امروز جمعه 02 آذر 1403

نظریه پنج عاملی شخصیت رابرت مک کری و پل کاستا

0

تاریخچه و تعریف شخصیت

تا قبل از دهه 1930 اعتقاد بر این بود که کلیت انسان، موضوع مطالعه علمی می‌باشد، به‌نحوی‌که انسان را علت و معلول جامعه می‌پنداشتند. در این دوره از تاریخچه روانشناسی شخصیت دیدگاه‌های مختلفی چون کومته (1952)، دیلتی (1900)، جیمز (1980) و فروید (1923) مطرح گردیدند. پس‌ازاین دوره، اصلی‌ترین موضوع بحث‌های این حیطه، بر مبنای چیستی و ماهیت انگیزش بنانهاده شد. به عبارت بهتر، موضوع روانشناسی شخصیت به مبانی درونی فعالیت‌های انسانی متمرکز گردید. به دنبال این نهضت، چالشی در خصوص تفاوت‌های بین افراد و لزوم بررسی و اندازه‌گیری آن صورت گرفت که تلاش‌های بسیار زیادی در رابطه با تدوین آزمون‌های عینی شخصیت صورت گرفت.

روانشناسی شخصیت یک‌رشته متمایز علمی در قلمرو علوم اجتماعی است؛ که از دهه 1930 آغاز به فعالیت نمود (هوگان و همکاران، 2003). تا آن دهه مسیرهای مجزایی از بررسی شخصیت توسط افراد مختلف مانند الپورت، مورای و لوین شکل‌گرفته بود.

شخصیت در بین متخصصان مختلف علوم انسانی معانی مختلفی دارد. به اعتقاد هامپسون (1988) یکی از موردپذیرش‌ترین تعاریف در باب شخصیت، تعریفی است که چایلد (1968) ارائه نموده است: شخصیت عبارت است از عوامل نسبتاً ثابت و درونی که رفتار یک فرد را از زمانی به زمانی دیگر باثبات نموده و از رفتار سایر افراد متمایز می‌نماید.

روانشناسان ازنظر معنی شخصیت با یکدیگر تفاوت دارند. اغلب آن‌ها قبول دارند که واژه شخصیت از کلمه لاتین «پرسونا » مشتق شده است. که به ماسک نمایشی اشاره دارد. که هنرپیشه‌های رومی در تئاترهای یونانی به چهره می‌زدند.

گرچه نظریه‌پردازان شخصیت با یک تعریف واحد از آن موافق نیستند. امامی توانیم بگوییم که شخصیت عبارت است از الگوی نسبتاً پایدار صفات، گرایش‌ها، یا ویژگی‌هایی که تااندازه‌ای به رفتار افراد دوام می‌بخشد.

شخصیت را شاید بتوان اساسی‌ترین موضوع علم روانشناسی دانست، زیرا محورهای اساسی بحث شخصیت درزمینه هایی مانند یادگیری، انگیزه، ادراک، تفکر، احساسات و عواطف است. مفهوم اصلی و اولیه شخصیت تصویری صوری و اجتماعی است که بر اساس نقشی که فرد در جامعه بازی می‌کند ترسیم می‌شود، یعنی درواقع فرد به اجتماع خود شخصیتی ارائه می‌دهد که جامعه بر اساس آن، او را ارزیابی می‌کند.

روانشناسانی که درزمینه شخصیت صاحب‌نظرند بر این باور هستند که تفاوت‌های فردی را می‌توان بر پایه ویژگی‌های نسبتاً پایدار شخصیت که توسط خود فرد گزارش می‌شود، اندازه‌گیری نمود، علیرغم اینکه هر انسان در نوع خود رویدادی منحصربه‌فرد است، بین انسان‌ها و رویدادهای زندگی آن‌ها، آن‌قدر شباهت وجود دارد که بتوان نکات مشترکی را در نظر گرفت و روانشناسان شخصیت دقیقاً در پی درک همین الگوهای رفتار هستند.

