امروز جمعه 02 آذر 1403
بر اساس ماده 23 قانون حمایت حقوق مولفان، کلیه آثار ارائه شده در سایت با مجوز از صاحب امتیاز اثر می باشد. تمام کالاها و خدمات این سایت بدون احتساب مالیات می باشد.
عموما فردریک جیمسون به عنوان یکی از منتقدان پیشگام ادبی-فرهنگی مارکسیست انگلیسیزبان معاصر تلقی میشود.او طی سه دهه گذشته،آثار زیادی را پیرامون تحلیل متون ادبی و فرهنگی منتشر کرده که درعینحال دیدگاههای نظری نئو مارکسیستی وی را وسعت میبخشد.به علاوه جیمسون نقدهای بسیار مهمی را در خصوص مکاتب و مواضع نظری رقیب پدید آورده است.او در مقام نویسندهای پرکار همزمان با ورود به بسیاری از بحثهای معاصر و تحلیل متون فرهنگی مختلف-که از رمان تا ویدئو و از قصههای پریان تا پستمدرنیزم را دربرمیگیرد-شمار حیرتانگیزی از گفتمانهای نظری را در طرح خویش گنجانده است.
اولین کتاب منتشر شدهء جیمسون-سارتر-به تحلیل نظریه ادبی و کار ژان پل سارتر(1961،چاپ مجدد در 1984)میپردازد.این اثر که به عنوان تز دکترایش در دانشگاه ییل (Yale) نوشته شده،متأثر از استاد جیمسون اریک اروباخ (Erich Auerbach) و سبک لئو اسپیتزر (Leo Spitzer) است.این متن که بر سبک،ساختارهای روایی،ارزشها و تصور سارتر از جهان متمرکز است عاری از مقولات مارکسیستی و قرائتهای سیاسی است که مشخصهء آثار اخیر جیمسون است.اما نوع انتخاب موضوع جیمسون(سارتر)و انتخابش از یک سبک نگارش نظری-ادبی پیچیده (اکنون جملههای گمنام جیمسونی کامل و بالغ گشتهاند)را که قرائتی در بستر خفقانآور سازشگرایی و کسب و کار ملالتآور جامعهء دههء 1950 است،میتوان کوششی برای خلق خویش به عنوان روشنفکری انتقادی علیه جریانات سازشگرای این عصر تلقی کرد.به علاوه، میتوان چرخش او علیه ثبات ادبی،سلطهء شیوههای انگلیسی-آمریکایی نقد ادبی،و جستجوی بدیلهایی در تئوری اروپایی را ملاحظه نمود.در واقع تمام آثار بعدی جیمسون مداخلاتی انتقادی علیه اشکال مسلط نقد ادبی و شیوههای تفکر رایج در جهان انگلیسی- آمریکایی است.جیمسون در طول زندگی حرفهای خود بر گفتمانها،شیوههای تفکر و روشهای اروپای قارهای تکیه کرده است تا بدیلهایی را به جای ادبیات کسل کننده و نظریههای فرهنگی مسلط در ایالات متحده ارائه کند.
