امروز دوشنبه 27 مرداد 1404
0

ناخودآگاه شخصی:

 آن دسته از تجربیاتی که ego  از شناختن یا تصویب آن سرباز زده و به حوزه ی آگاهی راه نمی دهد سر از انباری در می آورد که یونگ از آن با عنوان ناخودآگاه شخصی یاد می کند.و خود فرد از آن آگاهی ندارد از قبیل مشکلات حل نشده، ناسازگاری ها، عقده ها....

این قسمت از روانشناسی یونگ می تواند پاسخگوی  این سوالات با شد:

چرا لاف می زنیم؟ چرا نسبت به برخی از افراد احساس حقارت می کنیم؟چرا به بعضی از چیزها معتاد می شویم؟ چرا برخی از کارها را با وجود آنگه به خود قول می دهیم که دیگر انجام ندهیم اما بازهم آنهارا تکرار می کنیم؟چرا دیگران توقعات ما را براورده نمی کنند؟

0

نظام لوگوتراپی فرانکل و نظریه اش درباره طبیعت انسان در علم روان پزشکی امروز با استقبال بسیار روبرو شده است. هر چند که شهرت آن به اندازه ی فروید یا مزلو نیست، به تدریج به سطحی از اعتبار می رسد که پیشرفت و نفوذ مداومش را تضمین می کند.

لوگوتراپی: لوگوتراپی پس از روانکاوی فروید و روان شناسی فردی آدلر به مکتب سوم روان درمانی وین نامبردار است، لوگوتراپی از واژه ی یونانی لوگوس به معنی «کلمه، روح، خدا یا معنا» گرفته شده است، اما فرانکل تنها بر معنای آخرین عطف توجه می کند.

0

دو سه قرن پس از درگذشت بودا، پیروانش به دو دسته بزرگ «هینه یانه» و «مهایانه» یعنی ناقل کوچک و ناقل بزرگ تقسیم شدند. از این دو شاخه بزرگ نیز چندین شاخه کوچک تر رویید. ذن بودایی، شکل مهایانه بودایی است که به طور عمده در ژاپن یافت می شود؛ اما اخیرا در کشورهای غربی، به ویژه ایالت متحده اثر گذاشته است. فرقه های ذن، حدود نه میلیون طرفدار دارد. اصطلاح ذن از نظر لغوی به معنای مراقبه و از واژه چینی «chan» است که آن هم از واژه سنسکریت «dhyana» (پالی)Jhana: گرفته شده است. ذن بودایی بر نوع خاصی از اصول معنوی تأکید می ورزد که به تنویر ناگهانی (ژاپنی(Satori: کمک می کند که این خود، مرحله ای در راه دریافت اشراق کامل در معنای بودایی است. از نظر سنتی می گویند: ذن در سال 520 میلادی به وسیله بودهی دهارمه که از جنوب هند آمده بود، به جنوب چین آورده شد. از نظر عده ای، این گزارش جعلی است. نوشته های ذن، ریشه ذن را به بودا نسبت می دهد که بنابر گزارشی افسانه ای، آموزه هایش را به مریدش Hahakas yapa منتقل کرد. در قرن هفتم میلادی، زمان استبداد چینی (317 - 736) hui - neng بود که ذن به صورت حرکت بودایی متمایز مطرح شد. ذن، هم در خطوط کلی عقاید مانند تناسخ، نیاز به رهایی، امکان دستیابی فردی به بودائیت، و هم در وفاداری به بودا و نظام رهبانی سنگهه که به وسیله وی بنیانگذاری شد، به قطع شکل بودایی دارد و در عین حال، به طور مشخصی از نظر روحی، چینی است. در حالی که روش های هندی مراقبه، بر تأثیر کوشش فردی در کنترل ذهن و اهمیت جداشدن فرد از محیطش تأکید می ورزد، ذن بودایی بر بی اختیار بودن تنویر و اشراق ناگهانی (ساتوری) و ربطه بین فرد و طبیعت تأکید می کند. عده ای از پژوهشگران بر این باورند که این عقاید درباره آموزه های لائوتزو، مؤ سس افسانه ای تانوئیزم است؛ بنابراین بین راهب حقیقی و طبیعت، هماهنگی کامل وجود دارد.

