امروز یکشنبه 04 آذر 1403
بر اساس ماده 23 قانون حمایت حقوق مولفان، کلیه آثار ارائه شده در سایت با مجوز از صاحب امتیاز اثر می باشد. تمام کالاها و خدمات این سایت بدون احتساب مالیات می باشد.
لوییس کوزر یکی از اولین نظریهپردازان مدرن تضاد بود. او قبل از رالف دارندورف کار مهمی درباره تضاد چاپ کرد. این کار رنگ و بوی کارکردگرایی داشت و به جای مارکس از زیمل وام گرفته شده بود. در ابتدا در کل شبیه بحث و جدلهای اولیه دارندورف، یک نقد مخرب از کارکردگرایی به نظر نمیرسید. در نسخههای بیشتر کارکردی او از نظریه تضاد، کوزر شروع به این کرد که بحثهای استاندارد بر ضد کارکردگرایی چه خواهند شد. تضاد توجه کافی نکرده و پدیدههایی مانند انحراف و اختلاف عقیده برای موازنه و تعادل در سیستم آسیبشناسی میشوند. کوزر به صورت سازشپذیرانهای تئوریپردازی کارکردگرایی را که اغلب اهمالهایی در مورد در اهمیت قدرت و منافع داشته است، را نگه داشته است. او از مارکس و دارندورف در مورد نتایج در هم گسیخته تضاد خشونتی پیروی نکرده است؛ به جای آن کوزر در مورد کارهای تحلیلی دارندورف درباره اهمیت و تأکید کارکردهای «قابلیت سازگاری» و «انسجام» تضاد برای نظامهای اجتماعی جستجو کرده است. بنابراین کوزر تلاشهای کارکردگرایی انتقادی برای نادیده گرفتن تضاد را و نظریه انتقادی را به خاطر تأکید ناکافی بر کارکردهای تضاد تأیید میکند. به عبارت دیگر او به نظریه زیمل درباره تضاد، که ارتقای انسجام اجتماعی نظامهای اجتماعی، برگشته است.
کوزر تلاش کرد کارکردگرایی را به خاطر ندیده گرفتن تضاد و نظریه تضاد را به خاطر تأکید ناکافی بر روی کارکردهای تضاد مورد نقد قرار دهد. او به نظریه تضاد زیمل در ارتقای انسجام اجتماعی نظام های اجتماعی، یا حداقل برخی از انتقادی آن برگشت.
تحلیل های کوزر در این زمینه ها می باشد: (1) عدم تعادل در انسجام بخش های نظام منجر می شود به (2) بروز انواع متفاوتی از تضاد در این بخش ها که باعث (3) انسجام موقتی یک سیستم، که آن هم منجر می شود به (4) افزایش انعطاف در ساختار نظام، افزایش قابلیت برای رفع تعادل های آتی از طریق تضاد وافزایش قابلیت برای سازگاری با شرایط تغییر. کوزر این رویکرد را به وسیله توسعه – حداقل به صورت ضمنی در بحث های استدلالی اش – انواعی از گزینه هایی که استخراج شده و در جداول 1-13 تا 5-13 ارائه شده اند، اجرا کرد. او با دلایل تضاد شروع کرد.
دلایل تضاد
مانند وبر، کوزر نیز تأکید می کند (همچنان که در قسمت الف جدول 1-13 نشان داده شده است) که نبود مشروعیت برای یک سیستم نابرابر موجود، یک پیش نیاز و لازمه انتقادی برای تضاد است. در مقابل، نظریه- پردازان دیالکتیکی مانند دارندورف تمایل دارند تا دلایل تضاد را در تناقض یا تضاد منافع ببینند. در این چنین تئوری های دیالکتیکی، افراد زیردست از منافع خویش آگاه هستند که تضاد را به وجود می آورند، بنابراین وظیفه نظری مهم تعیین شرایط افزایش سطوح آگاهی است. ولی کوزر بر این عقیده است که تضاد منافع فقط زمانی که مشروعیت وجود نداشته باشد، بروز می کند. کوزر تأکید می کند که نظم اجتماعی به وسیله برخی درجات اجماع و وفاق بر روی ترتیبات اجتماعی- فرهنگی به وجود می آید و اختلال و تضاد زمانی پدید می آید که برخی شرایط، این وفاق را کاهش دهد (دو تا از این شرایط در جدول شماره 1-13 تحت عنوان الف-1 و الف-2، نشان داده شده است). این دو شرط، بیشتر الهام گرفته از مارکس هستند تا وبر.