شخصیت هر فرد، اصلی‌ترین بعد ساختار روان‌شناختی اوست؛ که به شکل‌گیری سبک زندگی وی کمک می‌کند. در دهه‌های اخیر، عده‌ای با طرح صفاتی برای شخصیت و استفاده از روش‌های آماری پیچیده نظیر تحلیل عوامل، توانسته‌اند جایگاه مناسبی در بین متخصصان برای خود باز کنند. تصور بر این است که شخصیت به دو شیوه می‌تواند سلامت روانی را تحت تأثیر قرار دهد؛ به‌صورت غیرمستقیم، از طریق تأثیر بر سلامت عینی افراد، مثلاً از طریق تأثیر ویژگی‌های شخصیتی بر نوع پاسخ‌های فیزیولوژیکی افراد به تنیدگی، همچنین ویژگی‌های شخصیتی بر ارزیابی‌های افراد از وضعیت سلامت عینی آن‌ها تأثیر بسزایی می‌گذارد.

الگوی پنج عاملی می‌تواند زبانی مشترک برای روانشناسان پیرو سنت‌های متفاوت، چارچوبی طبیعی برای نظم دادن به پژوهش‌ها و راهنمایی برای سنجش جامع افراد فراهم کند. باوجوداین، حتی پرشورترین طرفداران الگوی پنج عاملی ادعا نمی‌کنند که این الگو حرف نهایی در توصیف شخصیت انسان است و هنوز در مورد بهترین تفسیر از عوامل اصلی بحث وجود دارد. هم‌چنین باید میان ویژگی‌های فرعی معرف عوامل اصلی تمایز قائل شد و حتی ممکن است ابعاد اصلی دیگری و جود داشته باشد که هنوز نظر پژوهشگران را به خود جلب نکرده‌اند.

بر اساس این مدل، شخصیت از پنج بعد اصلی تشکیل‌شده است که عبارت‌اند از نوروز گرایی (N) (از وجه دیگر، پایداری هیجانی)، برون‌گرایی (E) (فعالیت)، گشودگی به تجربه (O) (فرهنگ یا روشنفکری)، همسازی (A)، وظیفه‌شناسی (C).

حجم انبوهی از تحقیقات در زبان‌های مختلف و با ابزارها و نمونه‌های متفاوت، اصلی بودن این پنج عامل را تائید کرده‌اند و نشان داده‌اند که هر پنج عامل مذکور از اعتبار همگرا و تفکیکی بین ابزار و بین ناظر خوبی برخوردارند و در طی تحول فرد نیز نسبتاً پایدار می‌مانند. هرکدام از عامل‌ها یک بعد هستند نه یک‌گونه یا نوع (مانند تیپ‌های شخصیت) بدین معنا که تفاوت افراد در هر بعد و مؤلفه، تفاوتی کمی و درجاتی است. در این مدل هر عامل از شش مؤلفه تشکیل‌شده است که به صفات مختلف تحت پوشش آن عامل اشاره دارند.

تشریح پنج عامل بزرگ شخصیت نظریه رابرت مک کری و پل کاستا

عامل اول نظریه: روان رنجور خویی

این عامل به توانایی فرد در تحمل استرس و به‌شدت تعلق فرد به یک گروه خاص و تعصب داشتن در این امر که به خشم، کینه و رفتارهای تکانشی و آسیب‌پذیری از استرس مربوط است؛ و شامل نگرش­های ضداجتماعی، رفتارهای بزهکارانه، قانون‌شکنی، تعارضات خانوادگی و زناشویی، بی‌اعتنایی به دیگران، نداشتن بلوغ شخصیتی، تأکید اغراق‌آمیز بر ویژگی­های مردانه، خصومت و عصبانیت، بی‌مسئولیتی، روابط اجتماعی سطحی، خودمحوری و نزاع با مقامات قانونی است.

این افراد نگران، عصبی، مأیوس و ناامید، دارای استرس، خجالتی، آسیب­پذیر و شتاب‌زده هستند. افراد روان رنجور خو معمولاً حال و هوای منفی در محیط کار خوددارند و عموماً نسبت به تحصیل نگرش منفی دارند. این عامل شامل شش صفت اضطراب (تمایل به ترس، نگرانی، عصبانیت و خشونت)، پرخاشگری (تمایل به تجربه خشم و مربوط به ناکامی و تلخ‌کامی)، افسردگی (تمایل به احساس گناه، غم، ناامیدی و تنهایی)، کمرویی (تمایل به شرم و دستپاچگی)، شتاب‌زدگی (مربوط به ناتوانی در کنترل هوس­ها و میل­ها و آرزوها) و آسیب­پذیری (تمایل به وابستگی به اطرافیان، ناامیدی و هراسناکی) است.

