امروز شنبه 06 مرداد 1403

نقش زن در مکتب افلاطون

0

دومین صورت, به اعتقاد معتقدان این نظر, برعکس دیدگاه نخست است. اینان معتقدند افلاطون بهترین مبلغ[ مردسالاری و] جامعه ای مردانه است که رهبری مطلقه آن به دست مردان است و فراخوانی وی در جمهوریت, به آزادی زنان, جز پوششی برای پنهان کردن کراهت و ناخوشایندی وی از زنان نیست. حقیقت آن است که وی می خواست زن را مرد کند, زیرا در نظام اشتراکی[ و کمونیستی] مالکیت و زنان[ که مالکیت فردی, پذیرفته نبود و زن اختصاص به مرد خاصی نبود, بلکه مردان به اشتراک از وی کامجویی می کردند] بانوان می بایست از خانه بیرون روند و وارد جامعه شوند تا دانش بیاموزند و ((مردگونه)) شوند.

طرفداران نظریه دوم برای اثبات درستی تفسیر خود از گفته های افلاطون, دو دلیل نشان می دهند:

اگر به حقیقت افلاطون می خواست زنان را آزادی دهد, به اجرای نظام اشتراک زوجیت و جنسی, فقط در طبقه حکما و سپاهیان بسنده نمی کرد, بلکه گستره آن را به زنان دیگر طبقات اجتماع گسترش می داد[.افلاطون اجتماع را شکل یافته از سه طبقه: حکیمان, سپاهیان و پیشه وران می داند و معتقد است برای داشتن بهترین فرزانگان و نظامیان می بایست از بهترین زنان کارآزموده, به اشتراک کامجویی کرد. شرح این مطلب در دنباله سخن میآید].

وقتی افلاطون در آخرین اثرش, قوانین از نظریه اشتراک برگشت, بار دیگر زن را به خانه برگرداند, تا کارهای سنتی را بکند: زاد و ولد, تربیت فرزندان و خانه داری; یعنی وی ملک ویژه مردان شد.

این دو صورت متفاوت است. کدام یک را بپذیریم و بگوییم بیشتر به نظر واقعی افلاطون درباره جایگاه زن نزدیکتر است؟

آیا به راستی افلاطون از زنان بدش میآمد و نمی خواست آنان زن باشند, یا هوادار آنان بود و می خواست از سلطه پدر و بندگی شوهر و چیرگی اجتماع, نجاتشان بدهد؟ آیا به نقش اجتماعی و ضرورت مشارکت زن در ساختار سیاسی اعتقاد داشت یا گمان می کرد زن ((بار سنگینی)) است که ناچار بایست تحمل کرد و به دنبال نقشی حاشیه ای برایش بود, تا فاسد نشود و مردان و جامعه را با خود, به فساد نکشاند؟! به عبارت روشن تر: آیا در فلسفه اجتماعی افلاطون, جامعه مردانه است و زن, از آن رو که سمبل شهوت و امور جسمانی و انحراف است, جا و موقعیتی ندارد, یا اصل برابری مرد و زن, بر جامعه حاکم بوده, وی نقشی برابر با مرد دارد و در تمامی فعالیتها و تکالیف, همچون مردان می تواند مشارکت کند؟

پاسخ این پرسشها می تواند تضاد ظاهری این دو صورت را بیافریند که شارحان و مفسران آثار افلاطون ترسیم نموده اند.

● ویژگی فلسفه افلاطونی

به اعتقاد من برای پاسخ درست به این پرسشها و کشف دیدگاه حقیقی افلاطون در باره طبیعت و جایگاه زن و روابط وی با مرد و نقشش در جامعه, باید دو عامل مهم را در نظر بگیریم:

● فلسفه افلاطونی

نخست: طبیعت خاص فلسفه افلاطون. در برابر ما فیلسوفی است عاشق گفت و گو, دوستدار جدل و مخالف جزم گرایی (دگماتیسم) که تکامل و نوگرایی پیوسته آرائش را به سبب ضرورت فکری می پذیرد, به خصوص اگر نشانگر حرکت ذاتی باشد که دگرگونیهای مستمری در آن رخ می دهد و متفکر را به تعامل و همکاری وا می دارد.

افلاطون از شمار کسانی است که اوضاع سیاسی و اجتماعی کشورش را بیان کرده, از نزدیک به عنوان یکی از شهروندان آریستوکرات[ اشراف و نجبای] آتن, در این اوضاع زیسته, از سوی دیگر نزد سقراط شاگردی کرده, با مشکلات و بحرانهای حکومت دمکراسی آشناست و به بیشتر شهرهای یونان حتی برخی کشورهای شرقی سفرهای متعدد کرده است.