0

تحلیل وجودیاروان درمانی اگزستانسیالیستی اساساً متمرکزبربودن شناسی است .نکته اصلی دراین دیدگاه این است که من دراین نقطه زمانی مکانی وجوددارم ومشکل من این است که چطوربه این حقیقت واقف شوم وچه بایددراین رابطه انجام دهم.درمانگروجودی کارش کشف مجددانسان درفرهنگ تجزیه شدن (تکه تکه شدن) وازخودبیگانگی است ودرواقع به تجارب حال حاضرخوداهمیت می دهد.

تکیه تحلیل وجودبربودن درجهان است.هدف درمان این است که بیماروجودخودراواقعاً ونه بصورت ازخودبیگانه تجربه کند وافزایش هوشیاری یکی ازفرایندهای مهم است تابتواند ازتوانایی بلقوه خودآگاه شودوبه آن عمل کند، به کمال انسانی خوددست یابد.

باتکیه برکنون – اینجابتوانددرهرآن، به طورمعنی داری خودش باشد، باخودش ودیگران ارتباط واقعی تری داشته باشد. بابرخی ازمشکلات، بدون احساس ناکامی،خشم یااضطراب زندگی کندوآنهارابپذیرد.یعنی محدودیت هائی رابپذیردکه جزئی ازوجودانسان است.

دردرمان وجودی انسان به وجودخودووقایع مؤثربرآن آگاه می شود.این امرتصمیم گیری رابرای انسان ممکن می سازدوبالطبع انسان مسئول انتخابهای خویش است.انسان آزاداست و چیزی است که خودازخودمی سازد، وراثت، محیط وتربیت وفرهنگ بهانه است. این عوامل خارجی محدودکننده هستندولی تعیین کننده نیستند.انسان به حکم دررابطه بودن بادنیا،درحال شدن وشکوفانمودن استعدادهای بالقوه خویش است.مرگ حقیقت مطلق زندگی است وبه حیات واقعیت می بخشد،نیستی سرچشمه اضطراب، خصومت وپرخاشگری است.درتحلیل وجودی بایدبیمارراباتوجه به روابطی که خوداوباجهان،بااطرافیان وباخودش برقرارمی سازد،درک کند.درمانگربیماررابراساس برخی تصورات ازپیش انگاشته هدایت،راهنمائی واصلاح نمی کندبلکه اوفقط به بیمارکمک می کندکه به خودقابل اعتمادتبدیل شود.به زبان دیگربه میزانی ازتحقق خوددست یابدکه بتواندوحدت وتمامیت خودراحفظ کند.

0

به‌صورت کلاسیک جامعه‌شناسی و در معنای عام‌تر، علوم اجتماعی با مجموعه‌ای از دوگانه‌ها طبقه‌بندی شده است. دوگانه‌هایی چون «خرد/کلان»، «عاملیت/ساختار»، «عینیت/ذهنیت»، «فرد/جامعه» و دیگر نمونه‌ها، در واقع به مثابه مرزی عمل کرده‌اند که میان گروه‌های مختلف اندیشمندان اجتماعی تمایز ایجاد کرده‌اند.

