان تاریخ هنر و ادغام نگرشها و بینشهای آنان در طرحهای پژوهشی جامعهشناسی خواهد بود. تنها بر این پایه است که میتوان همچون جامعهشناسی عمومی در جامعهشناسی هنر نیز برای رشد تراکمی و تعمیمگرای اندیشگی یک مبنای فکری بنا کرد.
تاریخ: پنجشنبه , 05 بهمن 1402 (15:08)