وقتی که کانال و مجراهایی برای اظهار و بیان شکایات وجود نداشته باشد و وقتی که امکان تحرک به سوی مراتب و جایگاه های بالاتر اجتماعی (تحرک اجتماعی) برای اعضا وجود نداشته باشد، احتمال عدم مشروعیت بیشتر خواهد شد. همچنان که در جدول 1-13 نشان داده شده است، نبود مشروعیت، به خودی خود نمی تواند منتج به تضاد گردد. افراد باید ابتدا به صورت احساسی برانگیخته شوند. پس وظیفه نظریات این است که شرایطی را که این عدم مشروعیت را به جای برخی مسایل دیگر احساسی مانند بی علاقگی و استعفا، به سوی برانگیختگی احساسی سوق می دهد، تعیین کنند. در اینجا کوزر از نظریات مارکس درباره محرومیت نسبی الهام گرفته است. همچنان که مارکس نشان داده است و هچنان که برخی از تحقیقات تجربی نیز ثابت کرده اند، محرومیت مطلق، نمی تواند همیشه انقلاب را به وجود آورد. هنگامی که مردم انتظار آینده بهتری را داشته باشند، به صورت ناگهانی برای واقعی کردن این انتظارات به خیابان ها می آیند؛ سپس به اندازه کافی برای به وجود آوردن تضاد برانگیخته می شوند. سط برانگیختگی، در واقع، تحت تأثیر تعهدات آن ها به نظام موجود، درجه و میزانی که آن ها فشارهای درونی قوی خود را توسعه می دهند و ماهیت و میزان کنترل اجتماعی در سیستم است. این گزینه ها، به عنوان مثال، منجر می شوند به پیش بینی هایی بدین صورت که: در سیستمی که دیکتاتوری مطلق که فشار ظالمانه ای را بر توده ها اعمال می کند، احتمال شرش توده ها بسیار کمتر است نسبت به سیستمی که برخی از آزادی ها وجود دارد و جایی که محرومیت منجر به این اعتقاد می شود که احتمال این وجود دارد که امورات بهتر شود. تحت چنین شرایطی مکن است بحران مشروعیت با پدید آمدن تعصب و احساسات همراه باشد.
دلایل و علت های تضاد
1- اعضای زیر دست (مادون)در یک سیستم نابرابر به زیر سوال بردن مشروعیت توزیع منابع کمیاب تمایل دارند برای شروع تضاد، که آنهم در واقع به وجود می آید بوسیله:
الف)کانالهای محدود برای بیان و اظهار شکایات و نارضایتی ها
ب) میزان کم تحرک به سوی جایگاه های با امتیاز بیشتر
2- زیر دستان بیستر تمایل دارند برای بوجود آوردن تضاد با فرادستان به علت احساس محرومیت نسبی، بنابراین بی عدالتی افزایش پیدا کرده که در واقع آنهم مربوط است به:
الف) میزان تجربیات جامعه پذیری فرودستان نمی تواند فشارهای خود درونی را تولید نماید
ب) عدم موفقیت فرادستان برای بکاربردن فشارهای بیرونی روی فرودستان
خشونت تضاد
کوزر گزینه های مهمی را در مورد سطح خشونت در تضاد در جدول 2-13 ارائه داده است. همچنان که اغلب نظریات کارکردگرایانه تأکید می کنند، گزینه الف کوزر در جدول 2-13، شرایطی را نشان می دهد که تحت آن شرایط، تضاد منجر به خشونت کم خواهد شد. در مقایسه، نظریه پردازان دیالکتیکی نظیر مارکس، اغلب تضاد را به عنوان شرایطی که در آن تضاد منجر به خشونت زیاد خواهد شد، تعریف می کنند. برعکس گزینه اول، کوزر شرایطی را نیز تعیین می کند که تضاد به خشونت می گراید. مفهوم کلیدی در گزینه الف کوزر، مفهوم «Realistic issues» یا «موضوعات واقعی» هستند. کوزر استدلال میکند که تضاد Realistic شامل پیگیری اهداف خاصی برای منابع واقعی خصومت هستند با تخمین و برآوردی از هزینههایی که در این راه متحمل میشوند. هم چنان