امروز جمعه 02 آذر 1403
بر اساس ماده 23 قانون حمایت حقوق مولفان، کلیه آثار ارائه شده در سایت با مجوز از صاحب امتیاز اثر می باشد. تمام کالاها و خدمات این سایت بدون احتساب مالیات می باشد.
مقدمه
نظریه پردازان یادگیری ساختن گرا درباره ی این که انسان ها چگونه نظام هایی را برای فهم معنی دار جهان و تجربیاتشان طرح ریزی می کنند، تحقیق و نظریه پردازی می کنند.
در مفهوم عام آن، اندیشه های نظریه پردازان و محققان تعلیم و تربیت، از جمله دیویی، ژان پیاژه، ویگوتسکی، برونر، کلی، گلاسر فلد، ماچورانا و... بر توسعه ی انواع متفاوت ساختن گرایی فردی و اجتماعی تأثیر گذاشته است.
فلسفه ی زیر بنای نظریه ی یادگیری ساختن گرایی با نظریه های رفتاری و پردازش اطلاعات، متفاوت است.
عینیت گرایی که فلسفه ی زیر بنایی نظریات پیشین یادگیری است، دانش و حقیقت را خارج از ذهن تصور می کند و ماهیت آن را عینی به شمار می آورد.
نظریه ساختن گرایی
برای مثال، در جلسه ای از کلاس درسی، به یادگیرندگان مسائلی درباره ی جهان پیرامون گفته می شود و از آن ها انتظار می رود تا نسخه ی عینی آن را بازگو کنند.
به نظر عینیت گرایان، از طریق کاربرد مناسب روش علمی و استدلال منطقی، رسیدن به یک توجیه صحیح و قطعی از واقعیت امکان پذیر می شود. این امر، یعنی بیان مسائلی درباره ی جهان که عیناً و مطلقاً درست است. عینیت گرایان معتقدند، ممکن است افراد بر اساس تجارب متفاوتشان از جهان، درک ها و اعتقادات متفاوتی داشته باشند، اما به نظر می رسد این اعتقادات متفاوت، حاصل تحریف عواطف، تعصبات و تمایلات باشد.
در فرایند آموزش، اعتقادات ذهنی که توسط عواطف، پیش داوری ها، تمایلات شخصی و... تحریف شده است، به تدریج کنار گذاشته و بر واقعیت منطبق می شود
طبق این فلسفه،یادگیری مستلزم کسب اعتقادات درست درباره ی جهان خارج است.
ساختن گرایان وجود واقعیت و دانشی را که مستقل از یادگیرنده باشد، رد می کنند و از این اندیشه حمایت می کنند که«دانشی مستقل از معنی نسبت داده شده به تجربه، که یادگیرندگان می سازند، وجود ندارد. دانش توسط یادگیرنده یا یادگیرندگان ساخته می شود.»
روان شناختی که به طور مختصر بررسی خواهیم کرد، بر این فرض فلسفی استوارند و نظراتی در خصوص چگونگی رسیدن به شناخت و یادگیری ارائه می کنند:
نظریه ی دیویی
یادگیرنده، تنها به وسیله ی دست و پنجه نرم کردن با شرایط مسئله ی موجود، جست و جو و کشف راه حل های خودش (نه جدا از دیگران، بلکه در ارتباط با معلم و کودکان دیگر) یاد می گیرد.
هر چند نظریه ی ویگوتسکی، به عنوان تأثیر گذارترین نظریه بر توسعه ی ساختن گرایی اجتماعی شناخته می شود، اما برخی از محققان معتقدند، ریشه ی ساختن گرایی اجتماعی در اعتقادات جان دیویی است.
دیویی معتقد بود، اساساً جنبه های روان شناختی و اجتماعی تعلیم و تربیت به یکدیگر وابسته است و تعلیم و تربیت حد وسط بین این دو، یا ترجیح یکی بر دیگری نیست. او وجود تعلیم و تربیت را به علت قدرتمند کردن فرد بر موقعیت های اجتماعی می دانست. وی معتقد بود، مدرسه اجتماعی است که به فراگیرندگان کمک می کند تا دانش خود را به صورت اجتماعی بسازند.