تمایل عمومی به تجربه عواطف منفی چون ترس، غم، دستپاچگی، عصبانیت، احساس گناه و نفرت مجموعه عامل روان رنجور خویی را تشکیل می­دهد. برای مثال، عامل روان رنجور خویی با مفاهیمی چون بدبینی و هیجان­های منفی ارتباط بسیار تنگاتنگی دارد که این منجر به تفسیرهای منفی‌تر از وضعیت سلامت روانی و عمومی افراد می‏گردد.

همچنین، وجود ارتباط بین ویژگی­های شخصیتی با اختلالات طیف روان‌پریشی نیز نشان داده است؛ برای مثال عامل روان رنجور خویی در افراد دارای رگه­های اسکیزوفرنی، بسیار بالا نشان داده‌شده است.

هرچند روان رنجور خویی چیزی بیشتر از آمادگی برای ناراحتی­های روان‌شناختی دارد. شاید عواطف شکننده مانع از سازگاری می­شود. مردان وزنان با نمره بالا درروان رنجور خویی مستعد داشتن عقاید غیرمنطقی هستند و کمتر قادر به کنترل تکان‌های خود بوده و خیلی ضعیف­تر از دیگران با استرس کنار می‏آیند. بیمارانی که به‌طور سنتی به‌عنوان نوروتیک تشخیص داده‌شده‌اند، عمدتاً نمرات بالایی درروان رنجور خویی به دست می­آورند.

عامل دوم نظریه: برون‌گرایی

این عامل شامل شش صفت گرمی (مربوط به صمیمیت بین افراد)، گروه‌گرایی (تمایل به جمع شدن با دیگران وعدم تمایل به‌تنهایی و لذت بردن و شاد بودن با جمع)، قاطع بودن (نشانه جرأت و قدرت افراد است و افراد با این ویژگی ترجیح می­دهند در زمینه بوده و به دیگران اجازه می­دهند که گوینده باشند)، فعالیت (افراد با این ویژگی لزوماً کم‌تحرک یا تنبل نیستند اما در فعالیت­های خود راحت بوده و فراغت بیشتری برای خود فراهم می­سازند)، هیجان خواهی (افراد با این ویژگی در آرزوی محرک و هیجان هستند)، هیجان­های مثبت (افراد با ویژگی فوق خواهان هیجان­های مثبت چون لذت، شادی و عشق هستند) است. برون‌گرایی به خوشه‌ای از صفات اطلاق می­شود و آن درجه­ای است که شخص، پرانرژی، معاشرتی، جسور، فعال، هیجان‌طلب و دارای شور و شوق، دارای اعتمادبه‌نفس و احساسات مثبت است. افراد برون‌گرا به اجتماعی بودن، احساسی بودن و صمیمی بودن تمایل دارند و معمولاً با افراد متفاوت بهتر کنار می­آیند.

برون‌گرایان هنگام کار و حیات، حالات مثبت دارند، نسبت به شغل خود، بیشتر احساس رضایت می­کنند و عموماً درباره­ی سازمان و محیط پیرامونی­شان احساس بهتری دارند. همچنین برون‌گرایی رویکردی پرانرژی در جهان مادی، اجتماعی و تمایل به داشتن روابط با دوستان و دنیای بیرونی که ویژگی­هایی چون مردم‌آمیزی، فعال بودن، قاطع بودن و جرأت­ورزی را شامل می­شود.

