نظریه های تبیین خرافات
ویلیامز در مقدمه با ارزشی که بر مطا لعه دین عامیانه نگاشته، شش عنوان ویا قلمرو را برای شناخت و و طبقه بندی عقاید و باورهای دین عامیانه ارائه کرده که از این قرار است ا-قلمرو خوراک 2- قلمروتندرستی وبیماری،3-گذرگاههای مهم در چرخش حیات،4- مرگ ومیر،5- پیشگوی آینده،6-مشئله شیطان و بدبختی
نظریه فریزردر باره جادو ورابطه آن با مذهب و علم
مشهور ترین دستاورد فریزر،نظریه او درباره جادو و رابطه آن با مذهب و علم است به نظر فریزرجادومنتج از بینش اساسی بشر بدوی است عبارت است ازاستفاده،یا بیش تر سواستفاده،اصول تداعی افکار و قراردادن آن به جای فرایند های طبیعی. دو اصل جادو عبارتنداز این که:مشابه،مشابه خودش راتولیدمی کند،و چیز های که زمانی در تماس با هم بوده است،هنگامی که از هم فاصله می گیرند باز بر یگدیگر اثر می کذارند.فریزر این دو اصل به عنوان قوانین بینش جادویی بدوی تعیین می کند.«گر چه این قوانین مسلمأتدوین نشده اند و حتی به طور مجرد به تصور بشر وحشی در نیامده اند،بااین حال این بشر به طور ضمنی باورداشته است که قوانین مزبورجریان طبیعت را کاملأ مستقل از اراده ی بشر تنظیم می کند»به علاوه بشر وحشی پس از کشف این قوانین طبیعت،آنها را به کار می بندند به این ترتیب باورداردکه خودقادراست«به دلخواه خوددرپاره ای ازنیروهای طبیعت دخل وتصرف کند».(مالینوفسکی،1383: 227)
جادوبه عنوان باوری که می توان آن را به کمک اوراد ونتایج مراسم مربوطه دست آورد به صورت عامل مکمل دخیل است جادو همواره درآن مراحل عمل انسانی ظاهر می شود که دانش بشر ناتوان می ماند.بشر بدوی نمی تواند آب و هوارادستکاری کند.تجربه به او می آموزد که باران و آفتاب،باد،گرما وسرمارا،هر چه قدر هم خودش درباره ی آنها اندیشه کند یا آنها را مورد مشاهده قرار دهد،نمی تواند با دست خودش تولید کند،بنا براین به صورت سحر و جادوبه آنهامی پردازد.
بنابرین طرز تلقی فریزر از جادو:عبارت از مجاب کردن بی واسطه نیرو های طیبیعت به دست بشر،مذهب:عبارت از استغفار طلبیدن از خدایان که از جانب فرد مومن صورت می گیرد. (مالینو فسکی،1383: 231-230)
و فریزر در کتاب خود موارد فراوانی به عنوان جلوه هایی از این دو اصل یاد می کند مثالی از اولی «اصل شباهت»،یا «جادوی تقلیدی»تلاش برای از بین بردن دشمن از طریق نابود ساختن صورت ذهنی اواست؛نمو نه ای از دومی «جادوی مسری»کوششی است برای تسلط یافتن بر شخص از طریق به دست آوردن چیزی که قبلأ بخشی از بدن آن شخص بوده،مانند مو یاتراشه ی ناخن.
به اعتقاد جادوگران اصل شباهت و و اصل سرایت نه تنها در مورد آدمیان بلکه در مورد طبیعت بی- جان نیز صدق می کند به عبارت دیگر جادوگران معتقدند که این دواصل بر عالم و آدم بر آفاق و انفس حکم می راند. جان کلام این است که جادو یک نظام قلابی و جعلی و ساختگی از قوانین طبیعی است که به عقیده آنان در طبیعت حکم می راند.
