امروز یکشنبه 04 آذر 1403
بر اساس ماده 23 قانون حمایت حقوق مولفان، کلیه آثار ارائه شده در سایت با مجوز از صاحب امتیاز اثر می باشد. تمام کالاها و خدمات این سایت بدون احتساب مالیات می باشد.
در طی دهه 1960 تا 1970 پژوهشگران علوم اجتماعی به پدیده ای به نام شکاف نسل ها علاقمند شدند، نوعی تمرد (طغیان) نوجوانان علیه والدین که اختلاف قابل ملاحظه ای به وجود می آورد. برخی پژهشگران به اختلافات عمیق بین نسل ها اعتقاد داشتند وبرخی اختلافات نگرشی بین والدین وفرزندان نوجوانشان را خیلی کم دانسته ویا اصلاً اختلافی گزارش نکرده اند. پژوهشگران عوامل متعددی را دربروز این اختلافات مؤثردانستند که ازآن جمله به اختلافات نگرش ها و میزان توافق والد – فرزند در مباحث دینی اشاره کرده اند. هانزبرگر(1985) مطالب فوق را تأیید کرد و به طور کلی نشان داد که همسانی عقاید دینی دربین فرزندان با مادران 43% و با پدران 48% بوده وهرچه کیفیت روابط والد- فرزند بهترباشد توافق در مباحث دینی بیشتر وانتقال وآموزش ارزش های دینی بهتر انجام می شود.
درهمین زمینه مطالعات متعدد، نتایج مشابهی را نشان می دهد و این طور گزارش می شود که میزان تشابه اعتقادات دینی دروالدین وفرزندان به نوع ارتباط والد- فرزند برمی گردد وهرچه نزدیکی این ارتباط قوی تر باشد، پذیرش آموزش ها واعتقادات دینی فرزندان ومقدار یکسانی آن با اعتقادات والدین بیشتر است. بنابراین اگر والدین نقش با اهمیتی درنحوه تحول وتربیت دینی فرزندان ایفا نمایند، بین دینداری آن ها با نوع رابطه با فرزندانشان رابطه ای وجود داشته است. هانزبرگر درگزارش خود نتیجه گرفت که والدین بهترین پیش بینی کننده نگرش های دینی فرزندان شان هستند.
محققان همه نتیجه می گیرند که اگرچه عوامل بسیاری مانند والدین، مدارس، موسسات دینی، کتاب ها و... به طور بالقوه در دینداری1 وجامعه پذیری دینی2 فرزندان اثرمی گذارند، اما والدین با اهمیت ترین عامل اولیه درتربیت دینی فرزندان هستند. مک کوبی (1992) نیزاعتقاد دارد، با این که والدین تنها افرادی نیستند که دراجتماعی کردن فرزندان شان نقش دارند، اما همواره خانواده به عنوان اصلی ترین عامل درنظرگرفته شده است ودراین حیطه، جنبه های عاطفی رابطه والدین وفرزندان بیشترین اهمیت را دارد.
پژوهشگران اعتقاد دارند که تأثیروالدین برتربیت فرزندان نه تنها ازطریق خصوصیات موقعیتی آن هاست بلکه از طریق انتقال ارزش ها و نیزفراهم آوردن یک محیط اجتماعی هدایت کننده است والبته حمایت والدین مهم ترین عامل برای نیل به کمال تربیتی است.
باوم ریند (1971، 1991 به نقل از برزونسکی، 2004) براساس دوبعد پاسخگویی و تقاضامندی والدین، سه سبک تربیتی راپیشنهاد داد. نوع اول مقتدرانه(والدینی که هم پذیرنده و هم متوقع هستند) نوع دوم استبدادی (والدینی که متوقع هستند، اما پذیرنده نیستند)، نوع سوم سهل گیر(والدینی که پذیرنده هستند،اما متوقع نیستند).بعدها نوع چهارم یعنی طردکننده براساس دوبعد تقاضامندی وپاسخگویی توسط محققین دیگراضافه شد. تحقیقات باوم ریند نشان داده است که فرزندان با والدین مقتدر دراعتماد به خود و خود کنترلی نمرات بالاتری درمقایسه با فرزندان دیگر والدین داشته اند(اسلیکر،1998).نتایج تحقیقات طولی و مقطعی متعدد نشان داد که سبک تربیتی مقتدر نسبت به سبک های دیگر کارآمدترین سبک درتحول مثبت کودکان است (دی روس و همکاران، 2004).
پژوهشگران دیگراعتقاد دارند که وقتی والدین و فرزندان حمایت وارتباط عاطفی مثبتی دارند، نوجوانان تعهد بالایی نسبت به ارزش های دینی نشان می دهند. انتقال ارزش ها به شدت تحت تأثیر خانواده، اعتقادات مذهبی آن ها وتوافق بین اعضاء خانواده می باشد و انتقال ارزش ها درخانواده هایی که ارتباط بین والدین وفرزندان ضعیف است به کندی صورت می پذیرد.
