امروز پنجشنبه 21 فروردین 1404
بر اساس ماده 23 قانون حمایت حقوق مولفان، کلیه آثار ارائه شده در سایت با مجوز از صاحب امتیاز اثر می باشد. تمام کالاها و خدمات این سایت بدون احتساب مالیات می باشد.
از نیم قرن پیش تا کنون یافتههای روانشناسی رشد و تحول اخلاقی و آزمونهای رشد اخلاقی که توسط پیاژه و کولبرگ ارائه شده مورد استفاده مراکز مشاورهای آموزش و پرورش و سایر مراکز روانشناسی کشور ما بوده است و درسهای مربوط به این جنبه از رشد کودکان و نوجوانان در مراکز تربیت معلم و در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکترا در رشتههای مختلف روانشناسی و علوم تربیتی در تمام دانشگاهها و مراکز آموزش عالی ایران نیز غالباً بر اساس دیدگاههای همین دو دانشمند ارائه شده و میشود. از سوی دیگر، در آثار دینی و فلسفی و تربیتی که در نیم قرن گذشته در ایران تألیف شده عموماً به کلیات مسائل اخلاقی پرداختهاند و نمیتوان آنها را در شمار تحقیقات علمی در چگونگی رشد اخلاقی به حساب آورد. در پژوهشهایی نیز که تا کنون در دانشگاهها و مراکز آموزش عالی صورت گرفته نظریهپردازی و مقیاسسازی در حوزه رشد اخلاقی مورد توجه جدی واقع نشده است. بررسیهای مربوط به مأخذشناسی سنجش رشد و تربیت اخلاقی نیز نشان میدهد که تا کنون در کشور ما آزمون بومی مناسبی در حوزه سنجش رشد اخلاقی تهیه و هنجاریابی نشده است.
با توجه به ضعف تحقیقات بومی در حوزه روانشناسی رشد اخلاقی، روانشناسان و کارشناسان و مشاوران و معلمان ناچارند در اقدامات تشخیصی (و بهبودبخشی) به نظریهها و آزمونهایی روی آورند که عموماً امریکایی و اروپایی است و برای مردم مغرب زمین و متناسب با سبک زندگی و هویت و منش اخلاقی آنان تدوین و تهیه شده است. واقعیت این است که اتکاء به نظریههای روانشناسی و ابزارهای تهیهشده برای سنجش رشد اخلاق در غرب، همانند اتکاء به درک و دریافتها و نظریههای علمی غربیان در سایر حوزههای علوم انسانی و روانشناسی تربیتی و رشد اخلاقی، که به نامهای گوناگون و با دریافتهای زیستشناختی، رفتارگرایی، و پراگماتیستی و امثال آن در میان تحصیلکردهترین افراد کشور ما رایج شده است، با فرهنگ دینی و ملی و سعادت مردم ما چندان تناسبی ندارد و لازم است که دانشمندان ایرانی به اقدامات اساسی در تولید دانشهای مبتنی بر بنیادهای دینی و حکمت و فرهنگ ایرانی روی آورند و بر امکان شکوفایی علمی و فرهنگی در کشور خود بیفزایند.
مسأله اساسی این است که درک و دریافتهای بسیاری از متخصصان تعلیم و تربیت و روانشناسی تربیتی از چگونگی رشد اخلاقی دانشآموزان مبتنی بر دیدگاههایی است که بر اساس نظریههای دانشمندان غربی در دانشگاهها و مراکز آموزش عالی ایران تدریس میشود و چند آزمون شناختهشده امریکایی و اروپایی که بر اساس نظریههای رشد اخلاقی پیاژه و کولبرگ[2] ساخته شده است، بهعنوان حرف آخر در آزمونهای سنجش رشد اخلاقی، به دانشجویان و دانشپژوهان آموزش داده میشود و در کلینیکهای مشاوره روانشناسی آموزش و پرورش و سایر نهادهای دولتی یا بخش خصوصی نیز تنها از چنین آزمونهایی استفاده میشود. بررسیهای ما از کتب درسی دانشگاهی و از مقالات و مطالب منتشر شده در این حوزه مهم از علوم انسانی نیز نشان میدهد که تمام منابع اصلی تدریس روانشناسی رشد اخلاقی در تمام مقاطع تحصیلی آموزش عالی (هم در آموزش و پرورش و هم در مراکز دانشگاهی) عموماً از نوع ترجمه و بهکارگیری همان آزمونهایی است که دانشمندان غربی در فعالیتهای حرفهای خود بهکار میگیرند. تصور عمومی دانشجویان و فارغالتحصیلان روانشناسی و مشاوره نیز آن است که هم برای تشخیص وضعیت رشد اخلاقی افراد عادی و هم برای تشخیص مشکلات و اختلالات اخلاقی کودکان و نوجوانان دانشآموز ایران باید چنین آزمونهایی را اساس کار قرار داد. چنین دیدگاهی، به نظر ما، حقانیت ندارد.
واقعیت این است که اولاً بنیادهای نظری روانشناسی رشد اخلاقی که توسط پیاژه و کولبرگ ارائه شده است دچار محدودیتها و ضعفهای نظری است و ثانیاً آزمونهای رشد اخلاقی مبتنی بر این دیدگاهها نیز، در خوشبینانهترین صورت، و حتی اگر فرض کنیم که برای شناخت تحول اخلاقی مردمان مغرب زمین مناسب باشد، که در این مورد نیز ما تردید داریم، شاید برای تشخیص وضعیت اقلیت کوچکی از مردم کشور ما، که روزگار خود را کاملاً به سبک زندگی غربی میگذرانند مناسبتی داشته باشد اما مسلماً نمیتوان وضعیت رشد اخلاقی عموم مردم ایران و نیز مشکلات اخلاقی افرادی را که دچار کمرشدی و اختلال اخلاقی هستند با چنان آزمونهایی بهدرستی شناسایی کرد. آن آزمونها اساساً بر پایه نگرشهای زیستشناسی و شناختشناسی ژنتیک، رفتارگرایی فردی و اجتماعی، و نظریه پردازش اطلاعات، و با درکی محدودنگر از تحول اخلاق آدمی، استوار شده است و حاصل دنبالهروی از روانشناسی غربی و درک و دریافتهای محافل و انجمنهای روانشناسی کشورهای پیشرفته صنعتی، نظیر انجمن روانشناسی امریکا[3]، است. چنین دیدگاهی، به دلیل آنکه صرفاً قضاوت اخلاقی در مورد قوانین و مناسبات اجتماعی غربی را مبنای نظریه خود قرار داده و توجهی به بنیانهای جاودانه اخلاقی، به انگیزش و احساس اخلاقی، به ایمان و فرهنگ اخلاقی، و به رفتار و واکنشهای عینی اخلاقی ندارد، با ساختار روانی سایر مردم جهان، خاصه با وضعیت رشد اخلاقی مردمان شرقی و مسلمان و ایرانی، سازگار نیست.
بررسی نظریههای رشد اخلاقی در میان روانشناسان غربی ما را به این نتیجه میرساند که آنان را میتوان در سه گروه دستهبندی کرد. گروهی از روانشناسان غربی (از جمله لارنز، ١٩٨٣، گودال، ١٩٩٠؛ دو وال، ١٩٩١ و ١٩٩6؛ راین، ١٩٩٧؛ هافمن، ٢٠٠٠؛ و هاید، ٢٠٠١)[4] ریشه اخلاقیات و رفتار اجتماعی را در تاریخ تکامل زیستی انسان میدانند. گروهی دیگر (از جمله روانتحلیلگرانی چون فروید، ١٩٢5/١٩6١؛ و نظریهپردازان یادگیری اجتماعی چون باندورا، ١٩٧٧) اخلاقیات را سازگاری با هنجارهای اجتماعی تلقی میکنند. گروه سوم، که دیدگاههایشان بیش از همه مورد توجه واقع شده، روانشناسانی هستند که سطح رشد شناختی را اساس اخلاق میدانند. ژان پیاژه (١٩٣٢/١٩65) و لارنس کولبرگ (١٩٧6) بیش از هر روانشناس دیگری این گروه را نمایندگی میکنند. بنیادهای فکری برخی دیگر از روانشناسان (از جمله گیلیگان،١٩٨٢؛ و رست، ١٩٨6)[5] را نیز که در مورد رشد اخلاقی مطالعات تازهتری انجام دادهاند، میتوان در همین شمار دانست.