عامل سوم نظریه: گشودگی نسبت به تجربه

این عامل شامل شش صفت تخیل (افرادی که در تخیل منعطف هستند تصوری روشن و یک زندگی تخیلی فعال دارند. رؤیاهای آنها یک‌راه فرار نیست، بلکه راهی جهت خلق یک دنیای درونی جالب برای خودشان است)، زیباپسندی (افراد با این ویژگی درک عمیقی از هنر و زیبایی دارند. شعر آن‌ها را تکان می­دهد. علایق آن‌ها به هنر موجب می­شود که دانش خود را از هنر گسترش بدهند و درک بیشتری نسبت به افراد معمولی از هنر داشته باشند)، احساسات (به درک ضمنی احساسات درونی و هیجان­های خود فرد مربوط است. ارزیابی هیجان به‌عنوان یک قسمت مهم از زندگی افراد با این صفت است)، اعمال (به‌صورت تلاش در فعالیت­های مختلف، رفتن به‌جاهای تازه و خوردن غذاهای غیرمعمول دیده می­شود. افراد با این ویژگی، تازگی و تنوع را در امور آشنا و معمول ترجیح می­دهند)، عقاید (این صفت نه‌تنها به‌صورت پیگیری فعال علائق ذهنی، به خاطر خودشان دیده می­شود بلکه به‌صورت فراخ‌اندیشی و علاقه در نظر گرفتن عقاید جدید و احتمالاً غیرمعمول نیز دیده می­شود)، ارزش­ها (به معنای آمادگی برای امتحان مجدد ارزش­های مذهبی، سیاسی و اجتماعی) است.

گشودگی نسبت به تجربه جستجوی احتمالی و ظرفیت مواجه‌شدن با پدیده­های ناآشنا شامل خلاقیت، عقل، فلسفه‌گرایی، استعداد، فرهیختگی، بذله‌گویی، خلاف عرف بودن در برابر سربه‌راه و مطیع بودن است.

این بعد، میزان علاقه­ی افراد به‌تازگی و کسب تجربه­های جدید را نشان می­دهد. افراد با این ویژگی دارای قدرت تخیل، علاقه به جلوه­های هنری، کنجکاو و نسبت به ایده­های دیگران، با احساسات باز، دارای ایده و اقدام گرا هستند. افرادی که گشودگی نسبت به تجربه در پذیرفتن تجربیات دارند، برای مشاغلی که در آن‌ها تحول و تغییر بسیاری روی می­دهد و یا به نوآوری یا خطر فراوانی نیاز دارند، می­تواند مفید واقع شود. برای مثال کارآفرینان، معماران، عاملان تغییر در سازمان، هنرمندان و دانشمندان نظریه‌پرداز، عموماً در این ویژگی در سطح بالایی قرار دارند.

عامل چهارم نظریه: مقبولیت

این عامل شامل شش صفت اعتماد (گرایش به این باور که دیگران دست‌کار و خوش‌نیت هستند)، رک‏گویی (تمایل به اینکه دیگران را در دست بگیرند)، نوع­دوستی (توجه فعال به دیگران و خوشی را در بخشندگی دانستن و اینکه دیگران را در نظر گرفتن و دوست داشتن اینکه به هنگام نیاز به دیگران کمک کردن)، همراهی (مربوط به ویژگی­های رفتاری در برخوردهای بین فردی است)، تواضع (فروتن و به خود بی‌توجه بودن)، دل­رحم بودن (مربوط به حساسیت و در نظر گرفتن دیگران)، است.

این عامل شامل ملاطفت و ملایمت، تحمل، صبوری، صلح‌طلبی و خوش طبعی در مقابل تحریک‌پذیری، ستیزه‏جویی، پرخاشگری و تندمزاجی، تمایل فرد برای مثبت بودن، جرأت­ورزی، پر‏انرژی بودن و صمیمی بودن و تمایل فرد به بخشندگی، مهربانی، سخاوت، همدلی و همفکری، نوع‌دوستی و اعتماد ورزی است.

عامل پنجم نظریه: وظیفه­ شناسی

این عامل شش صفت شایستگی (احساس فرد به توانایی­ها، عقل، تدبیر و تأثیر بر محیط)، نظم (تمیزی، نظم، سازمان­دهی مناسب رفتاری)، وظیفه­شناسی (پایبندی به اصول اخلاقی، عمل به تعهدات اخلاقی، نظارت وجدان برکنش‌های فردی)، تلاش برای موفقیت (سطوح بالای توقع، تلاش زیاد برای تحقق سطح انتظار از خود)، نظم درونی (آغاز کار و به پایان رساندن آن باوجود سختی­ها و مشکلات، تعهد به هدف) و عملکرد سنجیده (گرایش به تفکر دقیق پیش از عمل، عدول نکردن از برنامه­ها، احتیاط) است.