از نظر دیویی، تنها راه آگاهی فراگیرندگان از میراث فرهنگی شان، ساختن تجارب یادگیری است و زبان به عنوان وسیله ای واسط برای یادگیری، امکان تشریک مساعی افراد را فراهم می آورد. تلاش او برای لحاظ کردن بعد فردی (ذهنی) و بعد اجتماعی – فرهنگی ساخت دانش در اندیشه ی رابطه ی موجود زنده و محیط، آشکار می شود. دیویی روان شناسان معاصر خود را به خاطر بررسی فرد به طور مجزا از محیط اطرافش، مورد انتقاد قرار می داد.
از نظر دیویی، دانستن فرایند تثبیت و بازنمایی نیست، بلکه نوعی فرایند مداخله ای است. هم چنین، دانش به یک واقعیت خارجی مستقل معطوف نیست، بلکه همواره عمل در آن مشارکت دارد. از نظر دیویی، واقعیتی بدون تجربه وجود ندارد و واقعیتی که به وسیله ی تجربه متأثر نشود، موجود نیست. هر عملی (مانند عمل دانستن) واقعیتی جدید می آفریند. از نظر دیویی، دانش فقط از موقعیت هایی پیدا می شود که در آن یادگیرندگان باید آن را از تجارب معنی دار برداشت کنند.
تعریف نظریه ساختن گرایی
علاوه بر این، این موقعیت ها باید در یک زمینه ی اجتماعی مانند کلاس گنجانده شده باشد که در آن جا دانش آموزان بتوانند در دستکاری مواد شرکت کنند و بنابراین، اجتماع یادگیرندگانی شکل بگیرد که دانششان را با یکدیگر می سازند.
دانش آموزان با حفظ طوطی وار یاد نمی گیرند، آن ها فقط از طریق «فعالیت مستقیم» که به موجب آن فعالیت های عینی با نظری ممتزج می شوند، می آموزند. مضمون نظریه ی دیویی این است که دانش آموزان باید در فعالیت های معنی دار درگیر باشند و این موجب می شود، مفاهیمی را که سعی می کنند تا یاد بگیرند، به کار بندند.
نظریه ی ژان پیاژه
این روان شناس سوئیسی، پیشرو مطالعه ی رشد شناختی است. مشهورترین تحقیقات وی در خصوص کارکرد رشد شناختی در کودکان است.
نظرات پیاژه، اساس جنبش ساختن گرایی فردی است. و بر این فرض است که معنی در ذهن افراد، از طریق اکتشاف با تمرکز بر فرایند جذب و انطباق دانش ساخته می شود. معنی که دریافت می شود، چیزی جدا از تفسیر خود فرد نیست. تأکید آن ها بر تعاملات فرد با محیط (شامل موجودات اجتماعی دیگر) نیست.
یادگیری نوعی فرایند فعال ساخت دانش است، به جای این که اکتساب دانش باشد.
بنابراین، در چارچوب نظریه ی وی،اساس و شالوده ی یادگیری، اکتشاف است: فهمیدن، کشف کردن است،
اگر می خواهیم افرادی بسازیم که مولد و خلاق و نه صرفاً باز گوینده ی مطالب باشند، چنین شرایطی باید فراهم شود. بنابراین، درک و فهم، به طور فردی و از طریق اکتشاف و درگیری فعال ساخته می شود.
نظریه ی برونر
به زعم برونر، یادگیری نوعی فرایند فعال است که به موجب آن دانش آموزان مفاهیم جدید را مبتنی بر مفاهیم کنونی می سازند. دانش آموزان اطلاعات را انتخاب می کنند، فرضیه ها را می سازند و به قصد ادغام تجارب جدید با ساخت های ذهنی موجودش، تصمیم گیری می کنند.
ساخت های شناختی است که معنی و سازمانی برای تجارب فراهم می کند و به یادگیرنده امکان می دهد تا پا را از مرز اطلاعات داده شده فراتر بگذارد.
برای برونر، پرورش استقلال یادگیرنده از طریق ترغیب دانش آموز به کشف اصول جدید دل خواه خودش، در قلب آموزش اثر بخش و کارامد قرار دارد. علاوه بر این، برنامه ی درسی باید به شکلی مارپیچی سازمان دهی شود، به طوری که دانش آموزان بتوانند دانش جدید را روی آن چه که قبلاً فرا گرفته اند، بسازند.
به طور خلاصه، اصول مشمول نظریه ی برونر بدین قرار است:
- آموزش باید با تجاربی متناسب باشد که دانش آموازن را راغب و قادر به یادگیری سازد (آمادگی).
