امروز شنبه 26 آبان 1403
0

چنانکه در ادبیات جامعه شناسی شاهد تعاریف متعددی در مورد تغییر اجتماعی هستیم، جهت گیری های ایدئولوژیکی، پارادایمی و نظری و نیز سطوح تحلیلی انتخاب شده توسط هریک از جامعه شناسان در ارائه تعاریف متفاوت بی اثر نبوده است. برای آشنایی با فضای مفهومی موضوع به برخی از تعاریف ارائه شده اشاره می کنیم. ویلبرت مور تغییر اجتماعی را تغییر در الگوهای رفتاری و فرهنگ که شامل هنجارها و ارزش ها می شود تعریف می کند. به نظر گیدنز تغییر اجتماعی تغییر در نهادهای اساسی جامعه در طی یک دوره معین است. تغییر اجتماعی عبارت است از تغییری قابل رویت در طول زمان به صورتی که موقتی و کم دوام نباشد و بر روی ساخت یا وظایف سازمان اجتماعی یک جامعه اثر گذارد و جریان تاریخ آن را دگرگون نماید. تغییر اجتماعی گاهی در کنار تطور اجتماعی و زمانی در مقابل آن به کار رفته است. در نگاه دوم رها کردن آن از دورنمای وسیع نظریه تطورگرایی و پرداختن به تغییرات قابل مشاهده و کوتاه مدت است. گی روشه جامعه شناس فرانسوی در اینباره می نویسد: دگرگونی اجتماعی بیشتر تغییرات قابل مشاهده و قابل بررسی در زمان کوتاه را شامل می شود، چنان که یک مشاهده گر می تواند در طول حیات یا حتی دوره کوتاهی از زندگی خویش نحوه رشد آن را ملاحظه کند و سیر یا فرجام آن را ببیند. اما تطور اجتماعی، مجموعه تغییراتی است که یک جامعه در طول یک دوره طولانی به خود می بیند، یعنی در دوره ای که از زندگی یک نسل یا حتی چند نسل فراتر می رود. زتومکا عنوان می کند: اگر ما به تعاریفی که از تغییر اجتماعی در متون جامعه شناسی مطرح شده اند توجه کنیم، می بینیم که نویسندگان مختلف به طرح تعاریف متعددی پرداخته اند؛ اما بیشتر آنها بر روی تغییر ساختاری و تغییر در روابط میان مولفه های اصلی جامعه تاکید دارند. وی به تعاریف برخی از نظریه پردازان اشاره دارد و می نویسد: مک یونیس تغییر اجتماعی را تحول در سازمان جامعه و الگوهای اندیشه و رفتار در طی زمان می داند. پرسل، تغییر اجتماعی را اصلاح یا تحول در جامعه به شیوه سازمان یافته تعریف می کند. به نظر ریتزر و همکاران، تغییر اجتماعی دلالت بر تغییر در روابط میان افراد، گروه ها، سازمان ها، فرهنگ ها، و جوامع در طی زمان دارد. و به نظر فارلی، تغییرات اجتماعی با تغییر در الگوهای رفتار، روابط اجتماعی، نهادها و ساختارها در طی زمان مشخص می گردد. استیون واگو، بر مبنای نتایج حاصل شده از تغییر به تعریف تغییر اجتماعی می پردازد. به نظر او در انضمامی ترین معنا تغییر اجتماعی به این معناست که بخش وسیعی از افراد جامعه در فعالیت ها و روابط اجتماعی درگیر شوند که متفاوت با فعالیت ها و روابطی باشند که والدین آن ها درگیر آن بوده اند. با این تعریف، تغییر اجتماعی بسیار به مفهوم تفاوت یا تمایز نسلی که در جامعه شناسی نسلی از آن بحث می شود نزدیک می شود. واگو علاوه بر تعریف فوق به ذکر تعاریف دیگر از تغییر اجتماعی که سایر متفکرین اجتماعی به کار برده اند اشاره می کند. به نظر او گروهی از جامعه شناسان به تغییر در ساختار جامعه اشاره دارند آنچنان که گینسبرگ عنوان می کند: من تغییر اجتماعی را با تغییر در ساختار اجتماعی، برای نمونه تغییر در اندازه جامعه، ترکیب یا توازن بخش های یک جامعه و یا نوع سازمان های ان می فهمم. مثال های این نوع تغییر عبارتند از: محدود شدن اندازه خانواده (تبدیل خانواده گسترده به خانواده هسته ای)، در هم شکسته شدن اقتصاد محلی با ظهور شهرها، گذار از رسته های فئودالی به طبقات اجتماعی در جامعه سرمایه داری. برخی نیز معتقدند که تغییر اجتماعی هم شامل تغییر در ساختار و هم تغییر در عملکرد جامعه می شود. دیویس معتقد است که تغییر اجتماعی در سازمان های اجتماعی کارکردهای جامعه اتفاق می افتد. جانسون، تغییر اجتماعی را تغییر در ساختار یک نظام اجتماعی می داند. مهم ترین تغییرات ساختاری آن هایی هستند که برای نظام پیامدهای عملکردی چون نیل به اهداف، افزایش کارایی و بقای نظام را دارند. گروهی از نویسندگان نیز تغییر اجتماعی را برحسب تغییر در روابط اجتماعی تعریف می کنند. برای نمونه مک آیور و پیج، تغییر اجتماعی را تغییر در شیوه هایی که موجودات انسانی را به یکدیگر پیوند می دهند، تعریف می کنند. برخی از جامعه شناسان بر ترکیب تغییر در ساختار اجتماعی و روابط اجتماعی تاکید دارند. رونالد ادری، دو عنصر ساختار و روابط را با هم ترکیب می کند. به نظر او وقتی از تغییر صحبت می کنیم حداقل دو چیز مورد نظر است، یکی تغییر در ساخت هستی های اجتماعی در طی زمان و دیگری تغییر در روابط میان هستی های اجتماعی با نگاهی جامع تر و وسیع تر. رابرت نیزبت، تغییر اجتماعی را توالی تفاوت ها در طی زمان در چارچوب یک هویت پایدار تعریف می کند.

چرایی تعدد تعاریف تغییر اجتماعی

پاسخ سطحی، ساده و مطایبه آمیز به این پرسش می تواند این گونه بیان شود که دلیل این تنوع و گوناگونی درگیر بودن صاحب نظران مختلف در موضوع تغییر اجتماعی است. چنان که چنین داوری آسانی در مورد تعریف جامعه شناسی نیز می بینیم که به تعداد جامعه شناسان می توان گفت تعریف از جامعه شناسی داریم، چنین پاسخی قانع کننده نیست. تعداد تعاریف در درجه نخست ناشی از پیچیدگی و چندبعدی بودن موضوع است، ولی به صورت مشخص تر آن از دو زمینه بستری و بستر مهم تر منشا و مایه می گیرد، که عبارتند از:

تعلق پارادایمی و نظری جامعه شناسان

سطح تحلیل و قلمرو مطالعه

تفاوت در تعلق پارادایمی که به تفاوت در بینش و نوع نگاه به واقعیت های اجتماعی ختم می گردد، از چارچوب نظری ریشه و مایه می گیرد که متفکر اجتماعی تعلق و علاقه خود را به آن نشان می دهد. در ادبیات نظری جامعه شناسی، بر مبنای طبقه بندی جورج ریترز شاهد سه پارادایم اصلی تحت عناوین پارادایم واقعیت اجتماعی، پارادایم تعریف اجتماعی و پارادایم رفتار اجتماعی هستیم که در ذیل هریک از پارادایم ها، رویکردهای نظری متنوعی تدوین و در حال شکل گیری هستند و هرکدام چارچوب های نظری خاص خود را دارند و در قیاس با یکدیگر از همگرایی ها و واگرایی هایی برخوردار می شوند. محتوای نظری این حوزه ها و رویکردها بیشترین تاثیر را بر شکل گیری بینش متفکرین هر حوزه دارد به گونه ای که زمینه را برای تمایز رویکردها و نگاه به واقعیت های اجتماعی فراهم می کند. بدیهی است که این تفاوت های بینشی و رویکردی در چارچوب پارادایم های مختلف موجب تعاریف و تبیین های متفاوت از واقعیت واحد می شود.

هم چنین اینکه محقق برای تبیین واقعیت مورد نظر خود چه سطحی را اختیار نماید، برداشت او از واقعیت را متفاوت خواهد نمود. زیرا واقعیت اجتماعی در سطوح خرد، میانی و کلان قابل تحلیل است. با اختیار نمودن سطح تحلیل خرد، محقق با فرد کنشگر و عامل سروکار خواهد داشت، چنان که با لحاظ نمودن واقعیت در سطوح میانی و کلان به ترتیب با فرآیندها و ساختارها درگیر خواهد بود. قبول هریک از سطوح یاد شده، تعریف و مفهوم سازی خاص خود را خواهد داشت. در نتیجه تفاوت بینش و سطح تحلیل موردنظر موجب شده که با تعاریف مختلفی از تغییر اجتماعی مواجه باشیم، تعاریفی که هرکدام به بینش و سطح تحلیل خاصی مربوط می شوند. اصولا جامعه شناسانی که از تعلق نظری و رویکردی مشابه ای برخوردارند و سطح تحلیل یکسانی را برای تبیین خود اختیار می نمایند به ارائه تعریف نسبتا یکسانی از تغییر اجتماعی نائل می شوند.