جیمسون در همهء آثارش،مارکسیسم را فراگیرترین و کاملترین چارچوب نظری میداند که در چارچوب آن روشهای دیگر به عنوان ابزار محلی یا منطقهای عمل میکنند.در کتاب ناخودآگاه سیاسی بر تقدم و برتری مارکسیسم استدلال میکند بر این مبنا که افق این دیدگاه تاریخ و کلیت اجتماعی-اقتصادی-کاملترین چارچوب را فراهم میکند تا در آن جنسیت،نژاد،طبقه، جنس،اسطوره،نماد،تمثیل و دغدغههای محدودتر دیگر بتوانند کشف و تفسیر شوند.جیمسون در آثار بعدیاش که به دنبال فهم نظام جهانی ناپایدار به عنوان یک کل است،استدلال میکند که این سرمایه داری و فرایند کالایی شدن و شیءوارگی آن است به نظر جیمسون نقد دیالکتیکی تلاشی برای ترکیب موقعیتها و شیوههای رقیب در نظریهای جامعتر است
جیمسون در تحلیل خویش با تکیه بر سبک نئومارکسیستی از مراحل توسعه سرمایهداری- فرهنگ پستمدرن را در چارچوب نظریهای از مراحل جامعه قرار میدهد و معتقد است که پستمدرنیزم بخشی از یک مرحلهء جدید در سرمایهداری است
بسیاری از منتقدان مدعیاند که تصور جیمسون بسیار کلی است و به همبستگیای که او بین مراحل فرهنگ با مراحل سرمایهداری قایل است،معترضاند که چارچوب و موتور محرکهء نظام جهانی امروز،خصوصا پس از فروپاشی کمونیسم شوروی را فراهم میسازد. در نتیجه،به طور کلی باید کار جیمسون را به عنوان مجموعه تلاشهایی به منظور ارائه روش مارکسیستی تفسیر و نظریهء زیباییشناسی تلقی کرد.
جیمسون به طور مشخص،تاکنون دامنهای وسیع از مواضع نظری از ساختارگرایی تا پسا ساختارگرایی و از روانکاوی تا پستمدرنیزم را در نظریهاش جذب کرده تا نظریهء فرهنگیو ادبی بسیار التقاطی و از نوع اصیل مارکسیستی ابداع کند.در نتیجه،مارکسیسم جیمسون دور از مارکسیسم مرسوم است.جیمسون در حالی که جنبهء اوتوپیایی متون فرهنگی را نشان میدهد هرمنوتیکی دوگانه از ایدئولوژی و اوتوپیا را برای نقد مؤلفههای ایدئولوژیکی این متون به کار میبرد؛نقدی که تصوراتی از دنیای بهتر را دربرمیگیرد و چشم اندازهایی را برای نقد جامعهء موجود ارائه میکند.به نظر جیمسون،حتی متون محافظهکارانه نیز اغلب تصوراتی از دنیای بهتر را ترسیم میکنند و بنابراین،سازمان جامعه موجود و ارزشهای آن را نقد میکنند.بنابراین جیمسون تحت تأثیر نظریهپرداز مارکسیستی یعنی ارنست بلوخ (Ernnst Bloch) تصوری هرمنوتیکی و اوتوپیایی از تئوری فرهنگی مارکسیستی را توسعه بخشیده است.
تأکید جیمسون بر جنبه اوتوپیایی،او را به خیالپردازی،داستان علمی-تخیلی و اشکال دیگر فرهنگ عامه میکشاند که به عقیدهء او دارای لحظات اوتوپیایی و انتقادیاند.با این حال،او به متون رئالیستی نیز بسیار علاقهمند است که به عقیده او هم دانش و هم نقدهایی از جامعهء سرمایهداری موجود را ارائه میکنند.اثر جرج لوکاچ در زمینهء رئالیسم و داستان تاریخی تأثیر زیادی بر بینش جیمسون گذاشته است. جیمسون هرگز استدلال لوکاچ علیه مدرنیزم را نپذیرفت،اما مقولات کلیدی لوکاچی نظیر شیءوارگی، یعنی فرایندی را که از طریق آن موجودات انسانی و تولیداتشان شیءواره میشوند بر گزید تا سرنوشت فرهنگ و موجودات انسانی را در سرمایهداری معاصر توصیف کند.زمینهمند نمودن متون فرهنگی در تاریخ، دورهای نمودن تاریخی گسترده،و استفاده از مقولات و شیوههای دیالکتیکی مارکسی-هگلی نشانههای لوکاچی-هگلی کار جیمسون هستند.