- آموزش باید به گونه ای سازماندهی شود که به سادگی بتواند توسط دانش آموز درک شود (سازمان دهی مارپیچی).
- آموزش باید طوری طرح ریزی شود تا تخمین (پیش بینی) را تسهیل کند (فراتر رفتن از اطلاعات داده شده).
برونر، یادگیری را در فعالیت یادگیرنده معنا می کرد. خصوصاً بر نوعی یادگیری اکتشافی تأکید داشت که در آن یادگیرنده با پی بردن به مسئله، به بینش برسد. برونر تأکید داشت که مسائل یا سؤالاتی که موجب فرایند اکتشاف می شوند، باید از نظر فردی و اجتماعی مرتبط باشند.
بنابراین، در چارچوب نظریه ی برونر،دانش در محتوا نیست، بلکه در فعالیت شخص در حوزه ی محتواست؛ یعنی پرداختن فعال یادگیرنده به مسائل یادگیری.
نظریه ی ویگوتسکی
ویگوتسکی حامی مفهوم یادگیری به عنوان یک سازه اجتماعی است که توسط نظام نشانه ای زبان و از طریق تعامل اجتماعی امکان پذیر می شود.
به اعتقاد ویگوتسکی، کارکردهای عالی ذهنی در وهله ی نخست میان روانی (گروهی) هستند و ریشه های آن ها میان افراد است. این کارکردها بعد به وسیله ی مکانیزه شدن،به یک سطح درون روانی (فردی) کشانده می شود که توسط فرایندهای ذهنی فرد انجام می گیرد و در نتیجه یادگیری صورت می پذیرد.
یعنی یادگیری ممکن است در وهله ی اول درون موقعیت های گروهی کوچک که پیش درامد فرایندهای درون روان شناختی هستند،تلقی شود. سپس به سطح درونی کشانده شود و درونی سازی و یادگیری صورت پذیرد».
بنابراین، در نظر ویگوتسکی،دانش ذاتاً زمینه ای است و درون بافت های معنا دار رخ می دهد. رشد شناختی فرد از طریق ابزارها و نشانه ها، به ویژه زبان، واسطه می شود. دانش، اندیشه ها و نگرش ها و ارزش های فردی، از طریق تعامل با دیگران، به اشتراک گذاشته شده است.
شناخت در ابتدا میان فردی است و بعد از طریق فرایند درونی سازی فردی می شود.
نظریه ی جورج کلی
ساختن گرایی شخصی، باعنوان روان شناسی ساخت شخصی (pcp) یا نظریه ی ساخت شخصی (pct) نیز مطرح شده است که پیشگام آن جورج کلی محسوب می شود. روان شناسی ساخت شخصی از استعاره ی «فرد دانشمند» به عنوان دانشمند شخصی استفاده می کند که دائماً سازه های خود ار می آزماید.
هنگامی که مجموعه سازه های پیشین اقناع کننده نباشند، افراد آزادند تا خلاقانه ابعاد جدیدی از معنی را تدوین کنند. میزانی که جهان خارجی بر سازه های شخصی اثر می گذارد، در روان شناسی ساخت شخصی بسیار مورد توجه است. هم امکان پذیری و هم اعتبار سازه ها ارزشمند است. نظریه ساختن گرایی
نظریه پردازان ساخت شخصی، برای توصیف افرادی که تأکید فراوان بر سازه های نادرستشان در برابر بی اعتبار کردن شواهد می کنند، از مفهوم «خصومت» کلی استفاده می کنند.
به دیگر سخن، افراد متخاصم می کوشند تا بر جهان نیرو وارد کنند، تا جهان بر سازه های ترجیح مند آن ها منطبق شود؛ به جای این که سازه های خود را برای انطباق بهتر بر جهان تغییر دهند.
در روان شناسی ساخت شخصی، عموماً خود، ساخته شده و نه پیدا شده (پی برده شده) تلقی می شود.
خود وجودی به وسیله ی تفسیر موفقیت آمیز خود، به وجود می آید.
غالباً، سازه های عمیقاً گنجانده شده و سازش ناپذیر خود، در اوایل زندگی و خصوصاً قبل از رشد زبان، تکوین می یابند و در مقابل خود تأملی و اصلاح، نفوذ ناپذیر می شوند. چون سازه ها بنیادی و اساسی اند،برای افراد، کار سخت و طاقت فرسایی است که این جنبه های خود را تفسیر مجدد کنند.