دیدگاههای مذکور که حاصل تحقیقات شناختهشدهترین روانشناسان غربی در مورد رشد اخلاقی است عموماً دچار مشکلاتی است که بر شمردیم. نه تنها گروه اول (که جوانب زیستشناختی و تکامل بیولوژیک آدمی را اساس اخلاق او میدانند) بلکه آن دسته از روانشناسان نیز که به جنبههای اجتماعی و شناختی رشد اخلاقی توجه بیشتری کردهاند نیز نتوانستهاند قدم از زندگی عرفی انسان فراتر گذارند و بنیانهای روحانی و عقلانی و انگیزشی در اخلاق را نیز، که ریشه در خلقت الهی و فطرت آدمی دارد، مورد توجه نظامدار و عمقی قرار دهند. در واقع، نظریات روانشناسان غربی، کاملاً متفاوت و حتی متضاد با وحی الهی و با درک و فهم عرفا و حکمای اسلامی و ایرانی از جوانب روحانی وجود و اخلاق آدمی است. سطوح نظری و عملی روانشناسی رشد و روانشناسی تحول اخلاقی در مغربزمین و دیدگاههای روانشناسان مذکور، که در سه گروه زیستی، اجتماعی، و شناختی قرار میگیرند، به تمامیت رشد اخلاقی آدمی توجهی ندارند و یا چنان متمرکز بر سطوح پایین تحول اخلاق آدمی هستند که سطوح متعالی روحانی و عقلانی در اخلاق را نادیده میگیرند.
مشکل اصلی فقط این نیست که روانشناسان غربی نگرشهای محدود و تقلیلدهندهای به تحول اخلاق آدمی دارند، مسأله این نیز هست که روانشناسان و متخصصان تعلیم و تربیت ما هم سعی نکردهاند نظریههای مقبول و جامعی در مورد رشد و تحول و تربیت اخلاقی کودکان و نوجوانان و جوانان ارائه دهند. بدتر از همه این است که فکر کنیم گویا نمیتوان تحقیقات دانش روانشناسی رشد را بر بنیاد دیدگاهها و مفاهیم و اصول برگرفته از محکمات دینی و حکمت و فرهنگ ملی استوار کرد و گویا مقدور نیست که برای نوآوریکردن و نظریهپردازی و آزمونسازی در چنین زمینهای به پژوهشهای اصیل و جدید علمی در حوزه روانشناسی رشد اخلاقی بپردازیم. به چنین دلایلی است که آفرینش دانش در این حوزه اساسی روانشناسی یک ضرورت قطعی است. بر چنین اساسی است که ما، به سهم خود، سعی کردهایم در یک پژوهش مصوب با عنوان "نظریهپردازی،
طراحی، تهیه، و هنجاریابی آزمون رشد اخلاقی برای کودکان و نوجوانان و جوانان دانشآموز ایران بر اساس بنیانهای دینی، حکمت و فرهنگ ملّی، و دانش روانشناسی" به این نیاز مبرمِ فراموششده و زمینهسازی برای تحقیقات اصیل و جدید علمی در حوزه نظریهپردازی رشد اخلاقی پاسخی بدهیم. ما امیدوار هستیم که نتایج چنین پژوهشی بتواند کار تشخیص و تربیت و بازپروری رشد اخلاقی دانشآموزان را در مقاطع مختلف تحصیلی بهبود بخشد و تئوری و روش و ابزار مناسبی را در اختیار مشاوران و روانشناسان مدرسه و معلمان قرار دهد.
مهمترین پیشینههای علمی را که در ارتباط با رشد و تربیت اخلاقی و سنجش رشد اخلاقی در کشور ما وجود دارد، به شرحی که در زیرنویسها ارائه شده، اساساً میتوان به سه دسته تقسیم کرد: دسته اول مجموعه تألیفهایی است که تربیت اخلاقی را از دیدگاههای دینی و فلسفی و تربیتی مورد بحث قرار دادهاند، دسته دوم آثاری است که بیانگر دیدگاههای پیاژه و کولبرگ (اعم از ترجمه و تألیف) است، و دسته سوم یک مجموعه از پژوهشهای دانشگاهی است که اساساً از نوع پایاننامههای تحصیلات تکمیلی است و به وضعیت رشد قضاوت اخلاقی کودکان و نوجوانان ایرانی با تکیه بر دیدگاههای پیاژه و کولبرگ پرداخته است.
مهمترین عناوین تألیفی رشد اخلاقی از دیدگاههای دینی و فلسفی و تربیتی از گذشته تا به حال، که در کشور ما به چاپ رسیدهاند شامل 20 موردی است که در زیرنویس ارائه شده است[6]. همچنین، جدا از کتابها و تحقیقات دانشمندان خارجی که در این مقاله مورد استناد قرار گرفتهاند، پنج مورد دیگر از آثار دانشمندان خارجی و داخلی که به بحث اخلاق و تربیت و رشد اخلاقی بر اساس دیدگاههای روانشناسان غربی پرداختهاند، حائز اهمیت بیشتری است[7]. از میان تحقیقات ایرانی و پایاننامههای تحصیلات تکمیلی دانشگاهی نیز میتوان به 24 مورد، که در زیرنویس آمده است، اشاره کرد[8].
با مراجعه به تألیفها و تحقیقات فوق دریافتهایم که مسأله اخلاق و رشد اخلاقی و سنجش اخلاقی، تا آنجا که به آثار دینی و فلسفی و تربیتی ایرانی مربوط میشود اساساً از نوع مطالب کلی در معارف دینی و حکمت و تربیت است و تحقیقات دانشگاهی نیز، بهجز چند پایاننامه فلسفی و ادبی که فرهنگ ملی را در مسائل اخلاقی مورد توجه قرار دادهاند، بر درک و دریافتهای پیاژه و کولبرگ از رشد اخلاقی مبتنی است و در این تحقیقات که همگی از نوع پایاننامههای کارشناسی ارشد است هیچ نوع نظریهپردازی در رشد اخلاقی و مقیاسسازی برای سنجش رشد اخلاقی و برنامهسازی برای آموزش و تربیت اخلاقی کودکان و نوجوانان و دانشآموزان ایران و نیازهای آموزش و پرورش صورت نگرفته است.
در برسیهایی که ما از آثار روانشناسی به عمل آوردهایم به این نتیجه رسیدهایم که مسأله رشد اخلاقی در اکثر این آثار با دو مقوله رشد اجتماعی (یعنی چگونگی ارتباط با دیگران) و رشد شناختی (چگونگی قضاوت درباره رفتار خود و دیگران) مرتبط شده است. مطابق این دیدگاهها دو مقوله رشد اخلاقی و رشد اجتماعی در ارتباط با یکدیگرند و روانشناسان معمولاً این دو مقوله را در یک مجموعه واحد مورد بررسی قرار دادهاند. از این دیدگاه، همراه با رشد شناخت خود و هویت خود، فرد بهتدریج تصوری از خویشتن در میان دیگران و در ارتباط با دیگران پیدا میکند که این تصور یکی از پایههای شکلدهنده مناسبات اجتماعی و اخلاقی او با دیگران است (سانتروک[9]، 2001، صفحه 440). مطابق تعریفی که در روانشناسی معمول است، رشد اخلاقی حاکی از جریان دستیابی به احساس عدالت در رابطه با دیگران، درستی و یا نادرستی این یا آن امر، و چگونگی رفتار فرد در هر یک از این امور است. در این تعریف، آن گونه که روانشناسانی چون پیاژه و کولبرگ میگویند، رشد اخلاقی به معنای تغییر در چگونگی استدلال کودکان در امور اخلاقی، نگرش آنان نسبت به قانونشکنی، و رفتار آنان در مواجهه با مسائل اخلاقی است (گروسک و کوژینسکی[19]، ١٩٩٧؛ لانگفورد[20]، ١٩٩5).