0

رس و قابل اندازه گیری با یک موضوع معین یعنی مسائل و روش شناسی(خرد) توجه داشت.در حالیکه پارسنز تقریبا خودش را مشتاق تئوری پردازی در سطح کلان در جامعه شناسی می دانست.چنین خصو صیاتی با یک روش منطقی می تواند برای پیشرفت این علم شناخته شود که هم یک تئوری کلی جامعه و هم بعنوان نتیجه مفهوم سازی از موضوعات جامعه شناسی و دیگر علوم اجتماعی بحث می کرد. او توانست یک مدل منطقی از موضوع جامعه شناسی کلان ارائه کند.در واقع کاملا صحیح است که گفته شود پارسنز تئوری پرداز افیونی است.

ساختار کنش اجتماعی یک مفهوم معروف است و من فکر می کنم واقعا مفهوم ذهنی یا حداقل غیر واقعی از پارسنز نسبت به بسیاری از نظریه پردازان جامعه شناسی است.مفهومی که در نوشته های اصلی اش بی نهایت برای خواندن پیچیده است.بسیاری از جامعه شناسان بعلت سخت و مشکل بودن تئوری او را رد می کنند.

از انتقاد گنندگان به تئوری پارسنز شخص سی رایت میلز است که بطور معمول تئوری پارسنز را یک تئوری جامع و کلان نام نهاد که تاکید عمدهای بر موضوعات و مفاهیم عقلانی دارد.پارسنز عمیق تر کوشید دانش جامعه شناسی را با لباس مشخص مزین کند و آن را با سطح بالایی از زبان خاص مورد پذیرش قرار دهد و سعی نماید که تجربه گرایی را به فراموشی بسپارد.

این نوع انتقاد به پارسنز،او را بعنوان نماینده طبقه حاکم می بیند.بعنی کسی که علاقه دارد واقعیت های اجتماعی را در یک زبان و به یک شیوه خاص نشان دهد و آنها را به ساختار کل نظام اجتماعی ارجاع دهد.در واقع اثر پارسنز برای فهمیدن مشکل است.اما برای جامعه شناسان نمی تواند بی فایده باشد.پاسخ من به این سئولات تقریبا ساده است که تبیین توسعه جامعه شناسی در پنجاه سال گذشته باید تماما بدون محاسبه نقش اصلی پارسنز برای وجود در این فرایند نامناسب باشد.پارسنز مفاهیمی مانند نقش،هنجار،ساختار اجتماعی،نهاد اجتماعی و بخصوص نظام اجتماعی که قبلا بعنوان مفاهیم غیر قابل اندازه گیری و  غیر قابل  دست رس بکار برده می شد به آنها یک معنی صریح می دهد.دیدگاه پارسنز نه تنها در توصیف و تعریف اصطلاحات جامعه شناسی بلکه در بین المللی کردن جامعه شناسی سودمند است.در دوران پارسنز دو شکل اصلی و عمده از تئوریهای جامعه شناسی وجود داشت.یکی آن بودکه یک اقدام مهم هنجاری و بررسی دقیق تجربی شامل مسائل مهم انسانی اجتماع مدرن مورد توجه بود.یا آن که کاملا تجربی وعینی است در این که به موضوعات جزیی و مهم محدود می شد.بخش جامعه شناسی دانشگاه شیکاگو به روش اخیر مطرح بود.این نوع جامعه شناسی به انواع مسائل و مشکلات جامعه شناسی خرد شهر شیکا گو اختصاص داشت.اما جامعه شناسی شیکاگو اصرار داشت که جامعه شناسی را با بیان واقعا یک موضوع فردی و با یک روش شناسی محدود سازد.بطور همزمان،جامعه شناسان اروپایی ضرورت تئوری را با این عقیده عمومی که هیچ روشی نمی تواند برای مطالعه پدیده های اجتماعی بدون برخی مفاهیم  قبلی طبقه بندی از این پدیده ها بسازد،تاکید داشت.تقلیل آن در امریکا ممکن نبود زیرا ساختار بعنوان تحقیق جامعه شناختی دیده می شد.در حقیقت اثبات گرایی و رفتار گرایی این عناصر اجتماعی را که تماما در انتخابشان قوانین فیزیکی کنش اجتماعی تعیینی شده بود،بکار می بردند.

پارسنز،یک بیان منظم تئوریکی که می تواند همه این نظریات را در بر گیرد،پذیرفت.در اولین کتابش بنام "ساختار کنش اجتماعی"(1937)این فرض کلی بطور واضح دیده می شود که پارسنز قصد داشت فرایندی که بسوی یک نظریه کلی از کنش اجتماعی وجود دارد،نشان دهد.نظریه ای که از نظریات جامعه شناسان اروپایی با اهمیت تر بود و در مقابل سلطه اثبات گرایی و سود گرایی و دیدگاه تجربه گرایی پدیده های اجتماعی حرکت کرد.

به همین جهت پارسنز کاملا اراده گرایی یا ماهیت آزاد کنش اجتماعی که در علوم طبیعی، سود گرایی را بطور آشکار تعریف می کند و در این شیوه جامعه شناسی می تواند بعنوان مطالعه موقعیت ها و ساختار های اجتماعی جریان داشته باشد-ساختار هایی که باید در تعریف عوامل آزادی که در محتوای کنش اجتماعی قرار دارد،محدود سازد.

پارسنز در ارائه تئوری گرایش به سوی تئوری مارشال،وبر،دورکیم و پارتو داشت.کتاب او شاهکار و شرح مفهومی است که مستحق بود که بعنوان قلب تئوریهای کلی و کنش اجتماعی دیده شود.من بحث می کنم که پارسنز یک جریان جدیدی برای جامعه شناسی امریکایی تصور می کرد و بیشتر این کتاب اختصاص دارد که نشان دهد چطور و چگونه پارسنز جهانی را برای حرکت تعیین کرده است.در یک معنا پارسنز یک وارث برای جامعه شناسی وبر و دورکیم است.(یعنی ارتباط با ساختار مفهومی و تئوری کلی نظام های اجتماعی).من می خواهم بحث کنم که پارسنز مفاهیم معینی را بوجود آوردبعلاوه تئوری های پارسنز آزمایشی انتقادی بر پیش فرض ها و متدلوژی و تئوری جامعه شناختی است که خودش بر آن متمرکز بود.اثر پارسنز در توسعه تئوریکی دیگر جامعه شناسان نقش مهمی داشت.


                                        نویسنده:هامیلتون        مترجم:صاحب وبلاگ.

0

ساخت گرایی به تحلیل ساختارهای مخفی زندگی اجتماعی توجه دارد.کنشکران پر کننده ساختارها هستند یعنی سخت تحت اضطرار ساختار ها قرار دارند.ساختار یک واقعیتی نیست که مستقیما قابل مشاهده باشد اما سطحی از واقعیت می باشد که وراء روابط قابل مشاهده وجود دارد.نظرات ساخت گرایان یکی نیست.عده ای از ساخت گریان بر ساختار های عمیق ذهنی پرداخته اند.مانند فروید.عده دیگر از ساخت گرایان بر ساختار های وسیع غیر قابل مشاهده جامعه تکیه کرده و آنها را عامل کنش افراد در کل می دانند.مارکس نمونه این طرز تفکر است.عده ای از ساخت گرایان به رابطه دیالکتیکی فرد و ساختار اجتماعی تکیه کرده اند.آنها زنجیره ای را بین ذهن و ساختار های جامعه می بیند.لوی اشتراوس نماینده این طرز نگرش است.

انواع ساخت گرایی:

1- دوسوسور 1913-1857 او بین زبان و گفتار تفاوت قایل است.زبان نظام رسمی دستوری است که از عناصر الفبایی و روابط آنها با هم تشکیل شده است که قبل از او زبانشناسان به قوانینن عام آن توجه داشته و در جستجوی کشف قوانین آن بوده اند.

2- کلود لوی استراوش(پدر ساخت گرایی):اولین نوع ساختار،ساختار کلان و نهاد های دنیای اجتماعی است.دومین نوع ساختار بعنوان یک مدل است.سومین نوع ساختار ذهن انسانی است.این ساختار ذهن است که در آثار لوی استراوش ساختار نهایی است.او با بررسی مسئله خویشاوندی و رابطه آن با سایر پدیده ها به ورائ آن رفته و معنای ذهنی آن را که در خود ساختار ذهن فرد است،می خواهد دریابد.