به نظر جیمسون نقد دیالکتیکی تلاشی برای ترکیب موقعیتها و شیوههای رقیب در نظریهای جامعتر است.کاری که وی در کتاب زندان خانهء زبان انجام میدهد.وی در این کتاب عناصر ساختارگرایی و نشانهشناسی فرانسوی و نیز فرمالیسم روسی را در نظریهاش ادغام میکند.
به نظر جیمسون نقد دیالکتیکی علاوه بر تحلیلها و مطالعات انضمامی به اندیشیدن نیز نیاز دارد تا به نحوی بازاندیشانه مقولات و شیوهها را تحلیل کند.به نظر او مقولات،محتوای تاریخی را به هم پیوند میدهند و در نتیجه باید برحسب محیط تاریخی که از آن پدید میآیند قرائت شوند.بنابراین نقد دیالکتیکی مستلزم اندیشهورزی تأملی است که ضمن انجام مطالعات و تحلیلهای واقعی مقولات و روشها نیز مورد بازاندیشی قرار میدهد؛اندیشیدن رابطهای و تاریخیساز که ابژه مطالعه را در محیط تاریخیاش زمینهمند میکند؛اندیشهء اوتوپیایی که واقعیت موجود را با بدیلهای ممکن مقایسه میکند و امید اوتوپیایی را در ادبیات فلسفه و متون فرهنگی دیگر مییابد؛و اندیشهء ترکیبگر،کلیت بخش که چارچوبی نظاممند برای مطالعات فرهنگی و تئوری تاریخ فراهم میکند که در آن نقد دیالکتیکی میتواند عمل نماید.
به این ترتیب جیمسون در کارش در اوایل دههء 1970 اندیشهء ترکیبگر و کلیت بخشی را بسط میدهد که چارچوبی نظاممند برای مطالعات فرهنگی و تئوری تاریخ فراهم میکند که نقد دیالکتیکی میتواند در چارچوب آن عمل کند.تمامی این جنبهها در آثار جیمسون تداوم مییابند تا در کارهای بعدی او نیز به طور برجستهتر(و بحثانگیزتری)به عنصر کلیت بخشی ظاهر شوند.در کتاب ناخودآگاه سیاسی(1981) است که ترکیب نظری جیمسون بیشترین پیوند نظام مندش را مییابد.متن یادشده ترکیبی است از شیوهء ادبی جیمسون،نمایهای نظاممند از تاریخ اشکال ادبی، و تاریخ پنهانی از اشکال و سبکهای ذهنیت به طوری که حوزهء فرهنگ و تجربه را طی میکند.جیمسون روایتی تاریخی مبهم از لوکاچ را به کار میگیرد تا نشان دهد که چگونه متون فرهنگی نوعی«ناخودآگاه سیاسی» را در برمیگیرند تا روایتها و تجارب اجتماعی را مدفون کنند؛تجاربی که هرمنوتیک ادبی پیچیدهای را برای رمزگشایی لازم دارند.
روایتی خاص از کتاب ناخودآگاه سیاسی،با بیان تکاندهنده جیمسون به«بازسازی سوژه بورژوازی در سرمایهداری در حال ظهور و از هم گسیختگی شیزوفرنیک او در عصر خود ما»مربوط است.(صفحه 9)مراحل اساسی در سفر ذهنیت بورژوازی در حال فروپاشی در[آثار]گیسینگ،کنراد و ویندهام لویس بیان میشوند،داستانی که در شرح جیمسون از پست مدرنیزم به اوج خود میرسد.