آن دسته از روانشناسان که به تحولات مرحلهای در رشد آدمی معتقدند رویکردهایی را درباره تحول اخلاقی مطرح ساختهاند. ژان پیاژه[21] در شمار اولین روانشناسانی است که مسأله چگونگی رشد اخلاقی را مورد پژوهش قرار داده است (شافر[22]، 1996، صفات 572 و 573). او میگوید که رشد اخلاقی، همانند رشد شناختی، طی مراحلی صورت میگیرد (پیاژه، ١٩٣٢). اولین مرحله عبارت است از یک شکل بسیار گسترده از تفکر اخلاقی ناهمخوان و متضاد که اخلاقیات منشأگرفته از خارج[23] نامیده میشود و فرد تصور میکند که قواعد اخلاقی ثابت و تغییرناپذیرند. در این مرحله که سنین 4 تا ٧ سالگی را در بر میگیرد کودکان فقط به یک صورت بازی میکنند، و هر چند هنوز مفهوم درستی از قواعد بازی ندارند، گمان میکنند هر نوع دیگری از بازیکردن نادرست است. به همین دلیل، وقتی کودکان مشغول بازی با یکدیگر هستند هر یک قواعد خاص خود را، که ممکن است متفاوت از بازی دیگری باشد، اعمال میکنند و با این حال خود را "برنده" بازی میدانند. پیاژه میگوید در این بازی همه کودکان برنده هستند چون همگی از بازی خود رضایت دارند و این رضایت ناشی از پیروزی در رقابت با دیگران نیست بلکه ناشی از موفقیت هر یک از آنان در نزد خویش است.
اخلاق ناهمخوان یا نشأتگرفته از خارج بعداً به صورت دو مرحله متوالی اخلاقی دیگر بروز میکند: همکاری اولیه و همکاری خودمختارانه. در مرحله اخلاق مبتنی بر همکاری اولیه با
دیگران[24]، که در سنین ٧ تا ١٠ سالگی نمود میکند، بازی کودکان حالت اجتماعی بهخود میگیرد و آنان قواعد بازیها را فرامیگیرند و بر اساس دانش خود درباره این قواعد بازی میکنند. آنان هنوز فکر میکنند که قواعد بازی تغییرناپذیر است. به نظر آنان در هر بازی فقط یک روش درست وجود دارد و هر کودکی باید بر اساس همین قواعد رسمی بازی کند.
در مرحله سوم، یعنی مرحله اخلاق نشأتگرفته از درون یا اخلاق مبتنی بر همکاری خودمختارانه[25]، که در حدود ١٠ سالگی آغاز میشود، کودکان کاملاً میفهمند که قواعد رسمی بازی را با موافقت اعضای گروه میتوان تغییر داد. در همین مرحله است که کودکان میفهمند قواعد و قوانینی که بین مردم رواج دارد قابل تغییر است و آنان اگر بخواهند میتوانند این قوانین را تغییر دهند.
پیاژه میگوید کودک پیشدبستانی که در مرحله اخلاق ناهمخوان و متضاد است، مثلاً، اگر ببیند کسی یک سینی چای را انداخته و چند فنجان که داخل آن بوده شکسته است خطاکارتر از کودکی است که در سینی او فقط یک فنجان وجود داشته و با افتادن سینی از دست او این یک فنجان شکسته است. اما وقتی کودک مرحله اول رشد اخلاقی را پشت سر گذاشته است میگوید کودکی که نتوانسته سینی چای را که یک فنجان در آن است به درستی حمل کند، در مقایسه با کسی که یک سینی با چند فنجان چای از دستش افتاده و فنجانها را شکسته است، کار بدتری کرده است. تفاوت این دو نوع قضاوت بین کودکی که در مرحله اول رشد اخلاقی است با فردی که به مراحل بعدی رشد قضاوت اخلاقی رسیده این است که در مرحله اول رشد اخلاقی کودک هنوز نمیتواند قصد و نیت فرد و توانایی مورد انتظار از یک فرد در حمل سینی چای را وارد قضاوت خود کند. همچنین، در نظر پیاژه کودکی که در مرحله اول قضاوت اخلاقی است به عدالت ذاتی باور دارد. منظور از عدالت ذاتی این است که وقتی فرد دچار خطا میشود باید بلافاصله و بالضروره مجازات شود. برعکس، کودکی که به مراحل بعدی رشد قضاوت اخلاقی میرسد میفهمد که تنبیه و مجازات توسط افراد تعیین میشود و قابل بخشش نیز هست. یعنی، چون مجازاتها توسط افراد صاحبقدرت تعیین میشود خود آنان میتوانند درباره نوع تقصیر و نوع مجازات نیز تصمیم بگیرند.
واقعیت این است که، هر چند نظریه پیاژه در مورد رشد اخلاقی مورد توجه وسیع واقع شده و توسط روانشناسان دیگری چون لارنس کولبرگ نیز ادامه و گسترش یافته است، اما همان انتقاداتی که به کل نظریه او وارد است بر نگرش او در مورد رشد اخلاقی نیز وارد است. مثلاً، نظریه پیاژه کودکان را کمتر از آنچه واقعاً هستند برآورد کرده است. تحقیقات روانشناسان (از جمله باسی[26]، ١٩٩٢؛ و یوئیل و پرنر[27]، ١٩٨٨) نشان میدهد که کودکان از سن ٣ سالگی به بعد قادرند قصد و نیت افراد را مورد توجه قرار دهند. آنان میتوانند کسی را که از روی قصد خطایی مرتکب میشود
گناهکارتر از فردی بدانند که در کار خطای خود قصد بدی نداشته است، حتی اگر خطای او بزرگتر نیز باشد.
علاوه بر نظریه رشد اخلاقی پیاژه، نظریه لارنس کولبرگ در رشد اخلاقی نیز اهمیت بزرگی در مباحث روانشناسی تربیتی یافته است. خلاصه نظر او را نیز ارائه میکنیم (برای توضیحات بیشتر نگاه کنید به: لطفآبادی، ١٣٨١ و 1384). لارنس کولبرگ[28] (1958, 1976, و 1986) مانند پیاژه, معتقد است که رشد اخلاقی اساساً نشأتگرفته از استدلال اخلاقی است که در طی مراحل مختلفی (از کودکی تا نوجوانی) شکل میگیرد. او در طی سالها تحقیق و آزمون و مصاحبه و طراحی 11 داستان که حاوی معماهای اخلاقی است با ارائه این داستانها بهکودکان و نوجوانان و طرح چند سؤال درباره هر یک از داستانها بهاین نتیجه رسید که رشد قضاوت اخلاقی در سه سطح (که هر سطح دارای دو مرحله است) صورت میگیرد. داستانهای اخلاقی که در آزمونهای کولبرگ به آزمونشونده ارائه میشود نمونههای جالبی از چگونگی مطالعه در رشد قضاوت اخلاقی نوجوانان است.
کولبرگ در واقع ادامهدهنده و تکمیلکننده تئوری رشد اخلاقی پیاژه است. او معماهای اخلاقی پیچیدهتری, نظیر داستان “هاینز و داروساز”, در اختیار آزمونشوندگان قرار داد و در طی چندین سال مطالعات دقیقی انجام داد و بهنتایج مهمی نیز رسید. او دریافت که یک فرد معمولاً از جهاتی در مرحله پایینتر قضاوت اخلاقی و از جهات دیگری در مرحله بالاتر قرار میگیرد و ممکن است برخی افراد, علیرغم افزایش سن خود, بهمرحله پایینتری تنزل کنند. او همچنین بهاین نتیجه رسید که با رشد فرد از دوره کودکی بهدوره نوجوانی استدلال اخلاقی وی از حالت کنترل بیرونی بهحالت کنترل درونیشده[29] تغییر پیدا میکند.
کولبرگ از تحقیقات خود نتیجه گرفت که رشد قضاوت اخلاقی بهتدریج و بهترتیب در سه سطح (که هر سطح نیز دارای دو مرحله است) صورت میگیرد. این سطوح سهگانه اخلاقی عبارتند از:
استدلال پیشقراردادی[30]. در این پایینترین سطح از رشد اخلاقی, فرد هنوز هیچ یک از ارزشهای اخلاقی را در خود درونی نکرده است و استدلال اخلاقی او تابع پاداش و تنبیهی است که از بیرون موجب کنترل رفتار وی میشود.
استدلال قراردادی[31]. در این سطح میانی از رشد قضاوت اخلاقی, فرد تابع هنجارهای درونیشدهای است که اساساً از جانب دیگران (خاصه والدین) و از محیط اجتماعی (مثلاً قوانین اجتماعی) بهاو تحمیل میشود.