نظریات تایلور
تایلور اعتقاد به وجود ارواح در اشیاء عالم را منشأ ااصل جمیع تمام ادیان می داند (عبدالحسین زرین کوب،1369: 40)
تایلو رکه گذشت روزگار مهر تأیید بر بسیاری از اندیشه های او نهاده است تا جایی که صحبت از جادوگری و سایر انواع خرافات است نظریات تایلور مطرح می شود و تایلور باور های مربوط به موجودات روحی و ارواح شخصی را که بر طبیعت استیلا دارند وارسی کرده و همه ی آنها را «جان پنداری»نامید او برای تبیین خاستگاه این پدیده،این نظررا پیش کشید که انسان ابتدایی درباره-ی تجارب خود در رویا ها،اشباح،حالات خلسه،بیماری،و مرگ به اندیشه پرداخت و با به میان کشیدن چیزی به نام روح به عنوان همتای معنوی بدن،سعی کرد معنایی به این تجربه ها ببخشد،و بعد ها این مفهوم را به سایر موجودات زنده و همچنین جهان غیرجاندار نیز تعمیم داد و تایلور معتقد بود که جادو نتیجه ی در هم آمیزی تمثیل یا علیت در ذهن انسان وحشی است.(گوستاو جاهودا،1371: 169)
غیر عملی»را از ویژگیهای آدمی و به طور اعم و «انسان وحشی»به طور اخص قلمداد می کند.(گوستاو جاهودا،1371: 62)
تایلور به آثار روانی جادو اشاره کرده است،آثاری که اغلب واقعی هستند.«پیشگویی معمو لأ تحقق خود را نیز به همراه دارد،به این ترتیب که وقتی جادوگر در ذهن قربانی خود این عقیده را می نشاند که دسایس مرگباری علیه او چیده اند،و این گفته درست مثل یک اسلحه واقعی می تواند باعث مرگ آن شخص شود»و آنچه را که تایلور«شیوه تفکر» نامید فریزر آن را «قوانین»تفکر نامید (گوستاو جاهودا،1371: 170)
جادو و اسطوره و مذهب
طبق نظر مالینوفسکی پیوند جامعه شناختی نزدیکی بین جادو ویک تیرهٌ به خصوص بر این مفهوم انسان مدار جادو تأ کید دارد و در اکثر موارد جادو پیش از آنکه به نیرو های طبیعی مربوط باشد به فعالیت های انسان و پاسخ طبیعت به فعالیت های انسان بر می گردد بنابراین، در باغداری یا ماهگیری این رفتار گیاهان و حیوانات است که تو سط انسان مراقبت ویا تعقیب می شود.در جادوی قایق و جادوی کنده کاری،مو ضو عات انسان ساخته دست ٌانسان است ودر جادوی عشق، کولا و بسیاری صورت های جادوی غذا،نیرو جادو به سمت طبیعت انسانی هدایت می شود. و بیماری یک نیروی خارجی نیست که از بیرون بیایدوبرجسم انسان جای گیرد،بلکه چیزی است که مستقیمأ دست پخت انسان یا ساخته دست جادوگر است بنابراین تعریف فوق را بسط داد و آن را قدرت نسل به نسل منتقل شده ٌانسان بر آفریده های خویش قلمداد کرد؛بر چیز های که تو سط انسان پدیدار شده،و یا بر پاسخ های طبیعت به فعالیت های او.(مایکل و.یونگ،1373: 297)
بنابراین واقعیت این است که جادو در حوزه های منافع حیاتی انسان،بر انگیختگی شدید احساسات و یا عواطف،مقابله نیرو های اسرار آمیز با کوشش انسان و به هنگام در ک این مطلب که چیزی دقیقتر ین محاسبات و آگاهانه ترین اقدام ها وکوشش های اورا درهم می ریزد،از همه جا نیرو مندتر است. (مایکل و.یونگ،1373: 296-297)
اسطوره غالبأ با جادو پیوند دارد و جادو در اختیار بعضی اعضای گروه محلی است. پس برای دانستن جادو و درک صحیح آن،آشنایی کامل با اسطوره ضرورت دارد. (مایکل و.یونگ،1373: 329)