3- آلتوسر و پولانزاس که مارکسیست ساخت گرا هستند.با ساختار بعنوان پیش شرط مطالعه تاریخ موافق اند.ساختار ها را واقعی می بینند و تجربه گرایی را رد می کنند.یک نوع ساختار نامرئی که روابط درونی نظام ها را شکل داده،پذیرفته اند.ساختار یک واقعیتی نیست که مستقیما قابل مشاهده باشد.واقعیتی پنهان که واقعیت های دیگری آن را پوشانده است.و واقعیت عمیق تر که پنهان  مانده مد نظر دانشمندان است.مارکسیست های ساخت گرا منطق دیالکتیک دارند و تحلیل های در زمانی را مورد توجه قرار داده و به ساختار های اقتصاد،سیاست و ایدئولوژی توجه دارد.

گفته می شودعصر ساخت گرایی تقریبا رو به پایان است.اما بوسیله مابعد ساختگرایی دو باره مطرح شده است.ما بعد ساختگرایی سعی دارد که از ساخت موجود فراتر رود و ساخت های عام تر و کلی تر و روابط آنها را نشان دهد.ساخت گرایی بر جامعه مدرن متمرکز است در حالیکه مابعد ساخت گرایی متوجه جامعه بعد مدرن متمرکز است.تشابه بین ساخت گرایی و ما بعد ساخت گرایی اینست که هر دو آنها به زبان توجه دارند و معتقدند که جهان اجتماعی یک سری متونی است که نیاز به تفسیر با دیگر متون دارد. و توجه به کلیت اجتماعی از تشابه دیگر است.مابعد ساختگرایی علامت جهان اتحاد آن نیست بلکه مرکزیت دنیای کنونی را تفاوتها تشکیل داده است.عدم تمرکز موضوعی که به کنشگر و آگاهی های او،ذهنیت و بطور عام تر انسان گرایی توجه ندارد بلکه به ساختارهای اجتماعی نظر دارد نه اینکه نقش افراد در ساختن آن جامعه در نظر گرفت.

میشل فوکو یکی از نظریه پردازان معروف مابعد ساخت گرایی است.او در نظریه باستان شناسی شناخت به متون نوشتاری و گفتاری علاقمند است و در حوزه تاریخ اظهار نظر می کندو بدنبال کشف شرایط اساسی آن متون است.بنظر او علم حاصله یک امر ذهنی نیست بلکه از طریق قواعد و تمرین های استدلالی استخراج شده است.در نظریه شجره قدرت بحث می کند چگونه مردم خودشان و دیگران را از طریق شناخت(علم) خود را درک می کنند.او معتقد است که علم،قدرت را ایجاد می کند و بالاترین رده علوم،بالاترین قدرت را بوجود می آورد.

او متوجه تکنولوژی است که از شناخت استخراج شده و موجب اعمال قدرت است.او در کتاب دیوانگی و تمدن،توجه اش به روان کاوی معطوف شده سپس به زمان رنسانس برگشته،هنگامیکه دیوانگی و عقل از هم جدا نبوده است.پیروزی عقل بر دیوانگی یعنی پیروزی عقل بر قواعد اخلاقی است.روانشناسی با جدایی دیوانگی از عقل سلیم همراه است.پیشرفت علم پزشکی و کنترل دیوانگی در ساختار اساسی تجربیات و شناخت(با دقت نگاه کن)تغییراتی بوجود آورد.علم و قدرت در مورد شکنجه یک نوع عقلانی شدن هزینه های اقتصادی و تکنولوژی است.بنابر این فوکو از مرز ساختار های فعلی یک جامعه بیرون رفته و روابط ساختاری پدیده ها را در طول زمان بر اساس متون بررسی می کند.

0

او سابقه کافی در جامعه شناسی نداشت و مطالعات طولانی را در زمینه نظریه های جامعه شناسی آغاز نمود و سعی در فراتئوری سازی داشت.اولین اثر فراتئوریک خود را تحت عنوان جامعه شناسی بعنوان یک علم چند الگویی 1975 به چاپ رساند.سپس یک کتای الگوی ترکیبی در سال 1981 نوشت.در سال های اخیر توجه به حل تضاد های موجود میان دیدگاه های نظری موجب شد که به مورد خرد-کلان(1990) و ساختار-عملکرد و بطور کلی ترکیب جامع نظری(1990) توجه نماید.او سه الگوی نظری که در جامعه شناسی رواج داشت، رابیان کرد.

1- الگوی نظری امور اجتماعی

2- الگوی نظری تبیین وضعیت اجتماعی

3- الگوی رفتار اجتماعی.

1- الگوی نظری امور اجتماعی:

نمونه آن اثر امیل دورکیم خصوصا کتاب قواعد روش جامعه شناسی و خودکشی او در زمینه الگوی نظری امور اجتماعی قرار دارد. از لحاظ قلمرو موضوعی به امر اجتماعی عقیده دارند که شامل ساختارها و نهاد های اجتماعی بزرگ است.آنهایی که الگوی نظری امور اجتماعی دارند بر این پدیده ها توجه می کنند و تاثیر آنها را بر تفکرات و کنش افراد نشان می دهند.از لحاظ روش،بدنبال استفاده از روشهای مصاحبه،پرسشنامه و روش های مقایسه تاریخی هستند.نظریه پردازان ساختی-کارکردی و پیروان نظریه تضاد جزء این الگوی نظری محسوب می شوند.

2- الگوی نظری تعیین وضعیت اجتماعی:نمونه آن نظریه کنش اجتماعی ماکس وبر است.قلمرو موضوعی آن به تعریف و تعیین کنشگران از وضعیت اجتماعی توجه دارند و اثر این تعاریف را بر کنش ها و کنش های متقابل ملاحظه می نماید.از لحاظ روش،مصاحبه و پرسشنامه استفاده می کند.ولی بیشتر از دیگران از روش مشاهده بهره می گیرند.مشاهده روش خاص این الگوی نظری است.نظریه کنش،کنش متقابل اجتماعی،پدیدار شناسی و روش شناسی مردمی جزء این الگوی نظری محسوب می شوند.

3- الگوی نظری رفتار اجتماعی:نمونه آن روانشناسی بی،اف،اسکینر است.قلمرو موضوعی آن توجه به رفتار آدمی بدون تفکر است. بیشتر توجه آنها به تشویق و پاداش رفتار پسندیده وتنبیه رفتارهای ناشایست متمرکز است.روش آنها بیشتر روش آزمایشی است. نظریه جامعه شناسی رفتاری و نظریه مبادله جزءاین الگو محسوب می شوند.

جامعه شناسی ترکیبی:

هر چند بسط الگوی نظری لازم می باشد،ولی نیاز به ترکیب آنها احساس می شود.بسط الگو های نظری منجر به تک سبب بینی می شود،چرا که فرد متوجه سطوح خاص واقعیت اجتماعی می سازد،در حالیکه دیگر جنبه ها را از قلم می اندازد.دو سطح پیوستار را در باره واقعیت اجتماعی می توان نشان داد.اول:پیوستار سطح کلان-خرد است.تفکر در باره جهان اجتماعی که از موجودیت های متفاوتی شکل گرفته و سطح کلان تا سطح خرد دارای برد است.اکثر مردم در زندگی روزمره خود دنیای اجتماعی را به این دو سطح می بینند.در جهان آکادمیک،تعدادی از متفکران نیز بر پیوستار خرد_کلان توجه داشتند.در سطح کلان این پیوستار،پدیده های اجتماعی در سطح بزرگ مانند جوامع (سرمایه داری و سوسیالیستی)و فرهنگ ها هستند.در سطح خرد این پیوستار،کنشگران،تفکرات و کنش های آنها قرار دارد.میان این دو سطح،گروه ها و اجتماعات،طبقات اجتماعی و سازمانها قرار دارند.

دوم: پیوستار ابعاد ذهنی و عینی است.در سطح فردی یا خرد،فرایند های ذهنی کنشگر و الگوی عینی کنش و کنش متقابل وجود دارد که فرد درگیر آنهاست.منظور از ذهنیت در اینجا آن اموری است که در محدوده ایده ها اتفاق می افتد.در حالیکه عینیت مربوط به حوادث مادی و واقعی است.این تفاوتها را می توان در پیوستار سطح کلان نیز دید.جامعه هم از ساختارهای عینی مانندحکومت،بورکراسی،قوانین و هم از پدیده های ذهنی مانند هنجار ها و ارزشها تشکیل یافته است.

پیتر بلا به پیوستار عینیت_ذهنیت توجه کرده است فرق گذاری او میان نهاد ها(ذهنی)و ساختار اجتماعی(عینی) در این محدوده جای می گیرد.در کار کلاسیک،امیل دورکیم میان امور اجتماعی مادی(عینی) و غیر مادی (ذهنی) تفاوت قایل است.می توان اظهار کرد که پیوستار ذهنی و عینی یک نقش قطعی را در تفکر مارکس و دورکیم و بلا و دیگران داشته است. مری و رابرت جک من(1973) تحت عنوان پایگاه اجتماعی عینی-ذهنی می گوید جهت خرد-ذهنی ادراک فرد را از جایگاه و وضعیت خود در سلسله مراتب اجتماعی می رساند.جهت خرد-عینی شامل پایگاه های اقتصادی افراد،کردارهای اجتماعی،میزان سرمایه فردی،عضویت در گروه قومی یا عضویت در اتحادیه کارگری است.