استدلال فوق قراردادی[32]. این بالاترین سطح رشد است که در آن استدلال اخلاقی بهطور کامل در فرد درونیشده است و بر هنجارهای دیگران مبتنی نیست. فرد شخصاً میتواند جریانهای
مختلف اخلاقی را تشخیص دهد, راههای گوناگون اخلاقی را کشف کند, و بر این اساس برخورد اخلاقی مخصوص بهخود را اتخاذ کند.
هر یک از سه سطح اخلاقی مذکور دارای دو مرحله است که جمعاً بهشش مرحله, بهشرح زیر, تقسیم شده است:
مرحله اول- تنبیه و اطاعت[33]. تفکر اخلاقی بر ترس از تنبیه مبتنی است.
مرحله دوم- قصد وسیلهای فردی یا لذتجویی ساده[34]. تفکر اخلاقی مبتنی بر پاداش و تمایل شخصی است.
مرحله سوم- انتظارات بینفردی دوجانبه[35]. ارزشهای قابل قبول شخص, و مراقبت و وفاداری بهدیگران اساس قضاوتهای اخلاقی است.
مرحله چهارم- حفظ نظم اجتماعی[36]. فهمیدن نظم و قانون و عدالت و وظیفه است که پایه استدلال اخلاقی است.
مرحله پنجم- تشخیص حقوق اساسی و قرارداد اجتماعی[37]. در این مرحله, درک ارزشها و قوانین برای هرفرد بهصورتی مخصوص بهخود وی در میآید و فرد تشخیص میدهد که قوانین برای جامعه اهمیت دارد و ارزشهایی چون عدالت و آزادی از قوانین نیز مهمترند.
مر حله ششم- اصول اخلاقی جهانی[38]. هنجارهای اخلاقی جهانی, نظیر حقوق بشر, در ذهن فرد شکل گرفته و او استدلالهای خود را برپایه این اصول و هنجارها قرار میدهد.
لازم به توضیح است که کولبرگ بر اساس مطالعاتی که انجام داد مرحله ششم را بهکلی از نظریه خود حذف کرد. او دریافته بود که اکثر قریب به اتفاق نوجوانان و جوانان و مردم کشورهای غربی فقط تا مرحله دوم الی چهارم قضاوت اخلاقی رشد کردهاند و کسانی را نمیتوان یافت که به سطح سوم رشد اخلاقی، خاصه به مرحله ششم، رسیده باشند. این امر نشان میدهد، همان گونه که اشاره شد، رشد اخلاقی مردم در غرب، از لحاظ قضاوت اخلاقی حداکثر به تشخیص حقوق اساسی و قرارداد اجتماعی میرسد و اصول اخلاقی جهانی برای آنان معنایی ندارد.
به هر حال، کولبرگ معتقد است که این سطوح و مراحل در قضاوت اخلاقی بهترتیب و بهتدریج که سن فرد بالا میرود در او شکل میگیرد. از تحقیقات او چنین برمیآید که استدلال کودک در معماهای اخلاقی, قبل از 9 سالگی, در سطح اول (یعنی در سطح اخلاق پیشقراردادی) است. در اوائل نوجوانی این استدلالها عموماً در سطح دوم است و گاهی بین مرحله دوم و چهارم نوسان میکند. در نیمه دوم نوجوانی گروهی از نوجوانان بهمرحله چهارم میرسند و رویهمرفته, فقط اقلیتی از افراد هستند که در دوره جوانی و بزرگسالی بهسطح اخلاق فوق قراردادی (آنهم صرفاً تا مرحله پنجم) دست مییابند.
اگرچه کولبرگ بر این باور است که دوستان و والدین فرد میتوانند تفکر وی در برخورد با مسائل اخلاقی را بهبود بخشند اما فرض اصلی او این است که نوع استدلال فرد در برخورد با یک مسأله اخلاقی, که ناشی از سطح رشد تفکر او است, نقش اساسی را در عملکرد وی ایفا میکند. او معتقد است که قضاوت و رفتار اخلاقی کودکان و نوجوانان بهجای آنکه تابع مقتضیات زندگی اجتماعی و فرهنگی باشد ناشی از مرحله رشد شناختی است که در آن قرار دارند. همین نکته است که، بهنظر ما, مهمترین ضعف نظریه کولبرگ است. ضعف دیگر این تحقیقات آن است که رشد اخلاقی کودکان و نوجوانان صرفاً بر اساس قضاوت اخلاقی و یادگیری قوانین و مناسبات اجتماعی زندگی در کشورهای غربی مورد توجه قرار گرفته و به بنیانهای غیرشناختی و انگیزشی در اخلاق توجهی نشده است.
یکی از همکاران کولبرگ بهنام کارول گیلیگان[39], که او نیز پروفسور روانشناسی در دانشگاه هاروارد است, بر این باور است که تأکید نظر پیاژه و کولبرگ در رشد اخلاقی که بر اصول عقلانی و انتزاعی درباره عدالت مبتنی است بیشتر مناسب حال مردان است ولی نگرش زنان بهمسأله اخلاق عمدتاً بر امور شخصی و ابراز عواطف و مراقبت از خود و دیگران (بهخصوص افراد محبوب آنان) استوار است. بههمین دلیل, بهنظر گیلیگان, وقتی رشد اخلاقی آنان با آزمونهای اخلاقی عدالت محور کولبرگ سنجیده میشود در سطح پایینتری از مردان قرار میگیرند (گیلیگان, 1977؛ گیلیگان و آتانوچی[40], 1988).
به نوشته شافر (1996، صفحات 583 و 584)، این نظر گیلیگان را روانشناسان دیگر مورد تحقیق قرار داده و غالباً بهاین نتیجه رسیدهاند که تفاوت بزرگی در مراحل رشد اخلاقی پسران و دختران مشاهده نمیشود اما دختران در آزمون کولبرگ عموماً یک مرحله پایینتر از پسران همسن و سال خود قرار میگیرند (گیبز و همکاران, 1984؛ رِست, 1986؛ فریدمن و فریدمن, 1987؛ واکر, 1989 و 1991؛ دامون و هارت, 1992, اسکو و دیسنر, 1994؛ واکر و همکاران, 1995)[41]. گیلیگان مباحث دیگری چون برتری زنان بر مردان در احساس مسؤولیت نسبت بهنوع انسان و حساسیت نسبت بهدیگران و حقوق آنان را نیز مطرح کرده است (گیلیگان, 1982, 1984) ولی این نظریات او مورد تأیید تحقیقات دیگر قرار نگرفته است.
نظریه رشد اخلاقی بر اساس بنیانهای دینی، حکمت و فرهنگ ملّی، و دانش روانشناسی
بهنظر ما, مبنای رشد اخلاقی را نباید صرفاً در قضاوت راجع به قوانین اجتماعی و مفهومی که این قوانین از عدالت ارائه میکنند محدود کرد بلکه باید مبانی دیگری چون جاودانگی خیر, فطرت اخلاقی انسان، کرامت ذاتی انسان, عشق و عواطف انسانی, و گرایش وجدانی به فضایل اخلاقی را
نیز بهعنوان بنیادهای رشد اخلاقی در نظر گرفت. متأسفانه دیدگاههای روانشناسان غربی عموماً بهدور از توجه بهاین مبانی اخلاقی است.
دیدگاه پیاژه و کولبرگ که التزام به قوانین اجتماعی و عدالت در مفهوم غربی آن را بهعنوان اصل پایهای رشد اخلاقی برشمرده و آزمونهای خود را بر اساس آن ساختهاند توجهی به این مسأله اساسی ندارد که مبنای زندگی مردم در کشورهای غربی, نه دستیابی بهعدالت, بلکه رسیدن به پیشرفت مادی و رفاه شخصی و لذت جویی است و باورهای اصیل دینی و اصول کلاسیک اخلاقی جایگاهی در زندگی اکثر آنان ندارد. بههمین دلیل است که استدلال اخلاقی اقلیت بسیار کوچکی از مردم به مرحله اول اخلاق فوق قراردادی میرسد و اکثریت قریب بهاتفاق مردم, حتی در پاسخ بهسؤالات آزمونهای قضاوت اخلاقی, که خود فاصله عظیمی با رفتار اخلاقی دارد, از سطح سوم و چهارم مراحل اخلاقی کولبرگ بالاتر نمیروند.
