امروز پنجشنبه 01 آذر 1403

نظریه کارکرد گرائی ساختاری تالکت پارسونز

0

کارکرد گرایی ساختاری تالکت پارسونز:
پارسونز معتقد است یک کارکرد مجموعه فعالیت هایی است که در جهت برآوردن یک نیاز یا نیازهای اجتماعی انجام می گیرد بر اساس این تعریف چهار تکلیف را برای همه ی نظام ها ضروری می داند:
1- تطبیق: یعنی هر نظامی باید با محیطش سازگاری ایجاد کند و محیط را با نیازهایش سازگار کند.
2- دستیابی به هدف: هر نظامی باید هدف های اصیل خود را تعیین کند و به آنها دست یابد.
3- یکپارچگی: هر نظامی باید روابط متقابل اجزایش را تنظیم کند.
4- سکون یا نگه داشت الگو: هر نظامی باید انگیزش های افراد و الگوهای فرهنگی آفریننده و نگهدارنده یاین انگیزش ها را ایجاد نگهداری و تجدید کنند.این چهار تکلیف با چهار نظام کنش پیوند دارد که به شرح زیر است:

الف) ارگانیسم رفتاری ب) نظام شخصیتی
د) نظام فرهنگی ج) نظام اجتماعی

دراینجااین سطوح به دو شیوه ترکیب شده اند:*هر یک از سطوح بالاتر سطوح زیرین خود را در این سلسله مراتب تحت نظارت دارند هر یک از سطوح پایینتر شرایط و انرژی مورد نیاز برای سطوح بالاتر را فراهم می کند.
از لحاظ محیط فعالیت نظام کنش پایین ترین سطح که همان محیط جسمانی و ارگانیک است جنبه های غیر نمادین بدن انسان،ساختمان بدنی و اعضایش را شامل می شود.
در بالا ترین سطح واقعیت نمایی قرار دارد که به نظر پارسونز روشن ساختن گرایش کلی جوامع بشری به برخورد نمادین با عدم قطعیت ها دلواپسی ها و فجایع بشری است که با معنی دار بودن سازمان اجتماعی در تعارض است.
انتقادهای ذاتی عمده ومنطقی و روش شناختی به کارکرد گرایی ساختاری:
الف) یکی از انتقادهای عمده این است که این نظریه به اندازه ی کافی به تاریخ نمی پردازد، یعنی
درواقع ذاتاً غیر تاریخی است.
ب) عدم اعتماد به روند دگرگونی اجتماعی. (ترنر وماریانسکی هم معتقداند که این عدم توجه وجود دارد و اگر هم مختصر توجهی است بیشتر از دیدگاه تحولی است تا از جنبه ی تکاملی)
ج) بارزترین و رایج ترین انتقاد، عدم پرداختن به قضیه ی کشمکش است. کارکردگرایان ساختاری، کشمکش را لزوماً مخرب میدانند. آبراهامسون می گوید:که اینها در مورد توافق اجتماعی، استواری و یکپارچگی غلو می کنند
در مجموع برداشت کلی، محافظه کارانه است دیویدلاک،کوین، گولدنرو... از تکیه وتاکید بر جنبه هنجار بخش نظام فرهنگ انتقاد کرده اند و این دبستان را یک نظام ایدئولوژیک میدانند.
این انتقادهای ذاتی عمده، دو جهت بنیادی را نشان می دهد: 1 - این که آشکارا به نظر میرسد که این نظریه تاکید تنگ بینانه ای دارد که نمی گذارد بسیاری از قظایا وجنبه های مهم جهان اجتماعی را بررسی کند
.2_ اینکه همین تاکید به این نظریه رنگ و بویی محافظه کارانه می دهد چنان که در پشتیبانی از وضع موجود و نخبگان مسلط عمل کرده و هنوز هم تا اندازه ای می کند.
انتقادهای روش شناختی ومنطقی:
الف) مبهم و نا روشن است، برای مثال منظور از ساختار، کارکرد و نظام اجتماعی دقیقاً چیست؟ به دور از هر گونه جامعه واقعی است یعنی بیشتر توجه به نظامهای اجتماعی انتزاعی دارد.
ب) ادعای عام و جهان شمول بودن این نظریه در حالی که هیچ نظریه فراگیری وجود ندارد و منتقدان معتقداند که بهترین چیزی که جامعه شناسی می تواند به آن دل ببندد نظریه های محدود به یک دوره تاریخی وبا دامنه متوسط است.
ج) فقدان ابزار تحقیقی و تحلیلی حتی شیوه ی مقایسه را مخدوش ساخته و خود نیز روش های کارامدی ایجاد نکرده است.
* بدتر از همه این نظریه (کارکردگرایی ساختاری) مبتلا به غایت شناسی نا موجه است، یعنی ناتوان از شناسایی رابطه ی غایت شناسی میان جامعه و اجزای متشکله ی آن است. خصلت همان گویی، استدلال این دبستان را مبتلا به دور می سازد، یعنی چرخه ای را بوجود می آورد که "کل بر حسب اجزاء و اجزاء بر حسب کل " تعریف می شود.