نظریه ی وان گلاسر فلد
ساختن گرایی افراطی وان گلاسر فلد بر توانایی انسان به منظور استفاده از درک هایی تأکید می کند که او خلق می کند تا در جهت یابی زندگی وی را هدایت کند؛ بدون توجه به این که این درک ها بر واقعیت خارجی منطبق می شود یا نه. این نظر، شدیداً اقتباس گرفته از نظریه ی تکامل داروین و نظریه ی رشد شناختی پیاژه است.
وان گلاسر فلد اصرار می کند که ادراک انسان انطباقی است و در جهت کمک به گذران زندگی افراد گسترش و شکل پیدا می کند.
با وجود این، وان گلاسر فلد انطباق را از صحت و درستی متمایز می کند و می گوید، برای ساختن گرایان افراطی، انطباق به معنی منطبق شدن بر چیزهایی که در جهان خارجی وجود دارند، نیست، بلکه به معنی ارتقای تعادل در ارگانیسم است.
به عبارتی، انطباق با الزامات تجربه شده و متناسب است. وان گلارسرفلد شناخت انسانی را به عنوان نوعی نظام بسته تلقی می کند. به نظر وی، افراد تنها هنگامی که ساخت هایشان از وقایع و رویدادها با شکست مواجه می شوند، قادر به دانستن می شوند و انسان ها هرگز قادر به دانستن حقیقت به هر شیوه ی عینی یا مستقیم نیستند. به عبارت دیگر،وان گلاسرفلد تأکید بر اعتبار درک انسان را با تأکید بر امکان پذیر بودن، جانشین می کند.
وان گلاسرفلد هرگز تجربه ی یک جهان خارجی یا این اعتقاد را که افراد می توانند هر نوع دست رسی هستی شناسانه ای به آن جهان داشته باشند، انکار نمی کند. او می گوید: ساختن گرایی نمی گوید که جهان یا افراد دیگری وجود ندارد، ساختن گرایی صرفاً معتقد است که هم جهان و هم دیگران، الگوهایی هستند که ما خودمان آن ها را می سازیم.
نظریه ی ماچورانا
ماچورانا معتقد است، مسائل جدا از مشاهده کننده ای که آن ها را به زبان می آورد، وجود ندارد. آن ها در زبان خلق شده یا زاییده شده اند. چنین اظهاری، ماچورانا را حتی به نسبت برخی از افراد که در قلمرو افراطی ها محسوب می شوند، افراطی تر جلوه می دهد.
نتیجه گیری
در کار ماچورانا، واژه ی «outopoiesis» اساسی است. مفهومی از ارگانیسم که بر حسب تعریف، نظام های خود زاییده و خودکفایی هستند. ماچورانا این موضع را جبرگرایی ساخت می نامد.
این دیدگاه بر این فرض است که هر تغییری و همه ی تغییرات در ارگانیسم، توسط ساخت هایشان انجام می گیرند.
هم چون وان گلاسرفلد، ماچورانا نیز نظام های موجود زنده را از نظر شناختی، نظام هایی بسته تلقی می کند.
هنگامی که نظام های زنده تفکر می کنند، نقشه و طرح یک جهان را طرح ریزی می کنند. آن ها صرفاً پاسخ هایی را که از نظر ساختی خودشان تعیین کرده اند، تجربه و پردازش می کنند. ویژگی های محیط خارجی (یا درونی) با موجب شدن تغییرات در پویایی ساختاری موجود زنده، به تعدیل رسانده می شود. با وجود این،
محیط هرگز به طور مستقیم، سیستم را درباره ی این که چگونه رفتار کند، آموزش نمی دهد.
بر اساس تفاوت بین ساخت ها، ارگانیسم های خاص، به طور منحصر به فردی، به یک نوع محرک محیطی خاص حساس اند و نسبت به یک نوع محرک محیطی خاص، به طور جمعی غیر پاسخ گو هستند.
یک نظام بسته، هرگز به تعامل مستقیم با واقعیت نمی پردازد. آن چه در «بیرون» قرار دارد، به هیچ وجه «در درون» نیست.
تاریخ: پنجشنبه , 14 دی 1402 (15:23)