بیجهت نیست که کولبرگ مرحله ششم اخلاقی (یعنی اصول جهانی اخلاقی) را از آخرین تجدید نظر آزمون خود بهکلی حذف کرده و فقط از اهمیت تئوریک آن صحبت کرده است. برخلاف کمبودهای رشد اخلاقی در جوامع غربی که ناشی از نوع اجتماعیشدن مردم آن کشورها است, چگونگی اجتماعیشدن کودکان و نوجوانان و جوانان در کشورهایی نظیر کشور ما اساساً مبتنی بر سنن فرهنگی و دینی و اخلاق کلاسیک است و اکثریت مردم, با وجود کمبودهای گوناگون, بهاصول انتزاعی اخلاقی (نظیر کمالجویی و عدالت و محبت و مروت و شجاعت) وفاداری نشان میدهند.
مشکل اساسی در نظریههای شناختی روانشناسی رشد اخلاقی (پیاژه و کولبرگ و امثال آنها) این است که رفتار اخلاقی را فقط با چگونگی تفکر و قضاوت اخلاقی فرد مربوط کرده و جوانب مهم دیگری را نادیده گرفته یا کم اهمیت شمردهاند. نگرش علمی در فهم چگونگی رشد اخلاقی افراد نمیتواند و نباید صرفاً در محدوده نظریه شناختی باقی بماند بلکه باید در پی کشف نکات مبهم و ناقص نظریه شناختی بمنظور دستیابی بهیک دیدگاه همهجانبهنگر در رشد اخلاقی برآید. ما در اینجا سعی میکنیم محدودیتهای اساسی نظریه شناختی در رشد اخلاقی را آشکار کنیم تا برای دستیابی به "نظریه رشد اخلاقی بر اساس بنیانهای دینی، حکمت و فرهنگ ملی، و دانش روانشناسی" راه تازهای باز شود.
در این رابطه, اولین نکته مهم آن است که رفتار اخلاقی فرد ممکن است کاملاً در جهت مخالف حرفها و استدلالهای او باشد. بنابراین, هیچ تضمین قابلقبولی برای قطعی بودن هماهنگی بین سطح هوشمندی فرد با سطح رفتار اخلاقی او وجود ندارد. مثلاً اکثر ثروتاندوزان بزرگ و قدرتمداران دنیا هیچ گونه پای بندی به اخلاق ندارند و محرک جنگها و آدم کشیها و آوارگیها و فقر و فلاکتهای جمعیتهای بزرگی از مردم جهان و عامل تسلط ضد انسانی اقلیت بسیار کوچکی از مستکبرانِ
یک یا چند کشور معین بر بقیه مردم هستند لیکن همین افراد از نظر رشد هوش و قدرت استدلال و تواناییهای کلامی در عالیترین سطح قرار میگیرند. خواننده محترم میتواند دهها و صدها مورد از این افراد را که از جمله مظاهر آشکار شیطنت و تجاوز و قساوت نسبت بهانسانهای دیگر هستند در نظر بگیرد و استدلالها و سخنان شیرین آنان درباره حقوق بشر و عدالت و پیشرفت انسانی را نیز بهنظر آورد تا معلوم شود که رشد استدلال شناختی الزاماً ارتباطی با رشد اخلاقی ندارد.
حتی در میان مردم عادی نیز, فاصله حرف و عمل بسیاری از آنان هزار فرسنگ است و در رفتارهای اخلاقی, بهجای تبعیت از استدلال اخلاقی در سطح سنّیِ خود, در پی منافع و مصالح خویش هستند و بامشان چندین هوا دارد. البته بین قضاوت اخلاقی و رفتار کودکان خردسال و کم تجربه ارتباط محکمتری وجود دارد ولی هرچه سن آنان بالاتر میرود این ارتباط ممکن است تحت تأثیر عوامل گوناگون، بهویژه منافع شخصی در زندگی اجتماعی, ضعیفتر شود.
بنابرابن, مسأله اساسی و نکته دوم این است که در مطالعه رشد اخلاقی, بهجای تمرکز بر استدلال اخلاقی, اساساً باید بر وجدان و رفتار اخلاقی نیز تأکید کرد. نظریههای پیاژه و کولبرگ اگرچه برای فهم رشد استدلال اخلاقی مفید است اما شناخت واقعی از چگونگی عملکرد اخلاقی فرد بهدست نمیدهد. تنها فایده عملی این نظریهها آن است که وقتی ببینیم رفتار غیراخلاقی فرد استثنائاً بهدلیل استدلال عقلانی نادرست او است به وی کمک کنیم تا شیوه تفکر خود را تغییر دهد و بهاین وسیله بهاصلاح رفتار اخلاقی او بپردازیم.
نکته مهم سوم این است که, در بسیاری از موارد, استدلال اخلاقی فرد سپری برای رفتارهای غیراخلاقی او است. بهبیان دیگر, نوع معینی از استدلال میتواند یک مکانیسم دفاعی برای توجیه عمل غیراخلاقی باشد. در این موارد نیز کوشش اساسی باید متمرکز بر کشف دلایل واقعی رفتار نادرست و تغییر عواملی باشد که فرد را هم به عمل غیراخلاقی وادار میکند و هم با استدلالهای دفاعی بهتوجیه و ادامه آن میپردازد. مثلاً مدیر یک کارخانه را که به حسابسازی برای فرار از پرداخت مالیات دست میزند در نظر بگیرید و ببینید که او چگونه با استدلالهای دفاعی کار خود را توجیه میکند و با عناوین گوناگون (مثلاً با این استدلال که “در این کشور فراوانند کسانی که شتر و بارش را با هم میدزدند و آدم باید عرضه داشته باشد که بار خودش را ببندد”) به رفتارهای غیراخلاقی خود ادامه میدهد.
حال اگر شما ببینید که باهوشترین و تحصیلکردهترین و بالاترین مدیران در یک جامعه در سطح اخلاق فوق قراردادی بهاستدلال اخلاقی میپردازند ولی در کار روزمره و عمل خود در نازلترین سطح اخلاقی رفتار میکنند توجه خواهید کرد که تمرکز بر یک بخش از این مسأله (یعنی رابطه میان استدلال اخلاقی با رفتار اخلاقی) هرگز نمیتواند یک تبیین علمی از مقوله رشد اخلاقی باشد. مسلماً عموم خلافکاران میدانند که چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست, اما مطالعه
روانشناسی درباره سطح رشد استدلال اخلاقی اینگونه افراد کمکی بهفهم روانشناسی رشد اخلاقی نمیکند. در ارزیابی رابطه میان تفکر اخلاقی و رفتار اخلاقی, باید بهقدرت مخرب توجیهات عقلانی و سایر مکانیسمهای دفاعی توسط افرادی که, برای فرار از سرزنش خویشتن, بهقلب واقعیتها و اِسناد دادن مشکلات خویش بهشرایط اجتماعی و غیره متوسل میشوند کاملاً توجه داشت.
نکته چهارم مربوطبه سوگیری فرهنگی در نظریههای رشد اخلاقی پیاژه و کولبرگ است و تحقیقات اخیر روانشناسان غربی نیز این نکته را روشن کرده است (میلر, 1995؛ گلاسمن, 1997؛ و هایدت, 1997)[42]. رشد اخلاقی در فرهنگهای مختلف دارای محتوا و معانی گوناگونی است و استفاده از آزمونهای کولبرگ در فرهنگهای متفاوت از جامعه غربی عدم دستیابی مردم آن فرهنگها بهسطوح بالاتر این رشد را نتیجه میدهد. واقعیت این است که نظامهای معنایی در فرهنگهای مختلف جهان دارای تفاوتهای اساسی با یکدیگر است و ما در پژوهشهای خود باید به این نکته توجه دقیق داشته باشیم.