ترکیب سطوح اجتماعی که شامل چهار سطح می باشند.

1- موجودیت های عینی-کلان مانند بورکراسی

2- ساختارهای ذهنی-کلان مثل ارزشها

3- پدیده خرد - عینی مانند

الگوی های کنش متقابل

حقایق خرد - ذهنی مانند فرایندهای ساختار واقعیت اجتماعی که می توان آنها را با رسم یک خط عمودی و رسم یک خط افقی آنها را مشخص کرد. در قسمت بالای خط افقی که به دو قسم مساوی توسط خط عمودی تقسیم شده است پدیده های کلان -ذهنی و کلان-عینی قرار می گیرد و در پائین خط افقی که توسط خط عمودی به دو نصف تقسیم شده است،پدیده های خرد-ذهنی و پدیده های خرد-عینی قرار می گیرند.و در پیوستار عمودی و افقی چهار قسمت مساوی شکل می گیرد که اصطلاحا ریتزر انها را ترکیب جامع نظریات جامعه شناسی می داند. 

به نظر او الگوی رفتار اجتماعی بر سطح کلان-عینی و سطح کلان-ذهنی متمرکز است.الگوی تعیین وضعیت اجتماعی با جهان خرد-ذهنی و آن قسمت از جهان خرد-عینی که بستگی به فرایند ذهنی (کنش)دارد،متمرکز است.الگوی نظری رفتار اجتماعی با جهان خرد -عینی مشغول است و با فرایند های ذهنی سروکار ندارد.در حالیکه این سه الگوی نظری بطور افقی در امتداد سطوح واقعیت اجتماعی هستند.طرح ترکیبی الگوهای نظری بطور عمودی در امتداد سطوح واقعیت اجتماعی قرار دارند.

0

او چند کتاب در زمان خود بنام های خانواده مقدس،نوشته های اقتصادی و فلسفی،ایدئولوژی آلمانی،بیانیه کمونیست،سرمایه،اقتصاد سیاسی و... نوشت.اندیشه های مارکس دارای سه زمینه اصلی است:اندیشه سوسیالیستی سن سیمون،اندیشه اقتصادی آدام اسمیت و فلسفه هگل.هگل به ایده آلیسم معتقد بود:یعنی انکار چیز های که در دنیای محدود و متناهی هستند که نهایتا واقعی هستند. ایده آلیسم آن چیزی است که محدود نباشد و وجود واقعی هم نداشته باشد.از نظر هگل هر آنچه واقعی است معقول است و هر آنچه معقول است واقعی است.مارکس ایده آلیسم هگل را رد کردو گفت نظام هگل باید واژگون شود یعنی ماتریالیسم بجای ایده آلیسم بنشیند.فلسفه را از متافیزیکی هگل به قلمرو واقعیت اجتماعی و سیاسی کشاند.مارکس اصل مذهب را رد می کرد و جنگ و دیالکتیک میان طبقه سلطه گر و زیر سلطه مطرح کرد نه ایده و خدا را در فلسفه هگل.

در واقع ایده آلیست یک سیاست محافظه کارانه است و تاکید هگل بر واقعیت غایی فکر اما توجه مارکس به اهداف غریزی انسان بود.از نظر مارکس این مطلب هگل که پدیده محدود یا تجربی نهایتا واقعی نیستند را کاملا رد می کرد.

بنظر مارکس روش دیالکتیک(که از هگل اخذ کرد)بدان معناست که هیچ چیز غایی یا مطلق یا مقدس وجود ندارد.بر اساس روش دیالکتیک حرکت تاریخ پر از تضاد است.تضاد موجب حرکت مداوم اند.(آنتی تز -تز-سنتز)

هگلی های جوان (شاگردان هگل) محافظه کاری را رد می کردند و به شرایط اجتماعی که در آن زندگی می کردند،واکنش نشان می دادند.آنها حمایت مذهب از دولت پروس را ظالمانه می دانستند و از دولت انتقاد می کردند.

آدام اسمیت نظریه اشتغال و سود (سود اضافی)خود را مطرح کرد و از نظام سرمایه داری حمایت کرد.چیزی که بعد ها در کانون توجه مارکس قرار گرفت و مسئله سود و بهره کشی از کارگران را مطرح و پیش بینی کرد که نظام سرمایه داری به جهت همین استثمار و بهره کشی از کارگران از بین می رود و به جامعه سوسیالیستی یا دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل می شود.

سن سیمون سوسیالیسم انتقادی (ناکجا آباد)را مطرح کرد و معتقد بود که پرولتاریا یک طبقه انقلابی محسوب نمی شود بلکه صرفا تحت ستم ترین بخش از جامعه قرار می گیرد.سوسیالیسم محافظه کار یا بورژوازی بهبود شرایط کار بدون حذف سرمایداری را دنبال می کند.اما مارکس به دنبال سوسیالیسم علمی(انقلابی)بود که در آن سرمایه داری حذف می شود ودر نتیجه انقلاب کارگران زمام امور جامعه را بدست می گیرند.در واقع ایجاد نظامی نو و انقلاب در وسایل تولید همگانی و از بین بردن بهره کشی گروهی از گروه دیگر.

البته کسان دیگری چون فویر باخ و انگلس بر روی افکار مارکس تاثیر گذاشتند.انگلس از کتاب اقتصاد سیاسی مارکس انتقاد کرد و اقتصاد سیاسی را اقتصاد خصوصی می دانست اما با مارکس موافق بود که سرمایداری غیر انسانی است و مردم به یکدیگر اعتماد ندارند.رقابت و تقسیم کار محصول نظام سرمایه داری است.بنظر فویر باخ خداشناسی یک خیال موهوم است و دین انسانهای اولیه از خودشناسی شان نشات گرفته است.

موجود انسانی همه آنچه را که بنظرش خوب می آید را به سادگی به خدا منتسب می کند.(بعدها مارکس گفت که دین افیون توده هاست)

مراحل تاریخ

مارکس با توجه به روش دیالکتیک خود به بررسی مراحل تاریخ پرداخته و در طول تاریخ پنج 5 نوع فرماسیون یا جامعه مشخص می کند.ا=جامعه بی طبقه اولیه(کمون اولیه) 2- جامعه برده داری 3- جامعه فئودالی 4- جامعه سرمایه داری 5- جامعه سوسیالیسم (حکومت کارگران).

ماتریالیسم دیالکتیک شیوه مارکس است ودرتغییر ساختار اجتماعی،در مطالعه انگاره های تاریخ روش اوست.در داخل هر نظام اجتماعی شیو ه ای برای تولید اشیا وجود دارد که به آنها نیروی مولد می گویند.در همه جوامع نیروی مولد بر طبق روابط تولیدی مستقر و حفظ می شوند (صاحب وسایل تولید_عدم آن).تنش بین این طبقات مخالف بصورت تضاد انقلابی در می آید (جامعه برده داری _طبقه برده‌_طبقه برده دار _جامعه فئودالی=1-طبقه دهقان2-زمین دار بزرگ،جامعه سرمایه داری=1-طبقه کارگر 2-طبقه سر مایه دار).بنظر مارکس با گسترش تقسیم کار بین شهر ها و گسترش بازرگانی وایجاد صنایع بزرگ واضمحلال اصناف بورژوازی شکل می گیرد.در جامعه جدیدصنعتی شدن افزایش می یابد که بیگانگی از کار را بوجود می آورد یعنی کار دیگر تجلی خلاقیت انسان یا محر ک آن نیست.در این مراحل تاریخ کلیه جوامع قبلی تاریخ مبارزه طبقاتی است(دارا و  ندار).

در نظام سرمایه داری،پرولتاریا یک طبقه برای خود وطبقه ی در خود  می تواند باشد.یعنی طبقه برای خود بر منافع خود آگاه است اما طبقه در خود به منافع خود آگاه نیست.طبقه پرولتاریا یا بسیار فقیر و بیگانه می شود اما سرانجام به آگاهی طبقاتی نائل خواهد شد و کل نظام را واژگون خواهد کرد.(آگاهی محصول زندگی اجتماعی است)در زمان مارکس وضعیت کارگران بسیار سخت و ناگوار بود.مزد کارگران کم بود و ساعات کار طولانی بود و قانون حمایت از کارگران وجود نداشت.بهداشت محیط کار نیز نامناسب بود.کارگران فقط نیروی ارزان کار برای فروش داشتند نه هیچ چیز دیگر.ابزار و مواد خام در دست سرمایدار بود.او بر سر سرمایه اش از طریق استثمار و بهره کشی (سودبیشتر و ارزش کار بیشتر)می افزاید.کارگران روز به روز فقیرتر شده و عده زیادی از آنها اخراج و ارتش ذخیره بیکاران را به گفته مارکس تشکیل می دهند.تضاد طبقاتی منجر به درگیری این دو طبقه شده و سرانجام جامعه جدیدی بنام سوسیالیسم پدید می اورد.