مالینو فسکی اضطراب را را یکی از نتایج پیامد های هوش بشر می داند و یا به بیان خود جادو خوش بینی را به صورت مناسک دسته جمعی در می آورد و او برای مذهب هدفهای مهمتری در نظر می گیرد:دین به انسان امکان می دهد عظیم ترین کارها را که می تواند انجام دهد؛دین به انسان آرامش خوش بختی و سعادت و تعادل و سوگیری هدفمند می بخشد و همه اینها را به صورتی مطلق به انسان اعطا می کند و مالینو فسکی وجود مشترک دین و جادو را تایید می کندو برای آن تفاوتهایی قائل است و مناسک دینی،ارزشهای اجتماعی و حقوق و وظایف اجتماعی را اثبات و بر آن تأکید می -کند (غلام عباس توسلی،1380: 134)
واغلب مردم شناسان بر این عقیده اند که ریشه افسونگری و جادوگری را در فراز نشیب سرنوشت آدمی جستجو کرد
نظریات ویلفرد وپارتو
1-کنش منطقی و کنش غیر منطقی
پارتو آن کنشی را منطقی می داند که «وسایلی متناسب با اهداف را به کار می برند و سایل کار آن ها با اهداف مورد نظر پیوند ی منطقی داشته باشند» ارتباط منطقی اهداف و وسایل،نه تنها برای کسی که این کار منطقی را انجام می دهد «بلکه از دیگاه اشخاص دیگر کج آگاهی گستر ده تری در باره آن دارند» نیز منطقی باشد کنش های منطقی آن کنش هایی اند که هم از نظر ذهنی و هم از جهت عینی منطقی باشد و کنش غیر منطقی «به هر کنشی اطلاق می شود که در چهار چوب تعریف صریح پارتو از کنش منطقی نگنجد،و این کنش در معقو له ته نشست ها جای می گیرند.»وپارتو از یک روش استقرایی برای ساختن یک چهارچوب مفهومی برای تحلیل عنا صر غیر منطقی در کنش بشری استفاده می کند و او پس از برسی نمو نه های مختلف در تاریخ گذشته و معاصر و به گواهی بسیاری از ایدئو لژی های گوناگون – اعتقادات و آیین های که می گویند انسان ها را به کنش وا می -دارد که این نظام های اعتقادی غیر علمی به ندرت تعیین کنندهٌ کنش بشری بوده اند بلکه غالبأ احساسات ریشه دار انسانی اند که در این اعتقادات متبلورند،انسان ها را به کنش وا داشته است و پارتو استدلال می کرد که گر چه انسا نها منطقی عمل نمی کنند. اما به منطقی جلوه دادن رفتار شان سخت گرایش دارند؛ یعنی می خواهند نشان دهند عمل شان نتیجه ی منطقی یک رشته افکار است در واقع بیشتر اعمال مامبتنی بر آن رشته اعتقاداتی نیستند که برای معقول و «منطقی»جلوه دادن به کار می بریم،بلکه یک نوع حالت ذهنی از پیش یک موجود و یک احساس بنیادی بشری مارا به کنش وا می دارند.(لیوئیس کوزر،1380: 513)
هر چند پارتو انکار نمی کند که چنین افسانه هایی گهگاه بررفتار بشری تأثیر می گذارند بیشتر بر نمونه هایی انگشت می گذارد که این افسانه ها تنها به عنوان نقاب عمل می کنند و او نقاب افکنی را یکی از مهمترین وظایف تحلیلگران اجتماعی می داند. (لیوئیس کوزر،1380: 514-515)
هدف علم منطقی آزمونی کشف چیزی است که پارتو آن را همشکلی های آزمونی یعنی نسبت های منظم مابین نمودها می نامد (ریمون آرون،1363: 120)
نظریات هربرت اسپنسر