در پژوهش اسناری[43] (1987) روی افراد متعلق بهبیست و هفت کشور مختلف سوگیری فرهنگی آزمونهای کولبرگ در مطالعه رشد اخلاقی بهاثبات رسیده است. مطالعات هاوبنر و گارود[44] (1993) درمورد نوجوانان بودایی نیز همین سوگیری فرهنگی نظریه کولبرگ را نشان میدهد. واکر (1996) نیز از پژوهشهای خود دریافته است که مبانی و مفاهیم اساسی اخلاقی در فرهنگهای مختلف باهم فرق میکند و با آزمونهای تهیه شده برای فرهنگ غربی نمیتوان سطح رشد اخلاقی در نوجوانان و جوانان و بزرگسالان فرهنگهای متفاوت را بهدرستی سنجید. در مقایسهای که شویدر[45] و همکاران (1987) بین نوجوانان برهمن هندی و نوجوانان امریکایی بهعمل آوردند معلوم شد که برهمنان تفاوتی بین نظم اجتماعی و اخلاقی و زیستی نمیبینند و قوانین اخلاقی برای آنان بهعنوان بخشی از نظم جهان طبیعی بهحساب میآید در حالی که نوجوانان امریکایی چنین مفهومی در ذهن ندارند. مثلاً شکستن تابوهای غذایی و ممنوعیتهای جنسی در میان برهمنان بههمان اندازه غیراخلاقی بهحساب میآید که خشونت فیزیکی علیه دیگران در میان نوجوانان امریکایی.
همین طور, اطاعت از قوانین اجتماعی برای بسیاری از مردم هند بههمان اندازه اجتناب ناپذیر است که پذیرش قانون جاذبه عمومی در میان مردم امریکا. در حالی که عامه امریکائیان اخلاق را در حکم انتخاب آزادانه قرارداد اجتماعی تلقی میکنند, هندیان نگرش کاملاً متفاوتی دارند و هنجارهای خوبی و بدی برای آنان با مفاهیم روحانی مذهب هندو سنجیده میشود. از آنجا که رفتارهای مخصوص بهیک فرهنگ معین معنای عمیق و پراهمیتی در زندگی کودکان و نوجوانان و جوانان دارد عادات و رسوم و رشد اخلاقی آنان را نیز عمیقاً تحت تأثیر خود قرار میدهد. در جامعهای که
منفعت طلبیِ مادی و هنجارها و سبک زندگیِ نوع غربی حاکم است اصول اخلاقیِ درونیشده در کودکان و نوجوانان و جوانان نیز متناسب با همان هنجارها خواهد بود. برعکس, اگر جامعهای معیارهای دیگر اجتماعی و فرهنگی را راهنمای زندگی خود قرار دهد رشد اخلاقی نوجوانان و جوانان آن جامعه نیز شکل و محتوای دیگری بهخود خواهد گرفت.
نکته پنجم این است که تقدم و ترتیب اهمیت ارزشها در یک جامعه و فرهنگ نیز بر چگونگی رشد اخلاقی کودکان و نوجوانان و جوانان عمیقاً تأثیر میگذارد (لطفآبادی و نوروزی، ١٣٨٣). مثلاً در جوامع سنتی که روابط بینفردی و حرمت گذاشتن بهمقام و موقعیت سایرین از اهمیت بیشتری برخوردار است مردم بهراحتی خود را در مخاصماتی که بین دیگران پیشمیآید وارد میکنند و بهکمک آنان می شتابند اما در جوامع مدرن, که فردگرایی و منفعت طلبی شخصی و جدا کردن خود از مشکلات دیگران در اولویت است, هرکسی مسؤول حل مشکلات خویش است و جای مهمی برای مهر ورزیدن و کمک کردن بهدیگران در هنگام وقوع سختیها وجود ندارد.
نکته ششم این است که قضاوت اخلاقی مردم نهفقط ناشی از استدلال اخلاقی بلکه متأثر از آداب و رسوم و قراردادهای عرفی اجتماعی نیز هست. این قراردادهای اجتماعی که عموماً برای حفظ نظام اجتماعی و کنترل بینظمیهای رفتاری است, بر خلاف قوانین اخلاقی که نوعی تعهد درونی است, ناشی از اجبارهای بیرونی است و عمل بهآنها حالت اختیاری دارد و موجب احترام و نشانه ادب اجتماعی فرد است. مثلاً اگر از نوجوانی درباره درستی یا نادرستی غذا خوردن با دست در حضور مهمانان خانواده سؤال کنید آن را عملی مذموم تلقی میکند در حالی که از نظر اخلاقی نمیتوان این کار را نادرست خواند.
نکته هفتم اینکه در تحقیقات غربی درباره روانشناسی رشد اخلاق, عدالت در مردان و مراقبت در زنان بهعنوان دو اصل اخلاقی پایهای در استدلال اخلاقی شمرده شده است. از آنجا که، حسب پژوهشها، بیش از 90 درصد نوجوانان و جوانان و بزرگسالان غربی که مورد آزمونهای اخلاقی قرارگرفتهاند در مرحله اخلاق قراردادی هستند (کولبی[46] و همکاران, 1983؛ اسناری, 1987) میتوان بهقطعیت گفت که نه عدالت بلکه قوانین اجتماعی است که پایه اصلی قضاوتهای اخلاقی آنان است و البته نمیتوان قوانین یک کشور را الزاماً عادلانه دانست. ادراک عدالت در معنایی که مورد نظر غربیان است, و این ادراک را میتوان بهراحتی از عملکردهای جهانی آنان و از شکافهای عظیم نژادی و فرهنگی- اقتصادی در میان مردم کشورهای غربی کشف کرد, با عدالت واقعی, مثلاً در معنایی که ما در فرهنگ شیعی و ایرانی از آن در ذهن داریم, فاصله زیادی دارد.
همین طور, برخلاف ادعای کارول گیلیگان, که مراقبت از دیگران را اصل اخلاقی درجه اول برای زنان غربی شمرده است, چنین خصوصیتی نه در زنان و نه در مردان غربی عمومیت ندارد. تنها چیزی که میتوان گفت این است که زنان غربی کمتر از مردانشان در رقابتهای سهمگین مادی
و در منفعت طلبیها و استثمارگریها درگیر هستند و مثل سایر مادران بهمراقبت از فرزندان میپردازند ولی این امر را نمیتوان بهعنوان مراقبت و احساس مسؤولیت نسبت بهدیگران و بهعنوان اصل اخلاقی درجه اول در بین زنان بهحساب آورد. نکته دیگر این است که با دیدگاههای روانشناسی ژنتیک، که پایه نگرش این دانشمند به رشد اخلاقی است، نمیتوان تبیین قابلقبولی از تفاوتهای اخلاقی مورد ادعای مذکور ارائه کرد. جدا از نگرشهای پایهای فمینیستی در دیدگاه گیلیگان, احتمال دارد که تفاوت درگیریهای اقتصادی بین زنان و مردان در کشورهای غربی و نیز مراقبتهای طبیعی مادران از فرزندان باعث نتیجهگیریهای نامطمئن محقق مذکور در مسأله تفاوت رشد اخلاقی مردان و زنان شده باشد.
پیاژه و کولبرگ و سایر روانشناسان شناختی نقش والدین و شیوه فرزندپروری در چگونگی رشد اخلاقی کودکان و نوجوانان را در اولویت توجه خود قرار ندادهاند اما نظریههای تحلیل روانی و روانپویایی بر اهمیت درجه اول چگونگی پاسخگویی به نیازهای دهانی کودک، نحوه آموزش توالت، چگونگی همانندسازی کودک با والد همجنس و شکلگیری متفاوت هویت روانی- جنسی در پسران و دختران، نظم و میزان سختگیری و پرخاشگری در خانواده، درونی کردن ترس در کودک در ازای رفتارهای غیرقابل قبول وی از جانب والدین، و تحمیل قدرت و ترک محبت را مبنای شکلگیری وجدان اخلاقی دانسته و بر اهمیت آنها در رفتار اخلاقی و غیراخلاقی تأکید دارند.
برخلاف رویکردهای شناختی و تحلیل روانی که پایههای رشد اخلاقی را, بهترتیب, بهحوزههای ذهنی و روانی- جنسی مربوط میدانند, رویکردهای رفتارگرایی و یادگیری اجتماعی چگونگی رفتار اخلاقی و نحوه یادگیری آن در کودکان و نوجوانان را پایه مطالعات خود قرار میدهند. برای توضیح و تبیین چگونگی و چرایی یادگیری رفتارهای اخلاقی معین و تفاوتهای رفتار اخلاقی در کودکان و نوجوانان مختلف, در این نظریهها از فرآیندهای شناخته شده تقویت و تنبیه و تقلید استفاده میشود. نتیجهگیری عمومی رویکردهای رفتارگرایی و یادگیری اجتماعی درمورد مسائل رشد اخلاقی نیز همانند نتیجهگیری این رویکردها درمورد سایر حوزههای رفتار اجتماعی است. بهبیان دیگر, وقتی که رفتار کودک یا نوجوان هماهنگ با قوانین و مقررات اجتماعی باشد مورد تقویت قرار میگیرد و این نوع رفتار عموماً تکرار و تثبیت میشود.