در نظام سرمایه داری اولین مرحله از خودبیگانگی کارگر ربوده شدن کار از کارگر است.کارگر تبدیل به پیچ و مهرهایی در کارخانه می شود.تولید از آن کارگر نیست و توان خرید آن را ندارد.کار او در کارخانه گم شده است.کار جنبه ذاتی و دلپذیر خود را از دست می دهد.کارگر به فرایند تولید تسلط ندارد.اثر پول باعث می شود که چیز شدگی(بت شدگی)یعنی در آمدن همه روابط به صورت رابطه میان کالا هاست.کارگر به تیره روزی کشانده می شود و از ذات انسانی خود بیگانه می شوند.امکان شکوفایی توانایی های خود را از دست می دهد و از مقام انسانی خویش فرو می افتد.نه کارگر و نه کارفرما می تواند شرایط جبری را تغییر دهند.چرا که سود بیشتریبرای کارگران نمی پردازند،علت آن هم به خاطر رقابت با سایر سرمایه داران و اصل تنازع بقاء داروین است. در نتیجه طبقه عظیم کارگر و ندار و طبقه اندک سرمایه دار در مقابل هم قرار می گیرند.تضاد و درگیری میان این دو طبقه که منافع متضادی دارند و جامعه جدیدی شکل می گیرد (سوسیالیسم)که بنظر مارکس در آن دموکراسی حقیقی بوجود میآید.در این نوع از جامعه هرکس به قدر توان خود کار می کند و به هر کس به اندازه نیازش بهرمند می شود.

این مرحله پایان جنگ طبقاتی خواهد بود.حزب کمونیست پیشرو ترین بخش طبقه کارگر است.اقدامات پرولتاریا در زمان زمامداری خود حذف مالکیت خصوصی زمین و مالکیت تصاعدی سنگین بر درآمد هاو لغو کلیه حقوق ارث(مبارزه با خانواده) و ضبط اموال مهاجران به خارج از کشور و...است.

مارکس در باره آینده بینش پیامبر گونه دارد و در مرحله کمونیسم مردم کاملا آزاد،خود فرمان و همکار خواهند بود.(بهشت برین و زندگی کامل و نهایی).در جامعه کمونیستی هدف حذف مالکیت خصوصی است.حذف رقابت آزادانه در جامعه سرمایه داری، حذف فردیت و آزادی و استقلال بورژوازی به نفع فردیت و آزادی پرولتاریا و سرمایه ها از چنگ بورژوازی بیرون خواهد کشید.همه ابزارهای تولید را در دست دولت متمرکز خواهد کرد و با حداکثر سرعت ممکن به رشد نیروهای مولد خواهد افزود.

مدل کلی مارکس

ثبات سازمان اجتماع / نظام قشربندی (مالکیت تولید) / نیروهای مولد جدید/ کاربرد نیروهای مولد جدید / افزایش آگاهی نیروهای مخالف / تفکیک طبقات/ مبارزه طبقاتی شدید / تجدید سازمان.

0

ابتدا تصور وبر از روش شناسی است.روح سرمایه داری علت های ممکن بسیاری دارد.روش وبر بر نظام عقیده متوجه است که اخلاق پروتستان را نشان می دهد و عوامل دیگر را هم در تفکر رنسانس و هم در تفکر مادی فراموش می کند.اما موضوع به شکل زیر ادامه می یابد.برای اثبات اینکه چرا توسعه مذهب را از کیفیت اشکال و کمیت بیان روح سرمایه داری در سراسر جهان نیرو گرفته اجتناب می کند.بطور روشن،ارزیابی توسعه و تاثیر اخلاق پروتستان بدون مقایسه اهمیت علت های ممکن دیگر که وبر نشان نداده،غیر ممکن است.

این مسئله بیشتر از همه جدی است زیرا یک مطالعه مذهبی در آینده و گذار از کاپیتالیسم به شکل مناسب نیازمند به جمع آوری اطلاعات مهم و بررسی آنها و نقل و قول های خارج از متن دارد.هر شخص دیگری ممکن است آن را قبل از سرمایداری طبقه بندی و معرفی کند.هم چنان که قبلا ما به کوشش های وبر در درستی روش او و حفظ آن اشاره کردیم،گام اول ایجاد همبستگی میان عقیده مذهبی و اخلاق عملی ضروری است.اما هیچ روش شناسی او را با ایجاد همبستگی غیر واقعی حفظ نمی کند.

یک بررسی از علت های ممکن دیگر کاپیتالیسم باید در در درس باشد.بنابر این،چارچوب تحقیق اش اجازه نمی دهد که بیان موضوع و پاسخ برای ایجاد سئوال نمایان شود.این جهت گیری و خط فکری،دومین ایراد بیشتر جدی وبر در اثبات شازش میان اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری است.

من فکر می کنم که توسط وبر یک مورد است که بر روی شکل روح سرمایهداری نادیده گرفته شده که از آنچه که او طرح کرده،متفاوت است.متفاوت از هر چیزی که در روح پروتستان مثل خطر و اقدام مهم،جرات داشتن و سرمایه گذاری،رقابت و جلوگیری از اسراف و صرفه جویی،تشویق می شود.اما زمانی که وبر خواهان عقل و صنعت و نوع صرفه جویی از سرمایداری است بطور غیر قابل انکاری اهمیت  به رشد سرمایه داری داده است.

انتقاد من،در جای دیگری و در کنار این تحلیل نشان داده خواهد شد و در بخش های تفسیرغلط از اخلاق سرمایه داری منعکس می شود.وبر از نوشته های پروتستان،نقل می کند که تا آنجا که پروتستان،سرمایه داری را تشویق کرده و ذکر مطلب آمده است و برای سرمایه داری مناسب و نمونه دار کردن آن هیچ چیز حفظ نمی کند و بیشتر به ریچارد باتلر گرایش دارد.

کسی که ستاره نهایی و بر است و ارتباط مرتاض گرایی با روح سرمایه داری را نشان می دهد،اگر چه لوتر و کالون بعنوان در های باز برای روح سرمایداری بصورت روشی دیده شده اند. اما باتلر بعنوان اینکه پند و نصیحتی عملی و بصورت مستقیم می دهد،دیده شده است.او طرز تلقی جدید را برای فعالیت اقتصادی تشویق می کند. رهبری کلیسای او،بیشتر توسط وبر بعنوان کامل کننده اخلاق پوریتانی شرح داده شده است.وبر یک صفحه از اثر باتلر را بعنوان مدرک اصلی اش در خصوص ارتباط میان پروتستان بطور وسیع با مرتاض گرایی و اثر روان شناختی آن،ارائه می کند و آن را بکار می برد.او تقاضای کالا را از دایره اخلاق سنتی آزاد کرد.پیوند اضافی تقاضا را که نه تنها منطقی نیست بلکه بنظر می رسد که بطور مستقیم توسط خداوند در خواست شده را رواج می دهد.اگر خدا برای شما یک شیوه ای ممکن که بطور قانونمند سود بیشتری از سایر روشها بدون خطا برای شما یا هر کس دیگری بدست می دهد،ارائه می کند.اگر شما آن را رد کنید و شیوه های که کمتر سود دارند را انتخاب کنید،شما از اهدافی که برای خود تعریف نموده،عبور کرده اید.و شما ناظر بودن خدا را رد می کنید و بر عکس بخشش را می پذ یرد و آنها را بخاطر خدا بکار می برید تا زمانی که او نیازمند به آن است.ممکن است شما کار کنید که برای خدا ثروت داشته باشید.فکر نکنید که این کار برای او گناه و حیوانیت است.وبر این را بعنوان مدرکی که رفاه بطور واقعی بوسیله یاخلاق پروتستان جذب می شود و آن را آماده می کند که برای مقاصد بدو گناه استفاده ننماید.نقل و قول می کند.(خطرات رفاه از این دیدگاه برای حیوانیت و گناه بکار برده شده که بطور غالب بوسیله باتلر اشاره شده است)البته صفحات دیگر باتلر که وبر آنها را نقل و قول نمی کند،دادن ثروت به خدا را روشن می کند-که تنها محتوای رفاه بوسیله باتلر مورد تاکید بود و شیوه ای که در آن پول برای کلیسا و نیازمندی مفید است،معنی می دهد.ثروت می تواند خوب باشد اگر برای دولت و کلیسا اقتدار بیاورد.بعبارت دیگر انباشت سر مایه قویاتوسط یک مرد ثروتمند در کسب سعادت آسمانی با تضاد مواجه وتشویق نمی شد.باتلر عقیده اش در ارتکاب گناه و آزمندی برای کسب ثروت و به قصد ترک آنهابرای کلیسابعد از مرگ افراد،ارائه می دهد.از زمانی که رفاه جستجو می شود،همه نشانه های مفرط در وابستگی به کالا های جهانی دیده می شود،بخصوص زمانیکه شخص هنوز زنده است.به هر حال عقاید حقیقی تقریبا و تا اندازهای در زمان کوتاهی در جهان وجود دارند،برای آن مرد ثروتمند یا فقیر از طبقه بالا یا پائین متفاوت است. اهمیت بخش های اثر باتلر در مبادله اخلاق و اینکه چطور یک شغل در قرن پانزدهم و نیز در فلورانس یا در جنوب آلمان و فنلاند به فراوانی وجود داشت.دلیل این ساده است که در این نواحی بزرگترین مرکز مالی و بازرگانی قرن ایجاد شده است.اگر چه حداقل بطور اسمی همه دارای روح سرمایه داری بودند،تنها و بخصوص می توانست رشد یابد زمانی که طرز تلقی اقتصاد سنتی رو به پایان بود.