درهمین راستا مطالعات کیرکپاتریک1(1999) که با استفاده از نظریه بالبی2 بحث دلبستگی ورابطه والد – فرزند را به حوزه دین وارد کرده بود، دریچه دیگری براین مسئله گشود. کیرکپاتریک اعتقاد دارد مذهب می تواند به عنوان فرایند دلبستگی، مفهوم سازی شود که درآن رفتارها وباورهای زیستی رابطه بین فردی میان کودک ومراقبین را شکل می دهد، همچنین کودکان را قادرمی سازد تا درحضورتصویر دلبستگی،احساس ایمنی کنند وبه اندازه کافی درامنیت باشند تا به کشف محیط پیرامون شان بپردازند. کودک برپایه تجارب اولیه دلبستگی، روان بنه های هیجانی – شناختی مربوط به روابط بین فردی راگسترش می دهد که این تحول بعدها می تواند با یک تصویردلبستگی فوق طبیعی همراه شود. درحقیقت،اعتقاد مذهبی به نوعی می تواند دریچه ای منحصربه فرد به فرایندهای دلبستگی بزرگسال بگشاید (خوانین زاده و همکاران، 1384).
با عنایت به آنچه گذشت، نتایج پژوهش ها نشان می دهند که اهداف و سبک های والدگری با تحول دینی فرزندان مرتبط بوده و نقش بسزایی در نوع تربیت دینی فرزندان ایفاء می کنند. بدین ترتیب از یک سو با توجه به اینکه تحقیقات متعدد، نشان دهنده ی تاثیر نوع فضای خانوادگی در افزایش یا کاهش باورهای دینی فرزندان هستندوازدگرسوباتوجه به اینکه سبک تربیتی والدین می تواند بر چگونگی انتقال آموزه های دینی به فرزندان تاثیر گذار باشد،نتیجه رویکرد های مختلف در جامعه پذیری دینی مبنی بر این است که والدین نقش بسیار مهمی در تحول دینی فرزندان ایفا می کنند.
چون میزان مذهبی بودن والدین،قویترین عامل اجتماعی پیش بینی کننده ی میزان مذهبی بودن فرد است، غنی سازی رابطه والد – فرزند به عنوان پیش شرط تربیت دینی فرزندان حایز اهمیت می باشد (شهابی زاده،1383).
از طرف دیگر پژوهش ها(صادقی،1384) به رابطه بین سبک تربیتی والدین با تصورازخدا ومیزان اعتقادات افراد با روش تربیتی، ارتباط معناداری بدست آورده اند، یافته های فوق تاکیدی برنظریه انطباقی کیرکپاتریک می باشد. دراین نظریه، برتأثیر کیفیت ارتباط والد – فرزند درنوع ارتباط واعتقاد به خدا تأکید شده است. این نظریه بیان می کند که میزان مذهبی بودن مراقبین وجامعه پذیری دینی درپیش بینی تصور از خدا و نوع ارتباط با خدا اهمیت دارد. با توجه به یافته های حاضروالدین می بایست جهت انتقال ارزش ها و درونی کردن آموزش های مذهبی خود وفرزندان از شیوه کنترل وحمایت بالا استفاده کرده ورابطه ایمنی با آنان برقرار نمایند.
برطبق نظریه دلبستگی ویادگیری اجتماعی محققین بسیاری، تأثیرگذارترین عامل را درجامعه پذیری دینی فرزندان، خانواده ذکر کرده اند واعتقاد دارند وقتی والدین وفرزندان حمایت عاطفی مثبتی دارند، نوجوانان تعهد بالایی نسبت به ارزش های دینی نشان می دهند.جانسون(1973) نیز در تحقیق خود گزارش کرد،دانش آموزانی که به ارزش های مذهبی تعهد بیشتری نشان داده اند، والدین خود را گرم تر، با محبت تر و پذیرنده تر ازدانش آموزانی می دانستند که این ارزش ها را طرد کرده بودند، دادلی و ویسبی(2000) نیز مهم ترین عامل برای انتقال آموزه ها وارزش های دینی به فرزندان را حضور گرم و روابط حمایتی و مراقبتی والدین می دانند. همچنین طبق الگوی کیرکپاتریک هرچه روابط والد – فرزند ایمن تر باشد،انتقال ارزش های دینی به فرزند و پذیرش و درونی کردن ارزش ها سهل تر می باشد.