که در فصل 11 اشاره شده است. زیمل تشخیص داد که، وقتی اهداف واقعی مورد جستجو باشند، توافق و مصالحه معمولاً جایگزینهایی برای خشونت هستند. کوزر این مسئله را دوباره بیان کرده است (در گزینه ب جدول 2 13 نشان داده شده است). اگر تضاد بر سر «Nonrealistic issues» باشد، مانند ارزشهای غایی، اعتقادات، ایدئولوژی و منافع طبقاتی به صورت مبهم تعریف شده، در آن صورت تضاد به خشونت خواهید انجامید. Nonrealism به صورت مشخص زمانی است که تضاد بر سر ارزشهای اساسی (Core values) است، که در آن صورت افراد شرکتکننده در تضاد، به صورت احساسی برانگیخته شده و تمایلی به موافقت و مصالحه ندارند (گزینه ب 1). به علاوه اگر تضاد، مدت مدیدی طول بکشد، آن موقع تضاد به صورت افزایشی nonrealistic میگردد، که طرفین به صورت کاملاً احساسی با هم درگیر میشوند، ایدئولوژیها مدون میگردند و شرایط به گونهای خواهد بود که دشمن به صورت افزایشی در شرایط منفی (خصومتآمیزتر) توصیف میشود (گزینه ب 2). گزینه ج نشان میدهد که در سیستمی که یک متغیر ساختاری با درجه بالایی از وابستگی متقابل کارکردی (بصورت متقابل، مبادلهای و همکاری) در بین بازیگران (طرفین درگیر در تضاد) وجود دارد، در آن شرایط، تضاد کمتر منجر به خشونت خواهد شد.
خشونت تضاد
1- وقتی گروهها در حالت تضاد () قرار دارند، آنها برای توافق و مصالحه بر سر اهداف و منافع واقعی شان بیشتر تمایل دارند و بنابراین خشونت کمتری در تضاد وجود خواهد داشت.
2- وقتی که گروهها در حالت تضاد( ) قرار دارند سطح تحریکات و برانگیختگی احساسی و درگیری در تضاد بیشتر شده و بنابراین خشونت در تضاد بیشتر خواهد بود مخصوصا زمانی که:
اتفاق می افتدCore values الف) تضاد بر سر)
ب) زمانی که تضاد مدت زمان زیادی طول بکشد
3- زمانی که وابستگی کارکردی در بین واحدهای اجتماعی کم است، چون منابع کمیاب ابزار های نهادینه شده برای تضاد و تنش ها هستند در نتیجه خشونت تضاد بیشتر می شود (در سیستمی که درجه بالایی از وابستگی کارکردی بین افراد آن وجود دارد مبادلات دو جانبه و تعاون بین آنها وجود داشته و در نتیجه تضاد ها کمتر منجر به خشونت می شوند)
طول دوره تضاد
همچنان که در جدول 313 نشان داده شده است، کوزر تأکید میکند که تضاد با توسعه اهداف یا با اهداف مبهم، به طول خواهد انجامید. زمانی که اهداف، محدود و قابل دستیابی باشند، ممکن است فهمید که چه وقت میتوان به آنها دست پیدا کرد و با دستیابی به اهداف، تضاد میتواند خاتمه پیدا کند. بر عکس، اگر اهداف تنوع زیادی داشته، احساس دستیابی به آنها کمتر اتفاق میافتد؛ بنابراین تضاد طول خواهد کشید. کوزر همچنین بر این مسئله تأکید دارد که آنچه که بطور نمادین (سمبلیک)، شکست یا پیروزی را تشکیل میدهد، برای طول دوره تضاد خیلی مهم است. اگر دو گروه درگیر توانایی آن را نداشته باشند که شکست یا پیروزی را تشخیص دهند، تضاد تا آنجایی به طول خواهد انجامید که منجر به حذف یکی از گروهها توسط دیگری میشود. رهبران گروههای تضاد، تأثیر مهمی در فرآیند تضاد دارند. اکثریت آنها این را درک میکنند که دستیابی کامل به اهداف ممکن نیست و اغلب رهبران این توانایی را دارند که پیروان خود را برای خاتمه تضاد متقاعد کنند. در این صورت طول دوره تضاد هم کاهش پیدا خواهد کرد.