دوم:تاوانی اهمیت پروتستانتیسم را بعنوان یک علت در توسعه کاپیتالیسم در هلند و انگلستان در قرن شانزدهم،کوچک شمرد. این وظیفه بود نه واقعیتی که قدرتهای پروتستان داشتند.اما جنبش های اقتصادی بزرگ بخصوص نتیجه ای بدست آوردند-تاوانی احساس کرد که پروتستانتیسم یک اثر قوی بر سرمایه داری دارد اما عقیده مخالفان برای انباشت سرمایه را نادیده گرفت.هیل کریستوفر در اثر اخیرش (انگلستان بعد از قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم)بیشتر به عناصر پروتستانتیسم که مستقیما با سرمایه داری سازگار است،توجه کرد.هدف او این بود که پیشنهاد کند که ممکن است هیچ دلیل فنی و علمی برای حمایت از پوریتان وجود ندارد.در میان این تقاضا های پوریتان برای جلوگیری از انحراف کارها مانند نوشتن،بازی،رقص و دیگر سرگرمی های بیهوده،وجود داشت.

در میان جمله های جان وزلی و از روش های صرفه جویی که ثروت رشد می کند و کلیسا فراموش می شود،انتقاد کرد.اما وبر به عوامل کمی در مقایسه با عقیده پروتستان توجه کمی نشان داد.مولفان دوری از موضوعات اصیل را نقل و قول کردند و اینکه رویکرد مادی گرایان می تواند خام ظاهر شود،مانند اینکه چرا پروتستان ابتدا در یک مکان رشد کرد(بطور واقعی و ساده می تواند به نیازهای سازمان اجتماعی واکنش نشان دهد).

0

اقتصاد پروتستان هم در دولتهای با اکثریت پروتستان و هم در مقایسه با کشور های کاتولیک،برتری اش دیده شده است. بطور کلی،در میان گروه اقلیت پروتستان،اقتصاد موفق و تجربه وسیع تری دارند تا اجتماع کاتولیک که شهروندان در آن مشارکت دارند.وبر پرسید:چه مزیت خاصی در جامعه پروتستان و اقتصاد آنان بوده است؟.

وبر پاسخ می دهد که حلقه برتری،توسعه اقتصادی است که متاثر از اخلاق پروتستان است.پذیرفتن این تفسیر جدال مهم دارد. هدف در این صفحه،نشان دادن تحلیل رویکرد وبر بر روابط بین پروتستانتیسم و سرمایه داری است که با روشهای مادی گرایان مختلف در همان موضوع مغایرت دارد.اگر چه این دو دیدگاه در این زمینه حاکم است اما ظهور آنها موضوع را تمام و کامل نمی کند. بنابر این من برای بررسی امکانات،روش سوم متضادی بنام ساخت گرایی که به سرمایه داری مربوط می شود،معرفی می کنم که می تواند به عنوان یک شرح کامل گسترش یابد.

دیدگاه کنش گرایان(عمل گرایان) اجتماعی

تعریف وبر از جامعه شناسی،بیان می کند که جامعه شناسی یک علمی است که کوشش دارد کنش اجتماعی را به منظور رسیدن به تبیین علی و تفسیر،فهم کند.بیشتر در دو مقوله و طبقه مهم از نظام های عقیده و منشا موضوعات تفسیر و فهم،تاکید می کند.یک عمل (کنش)تا آنجا که موضوع واقعی باشد و بوسیله عمل افراد دیگر جذب گردد،معنی می دهد.عمل بر حسب رفتار دیگران ایجاد و بنابراین بصورت علت آن ریشه می گیرد.

الگوی سازمان اجتماعی،شبیه اعمال افراد می تواند بر حسب عقاید و ریشه های ذهنی مشارکت کنندگان،تحلیل شود.وبر حتی اشکال سازمان و سرمایه گذاری را به همین نحو اثبات کرد که باید شبیه تولیدات تکنیکی کشف شوند.بر خلاف ماده گرایان، وبر به روح سرمایه داری به عنوان یک وضع مطلوب از شرایط اقتصادی توجه نکرد بلکه آن را علت خارج از نظام سرمایه و انباشت پول می دانست و ابزار اهداف سرمایه داری معرفی کرد. اما واقیعت را بر عکس نکرد.سازمان اقتصاد سرمایه داری می تواند گسترش یابد اگر نظام سود مناسبی وجود داشته باشد:مانند روح سرمایداری و اخلاق پروتستان.

ماکس وبر اصرار داشت که میان شکل های گذشته سازمان اقتصادی و نظام سرمایه داری مدرن تمایزی ایجاد کند.در آن دوره عمل ها بطور عقلی بیشتر به عمل های سنتی متکی واز آن ریشه می گرفت.در اقتصاد سنتی،اخلاق کار وجود ندارد و اخلاقی که اجبار و گرفتاری بر روی اقتصاد سود یابی ایجاد می کند،وجود داشت که از آن بعنوان اقتصاد معیشتی نام برده می شد و می توانست نیاز های انسان را ارضاء کند. وبر نوشت که در اقتصاد سنتی،بشر بدنبال آرزوی بدست آوردن بیشتر و بیشتر پول نیست،بلکه بطور ساده در شیوهای مرسوم و رایج زندگی می کند و به همان اندازه نیازهایی دارد که برای تحقق آنها تلاش می کند.اگر چه برای تحصیل پول حریص اند و این یک مسئله بدیهی است  اما فرصتی را برای سرمایه گذاری در سازمان بیشتر و گسترده تر ندارد.هیچ نوع احساسی از نیاز به کار بطور منظم برای کسب سود بیشتر ندارد و مردم بطور عقلی حداکثر سود را جستجو نمی کنند. 

روح سرمایه داری مدرن یک دیدگاه و طرز تلقی است که سود را بطر عقلی و بطور منظم و بوسیله قرارداد ها سودیابی،صنعتی کردن و صرفه جویی،جستجو می کند.

کاربرد نوشته های فرانکلین بعنوان یک مثال،بر نوع کیفیت تحصیل نیاز،عقیده داشت.صنعت با ارزش است زیرابه تولید،درستکاری وشایستگی مطمئن اعتبار دقیق وصرفه جویی برای سرمایه گذاری،منجر می شود.مرتاض گرایی نیز چهره ای بر جسته است.اخلاق سرمایه داری وخدای کل آن بیشتر وبیشتر پول است که با پرهیز جدی از همه لذت های زندگی،ممکن می شود.از هر لذتی که ممکن است،اجتناب می شود.

تنها با پیشرفت غیر منتظره روان شناسی،می توانست این دیدگاه اصلی را در جوامع گسترش دهد و اقتصاد سنتی را هدایت کند.وبر تلاش کرد که پروتستانتیسم را از گذشته جدا کند و به مکان خاصی که لوتر نامیده می شد،انتقال دهد.در اینجا مر تاض گرایی بطور آشکار با مذهب عالم ترکیب شده بود. لوتر،کالون،پروتست وپوریتان خدای یک مرتاض گرایی جهانی اند که تحصیل سود جهانی را تشویق می کنند.آنها بیان می کنند که وظیفه پروتستان کار کردن سخت و بدست آوردن جدی سود است از دنیایی که پر از لذت است.در این جهان،آیئن آنها پند و نصیحت است و رستگاری ابدی شناخته شده و مقدر است. تنها این الگوی روزانه رفتار می تواند بوسیله کلیسا بعنوان نشانی که ممکن است اختیاری باشد،تفسیر شود.بنابراین،پروتستانتیسم از توجه و تفکرات کلیسا که حاکم بر این جهان بود،جدا گردید. پروتستانتیسم ارزشهایی را که منجر به زندگی صنعتی شد،آموزش داد،مانندصرفه جویی،درستکاری و نظم سخت با کمترین انحراف ممکن که نشانی از بی اختیاری است.اما اخلاق سنتی بر خطرات رفاه تاکید داشت.وبر یک عبارت از ریچارد باتلر نقل و قول کرد که کلید پوریتان خدایی است و گرایش دیگری از تفکر و در بعضی از موارد سودیابی برای رفاه نمادین را نشان می دهد.

