امروز جمعه 07 اردیبهشت 1403

نسبت آزادی و ضرورت در فلسفه هگل

0

آزادی و نسبت آن با ضرورت یکی از مسائل اساسی در تاریخ فلسفه است که به انحاء گوناگون در مکاتب مختلف فلسفی بدان پرداخته شده است. در دوران جدید دکارت با تبیینی مکانیکی- ماشینی از حیات انسانی و طبیعت مادی به دو گوهر ذاتا متمایز می­رسد که ناتوان از پیوند دادن آنهاست. اسپینوزا در کوشش برای حل دوگانه­ انگاری دکارتی با فلسفه تک ­گوهری خود، به ضرورت مطلق فراگیر الهی می­رسد. لایب­نیتس به نظریه هماهنگی پیشین بنیاد میان نفس و جسم روی آورد. روسو از جهاتی پیش­آهنگ این ایده بود که نفس از یک سوی از ضرورت طبیعی متأثر است و از دیگر سوی بغایت به خود متکی است. کانت صرفا به این مسأله پرداخت که چگونه آزادی با قانون علّی که بر سراسر طبیعت و ظاهرا بر سراسر طبیعت انسانی حاکم است سازگاری دارد. هردر «ابژه» ساختن طبیعت توسط «سوژه» انسانی را علت جدایی و تضاد می­دانست، برای فیشته مسأله آزادی و ضرورت بدین معنا مطرح است که چگونه اراده آزاد، به مثابه یک امر اخلاقی می­تواند بخشی از نظام علّی جهان باشد. او مسأله آزادی و ضرورت را حول محوری­ترین مفهوم نظام فلسفی­اش یعنی «من» یا «خود» سامان می­دهد. شلینگ خاستگاه مشترک آزادی و ضرورت را «مطلق» دانست. مطلق در نظر شلینگ یگانگی «سوبژکتیویته» و «ابژکتیویته» است. نهایتا شلینگ فلسفه طبیعت خود را به سوی نوعی فلسفه هنر زیربنایی سوق می­دهد که در آن هنر، ارغنون واقعی فلسفه است و فرآورده آن یعنی زیبایی نیز مانند مطلق زمینه حل تعارض آزادی و ضرورت است. سرانجام در فلسفه هگل، روح یعنی خرد یا آگاهی است که ارتباط دیالکتیکی بین آزادی و ضرورت را روشن می‌سازد. هگل به پیروی از اسپینوزا، آزادی را درک و شناخت ضرورت توصیف کرد، از اینرو خرد را با آزادی یکی می­گیرد و همه جا در جستجوی خرد است. آزادی از نظر هگل گوهر و ذات روح است اما نه بصورت بالفعل، بلکه روح در یک فرآیند دیالکتیکی به آزادی دست می­یابد. دولت نیز بستر تحقق آزادی انضمامی یا مطلق است و بنابراین جایی است که روح در آن پدیدار می­گردد. از نظر هگل در روح قومی و اخلاق اجتماعی، شکاف میان آزادی و ضرورت برداشته می­شود. او با طرح این مسأله در بستر تاریخ و جامعه، سرانجام توانست تعارض آزادی و ضرورت را در دولت عقلانی به وحدت برساند.

نویسنده: فرخ حاجت پور


تبلیغات متنی