این تمایزها گاهی چنان بالا می‌گیرد که به مجادلات اصلی یک علم بدل شده است. یکی از مهمترین این دوگانه‌ها، دوگانه «عاملیت/ساختار» است که از مجادلات اصلی حوزه‌های محتلف علوم اجتماعی است. رویکردهایی که اصالت را به عامل می‌دهند غالبا رویکردی با نگاهی در سطح خرد نیز همراه هستند و در مقابل آنان که برای ساختار اصالت قاعلند نگرشی کلان‌نگر را ترجیح می‌دهند. برای نمونه، ساختارگرایان و کارکردگرایان با تمرکز بر نهادها و روابط میان اجرای ساختارهای اصولا فرد را نادیه می‌گیرند به سمت نوعی جبر ساختاری متمایل می‌شوند. از چهره‌های شاخص این گروه می‌توان به لوی اشترواس اشاره کرد. همچنین رویکردهای مارکسیستی در زمره این اندیشه قرار دارند. در مقابل و در بسیاری از موارد در اعتراض به چنین رویکردهای جبرانگارانه‌ای، برخی دیگر بر آزادی انسان تاکید می‌کنند و به بررسی چگونگی شکل‌گیری واقعیت‌های اجتماعی از خلال فعالیت‌های روزمره علاقه نشان می‌دهند. پدیدارشناسی و روش‌شناسی‌مردمی از نمونه‌های جالب توجه گروه دوم هستند. اما در چند دهه اخیر، یکی از جریان‌های اصلی در جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی، تفکری است که مقصود اصلیش، گذر از این دوگانه‌ها و محدودیت‌های حاصل از پذیرش وجودی آن‌ها است. اندیشمندانی چون آنتونی گیدنز، یپر بوردیوو... هر یک به نوعی، سعی در ترکیب این رویکرهای به ظاهر متضاد داشته‌اند. این دست از تلاش‌های تاخر در علوم اجتماعی به رویکردهای تلفیقی شهرت یافته‌اند. در میان این گروه از اندیشمندان، بوردیو از چهره‌های پر طرفدار محسوب می‌شود.

0

جامعه شناسی شناخت لیوتار بر حول محور روایت و فراروایت استوار است.

فراروایت عبارت است از داستان های جامع و فراگیر در مورد تاریخ و اهداف نژاد انسانی که معارف و روش های فرهنگی را بنیان نهاده و مشروعیت می بخشد.

مدرنیته عبارت است از عصر فراروایت ها و سلطه عقل و پست مدرنیته عصر شکست فراروایت ها و نفی فراروایت هاست که به چالش کشیدن عقل، نفی کلیت گرایی و توجه به واژه غیریت از دیگر مشخصه های آن است.

فراروایت به عبارتی دیگر یعنی قصه، داستان و تاریخی که فراتر از داستان ها و روایت های دیگر باشد و به همه گفتمان های دیگر مشروعیت ببخشد. داستانی که مدعی جایگاهی عام، جهانی یا همه شمول است و قادر به ارزیابی، توجیه و تحلیل همه داستان های دیگر به منظور آشکار ساختن معنای حقیقی آنها باشد.

به عبارتی پست مدرنیته یعنی مدرنیته بعلاوه بحران هایش که از جمله محصول های آن نقد پیشرفت، نقد علم و توجه به دیگری ‌(شنیدن صدای دیگری) است.

بنظر لیوتار، دانش در آینده به کالایی تبدیل می شود که به آسانی قابل خرید و فروش است.

0

بسیاری از مفسران پست مدرنیسم چنین فرض می کنند که تفاوتی قاطع میان دوران مدرن و دوران پست مدرن وجود دارد. دوران مدرن دوره ای است که در اواخر قرن هفدهم (در اروپای غربی) آغاز می شود و در زمانی در دهه ی 1960 به پایان می رسد. عصر پست مدرن چند دهه ی اخیر است. بسیاری معتقدند که یکی از مهم ترین تفاوت ها میان این دو عصر به مسأله ی یکپارچگی، کلیت و تمامیت مربوط می شود. مردم در عصر مدرن خواهان نوعی از تمامیت بودند. مفهوم یکپارچه ای از جهان، مجموعه ی متحدی از ارزش ها، یک فرهنگ و سبک زندگی یکسان. برخی از انسانهای مدرن فعالانه در جستجوی چنین تمامیتی بودند. برخی دیگر انتظار نداشتند تا چنین یگانگی ای را بیابند و درنتیجه  به صورت واقعی در جستجوی آن نبودند. اما آنها نیز فقدان آن را احساس می کردند و از فقدان آن متأسف بودند. در نتیجه مردم مدرن در حسرت زمان پیش از مدرن بودند، دورانی که یکپارچگی و تمامیت امکان پذیر بود، و آرزوی کسب این کلیت در زندگی خود بودند.