افراد وظیفه­شناس افرادی قابل‌اطمینان، مسئولیت­پذیر و هدف­گرا هستند. شاخص اصلی وظیفه­شناسی، نظم درونی (منضبط بودن) است. دیگر ویژگی این افراد، عملکرد سنجیده (احتیاط در تصمیم‏گیری) و دادن پاسخ به‌گونه‌ای مؤثر به جای واکنش به تکانشی یا از روی عادت است. به‌علاوه، صفت شایستگی در این عامل باعزت نفس رابطه مثبت دارد. وظیفه­شناسی از عناصر پویا (پیش‌بینی، جهت‌گیری به‌سوی موفقیت، جهت‌گیری به‌سوی تکلیف) و عناصر کنترل و بازداری رفتار (سازمان‌دهی، پشتکار، موشکافی، احترام به معیارها و فرایندها) تشکیل‌شده است.

همچنین وظیفه ­شناسی یکی از نیرومندترین پیش‌بینی کنندگان مجموعه­ای از پیامدهای کاری از قبیل عملکرد شغلی در تمامی مشاغل، عملکرد آموزشی و رفتار سودمندانِه متقابل کاری است. افراد با نمرات بالا در این عامل دارای هدف­های و خواست­های نیرومند و از پیش­ تعیین‌شده‌اند. چنین افرادی در زمینه­های حرفه­ای و دانشگاهی افراد موفقی هستند. به نظر می­رسد عامل وظیفه­شناسی مهم‌ترین عامل پیش‏بینی کننده‏ی تفاوت­های فردی در موفقیت تحصیلی در سطح مدرسه و دانشگاه است. افراد داری وظیفه­شناسی دقیق، وسواسی، وقت‌شناس و قابل‌اعتمادند. وظیفه­شناسی پیش‌بینی کننده­ی نیرومندی برای استفاده­ی فرد از راهبردهای مقابله­ای است و به‌صورت مثبت با راهبردهای مقابله‌ای مسأله‏مدار و به‌صورت منفی راهبردهای مقابله­ای اجتنابی در ارتباط است. افراد وظیفه‌شناس تمایل زیادی به ثبات و هدف­گرایی دارند.

وظیفه­ شناسی با عملکرد کاری رابطه مثبت و نیرومندی دارد. پژوهش­ها نشان می­دهند که وظیفه­شناسی بهبود شهروند سازمانی را فراهم می­آورد. به‌عنوان‌مثال موجب کمک­هایی فردی می­شود که فراتر از نیازمندی­های نقش و ملزومات پاداش گرفته قراردادی است. درنتیجه چنین وضعی، افراد با وظیفه­شناسی بالا کارهای خود را به نحو احسن انجام می­دهند. همچنین وظیفه ­شناسی یکی از نیرومندترین پیش‌بینی کنندگان مجموعه­ای از پیامدهای کاری از قبیل عملکرد شغلی در تمامی مشاغل، عملکرد آموزشی و رفتار سودمندانه متقابل کاری است. افراد دارای نیمرخ­های ناهمگون جنسیتی نمرات پایینی در این عامل شخصیتی به دست می­آورند.

به نظر می­رسد تفاوت­های فردی عامل شخصیتی وظیفه ­شناسی ریشه در زیرساخت‌های مغزی آن‌ها دارد. یکی از این زیرساخت‌های دخیل، سیستم سروتونرژیک است. افزایش سطح سروتونین منجر به رهاسازی پرولاکتین از طریق محور هیپوتالاموس- هیپوفیز می‏شود. بنابراین افزایش پرولاکتین پلاسما به عنوان نشانه فعالیت سیستم سروتونرژیک در نظر گرفته می­شود. عامل وظیفه­شناسی به شکل معنی­داری با پاسخ حداکثری پرولاکتین به ترزیق فن فلورامین (محرک سیستم سروتونرژیک) در مردان (نه در زنان) در ارتباط است. به علاوه، فرض شده است که عامل وظیفه­شناسی انعکاس‌دهنده پردازش نزولی اولیه است. این عامل نشان‌دهنده تخصیص دقیق و کنترل‌شده توجه و رفتار هست.

تبلیغات متنی