اسپنسر در کتاب «اصول اولیه خداشناسی» این پرسش را پسش می کشد که چرا اقوام که اقوام ابتدایی بی خردند ولی از آنجا که ناچار به عملکرد بر مبنای دانش بسیار محدود بودهاند،استنباط های نادرست آنها از جهان قابل فهم و توجیه پذیر است دبه نظر اسپنسر یکی از تجربه های مهم و مشترک نیا کان ابتدایی ما که استنباط های معینی از آن کرده بود تجربه خواب دیدن است خواب برای نیاکان ابتدایی ما می بایست چونان زندگی در واقعیت جداگانه ای باشد که تحت تسلط و محدو به همان نیرو ها و قوانین محدود کننده زندگی روزانه نباشد.در خواب فواصل طولانی را می توان در یک لحظه پیمود و می توان به گذشته بازگشت کسانی که دیری پیش از آن در گذشته بود ملاقات کرد. تجربه خواب دیدن به ما این تویر را القا می کند که ماهیتی دوگانه داریم و جنبه دیگری از خود ما وجود دارد که همان خود و یا روح در خواب است از این قضیه می توان استنباط کرد و گفت حال که انسانها چنین ماهیتی دو گانه دارندو پس چیز های دیگر نیزباید چنین ماهیتی داشته اشند برابر با این اندیشه و باورداشت ابتدایی همه چیز های جهان از جاندار گرفته تا بی جان باید روح داشته باشنداسپنسر نیز مانند کنتمایل یه وجود یک مرحله اندیشهع بشری بود که ی آن ارواح جای گیر در پدیده ها ی بشر و غیر یشری ماهیت و رفتار همه واقعیتها را تعیین می کنند(همیاتون ملکم،:42-41)
ریشه دیگر خرافات را می توان از طریق نظریه همرنگی اجتماعی تحلیل و توصیف کرد در نظریه همرنگی اجتماعی اظهار شده است فرد ویا شخاص تحت تاثیر اعمال فشار واقعی یا خیالی گروه و یا اجتماع،افراد،تغییری در رفتار و عقاید خود ایجاد می کند و خود را با جمع همرنگ می سازد.
دلیل همرنگی شامل:
1- درست نداستن افکار و اعمال دیگر ان و عدم اطمیان به افکار و رفتار های خود،
2- داشتن روابط دوستانه با مردم و تلاش برای رفتار مطابق انتظار آنان
3- شدت نیاز اجتماعی و احترام
4- نوع شخصیت فرد
5- میزان عزت نفس
6- ترکیب گروهی که اعمال فشار می کند
7- احساس عدم امنیت
به طور کلی هریک از عوامل مذکوره که منتهی به همرنگی می گردد به خاطر کسب تجربه با اصلاح در مورد عمل مناسب و دیگر به خاطر مقبولیت در جمع به خاطر احتراز از تنبیه گروه می - باشد.
نظریه کارل گوستاویونگ
انسان و سمبولهایش
یونگ نظریه روان و پویای خود را تحت عنواین روانشناختی تحلیلی ارائه داد. یونگ خرافات را به عنوان یکی از ویژگی اساسی روح آدمی تلقی می کند و به نظر وی اعتقاد به ارواح از سه خاستگاه عمده ریشه می گیرد ظهورات،رویا ها،و حالات مرضی... و فرید و یونگ به این نتیجه رسیده اند که عقاید و رسوم خرافی عمیقأ ریشه در فرایند های دهنی ناهشیار آدمی دارند و هر دو اذعان داشته اند که خرافات مسئله ای مربو ط به گذشته و محدود به طبقات کم سواد نبوده بلکه برعکس بخش جدایی ناپذیر ذهن همه آدمیان است که تحت شرایط خاصی به سطح هوشیار می رسد (گوستاو جاهودا،1371: 119)