0

عموما فردریک جیمسون به عنوان یکی از منتقدان‏ پیشگام ادبی-فرهنگی مارکسیست انگلیسی‏زبان‏ معاصر تلقی می‏شود.او طی سه دهه گذشته،آثار زیادی‏ را پیرامون تحلیل متون ادبی و فرهنگی منتشر کرده‏ که درعین‏حال دیدگاههای نظری نئو مارکسیستی وی‏ را وسعت می‏بخشد.به علاوه جیمسون نقدهای بسیار مهمی را در خصوص مکاتب و مواضع نظری رقیب‏ پدید آورده است.او در مقام نویسنده‏ای پرکار همزمان با ورود به بسیاری از بحثهای معاصر و تحلیل متون فرهنگی‏ مختلف-که از رمان تا ویدئو و از قصه‏های پریان تا پست‏مدرنیزم را دربرمی‏گیرد-شمار حیرت‏انگیزی از گفتمان‏های نظری را در طرح خویش گنجانده است.

اولین کتاب منتشر شدهء جیمسون-سارتر-به تحلیل‏ نظریه ادبی و کار ژان پل سارتر(1961،چاپ مجدد در 1984)می‏پردازد.این اثر که به عنوان تز دکترایش در دانشگاه ییل (Yale) نوشته شده،متأثر از استاد جیمسون اریک اروباخ (Erich Auerbach) و سبک لئو اسپیتزر (Leo Spitzer) است.این متن که‏ بر سبک،ساختارهای روایی،ارزشها و تصور سارتر از جهان متمرکز است عاری از مقولات مارکسیستی و قرائتهای سیاسی است که مشخصهء آثار اخیر جیمسون‏ است.اما نوع انتخاب موضوع جیمسون(سارتر)و انتخابش از یک سبک نگارش نظری-ادبی پیچیده‏ (اکنون جمله‏های گمنام جیمسونی کامل و بالغ‏ گشته‏اند)را که قرائتی در بستر خفقان‏آور سازش‏گرایی‏ و کسب و کار ملالت‏آور جامعهء دههء 1950 است،می‏توان‏ کوششی برای خلق خویش به عنوان روشنفکری انتقادی‏ علیه جریانات سازش‏گرای این عصر تلقی کرد.به علاوه، می‏توان چرخش او علیه ثبات ادبی،سلطهء شیوه‏های‏ انگلیسی-آمریکایی نقد ادبی،و جستجوی بدیلهایی در تئوری اروپایی را ملاحظه نمود.در واقع تمام آثار بعدی‏ جیمسون مداخلاتی انتقادی علیه اشکال مسلط نقد ادبی و شیوه‏های تفکر رایج در جهان انگلیسی- آمریکایی است.جیمسون در طول زندگی حرفه‏ای خود بر گفتمانها،شیوه‏های تفکر و روشهای اروپای قاره‏ای‏ تکیه کرده است تا بدیلهایی را به جای ادبیات کسل‏ کننده و نظریه‏های فرهنگی مسلط در ایالات متحده‏ ارائه کند.