افلاطون نشانه های مدینه فاضله اش را در رساله جمهوریت (سیاست) در واکنش به وضع فاسد سیاسی و اجتماعی نوشته, معتقد است نمی توان آن را با راه چاره هایی که همچون داروی مسکن اند, اصلاح کرد, بلکه باید بر آن وضع فائق آمده و از دور بدان نگریسته, وضع شایسته ای برای جامعه سیاسی ترسیم کرد که به حقیقت نشانگر طبیعت انسانی باشد که سرشت آن خیرخواهی و عدالت است و بر حکمت و فضیلت استوار است.(4) این جامعه را گروهی از جوانان رهبری می کنند که می بایست شایستگی علمی تربیتی داشته باشند تا بتوانند ((مثل)) دولت و عدالت و حکومت را بشناسند; تا بتوانند جامعه را به سمت تغییر مطلوب راهبری نمایند[.در فلسفه افلاطونی اصل اشیا مثال است و جزئیات سایه مثل. اساس حکمت وی بر این است که محسوسات ظواهرند, نه حقایق و اصیل; به همین جهت علم بدانها تعلق نمی گیرد و تنها معقولات متعلق علم هستند. نظریه مثل جمع مثال از همین جا پیدا می شود. توضیحات برگرفته است از لغت نامه دهخدا, ج2, ص]2656.

افلاطون همین هدف را دنبال می کرد وقتی که ((آکادمی[ ((محل تدریسش] را اندکی پیش از پایان قرن چهارم پیش از میلاد و مشخصا در سال 387 بنیان نهاد. از این رو به دولت مثالی فرا می خواند که حکیمان و فیلسوفان رهبران آنند و افراد طبقات سه گانه اش (حکما و سپاهیان و پیشه وران) برای دستیابی به عدالت مثالی می کوشند. [ افلاطون در امور معاش و سیاسات تحقیق می کرد و غایت حکمت را حسن سیاست می دانست و سیاست را فقط درخور حکیم می پنداشت]. افراد طبقات سه گانه باید وظیفه خود: حکمرانی حکیمانه, پاسداری از اجتماع و تولید[ صنعتی و کشاورزی] پاک و پیراسته و آراسته به فضیلتهای: حکمت و شجاعت و درستکاری را انجام دهند.

نظام اشتراک جنسی در طبقه حکیمان و نظامیان برای دوری افراد این دو طبقه از نزاع بر سر زنان یا سرگرمی به تربیت فرزندان یا انباشتن دارایی و ثروت است.

افلاطون دریافت وحدت سیاسی دولت مثالی جز با از بین بردن کامل فساد, به دست نمیآید. به همین منظور وی سه بار به سیراقوصه سفر کرد که نزدیک بود در یکی از این سفرها جان خویش را از دست بدهد و در سفری دیگر زندانی شد, به رغم اینکه وی به دعوت فرمانروای آن سامان, دیونیسیوس اول, سپس دیونیسیوس دوم بدانجا رفت.(5) پس از اینکه تلاشهای افلاطون برای تشکیل دولت مثالی شکست خورد و برخی از شاگردانش ایرادهایی به نظام مثالی گرفتند, فهمید محال است مردم این نظام را اجرا کنند, زیرا نیاز به مردمی داشت که مانند خدایگان بی عیب و نقص باشند.(6)

از این رو به نظام دیگری می اندیشید که مردم آن را پذیرا باشند. وی به بحث در این باره پرداخت که: سیاستمدار کیست؟ دانش و سیاست چیست؟ ویژگیهایی که شایسته است حکمرانان و دولتمردان داشته باشند تا مانند طبیب یا خدایگان یا حتی مثل چوپان باشند که از گله[ و گروهی] نگهداری می کند, کدام است؟

وی پس از این پرسشها و سوالاتی دیگر و پاسخهای آن در رساله سیاست (جمهوری)(7) صورت مثالی جدیدی از دولت ارائه داد که به واقعیت نزدیکتر بود, زیرا احساسات و گرایشهای طبیعی افراد را در تشکیل خانواده و میل بسیار آنان را به انواع مالکیت, در نظر می گرفت, اما در رساله قوانین حاکمیت از آن قانون و ضروری بود فرد ازدواج کند, نیز می توانست مالک گردد, اما به شرط تحقق مصلحت دولت و اجتماع, نه فقط مصلحت فرد[.افلاطون هیإت اجتماع را که دارای وحدت است, اصل می داند و افراد را که متکثرند, مورد توجه قرار نمی دهد. هیإت اجتماع وقتی به کمال می رسد که فرد از اموال و سایر متعلقات و منافع صرف نظر کرده, حتی خانواده فردی وجود نداشته باشد و همه باید زیر نظر دولت که مظهر جماعت است باشند].