مسئله هابزی نظم:
نیرویی که از جنگ اجتماعی همه علیه همه جلوگیری می کند عبارت است از:نظام اجتماعی- نظام توقعاتی، در اینجا کارکرد های توامان این دو نظام موجب استقرارنظم و در نهایت اثبات می شود. پارسونز به شیوه یکارکردگرایی ساختاری به مسئله نظم پاسخ گفت که به نظر او با یک رشته مفروضات عمل می کند.

1- نظامها از خاصیت نظم و وابستگی متقابل اجزا برخوردارند.
2- نظام ها گرایش به حفظ خود به خودی نظم دارند.
3- نظامها می توانندایستا باشند یا با یک فرایند دگرگونی سامانمند عمل کنند
4- ماهیت بخشی از نظام به صورت های دیگر نظام تاثیر می گذارد.
5- نظامها مرزهای محیطشان را حفظ می کنند.
6- تخصیص و یکپارچگی دو فرایند بنیادیند که برای حالت توازن نظامها ضروری است.
7- نظامها گرایش به حفظ خود دارد یعنی مرزها ی روابط اجزا با کل را حفظ می کند، تنوعات محیطی را تحت نظر دارند و گریش به دگرگونی داخل نظام را مهار می کند.
پارسونز به خاطر جهت گیری ایستایش بسیار مورد انتقاد بود و همین باعث شد اندک اندک به دگرگونی روی آورد همچنانکه میداند سرانجام بر تکامل جوامع تاکید کرد

چهار نوع نظام کنش پارسونز:
1) نظام اجتماعی: از مجموعه ای از کنشگران فردی ساخته می شود که در موقعیتی که دسته کم جنبه فیزیکی یا محیطی دارد با همدیگر کنش متقابل دارد این کنشگران بر حسب گرایش به ارضای حد مطلوب برانگیخه می شود و رابطه اشان با موقعیتهایشان و همچنین با همدیگر بر حسب و به واسطه یک نظام ساختار بندی فرهنگی و نمادهای مشترک مشخص می شود.
پارسونز واحد بنیادی در بررسی نظام اجتماعی را آمیزه ی نقش و منزلت می گیرد و همچنین ارزشها و هنجا رها را در تحلیل فرد به کار می گیرد. منزلت به یک جایگاه ساختاری در داخل نظا م اجتماعی اطلاق می شود و نقش همان کاری است که یک کنشگر در همان موقعیت انجام می دهد. کنشگر بر حسب اندیشه و اعمال در نظر گرفته نمی شود بلکه بر حسب موقعیتی که در نظام اجتماعی دارد.
پارسونز شیوها ی انتقال ارزشها و هنجارها را طی روند اجتماعی شدن وملکه ذهن شدن (ارزش بصورت بخشی از وجود کنشگر یا وجدان اجتماعی او در می آید) میشناسد و می گوید:ترکیب الگوهای جهت گیری ارزشی که به وسیله کنشگر طی روند اجتماعی شدن بدست می آید با ید تا اندازه ی زیادی نتیجه ی کارکرد ساختار نقش بنیادی و ارزش های مسلط نظام اجتماعی باشد.
پارسونز چنین تصور می کرد که کنشگران در فرایند اجتماعی شدن گیرندگانی منفعلند واجتماعی شدن را فرایندی محافظه کارانه ای می داند که طی آن تمایلات نیازی کودکان را به جامعه پیوند می دهد و همین نظام اجتماعی وسایل برآورده شدن این تمایلات را فراهم می سازد.
پارسونز اجتماعی شدن را یک تجربه عمرانه می انگارد. اجتماعی کردن و نظارت اجتماعی در این نظام مکانیسم های اصلی اند (البته هر نظام اجتماعی باید در برابر برخی از تنوعات و کجروی ها مدارا کند) یک نظام اجتماعی انعطاف پذیر نیرومندتر از نظام اجتماعی است که تا ب هیچ گونه کج رو ی را ندارد.
پارسونز چهار خرده نظام را نام میبرد که در جهت تثبیت وتکمیل توازن کارکرد دارند.
1) اقتصاد: اقتصاد که کارکردش تطبیق با محیط از طریق کار تولید و تخصیص برای جامعه است.
2) سیاست: کارکردش دستیابی به هدف از طریق پیگری هدفهای اجتماعی و بسیج کنشگران و منابع در جهت این هدف است
3) نظام اعتقادی: کارکردش سکون از طریق انتقال فرهنگ به کنشگران است
4) عرف اجتماعی: کارکردش یکپارچگی است (قوانین). همین عرف است که عناصر سازنده جامعه را هماهنگ می سازد.