چیزی مبهم،ناشناخته یا پنهان از ماست بنابراین یک کلمه و یک شکل وقتی سمبولیک تلقی می شود که به چیزی بیش از یک معنی آشکار و مستقیم دلالت کند وسمبول دارای جنبه های ناخود آگاه وسیعتری است که هرگز به طور دقیق تعریف و به طور کامل توضیح داده نشده است و ذهن آدمی در کندو کاو سمبول،به تصوراتی می رسد که خارج از محدودهُ استدلال معمولی است افکار ما را به سوی تصویر «خدایی» آفتاب رهبری می کند و در این نقطه از استدلال باید به ناتوانی خود اذعان کند؛زیرا که انسان قادر به تعریف موجود «خدا یی» نیست وقتی که ما با تمام محدو دیتهای عقلی خود چیزی را خدایی می خوانیم، فقط به آن نام می داده ایم که اساس آن ممکن است ایمان باشد نه شواهد محقق(یونگ،1352: 22-23-24)
و انسان به طور خود به خود و بطور ناخودآگاه نیز سمبول به شکل رویا می آفریند و و اصل کلی این است که جنبه ناخود آگاه هر رویدادی در رویا ها به ما آشکار می شود نه به صورت یک اندیشه منطقی بلکه به شکل یک صورت خیالی و سمبولیک (همان،26)
وبه نظر یونگ رویا ها فراوان ترین و سهل الوصول ترین منبع برای بررسی استعداد سمبول سازی انسان است و در بررسی رویا ها دو نکته اصلی باید مورد بررسی قرارگیرند: نخست این که رویا باید مانند یک حقیقت تلقی کرد که کسی در باره آن نباید هیچ گونه تصور قبلی بکند جز اینکه در هر حال به وجهی
یونگ می گوید محتویات خود آگاه ممکن است در ناخود آگاه ناپدید شود،و محتویات جدیدی که هرگز در خود آگاه موجود نبو ده اند از ناخود آگاه سر بر آورند و ناخود آگاه فقط مخرن و قایع گذشته نیشت بلکه پر از «نطفه»های اوضاع و افکار روانی آیند ه نیز هست علاوه بر خاطراتی که در گذشته بسیار دور خود آگاه بوده اند تصورات نو و افکار خلاق نیز ممکن است از ناخود آکاه ظاهر شود تصوراتی که هرگز قبلأ در خود آگاه نبوده اند اما اینها مانند قارچ از اعماق تاریک ذهن بیرون می رویند،و مهمترین قسمت روان نیمه خود آگاه را تشکیل می دهند. (همان،51-52)
تمام انسانها که دارای الگوی رفتاری عاطفی و ذهنی و موروثی مشترک باشد یونگ آنها را کهن الگو می نامد و محصول این الگو تخیلات و افکار و اعمال سمبو لیک است (کارل گوستاو یونگ،1352: 514)
یونگ می گوید هر چه بیشتر در منشأ های یک «تصویر جمعی» غور کنیم بیشتر به شبکه ظاهرأبی پایان طرح های کهن الگو بر می خوریم طرحهایی که پیش از دوا ن معاصر هرگز موضوع اندیشه خود آگاه نبوده اند این انگیز های درونی ساخته ذهن خود آگاه نیست و در حیطه کنترل آن نیز نمی باشد و در اسا طیز اولیه این نیرو ها را نانا می نامید ه اند که به معنی رو ح ها،شیطان ها،و خدایان است و این ها امروز همان قدر فعالند که در زمان قدیم فعال بوده اند اگر آنها با تمایلات ما همراه باشند آنها را امیال یا اتفاقهای سعادت آمیز می نامیم و خود را بدین سبب که اشخاص زرنگی هستیم تحسین می کنیم و اگر مخالف ما باشند ما خود را بد شانس می نامیم و می گوییم برخی از مردم با ما بدند و یا اینکه بد بختی های ما ممکن است علت مرضی داشته باشد. و تنها جیزی که ما از اذعانش خودداری می کنیم این است که ما به«نیروهای متکی» هستیم که از اختیارمان خارجند. (یونگ،352: 123)
یونگ آگاهی را،از این رو ناآگاهی از لحاظ تاریخی پیش از آگاهی وجود داشته و به واقع پدید آورنده آگاهی است آگاهی از روان نا آگاه که از آگاهی قدیم تر است پدید می آید و رشد می کند و همراه با آن و یا حتی علیه آن به کار خود ادامه می دهد و ناآگاهی جمعی از دو محتوای بهم پیوسته ولی- گو ناگون تشکیل شده که سر نمون و غرایز نام دارد.(آنتونیو مورنو،1376: 5-6)