در واقع فداکاری و ستایش وظیفه جهانی است.بنابراین وبر در اخلاق پروتستان بحث می کند که سودیابی در جهت رفاه محدود مشود و به همان اندازه سختی کیفیت رفتار ابدی در زندگی روزانه را ضروری می داند که روح سرمایه داری توسط آنان ظهور پیدا می کند.وبر کوشش کرد که به درستی با روش اش در گام اول نشان دهدکه ایجاد همبستگی میان عقیده مذهب و اخلاق عملی ضروری است و می تواند اهمیتشان بعدا تعیین گردد.

0

رسوم اخلاقی علاوه بر انتزاعی بودن به جهان عملی و زندگی روزانه مربوط می شوند و در این زمینه راهنمایی هایی ارائه و حیات معینی را برای افراد طرح ریزی می کند.

واکنش آگاهانه بدترین دشمن رسوم اخلاقی اند. زیرا رسوم اخلاقی بطور ناخودآگاه شروع می شوند و اهدافی را بطور ناخودآگاه دنبال می کنند که این اهداف اغلب در یک فرایند خودبخودی و بوسیله واکنش ناآگاهانه تنها بعد از یک زمان طولانی شناخته شده اند. از طرف دیگر شناخت آنها اغلب به این فرض مبتنی است که چون معمول و متداول اند،مورد پذیرش قرار می گیرند به همین علت با واکنش های آگاهانه مغایرت دارند.رسوم اخلاقی در هر گروهی متداول است.آنها نیازهای حیاتی طبیعی از قبیل خوردن و خوابیدن را بیان نمی کنند و برای آنها شیوه ای خاص متصور نیست. از سوی دیگر رسوم اخلاقی جدای از افرد هستند (یعنی از اختیار افراد مستقل و مجزا هستند)و عموما بعنوان رفتار های خوب و درست، مناسب و با ارزش مورد پذیرش واقع می شوند.

رسوم اخلاقی به عنوان شعائر و تشریفات اجتماعی:

رسوم اخلاقی شعائر و تشریفات اجتماعی هستند.به این معنی که همه ما بطور ناخودآگاه در آنها مشارکت داریم. عادات رایج مانند ساعات کار،زندگی خانوادگی،روابط جنسی،تفریحات،مسافرت،تعطیلات،آموزش،خواندن نشریه های ماهانه و مناسب و دیگر جزئیات بیشمار زندگی همگی جزء تشریفات و شعائر اجتماعی اند.هر یک از این عادات توسط هر فرد به نحو مطلوب انجام می گیرد و بر اثر تکرار بصورت عادات جمعی در می آیند و برای ما و عده بسیاری از افراد بصورت قانون-آنهم قانون مناسب-در میآیند.

ما همیشه با القاء و تلقین افراد رفتار می کنیم و به این باور می رسیم که آنچه ما انجام می دهیم منطقی و مفید می باشد. بسیاری از این باورها و قضاوت ها، اصول  وموازین رفتاری را مشخص و از آداب و رسوم رایج حمایت می کنند.به همین جهت ما نمی توانیم رفتارهایی را انجام دهیم مگر اینکه از قبل قضاوت ها ی ما در مورد آن رفتارها شکل گرفته باشد.بنابر این،قضاوت ها همیشه ما را مجبور می سازند که به نوعی رفتار کنیم در غیر اینصورت فشارهایی که بر ما وارد می سازند،غیر قابل تحمل است.بااین وجود،رسوم اخلاقی دارای سود و مزایایی هستند و ما را در برابر مشکلات مختلف بیمه می کنند.

رسوم اخلاقی بر روی رفتارها اقتدار دارند:

رسوم اخلاقی از گذشته به ما می رسند،در نتیجه هر شخصی در این رسوم متولد می شود _همانطور که او در یک محیط بدنیا می اید _ و نمی تواند نسبت به آنها واکنش نشان دهد.و یا انتقاد به آنها به مشابه جدایی او از محیطش می باشد قبل از آنکه در آن محیط بتواند زند گی کند.هر فردی تحت تاثیر رسوم اخلاقی قرار گرفته و قبل از آنکه قادر باشددر مورد آنها دلیل یا سوالی مطرح سازد،شخصیتش را می سازذ.(یعنی بطور نا خودآگاه و جبری مورد پذیرش واقع می شوند).

امروزه،رسوم اخلاقی اصولی هستند که مورد انتقادند یا اینکه بطور کل رد می شوند به این علت که رسوم اخلاقی بدون هیچ کوششی و بطور ناخودآگاه از گذشته به ما رسیده اند. اگر همه موارد از امور و واقعیت ها را بطور کل یا نسبی در رسوم اخلاقی مورد توجه قرار دهیم،خواهیم دید که اینچنین نیست.دمو کراسی در جامعه آمریکا یک شیوه اخلاقی پسندیده است زیرا دموکراسی برای ما موقعیت های زیستی و اقتصادی مطلوبی پدید آورده است.از همین رو بحث و انتقاد در مورد آن غیر ممکن است. افراد از دموکراسی تعریف و تمجید می کنند زیرا ایده ای است که برای عموم پسندیده و مطلوب است.یعنی یک شیوه اخلاقی است.هیچ کس به دموکراسی بطور دقیق و از روی خلوص عمل نمی کند و هیچ کس نیز شهامت تجزیه و تحلیل آن را ندارد همانطور که آنها جرات انتقاد و بحث در مورد حکومت اشرافی یا حکومت مطلقه را ندارند.واقعیتی که در همه موارد فوق مورد توجه می باشد اینست که افراد با هر گونه بحث بر ضد رسوم اخلاقی مخالفت می کنندو آنها را گوش نمی دهند.اما وقتی که این ایده ها از رسوم اخلاقی به شکل قوانین تغییر یافته و بصورت نهاد واقعی در آمدند می توان در مورد آنها بحث و استدلال نمود.رسوم اخلاقی هنجارها را در بر می گیرد و اگر ما در مورد رسوم اخلاقی بحث می کنیم تنها از طریق هنجار هاست.ما رسوم اخلاقی را به همان اندازه بطور ناخودآگاه یاد می گیریم که شیوه راه رفتن،خوردن و حرف زدن را یاد می گیریم.هرگز افراد نمی آموزند که چگونه قدم بزنند،بخورند،صحبت کنند و هیچ دلیل و استدلالی را نمی دانند که چرا رسوم اخلاقی اینگونه هستند.

رسوم اخلاقی از ثبات و دوام بر خوردارند:

ما رسوم اخلاقی را بعنوان یک نظام وسیع و متداول درک می کنیم که همه ابعاد زندگی،علائق و نیازهای انسان را در بر می گیرد.همچنین صحت و درستی آنها بوسیله آداب و رسوم،عرف،عادات،احکام جادوئی و افسانه ای و واکنش عقلی و تعمیم کلی و اخلاقی شان-که بهبود و توسعه یافته اند-ارزیابی می شوند. رسوم اخلاقی از ایجاد بدعت تازه به شدت جلوگیری می کنند.آنها هیچ نوع تفکری را بر نمی انگیزند بلکه بر عکس فکری که تا کنون وجود داشته در مجموعه رسوم اخلاقی بوده است.رسوم اخلاقی هیچ تغییر و تحولی را در مجموعه خودش نمی پذیرد.آنها سئوال نیستند بلکه جواب های هستند برای مسائل زندگی.نیز آنها اهداف و ایده های غایی اند به همین جهت خودشان را بصورت شیوه های حقیقی نشان می دهند.رسوم اخلاقی در کشورهای جنوب غربی آسیا دوام و ثبات خود را نشان می دهند.روح ترس و پرستش اجداد،همراه با اقتدار جزمی،تابو های شدید و مجازات های سنگین موجب ثبات و دوام رسوم اخلاقی می شوند.(به مفاهیم کلیشه ای بدل می شوند).

0

ما می توانیم غالبا منطقش را در بعضی از بخش های خلاصه شده فلسفی که" نجات" نامیده شده،پیدا کنیم.و در بعضی کارهای دیگر که" اظهارات" نام دارد و نیز در کتاب طبقه بندی علمی اش به نام "در اقسام عالم عقلیه" می توان دید.ابن سینا پیرو ارسطو بود. و چهار علت را شناخت:"علت مادی،علت صوری،علت اثر و نتیجه و علت نهایی".او نشان داد که آنها ممکن است همگی با هم در یک تعریف ظاهر شوند.برای او علوم بر آزمایش و دلیل متکی و استوارند،یعنی آنها موضوعات و سئولات و قضایای منطقی دارند.آنها قضایای اثبات شده جهانی وجود دارد بلکه در هر علم خودش قرارداد خاصی اضافه می شود.