2) نظام فرهنگی:
پارسونز فرهنگ را نیروی عمده ای می انگاشت که عناصر گوناگون نظام اجتماعی را به همدیگر پیوند می دهد.فرهنگ میانجی کنش متقابل میان کنشگران است و شخصیت و نظام اجتماعی را با هم ترکیب می کند. فرهنگ این خاصیت را دارد که کم و بیش می تواند بخشی از نظامها ی دیگر گردد.
پارسونز فرهنگ را نظام الگو دار و سامانمندی از نمادها میداند که هدفهای جهت گیری کنشگران، جنبه های ملکه ی ذهن شده نظام شخصیتی و الگوهای نهادمند نظام اجتماعی را در بر می گیرد.
قابلیت انتقال و اشاعه فرهنگ از نظامی به نظام دیگر از خصلت نمادین ذهنی فرهنگ ناشی می شود.پارسونز به این نتیجه میرسد که معیارهای اخلاقی همان "شگردهای یکپارچه کننده و حاکم بر نظام کنش " می باشند.
در نظریه پارسونز فرهنگ یک نظام مسلط است و او خود را یک جبر گرای فرهنگی مینامد.

3) نظام شخصیتی:
این نظام در لفافهای از سایر نظامها پرورده شده وشکل می گیرد با این همه به جهت پیوندهایش با ارگانیسم خود و بی همتایی تجربه زندگی شخصی به یک نظام مستقل تبدیل می شود. پارسونز شخصیت را " نظام سازمان یافته ای از جهت گیری و انگیزش کنش کنشگر فردی می انگارد ". پارسونز و شیلز تمایلات نیازی را مهمترین واحدهای انگیزش کنشی و عنصر سازنده شخصیت میداند.آنان تمایلات نظامی را از کششها جدا میدانند و می گویند: کششها همان گرایشهای فطری و " انرژی جسمانی که کنش را امکان پذیر می سازد " می باشند.
پارسونز میان سه گونه تمیلات نیازی بنیادی تمایز قایل می شود:
1- نخستین گونه کنشگران را وامی دارند تا در روابط اجتماعیشان به دنبال عشق تایید و... بروند.
2- دومین گونه، ملکه ذهن شده ای را در بر می گیرد که کنشگران را به رعایت معیارهای گوناگو ن وا می دارند.
3- سومین گونه، چشمداشتهای نقشه کنشگران را به دادن و ستاندن پاسخها ی متناسب سوق می دهد.
پارسونز از نظام شخصیتی انفعالی که نقطه ضعف آشکار نظریه ی او به شمار می آید،به نظر می رسد که آگاه بوده است.او در این موارد کوشیده است تا به شخصیت قدری خلاقیت ببخشد.
4) ارگانیسم رفتاری:
این نظریه را فقط برای این در نظریه اش گنجانده بود که منبع انرژی برای نظام های دیگرش بود.

تبلیغات متنی