در واقع،مطالعات جیمسون در باب پستمدرنیزم نتیجهء منطقی طرح نظری او هستند.جیمسون در کتاب پستمدرنیزم یا منطق فرهنگی سرمایهداری متأخر(1991)که مطالعات اوایل دههء 1980 او را به میکنند،با تکیه بر تئوری مارکسیستی سرمایهداری، پستمدرنیزم را به منزلهء«تسلط فرهنگی»جدید تفسیر میکند.جیمسون در تحلیل خویش-با تکیه بر سبک نئو مارکسیستی از مراحل توسعه سرمایهداری-فرهنگ پستمدرن را در چارچوب نظریهای از مراحل جامعه قرار میدهد و معتقد است که پستمدرنیزم بخشی از یک مرحلهء جدید در سرمایهداری است.جیمسون(1991 و 1984)با بسط مفهوم خود از پستمدرنیزم،به پذیرش گسست در مدرنیزم متمایل میشود و ادعا میکند که فرهنگ پستمدرن،فرهنگ عالی و فرهنگ توده را از درون متلاشی میکند که درعینحال«سطحی نگری نوینی»را عرضه میدارد که در برابر تفسیر مقاومت میکند[فرهنگی که]شامل التقاط است نه هجو؛تاریخ را به تاریخمندی،یا به نوعی مجموعه تصورات قالبی و کلیشه شده تقلیل میدهد که به جای درک تاریخی اصیل به نوستالژی(حسرتزدگی)دامن میزند؛و اینکه روایت و سوژهها را در قالب اجرایی پراکنده و شیزوفرنیک عرضه میکند.این فرهنگ پستمدرن،فاصلهء انتقادیاش را از دست میدهد و تجملی برای جامعهء موجود است در واقع،او ادعا میکند که پستمدرنیزم«منطق فرهنگی سرمایهداری» جدیدی است که فرهنگ آن-که ایماژی از هم گسیخته دارد-و خصلت زیباشناختی آن،بخشی از چرخش به سوی سرمایهداری جهانی جدید است و اینکه در نتیجه، پستمدرنیزم صرفا سبک زیباییشناختی دیگری در کنار مدرنیزم نیست بلکه سلطهء فرهنگی جدیدی است.
تحلیل جیمسون از پستمدرنیزم با نقدهای تندی مواجه شده است.برای مثال لیندا هاچیون(1989 و 1988)معتقد است که جیمسون برداشتی یکجانبه از فرهنگ پستمدرن دارد و درگیری این فرهنگ با تاریخ هجو و فاصلهء رمزگذاری شدهء مضاعف و همدستی با فرهنگ جاری را نادیده میگیرد.بسیاری از منتقدان مدعیاند که تصور جیمسون بسیار کلی است و به همبستگیای که او بین مراحل فرهنگ با مراحل سرمایهداری قایل است،معترضاند.با وجود این،برخی دیگر مدعیاند که او به صورت افراطی بر طبقه تأکید دارد و توجه کافی به نژاد و جنس ندارد.به علاوه تقریبا هرادعایی که او در تحلیل کلاسیک و اخیر خود دربارهء پستمدرنیزم ارائه کرده در معرض بحث و بررسی موشکافانه قرار گرفته است.(به عنوان مثال نگاه کنید به مطالعات کلنر در 1989) لذا جیمسون به عنوان نظریهپرداز فرهنگی مارکسیستی ترکیبگر و التقاطی ظاهر میشود که تلاش میکند تا نظریهء مارکسیستی را حفظ کند و توسعه بخشد و در همان حال لحظات سیاسی و اوتوپیایی مربوط به تنوع حیرت انگیز متون فرهنگی را تحلیل کند.کار او تحلیلهای ادبی را گسترش میبخشد تا شامل فرهنگ عامه، معماری، نظریه و دیگر متون شود،لذا میتواند به عنوان بخشی از جنبش مطالعات فرهنگی و جانشینی برای مطالعات ادبی مرسوم تلقی شود.هیچ چیز فرهنگی نیست که با دریافت کلی او بیگانه باشد.خستگی ناپذیری او و مطالعات پهن دامنه او استمرار دارد تا فرهنگ معاصر ما را روشنی بخشد و آیندهء آن را ترسیم کند در حالی که،روشهای ارزشمندی را برای مطالعه فرهنگ و جامعه مطرح میسازد.
داگلاس کلنر، ترجمه نرگس زحمتی
تاریخ: دوشنبه , 11 دی 1402 (22:48)