2=علم النفس:روان شناسی ابن سینا یک شرح منظم و دقیق از انواع متعدد ذهن و استعداد فکری است.بر طبق نظر او،سه نوع ذهن وجود دارد:الف:ذهن نباتی  ب:ذهن حیوانی  ج:ذهن قابل دلیل یا ذهن انسانی. تنها ذهن انسانی دلایلی را ارائه می کند. هوش و فکر مورد توجه ابن سینا است. و او بیشتر یا کمتر بر خط فکری کانتی که دلایل و ذهن بر دو نوع بودند:ذهن عملی و ذهن تئوریکی. ابن سینا 99 آثار بر فلسفه،منطق،متافیزیک،پزشکی،علم هندسه،ستاره شناسی،موسیقی،و... نوشت.علوم عملی از رسیدن سود و منفعت برای جامعه و مقایسه اخلاق،اقتصاد و سیاست است. از این رو دو نوع مقوله بندی اصلی،ابن سینا به چهار اصول علم به ترتیب رسید.

1=منطق 2=فیزیک 3= ریاضی 4= متافیزیک.هر علم دارای زیر مجموعه ای است. او علم مذهبی را در یک مکان روشن در نظامش به فراموشی سپرد.به هر حال، ابن سینا دریافت که علوم بهم وابسته اند و اینکه همه آنها از اصول فلسفه ابتدائی بعنوان همه علوم خدمت دریافت می دارند.

اخوان الصفا(قرن دهم):هنگامی که رازی و فارابی و ابن سینا یک روش علمی ایجاد کردند،دیگران کوشش نمودند که توسعه عربی جدیدی با علوم مذهبی ایجاد کنند. در طول قرن دهم یک گروه سری توسط برادران صفا(اخوان الصفا) بوجود آمد که در تقسیم بندی علوم نقش داشته و شایستگی خود را تشریح کردند.

پیروان این گروه بر فلسفه عالیه و علوم طبیعی تاکید می کردند.اما  مواد کافی برای علوم مذهبی در درستی نتایج شان وجود داشت.آنها مقولات علمی را مشاهده و تشخیص دادند:

1=علوم مذهبی 2=علوم ادبیات 3=علوم فلسفی، که هر کدام شاخه های متعددی را در بر می گرفت.

اخوان الصفا(برادران پاک یا دوستان مومن)یک انجمن سری از فلاسفه و دانشمندان بود که در بصره در حدود 983 با یک شاخه در بغداد تاسیس شد.این گروه ملاقاتهای با اعضاءخود داشت و انجام می داد که به پیمان و مذاکره علمی و فلسفی یا موضوعات مذهبی معروف بود.هدف اصلی این گروه به پیش بردن رستگاری روح گناهکار از طریق رهایی و کمک دو سویه در ماندن بوسیله ایمان هر شخص نسبت به دیگران گفته می شد.به همین دلیل آنها برادران پاک نامیده می شدند زیرا بعد از افلاطون آنها اولا کسانی بودند که بر اثر پاک بودن و تصفیه روح وجسم معتقد بودند و ثانیا روح را مورد توجه قرار می دادند.مذهب این برادران بر جهت مرتاض گرایی و شیعه گرایی متکی بودند و انجمن شان ضرورتا یک عقیده سیاسی بود.نظریه دانش وعلم برادران کم و بیش بر خطوط مستقر اثر گذاشت که اساسا بر مفهوم جمع گرایی روح متکی بود. آنها بوسیله روح فهمیدند که عناصر روحی معنی می دهد ودر آنها،روح پاک است،که از تماس احساس با روح است و یک مفاهیم انتزاعی محسوب می شوند.شبیه سقراط،برادران همه علوم واقعی را بطور قوی در روح افراد حفظ و نشان دادند.شرایط معلم شبیه شرایط ماست.آموزش بعضی چیزها را در روح قرار نمی دهد بلکه به حقایقی که تاکنون در خلق و انسان است بی توجهی شذه،دوباره تولد دهد.برای روح پاک،خیلی لازم بود که یک شخص رشته های از نظم سخت را در علوم انتزاعی از قبیل منطق و ریاضیات متحمل شود. اما جریان روح از خصوصیات عمومی و جهانی و مربوط به ذهن است،یک احساسی است برای مافوق احساس،یعنییک فرایند تدریجی است. ریاضیات بیشتر از منطق پیش رفت و از آنچه که احساس بود،منطق پیشرفت کرد.منطق یک شرایط حد و سط را در میان فیزیک و متافیزیک گرفت.در فیزیک ما مجبور بودیم به بدن ها (جسم ها) بپردازیم اما در متافیزیک ما با روحهای خالص یا تفکر سرو کار داشتیم.در دیدگاه متافیزیک برادران،یک اثر روشنی بر آئین نو افلاطون سبیه پلوتیتوس پیدا کردند.آنها عقیده داشتند که خدا در راس همه علوم قرار دارد.خدا بالا ترین موجود است که مورد ستایش قرار می گیرد.

پایه ها و درجات متعدد از نظر برادران با مقوله بندی منظم شرچشمه می گیرد.1=تفکر 2=جهان روح 3=ماده اولیه 4=طبیعت 5=جهان کروی 6= عناصر جهان دنیوی 7=معادن،گیاهان و حیوانات

نقطه مرکزی در این آئین که ریشه سنگینی دارد،بر گشتن روح به خداست.روح افراد تنها بخشی از روح جهان است که بعد از مرگ از تن و جسم پاک بر می گردد، درست به اندازه ای که روح جهان به خدا در یک روز سازگار و موافق به خدا بر می گردند. آئینه احیاء(رستاخیز)را مرگ می نامند که روح جهان به خدا در یک رستاخیز مهم بر می گردد. برادران صفا عقیده انسان کامل یا ایده انسان کامل را داشتند.روح انسان از روح جهان نتیجه می شود و همه ارواح،روح جهان را تشکیل می دهند که همگی جوهری ممکن بنام انسان مطلق یا روح انسانی شکل می دهند.عنوان بعضی از رساله های برادران در زیر است: توسعه روح اشخاص،تفکر در مورد مرگ،روح گناهکار،رستاخیز،راهی به سوی خدا،دوست روح و خدای بزرگ و فکر وموضوعات.

0

در واقع یک اندیشه آنگاه درست است که به کار آید و مشکلی را بگشاید.بکار آمدن تنها معیار درست بودن اندیشه هاست.بعضی گزاره ها بصورت مستقیم و برخی غیر مستقیم.درستی اندیشه ها به زمان و مکان و شرایط بستگی دارد و همیشگی نیست.

پراگماتیست،هر ارزشی را نسبی و وابسته به شرایط اجتماعی،روانی و فرهنگی و بطور کلی به شرایط معین می داند.هیچ هدف ثابتی یافت نمی شود و آموزش و پرورش نمی تواند یک ایده آل جاوید داشته باشد.رسالت فلسفه تحول اجتماعی است و این تحول بوسیله آموزش و پرورش صورت می گیرد.کارایی دموکراسی بسته به آموزش و پرورش است.او دموکراسی را شایسته ترین قسم حکومت میداند. رسالت فلسفه،تحول اجتماعی است و این تحول به وسیله آموزش و پرورش صورت می گیرد.در کتاب دموکراسی و آموزش و پرورش،اموزش و پرورش نوسازی پیوسته تجربه است. اموزش و پرورش یکی از جنبه های اصلی زندگانی است از اینرو فلسفه آموزش و پرورش فلسفه زندگانی است.آموزش و پرورش سنتی جنبه فعال تجربه و عامل های درونی را نادیده می گرفت.و آموزش و پرورش جدید عامل های بیرونی را نادیده میگرفت.همه دانستنی ها و حتی ارزشها ابزارهایی هستند که انسان را در سازگار شدن با وضعیت های تازه و حل مشکل هایی که از این وضعیت ها برخیزد،یاری می کنند.بهترین روش آموزش،بکار بردن روش پژوهش علمی از سوی خود دانش آموز است. آموزگار باید از بیان جزمی اندیشه ها خوداری کند.آرمان تربیت پدید آوردن کنترل خود است.آزادی با نظم مخالف نیست بلکه هماهنگ است.آزادی توانایی کنترل خویش است.

تربیت از تجربه به وسیله تجربه و برای تجربه است اما تاکید بر تجربه به تنهایی کافی نیست بلکه چگونگی تجربهاست که اهمیت دارد.او برای بدست دادن معیاری که به اعتبار آن بتوان در باره چگونگی تجربه قضاوت کرد دو اصل بیان می کند:اصل پیوستگی تجربه و اصل تاثیر دو سویه.

اصل پیوستگی تجربه می گوید هر تجربه ای به تجربه های دیگر پیوسته است و در تجربه های پس از خود زنده می ماند. تجربه ای که به تجربه های بیشتری بستگی داسته باشد و تجربه بیشتری را ممکن گرداند از نظر تربیت با اهمیت تر است.از اینرو تجربه ای که شوق به تجربه های بعدی گردد،تجربه ای خوب است و تجربه ای که سبب بیزاری از تجربه های بعدی گردد، بد است.