با وجود ارزش عمومی مطالعات و نتیجهگیریهای روانشناسان رفتارگرا درمورد چگونگی تشویق و تنبیه (از نظر نوع و شدت و فاصله زمانی و غیره), دشوار است که بتوانیم روایی نتایج مطالعات آنها را به کودکان و نوجوانان مختلف (که هریک برای خود دنیای ویژهای هستند) تعمیم دهیم و بهکار گیریم. تعیین کارآیی روشهای الگوبرداری در رفتار اخلاقی نیز بهاندازه استفاده از تشویق و تنبیه دشوار است زیرا ویژگیهای شخصیتی الگودهندههای مورد بحث (مثلاً از نظر
قدرت روحی, صمیمیت, بیهمتایی, و غیره) متفاوت از یکدیگرند و نمیتوان مطمئن بود که این ویژگیها الزاماً با زمینههای روانشناختی الگوگیرنده تناسب لازم را داشته باشد. کارآیی این الگوبرداری, همچنین, بهچگونگی فرآیندهای شناختی و رمزهای زبانی و تخیلات و دیگر ویژگیهای ذهنی الگودهنده و الگوگیرنده بستگی دارد.
بهترتیبی که گفته شد رشد یادگیری رفتار اخلاقی از طریق الگوهای اخلاقی بزرگسال اگرچه امکانپذیر است ولی نباید درباره آن بیش از اندازه خوشبین بود. مسأله این است که آیا الگوهای اخلاقی مورد نظر واقعاً الگوهای مناسبی هستند؟ آیا کسانی که الگوی دیگران هستند یا میخواهند الگوی دیگران قرار گیرند چنانکه مینمایند هستند و آنچه را میگویند خود بهآن عمل میکنند؟ مثلاٌ میدانیم که نوجوانان بهطور طبیعی بهبزرگسالان بدبین هستند و آنان را افرادی کمابیش دو رو بهحساب میآورند پس چگونه ممکن است نسبت بهکارآیی الگودهندههای بزرگسال و تأثیر آنها بر رشد رفتار اخلاقی نوجوانان خوشبین باشیم؟ اگر منصفانه بهمسأله نگاه کنیم و اگر خود را چنانکه هستیم ببینیم متوجه خواهیم شد که وقتی نوجوانان بهما اعتماد کافی ندارند خیلی هم بیراه نمیروند. کم نیستند بزرگسالانی, و چه بسا بیشتر آنان, که هنجارهای دوگانه و یا چندگانه را در رفتار خویش بهکار میگیرند و عملکردهای آنان همیشه با افکارشان و با گفتارشان منطبق نیست.
علاوهبر نقش عوامل اجتماعی در رفتار اخلاقی کودکان و نوجوانان, و جدا از فاصله بین تفکر اخلاقی و عمل اخلاقی, طرفداران رویکردهای یادگیری اجتماعی بر این باورند که رفتار اخلاقی وابسته بهوضعیتی است که در آن روی میدهد. بههمین دلیل نمیتوان انتظار داشت که رفتار اخلاقی کودکان و نوجوانان در وضعیتهای مختلف بهگونهای یکسان باشد. آنان از بزرگسالان و از محیط زندگی خود آموختهاند که رفتارشان باید متناسب با شرایطی باشد که در آن قرارگرفته اند. شاید نتوان هیچ فردی را در این جهان پیدا کرد که کاملاً صدیق یا کاملاً ناصادق باشد اگرچه برخی از افراد در مقایسه با دیگران صادقتر یا ناصادقترند.
همگان ناچارند برحسب مصالحی رفتار کنند که گاهی اخلاقی است و گاهی غیراخلاقی. قاعده اصلی, رفتار اخلاقی متناسب با وضعیت است. رفتار اخلاقی کودکان و نوجوانان نیز چنین است. آنان نهکاملاً تابع تواناییهای شناختی و قدرت استدلال اخلاقی خود هستند و نهکاملاً از تمایلات درونی و عواطف حقیقی خود پیروی میکنند. کودکان و نوجوانان و جوانان, همانند سایر مردم و بهاندازه هوشمندی خود, در رفتارهای اخلاقی خویش در جایگاهی قرار میگیرند که نقطه مشترک طبیعت آنان، سطح رشد استدلال اخلاقی، احساس اخلاقی، تجارب عینی، و موقعیتی است که یک رفتار اخلاقی معین در آن روی میدهد. از میان دیدگاههای رفتارگرایانه, رویکرد یادگیری اجتماعی- شناختی[47] بر تمایز میان شایستگیهای اخلاقی کودک یا نوجوان (قابلیت او در ارائه رفتارهای اخلاقی) و رفتارهای واقعی او در شرایط و وضعیتهای معین تأکید دارد (میشل[48] و
میشل, 1975؛ باندورا[49], 1991). این شایستگیها یا اکتسابها در درجه اول بهفرآیندهای حسی- شناختی وابسته است و از این فرآیندها نشأت میگیرد. این شایستگیها شامل تواناییهای عملی کودک یا نوجوان, دانش و مهارتهای او, آگاهی او از قوانین و قواعد اخلاقی, و تواناییهای شناختی وی در ایجاد رفتارهای اخلاقی است.
ترجیحهای رفتاری و عملکردهای اخلاقی کودکان و نوجوانان بر اساس انگیزشهای آنان و پاداشهایی که یک رفتار اخلاقی معین بهوجود میآورد تعیین میگردد. بهنظر آلبرت باندورا (1991) بهترین راه برای فهم رشد اخلاقی توجه بهترکیب عوامل اجتماعی و شناختی, بویژه در رفتارهای مربوط بهکنترل خود, است. از این دیدگاه میتوان انتقادات محکمی بر رویکردهای شناختی در رشد اخلاق وارد کرد که نه چندان توجهی بهرفتار اخلاقی دارند و نه وضعیتها و شرایطی را که رفتار اخلاقی در آن روی میدهد مورد توجه جدی قرار میدهند. بیتردید, عمل اخلاقی متأثر از یک مجموعه عوامل است که هر یک بهسهم خود در ایجاد آن نقش دارند ولی رویکردهای گوناگون, از جمله همین رویکرد اجتماعی- شناختی, فقط یک یا دو عامل را برجسته کرده و تأثیر عوامل دیگر را کم رنگ میکنند.
آنچه را که باندورا در چهار اثر اخیر خود نیز (باندورا, 1991, 1994, 1995, و 1997) تحت عنوان نظریه یادگیری اجتماعی- شناختی ارائه کرده تفاوت بزرگی با دیدگاههای پیشین وی درباره یادگیری اجتماعی و الگوبرداری (باندورا, 1965, 1977, و 1986) ندارد. باندورا در تمام نوشتههای قدیم و جدید خود از این نظریه دفاع کرده است که پایههای اخلاق و رفتار اخلاقی در یادگیریهای اجتماعی و تقلید و الگوبرداری از دیگران است و این رفتارها, از جمله استدلالهای فرد درباره قوانین و قراردادهای اخلاقی, اساساً از طریق فرآیندهای تقویت و تنبیه و تقلید, و در ارتباط با شرایط معینی که رفتار اخلاقی در آن رخ میدهد, شکل میگیرد.