یونگ برای تعریف سرنمون ها از واژه های همچون:تمایلات کلی ذهن،نوعی آمادگی جهت تولید پی در پی اندیشه های اساطیری یکسان و مشابه گنجینه ای از روان جمعی،از آفرینندگی،واز راه و رسم اندیشیدن،احساس تخیل کردن،که هر زمان و هر کجا فارغ از سنت پدید می آید.(آنتونیو مورنو،1376: 7)
مورنو،1376: 23-24)
غرایز
یونگ می گوید «هیچ گونه غریزه بی شکلی وجودندارد زیرا هر غریزه الگوی مو قعیت خاص خویش است را در خود حمل می کند. و همیشه به تصویر و انگاره ای تحقق می بخشد که صفات ثابتی دارد.و تصویری از این دست از نوع پیشین و پیش اندر است....و تصاویر سر نمون ها همین انواع غرایز پیش اندر ند که برای کردو کار انسان تا آنجا که غریزه عمل می کند الگو و موقعیت فراهم می کنند.... می توان گفت که تصویر بازنمود معنای غریزه است»(آنتونیو مورنو،1376: 33)
یونگ با مطالعه عده زیادی از مردم و بررسی رویایشان کشف کرد تمام رویا ها به در جات مختلف مربوط به زندگی رویا بین ولی همه آنها قسمتها یی از یک شبکه بزرگ از عوامل روانی هستند.واو همچنین در یا فت که رویا ها بر یک تر تیب یا الگوی معین استوار ند. این الگو را یونگ «فرایند فردیت»نام نهاد.(کارل یونگ،1352: 247)
سایه
اعم از اینکه ناخود آگاه ابتدا به شکل مفید ظاهر شود ویا منفی پس از مدتی احتیاج به تطبیق مجدد خود آگاه با عوامل ناخود آگاه،ودر نتیجه پذیرفتن آنچه که «انتقاد» از جانب ناخود آگاه نظر می -رسد،پیدا می شود و انسان از طریق رویا ها با جنبه هایی از شخصیت خود که به جهات مختلف نخواسته است به طور دقیق به آن بنگرد،آشنا می شود.واین آن چیزی است که یونگ «تشخیص سایه»می نامید و سا یه تمام شخصیت نا خود آگاه نیست بلکه نماینده خو صیات و صفات نا شنا خته و یا جزوه
شنا خته شده ی «من»است و خصو صیاتی که متعلق به حوزه شخصی هستند و امکان دارد که در عین حال جنبه ی خود آگاه داشته باشد واز بعضی لحاظ،سایه ممکن است شامل پاره ای عوامل جمعی باشد که خاستگاه آنها ممکن است خارج از زندگی خصوصی فرد باشد.(کارل یونگ،1352: 264)
آنیما و آنیموس
مسا ئل پیچیده و دقیق اخلاقی همواره با ظهور خود سایه نمودارنمی شوند غالبأ با یک پیکردرونی دیگر ظاهر می شود و اگر رویا بین مرد باشد تعمیم یک عنصر زنانه را در ناخود آگاه خود کشف خواهد کرد و در مورد زن این عنصر مردانه خواهد بود و گاه این دومین عنصر سمبولیک از پشت سایه سر بر خواهد آورد و مسا ئل جدید و مختلفی را ایجاد می کند و یونگ این شکلهای مردانه و زنانه را «آنیموس»و «آنیما» نامید (کارل گوستاو یونگ،1352: 281)
در آنیما سه خصلت عمده زنانه وجود دارد.
1- خصلت اول از مادر و همسر سرچشمه می گیرد و از همان دوران کودکی و ازهمان دوران کودکی اثر عاطفی بر مرد می نهد.
2- ویژگی های در مرد دیده می شودگر چه در جامعه مغرب زمین به سبب عقاید مسلط،ناپدید می شود ولی بسیار واقعی است و احتمالأ نتیجه و جود اقلیتی از ژن زنانه در بدن مرد است.