طول مدت تضاد (طول دوره تضاد)
1- تضاد به طول خواهد انجامید زمانی که:
الف) اهداف گروههای رقیب در یک تضاد، متمایل به توسعه باشند. (در این صورت شکاف بیشتر شده و تضاد عمیق تر خواهد شد)
ب) میزان آگاهی نسبت به اهداف، در تضاد کم باشد.
ج) گروه های تضاد نتوانند به راحتی نکات نمادین دشمناننشان را در باره پیروزی یا شکست تفسیر کنند.(کوزر روی آگاهی درباره آنچه که به طور سمبلیک شکست یا پیروزی را تشکیل می دهد تاکید می کند، که تاثیر گذاری روی طول مدت تضاد دارد. اگر گروههای متضاد توانایی تشخیص پیروزی یا شکست را نداشته باشند تضاد معمولا به طول می انجامد تا جایی که یک گروه.گروه دیگر را نابود می کند)
2- مدت زمان تضاد کاهش پیدا می کند.زمانی که:
الف) رهبران گروههای تضاد درک بکنند که حصول اهداف آنها به طور کامل امکان پذیر نیست،مگر با صرف هزینه های بسیار سنگین، که در واقع آنهم مربوط است به:
1- برابری قدرت بین گروههای تضاد
2- واضح بودن شاخص های شکست یا پیروزی در تضاد
ب) ظرفیت و استعداد رهبران برای وارد کردن پیروان خود برای خاتمه تضاد که آنهم در واقع مرتبط است با:
1-تمرکز قدرت در گروههای قدرت
2-انسجام درونی (داخل)گروههای تضاد
کارکردهای تضاد اجتماعی
مفهوم «کارکرد» مشکلاتی به همراه دارد. اگر برخی فرآیند یا ساختارها برای برخی دیگر از خصایص و ویژگیهای سیستم، دارای کارکرد هستند؛ در اینجا اغلب یک فرض ضمنی درباره اینکه چه چیزی برای سیستم بد یا خوب است وجود دارد. اگر این فرض ضمنی نتواند عملی شود، ما چگونه میتوانیم تعیین کنیم که چه وقت، یک جزء (آیتم)، کارکردی است یا کژ کارکردی؟ حتی مفاهیمی که خنثی و بیطرف به نظر میرسند مانند «ابقا» یا «قابلیت سازگاری» فقط آن ارزیابی ضمنی را که اتفاق میافتد، میپوشانند. جامعهشناسان معمولاً در وضعیتی نیستند که تعیین کنند چه چیز باعث «بقا» یا «سازگاری» است. گفتن اینکه یک جزء (آیتم)، ارزشهای ابقای زیادی دارد یا اینکه سازگاری را افزایش میدهد، آن فقط، بصورت مکرر، راهی است برای نشان دادن اینکه، چه چیزی «خوب» است.
این مشکل در نظریه کارکرد تضاد کوزر نیز وجود دارد. تضاد خوب است هنگامی که انسجام مبتنی بر اتحاد را، اقتدار را، انسجام کارکردی و کنترل هنجاری را افزایش میدهد؛ در نظریه کوزر این خیلی سازگار است. سایر نظریهپردازان تضاد بحث میکنند که تضاد در یک سیستم بد است، زیرا انسجام و قابلیت سازش در این حوزه خاص از بین میرود. با این وجود، کوزر تحلیلهای خود را در رابطه با کارکردهای تضاد به مثابه زیمل به 2 بخش تقسیم کرده است: 1) کارکرد تضاد برای گروههای درگیر و 2) کارکرد تضاد برای کل سیستم، که تضاد در آن اتفاق میافتد.