0

آزادی و نسبت آن با ضرورت یکی از مسائل اساسی در تاریخ فلسفه است که به انحاء گوناگون در مکاتب مختلف فلسفی بدان پرداخته شده است. در دوران جدید دکارت با تبیینی مکانیکی- ماشینی از حیات انسانی و طبیعت مادی به دو گوهر ذاتا متمایز می­رسد که ناتوان از پیوند دادن آنهاست. اسپینوزا در کوشش برای حل دوگانه­ انگاری دکارتی با فلسفه تک ­گوهری خود، به ضرورت مطلق فراگیر الهی می­رسد. لایب­نیتس به نظریه هماهنگی پیشین بنیاد میان نفس و جسم روی آورد. روسو از جهاتی پیش­آهنگ این ایده بود که نفس از یک سوی از ضرورت طبیعی متأثر است و از دیگر سوی بغایت به خود متکی است. کانت صرفا به این مسأله پرداخت که چگونه آزادی با قانون علّی که بر سراسر طبیعت و ظاهرا بر سراسر طبیعت انسانی حاکم است سازگاری دارد. هردر «ابژه» ساختن طبیعت توسط «سوژه» انسانی را علت جدایی و تضاد می­دانست، برای فیشته مسأله آزادی و ضرورت بدین معنا مطرح است که چگونه اراده آزاد، به مثابه یک امر اخلاقی می­تواند بخشی از نظام علّی جهان باشد. او مسأله آزادی و ضرورت را حول محوری­ترین مفهوم نظام فلسفی­اش یعنی «من» یا «خود» سامان می­دهد. شلینگ خاستگاه مشترک آزادی و ضرورت را «مطلق» دانست. مطلق در نظر شلینگ یگانگی «سوبژکتیویته» و «ابژکتیویته» است. نهایتا شلینگ فلسفه طبیعت خود را به سوی نوعی فلسفه هنر زیربنایی سوق می­دهد که در آن هنر، ارغنون واقعی فلسفه است و فرآورده آن یعنی زیبایی نیز مانند مطلق زمینه حل تعارض آزادی و ضرورت است. سرانجام در فلسفه هگل، روح یعنی خرد یا آگاهی است که ارتباط دیالکتیکی بین آزادی و ضرورت را روشن می‌سازد. هگل به پیروی از اسپینوزا، آزادی را درک و شناخت ضرورت توصیف کرد، از اینرو خرد را با آزادی یکی می­گیرد و همه جا در جستجوی خرد است. آزادی از نظر هگل گوهر و ذات روح است اما نه بصورت بالفعل، بلکه روح در یک فرآیند دیالکتیکی به آزادی دست می­یابد. دولت نیز بستر تحقق آزادی انضمامی یا مطلق است و بنابراین جایی است که روح در آن پدیدار می­گردد. از نظر هگل در روح قومی و اخلاق اجتماعی، شکاف میان آزادی و ضرورت برداشته می­شود. او با طرح این مسأله در بستر تاریخ و جامعه، سرانجام توانست تعارض آزادی و ضرورت را در دولت عقلانی به وحدت برساند.

نویسنده: فرخ حاجت پور


0

هگل، و به پیروی او مارکس، طرفدار جبر تاریخ است. از نظر هگل و مارکس آزادی جز آگاهی به ضرورت تاریخی نیست. در کتاب مارکس و مارکسیسم از کتاب آنتی دورینگ تألیف انگلس نقل می کند که: " هگل نخستین کسی بود که رابطه آزادی و ضرورت را دقیقا نشان داد. از نظر او، آزادی همانا درک ضرورت است. ضرورت به همان اندازه نابیناست که درک نشود. آزادی در استقلال رؤیایی نسبت به قوانین طبیعت نیست، بلکه در شناخت این قوانین و در امکان به کار انداختن اصولی آنها در جهت مقاصد معینی است. این مطلب چه در مورد قوانین طبیعت خارجی و چه در مورد قوانین حاکم بر وجود جسمی و روحی خود انسان صادق است ".
و نیز در آن کتاب پس از بحثی مختصر درباره اینکه انسان تحت شرایط خاص تاریخی و در جهتی که آن شرایط تعیین کرده اند می تواند و می باید اقدام کند، می گوید: " در واقع شناخت این داده ها عمل انسان را مؤثرتر خواهد ساخت. هر اقدام در جهت مخالف این داده ها به منزله واکنش و مقابله با مسیر تاریخ خواهد بود... اقدام کردن در جهت سازگار با این داده ها به معنای حرکت در جهت تاریخ و قرار گرفتن در مسیر تاریخ است، اما این سؤال مطرح خواهد شد که آزادی چه می شود؟ مکتب مارکس پاسخ می دهد که آزادی عبارت خواهد بود از آگاهی یافتن فرد به ضرورت تاریخی و به مسیر جمعی که وی به سوی آن کشانیده می شود ".