3- و سرانجام سرنمون آنیماست که عاملی پیش اندر باستانی و دارای خصال ویژه یک شخصیت زنانه است (آنتونیو مورنو،1376: 60)
یونگ تاکید دارد انچه که نظم جامعه را به وجود می آوردقانون نیست بلکه تقلید است و مردم از تقلید بوزینه وار شخصیت های برجسته،از تقلید خصوصیات و کرد کارآنها خوششان می آید و با کسب این حثیت ظاهری می پندارند که آدام مهمی انجام داده اند (آنتونیو مورنو،1376: 367)
آنیموس و یا روان مردانه نیز مانند روان زنانه دارای چهار عنصر و مرحله از تحول است
در مرحله بعدی دارای ابتکارو قابلیت عمل طبق نقشه است
در مرحله سوم روان مردانه تبدیل به کلام می شودو غالبأبه صورت یک استاد یک فرد روحانی جلوه می کند
نمود خود روان مردانه به هیئت تجسم معنی در می آید ودر عالیترین سطح تبدیل به میانجی تجربه مذهبی می شود که از آن طریق زندگی معنی جدید پید ا می کند (کارل گوستاو یونگ،1352: 302)
روان مردانه به زن استحکام روحانی می بخشد،یک پشتیبان باطنی نامرئی که نرمی خارجی اورا جبران می کند،روان مردانه در پیشرفته ترین مرحله ی رشد حود،گاه ذهن زن را با تحول روحانی سن اومر بوط می سازد،بدین وسیله او حتی بیشتر از مردان نسبت به افکار نو خلاق،پذیرا تر می کند.به همین سبب در زمانهای قدیم بسیاری از ملتها زن را برای پیشگویی و طالع بینی مورد استفاده
قرار می دادند و دلیری خلاق مردانه ٌآنان گاه اندیشه های و افکاری را ابراز می دارد که مردان را به کار های جدید بر می انگیزدو طرف مثبت روان مردانه به وجود آورند ه ی روح ابتکار،شجاعت،راستگویی،ودر عالیتر ین شکل خود،حالت روحانی عمیق،باشد. و زن می تواند از این طریق به جریا نهای اصلی وضع عینی فرهنگی و شخصی خود را تجربه کند عمیق ترین نگرش روحانی روحانی نسبت به زند گی دست یابد (کارل گوستاو یونگ،1352: 303-302)
نظریه گیرتز (دین)
گیر تز بیان می کند دین عبارت از 1-نظامی از نماد ها 2-سبب استقرای وخلق و خوی ها و انگیز- های قدرتمند وفراگیر و پایدار در انسان ها می شود و برای این هدف 3-از طریق شکل دادن به مفاهیم عام درباره هستی عمل می کند و4-باعث احاطه این مفاهیم با هاله ای از واقعیت بودگی می شود «یعنی این مفاهیم را در هاله ای از واقعیت بودگی فرو می برد»به نحوی که 5-خلق و خوی و انگیزه های مذبور به صورت تنها واقعیت های ممکن در می آید.(ناصر فکوهی،1386:116)
و گیر تز معتقد است:درک ناکافی بودن مفاهیم موجود در عقل سلیم را می توان به عنوان یکی از منشأ های دین مطرح کرد.زمانی که عقل سلیم نتواند در طبقه بندی خودش یک سری از مسائل را توضیح دهد،این مسأ له سبب می شود به سمت عرصه ای نمادین رود و دین را به وجود آورد و گیرتز در نهایت در حوزه دین بر آن تاکید دارد بحث اساسی بر سر این نیست که تعریف دین چیست،بحث بر سر آن است که بروز دین چیست و«چگونه اتفاق افتاده»و ادیان چگونه تبلور می یابند و خود را ظاهر می کنند و چگونه مانع پشتیبانی کننده خویش را به دست می آورند.و گیرتزمعتقد است که اعتقاد دینی حاصل عمل اجتماعی و روان شناختی نمادهای دینی است.و چار چوب اصلی آن مناسک است و مناسک عبارت از ساز کار اصلی که از خلال آن نه فقط فرد با جهان روبه رو می -شود؛بلکه جهان را به عنوان بخشی از شخصیت خود درونی می کند(ناصر فکوهی،1386: 117)