در گزینههایی که در جدول 4 13 ارائه شده است، شدت تضاد و سطح خشونت، باعث تعیین دقیق حدود و مرزهای گروههای درگیر خواهد شد (گزینه الف 1)؛ تمرکز قدرت را افزایش داده (گزینه الف 2)، انسجام ایدئولوژیک و ساختاری را افزایش میدهد (گزینه الف 3) و باعث جلوگیری از اختلاف عقیده، انفکاک و انحراف طرفین خواهد شد (گزینه الف 4). شدت تضاد، احتمالاً کارکردی است، زیرا انسجام را افزایش میدهد، تمرکز قدرت چون باعث کاهش اختلاف عقیده و اختلافات درونی میشود، در طولانی مدت باعث انسجام درونگروهی میگردد. بنابراین اینجا یک دیالکتیک ذاتی در وحدت گروههای تضاد به نظر میرسد، که فشارهایی را در جهت عدم هماهنگی و اتحاد به وجود میآورد. متأسفانه، کوزر شرایطی را که تحت آن شرایط، آن فشارهایی که باعث عدم افزایش انسجام میشوند، ظاهر میگردند را مشخص نکرد. در تمرکز بر روی کارکردهای مثبت که شامل آن نیروهایی است که باعث افزایش انسجام میشوند تحلیلها از حوزههای احتمالی تحقیق در این زمینه، چشمپوشی میکنند. این سوگیری حتی زمانی که کوزر توجه خود را در زمینه کارکرد تضاد، به کل سیستم که تضاد در آن اتفاق میافتد، تغییر میدهد، خیلی آشکار شده است. این گزینهها در جدول 5 13 آورده شدهاند.
گزینههای کوزر با پیچیدگی کامل آن ها در جدول 5-13 کوزر ارائه نشده اند، اما آنچه در تحلیل کوزر ضروری است، مشاهده می شوند. در گزینه الف، نظام های پیچیده که دارای درجه بالایی از وابستگی متقتبل و مبادلات هستند نسبت به نظام هایی که کمتر پیچیده اند و تنش در آن ها حالت انباشتی دارد، دارای تضاد بیشتری بوده و دارای درگیری های احساسی و خشونت تضاد کمتری هستند. درباره ماهیت وابستگی متقابل، کوزر بحث می کند که وقتی جوامع تضاد بیشتری دارند و تضاد مکررا به وجود می آید، چون این تضادها به صورت دوره ای هستند، در نتیجه احساسات طرفین منجر به خشونت نخواهد شد. برعکس زمانی که یک سیستم در درجه پایینی از وابستگی متقابل کارکردی قرار دارد (تضاد کم است)، گروه های درگیر به دو قطب متخاصم و دشمن تبدیل می شوند؛ هنگامی که تضاد شروع می شود (مراحل آغازین شروع تضاد است)، تضاد شدید شده و به خشونت می گراید. در گزینه ب، تضادهای مکرر با شدت کم و خشونت کم به نظر می رسد که دارای کارکردهای معینی هستند. نخست این که، این تضادهای مکرر با شدت پایین باعث به وجود آمدن نیروهایی برای ارزیابی و سازماندهی مجدد فعالیت های آن ها می گردد (گزینه ب-1). دوم این که، این تضادها باعث رها ساختن تنش ها و دشمنی ها می گردد قبل از این که دو گروه درگیر به دو قطب کاملا متخاصم بر سر (nonrealistic issues) تبدیل شوند (گزینه ب-2). سوم این که، باعث توسعه تنظیمات هنجاری- قوانین، دادگاه ها، مراکز حل اختلاف و شبیه به آن ها- برای تنظیم و بهبود تنش ها می گردد (گزینه ب-3). چهارم این که، این گونه تضادها باعث افزایش احساس واقعی می شود که واقعا اختلاف بر سر چیست؟ این نوع از تضاد که خصومت و تضاد تحت کنترل قرار دارند، باعث می شود که گروه های تضاد اهداف و منافعشان را دقیق تر بیان کنند و راحت تر بر سر میز مذاکره بنشینند (گزینه ب-4). پنجم این که، تضاد باعث می شود که اتلاف و پیوستگی بین بخش هایی که به وسیله بخش یا گروه دیگری مورد تردید قرار گرفته است، افزایش پیدا کند. اگر تضاد مکررا صورت بگیرد و خصومت و خشونت کم باشد، در نتیجه انسجام و اتحاد قابل انعطاف نیز بیشتر می شود (گزینه ب-5). اگر تضاد مکررا تکرار شود و احساسات انباشته شوند، به هر حال، گروه های درگیر، به دو گروه کاملا متخاصم تبدیل خواهند شد؛ با این پیامد که، هنگامی که تضاد اتفاق می افتد، خشونت نیز اتفاق می افتد. گزینه (ج) نتیجه نظریه کارکردی کوزر را به سادگی بیان می کند که هنگامی که تضادها مکررا صورت می گیرند و خصومت و خشونت کاهش پیدا می کند، تناسب و هماهنگی قابل انعطافی در درون سیستم به وجود می آید و ظرفیت سازش و هماهنگی با محیط نیز افزایش در قابلیت انعطاف و سازگاری (گزینه ب-1)، همچنان که نشان داده شده است از طریق (گزینه ب-5)، امکان پذیر می باشد.
کارکردهای تضاد برای گروههای درگیر
1- تضاد شدید بین گروهها منجر خواهد شد به:
الف) مشخص شدن دقیق مرز هر کدام از گروهای درگیر تضاد (تعیین دقیق حدود)
ب) تصمیم گیری های متمرکز (تمرکز قدرت)برای هر کدام از گروهها، خصوصا زمانی که این گروهها به صورت ساختاری متفاوتند.
ج) انسجام ساختاری و ایدئولوژیکی بین اعضائ هر یک از گروههای تضاد
د) جلوگیری و کاهش اختلاف نظر وکاهش اختلافات درونی هر یک از گروههای تضاد به صورتی که همنوایی هنجاری و ارزشی تقویت می شود
2- تضاد بیشتر بین گروهها منجر به تمرکز قدرت و همنوایی قدرت درون گروههای قدرت می شود. تمرکز قدرت چون باعث کاهش اختلاف عقیده و اختلافات درونی می شود در طولانی مدت باعث انسجام درون گروهی می شود.
کارکردهای تضاد برای کل اجتماع
1-اختلاف و وابستگی کارکردی دو بخش در یک سیستم هستند. با افزایش تضاد، خصومت و خشونت در درجه پایینی قرار می گیرند (به ظاهر متضاد به نظر میرسند)
2- و این (تضاد وکاهش خصومت و خشونت)به این دلیل است که با افزایش تضاد:
الف) سطح ابداع و نوآوری و خلاقیت بخشهای مختلف سیستم بالا می رود
ب) دشمنی و عداوت رها می شود قبل از اینکه بخشهای مختلف سیستم
ج)تنظیمات هنجاری روابط تضاد ارتقا پیدا می کنند
د) افزایش آگاهی ها در مورد
ه) افزایش میزان پیوستگی اعضا در بین بخشهای سیستم
نتیجه گیری
کوزر بینش اولیه گئورگ زیمل را گرفته و آن را بسط داده است. در آن زمان کارکردگرایی کوزر یک اصلاحیه مهم برای اکثر رویکردهای دیالکتیکی الهام گرفته از مارکسیسم را ارایه داد. هیچ کدام از ایدههای کوزر به این که با یک زبان کارکردگرایی بیان گردند، احتیاج ندارند، ولی تاکتیک آن موفق بود و کوزر را جهت ادعای یک جایگزین برای جامعه شناسی مارکسیستی ناتوان کرد. امروزه نظریات زیمل و کوزر در درون نظریات فرآیندهای تضاد که زبان کارکردگرایی را رها ساخته اند، یکی شده اند و به سختی می توان مفروضات کارکردی را به صورت واضح در هر یک از نظریات تضاد معاصر مشاهده نمود.
نوشته جاناتان ترنر ترجمه شورش اک
تاریخ: پنجشنبه , 21 دی 1402 (16:51)