تجارب دوران کودکی با والدین می تواند تأثیر بسیاری بر چگونگی ارتباط افراد با خدا، پذیرش تربیت دینی و میزان مذهبی بودن آنان داشته باشد. بنابراین با درنظرگرفتن این مسئله وباتوجه به اعتقاد بالبی، مبنی براین که کودک درخلال نخستین ماه های زندگی، تجربه خود را در رابطه با تصویر مادرآغاز می کند، تجربه ای که درجریان سال های کودکی و نوجوانی درچارچوب روابط با والدین ادامه می یابد وموجب می شود که کودک بتواند به بنا کردن الگوهای عملیاتی نایل گردد، الگوهایی که پیش بینی رفتارچهره های درآمیخته با دلبستگی نسبت به وی را در موقعیت های مختلف ممکن می سازد، از سویی دیگراعتقاد کیرکپاتریک این است که ارتباط با خدا نسبت به روابط دلبستگی بزرگسال، به رابطه دلبستگی والد – کودک شبیه تراست. البته با عنایت به مطالب ذکر شده می توان نتیجه گرفت که کاربرد سبک تربیتی مقتدرانه از سوی والدین با توجه به بعد پذیرا، دردسترس بودن والدین وجو وفضای گرم خانواده منجر به پذیرش سهل تر استاندارها و ارزش های والدین (ازجمله ارزش های دینی) وتعهد بیشتر به آن دربین فرزندان می شود. این یافته ها هم چنین تأییدی برنظریه جامعه پذیری دینی گرنگویست(2002) وهمسو با نتایج شهابی زاده(1383)نیزمی باشد. شهابی زاده(همان)گزارش کرد که کیفیت ارتباط با خدا درافرادی که دلبستگی ایمن نسبت به والدین شان دارند،منطبق با میزان مذهبی بودن والدین شان است. بنابراین والدین جهت انتقال ارزش ها و درونی کردن آموزش های مذهبی خود در فرزندان می بایست رابطه ایمنی با آنان برقرار کنند.
کودکان و نوجوانان احتیاج دارندبا افرادی باشندکه بتوانند با آن ها ارتباط صمیمانه و نزدیکی برقرار کنند و تربیت دینی فرزندان، نیازمند محیطی گرم وصمیمی می باشد. شرکت ودارنل توضیح می دهندکه ساختارها، جو فضای خانواده وچگونگی ارتباط والدین با فرزندان،محیطی ضروری برای تحول هنجارهای رفتاری فرزندان می باشد. بنابراین درخانواده هایی که نظم، پاسخ گویی واقتدارحاکم نیست نوجوانان والدین شان را به عنوان افرادی سختگیر و استبدادی و یا طرد کننده و بی توجه توصیف کرده و نسبت به کسب ارزش ها از والدین وتعهد دینی نسبت به آن، احساس بیگانگی بیشتری دارند(صادقی،1384). جالب تر اینکه، این پژوهشگرگزارش کرد درخانواده هایی با سبک تربیتی مقتدر، تصور کودکان و نوجوانان از خدا دوستدار، حامی، مراقب و عاشق ودرخانواده هایی با سبک تربیتی مسامحه کار این تصور طرد کننده، رها کننده وغیرقابل دسترس است. به نظر می رسد والدین مقتدر فرزندان شان را برای شرکت در بحث ها تشویق می کنند، اما تصمیم نهایی برعهده والدین است. آن ها ضمن حمایت، پذیرش ودادن مسئولیت به فرزندان خود، احساس امنیت زیادی درآن ها ایجاد کرده و این امرباعث می شود، فرزندان آن ها درمواردی که موضوعات برایشان مبهم است، به جستجو بپردازند. استقلال عمل، همراه با حمایت والدین به فرزندان اعتماد به نفس زیادی می دهد که برای شناخت وکسب ارزش ها کمک شایانی است.
وقتی والدین هردو حمایت کننده باشند وکنترل کافی براعمال فرزندان شان داشته باشند، فرزندان به طور مطلوب تری دربحث های مذهبی والدین شرکت می کنند. درنهایت می توان گفت که جامعه پذیری درتعیین ومیزان اعتقادات دینی به عنوان یکی از جنبه های مهم دین اثر دارد و پژوهشگران مهم ترین عامل درجامعه پذیری دینی فرزندان را والدین می دانند(شهابی زاده،1383وصادقی،1384).
همانطور که اشاره شد، مطالعات بسیاری به نقش مهم آموزش های انتقالی از سوی والدین در رشدنگرش ها وعملکردهای دینی درفرزندان اشاره داشته اند. هم چنین به نقش مهم محیط خانوادگی وفعالیت وآموزش های دینی توسط والدین درمیزان دینداری نوجوانان اشاره نموده است.
تاریخ: شنبه , 26 اسفند 1402 (06:48)