ایراد مهمی که بر نظریه باندورا وارد است و آنچه را که وی در تبیین شکلگیری اخلاقی از آن غفلت دارد، عوامل اولیه و اساسی جهتدهنده اخلاق، یعنی طبیعت آدمی و قابلیت تمیز خوب و بد, تاریخ و فرهنگ مردم, انگیزشها و عواطف فرد, نحوه تفکر و سطح رشد خردمندی شخص, و چگونگی شکلگیری احساس و وجدان اخلاقی در فرد است. نظریه یادگیری اجتماعی اخلاق توجهی ندارد که بر چنین زمینههایی است که رفتار اخلاقی کودکان و نوجوانان و جوانان رشد میکند و بهصورتی معین در این یا آن وضعیت و شرایط خاص بروز میکند. تشویق و تنبیه و تقلید و الگوبرداری و استدلال درباره قوانین و قراردادهای اجتماعی, که پایههای دیدگاه باندورا در رشد اخلاقی را تشکیل میدهد, همگی عوامل ثانوی است و نباید آنها را بهجای عوامل اصلی مطرح کرد. تحقیقات روانشناسی، از نوع پژوهشهای پیاژه و کولبرگ و باندورا، از محدوده مفاهیم شناختی و اجتماعی فراتر نمیروند و به ما نمیگویند که ریشه خودشناسی و دیگرشناسی و
صمیمیت و همدردی و وفاداری و تمیز خوب و بد چیست و چگونه این قابلیتهای فطری و طبیعی از محیط اجتماعی و آموزشی و فرهنگی تأثیر میپذیرند و به شکلهای متفاوت و حتی متضاد در رفتار افراد تجلی مییابند.
بهنظر ما، رشد اجتماعی و اخلاقی فرد، نه فقط حاصل رشد شناختی و یادگیری اجتماعی برای فهم وضعیت خود و دیگران و تجارب عینی و رفتاری در مناسبات اجتماعی است بلکه، همچنین، ناشی از ظرفیتهای نهفته خدادادی انسانی و ساختار پیچیده انگیزشی و عاطفی او نیز هست. بهبیان دیگر، رفتار اجتماعی و اخلاقی، جدا از ظرفیتهای فطری و طبیعی آدمی و توانایی تمیز خوب و بد که از مواهب خدادادی است، اقلاً دارای چهار جنبه انگیزشی و عاطفی، رشد تفکر و قضاوت عقلی، تجارب عینی رفتاری، و وضعیت عمومی زندگی اجتماعی و آموزشی و فرهنگی است. به این ترتیب، رشد اجتماعی و اخلاقی فرد حاصل تأثیر و تأثر متقابل و پیچیده و پویای پنج زمینه طبیعی و درونی خدادادی، زمینههای اجتماعی، واقعهها و تجارب رفتاری، رشد قضاوت شناختی، تجلی و تحول انگیزشها و عواطف همدردی و کمکرسانی به دیگران، میسر میشود. برای روشنتر شدن مبانی "نظریه رشد اخلاقی مبتنی بر بنیانهای دینی، حکمت و فرهنگ ملّی، و دانش روانشناسی"، الگوی نظری زیر را که نشاندهنده عوامل مؤثر بر شکلگیری و رشد اخلاقی است ارائه میکنیم.
[به تصویر صفحه مراجعه شود.]
با تکیه بر الگوی فوق، رشد اخلاقی و قوانین و ارزشهای اخلاقی، جدا از توجه به بنیادهای فطری و طبیعی آن، باید اقلاً از چهار جهت مورد مطالعه قرار گیرد:
اول, انگیزش اخلاقی که دربرگیرنده اولویت دادن بهارزشهای اخلاقی معین بر سایر ارزشها است. مردم دارای ارزشهای گوناگونی هستند که بهشخصیت و منش و عادات آنان مربوط است. بر چنین اساسی است که مثلاً برخی بهحالات عاطفی و احساسی درون خود اهمیت بیشتری میدهند, برخی بهروابط اجتماعی و شغلی خویش اهمیت میدهند, و برخی دیگر بهامور فرهنگی و هنری
توجه بیشتری دارند. درجه رشد اخلاقی افراد نیز بهمیزان اهمیت و ارزشی که برای امور اخلاقی قائلند مربوط میشود.
دوم, چگونگی استدلال یا تفکر درباره رفتارهایی است که با امور اخلاقی مرتبط است. مثلاً, وقتی که از یک دانش آموز نوجوان دبیرستانی درباره تقلب در امتحانات درسی سؤال شود نوع استدلالی که وی در این باره دارد بهعنوان یکی از جنبههای عمل اخلاقی یا غیراخلاقی وی میتواند مورد مطالعه قرار گیرد.
سوم, چگونگی رفتار فرد در موقعیتهای معینی است که آن رفتار جنبه اخلاقی یا غیراخلاقی پیدا میکند. مثلاً, بررسی دلایل و زمینهها و فرآیند تقلب برخی از نوجوانان در امتحانات درسی مدرسه جنبه دیگری از مطالعه اخلاق است.
چهارم, چگونگی احساس و حالت روحی فرد درمورد امور اخلاقی است. مثلاً, در همین مسأله تقلب در امتحانات درسی میتوان بررسی کرد که آیا حالت روحی نوجوانی که دست بهتقلب میزند با احساس تقصیر همراه است یا نه. چگونگی این احساس فرد در جریان رفتار و پس از آن بهما کمک میکند که پیشبینی کنیم آیا او بعداً و در موارد مشابه بازهم دست بهچنین عملی خواهد زد.
تردیدی نیست که این چهار جنبه اخلاق, یعنی انگیزش و نوع تفکر و رفتار و احساس اخلاقی, در ارتباط درونی با یکدیگر است. در همان مثال فوق, وقتی که بهبررسی رفتار فرد در امتحان میپردازیم نمیتوانیم رفتار او را از انگیزهها و استدلال و احساس وی در اجرای عمل غیراخلاقی مذکور جدا کنیم. بههرصورت, وضعیت رشد اخلاقی فرد یک مسأله چند بُعدی است و نمیتوان آنرا فقط از یک جهت, مثلاً از نظر نوع استدلال یا قضاوت اخلاقی, که مورد نظر غالب نظریههای روانشناسی در رشد اخلاقی است, بررسی کرد.
در "نظریه رشد اخلاقی مبتنی بر بنیانهای دینی، حکمت و فرهنگ ملّی، و دانش روانشناسی"، فرض ما آن است که وجود کودک مملو از بذرهای رشد و کمال است. طبیعت آدمی که در جریان زندگی اجتماعی با ویژگیهای اخلاقی و غیراخلاقی شکل گرفته است، هم زمینهساز رشد و کمال کودکان و نوجوانان و هم پایه فجور و زوال تدریجی آنان است. مطالعه چگونگی شکلگیری رشد اخلاقی نیز با توجه به مهمترین یافتههای دانش روانشناسی رشد فرد, با بهره گیری از فلسفه واقع بینی و خردگرایی و فرهنگ ملی, و با تکیه برجوانب مشترک و محکمات ادیان الهی و مخصوصاً با استفاده از حکمت و عرفان اسلامی- ایرانی, امکانپذیر است. بر چنین اساسی است که میتوان مراحل رشد اخلاق را, از خردسالی تا دوره پختگی زندگی بزرگسالی، فرضیهسازی و آزمون کرد. دریافت ما از رشد اخلاقی آن است که تحول فرد در این مراحل رشدی, بهصورتی پویا و تدریجی و طولانی و تراکمی و با افت وخیزهای فراوان رخ میدهد و, هرچند در یک زمان معین
ویژگیهای یک دوره بر ساختار روانشناختی اخلاقی فرد تسلط بیشتری دارد اما, ترکیب پیچیدهای از برخی ویژگیهای مراحل دیگر رشد اخلاقی را نیز میتوان در هر دوره در یک فرد مشاهده کرد. پژوهشی که ما در حال اجرای آن هستیم در پی آن است که چنین نظریهای را بیازماید و مورد بررسی علمی قرار دهد. ما همچنین سعی کردهایم که بر اساس الگوی نظری شکلگیری رشد اخلاقی، که در این مقاله ارائه شد، مراحل رشد اخلاقی کودکان و نوجوانان کودکستانی و دبستانی و راهنمایی و دبیرستانی و پیشدانشگاهی ایران را فرضیهسازی و آزمون کنیم. حاصل یافتههای دیگر این تحقیق در آینده نزدیک منتشر خواهد شد.
آموزگار, محمد حسن (1375). اخلاق اسلامی و تربیت اسلامی.چاپ سوم, تهران: انتشارات اولیا و مربیان.
آموزگار, محمد حسن (1375). اسلام و تزکیه نفس. ?
تاریخ: پنجشنبه , 07 دی 1402 (12:22)