در چارچوب دگرگونی اندیشه سیاسی افلاطون می توان تغییر فکر وی در باره موقعیت و نقش زن در جامعه و دولت را فهمید. نقشی که زن در پرتو دولت مثالی نخست در جمهوریت دارد با نقشی که وی در دولت قوانین که در درجه دوم برتری و خوبی است متفاوت می باشد. طبیعی است نقش زنی که در چارچوب نظام اشتراک جنسی, تربیت شده و دانش آموخته, متفاوت باشد و بتواند همه اعمال مردان را با آزادی و بدون هیچ محدودیتی که وی را ناتوان کند, انجام دهد. در پرتو این نظام, خانواده ای که از زن نگهداری کند یا شوهری که وی مطیعش باشد یا فرزندان که مسوولیت رشد و تربیتشان بر عهده زن باشد, وجود ندارد, زیرا این وظیفه دولت خواهد بود. طبیعی است این نقش, متفاوت با نقش زن در جامعه ای با داشتن خانواده های سنتی باشد, زیرا در این نظام, زن به انجام نقش خود به عنوان خانه دار و مادری که مواظب کارهای منزل است و فرزندانش را تربیت می کند, عمل می نماید, گرچه این کارها به کلی از حضور در زندگی اجتماعی, وی را باز نمی دارد.

دوم: دومین عاملی که باید در نظر گرفت, محیط اجتماعی و سیاسی است که افلاطون در آن می زیست و از آن در این زمان یا در وقتی که نشانه های مدینه فاضله اش را در جمهوریت یا قوانین ارائه کرد, تإثیر پذیرفته بود. فلسفه افلاطون به رغم مثالی بودن آشکار آن, زاییده وضع واقعی بود که افلاطون در آن به سر برده بود; حال چه مقصود از واقع, معنای محدودی باشد که در واقع رواج دارد, یعنی واقع و وضع موجود سیاسی و اجتماعی و اقتصادی, یا مقصود واقعیت فکری و اخلاقی باشد که شایسته است در نظر گرفته شود که به تعبیر ((بوزانکت)) در تحقیق وی بر جمهوریت, کسی نمی تواند از واقعیتهای زمانه بیرون بجهد.(8)

چارچوب واقعی که اندیشه های افلاطونی در باره زن در آن رشد کرد و رو به جلو رفت, دارای دو صورت مختلف از زن یونانی است, که یکی متعلق به آتن, زادگاه افلاطون است, و دیگری مربوط به شهر ((اسپرته)) رقیب آتن است. افلاطون فیلسوف شاهد رقابت هر دو شهر, به رهبری کشور یونان بود و می دید هر یک سعی دارد بیشترین افراد ممکن را زیر فرمان خود بگیرد.

زن آتنی, سنتی بود و در شبه خلوتی شرقی می زیست و در خانه ای به سر می برد که چند اتاق برای مردان و اتاقهایی برای زنان داشت و دارای قفل و کلون بود. بانوی آتنی به سبب نوع تربیتش, سنتهای پدر و نیاکان را مقدس می شمرد و در خانه, سواد اندکی آموخته بود که می توانست پس از ازدواج, کارهای خانه را اداره کند و خانه داری شود که می تواند از منزل مواظبت کند; نیز حقوق سنتی شوهر را ادا نماید; بدون اجازه او از خانه بیرون نرود; مواظب شرف و عفت خود باشد; بدون حجاب و همراهی افراد مورد اعتماد, از خانه بیرون نرود; بیشتر وقتها فقط به خاطر دیدن خانواده یا شرکت در جلسات مذهبی, از منزل خارج شود و به کسی اجازه ندهد او را از روزنه خانه ببیند.

وی زنی مطیع شوهر بود و تا اندازه ای که لازم بود, سلطه و برتری مرد را می پذیرفت و تمام کارهای خانه را از تهیه نیازها گرفته تا پختن غذا و پشم ریسی و پشم بافی برای درست کردن لباس خود و افراد خانواده انجام می داد.(9) وی زنی مدبر و کدبانو بود. ((کسینوفون[ ((گزنفون] نقش وی در خانواده را چنین توصیف می کند:

((همچنان که زنبور ملکه در کندو می ماند و بر افراد کندو که کار می کنند, نظارت می کند, زن خانه دار چنین بود. وی در خانه می ماند و مراقب کارهای آنجا بود و بر چگونگی مصرف مواد غذایی نظارت داشت و نمی گذاشت آنچه که می بایست در یک سال مصرف شود, در یک ماه مصرف شود. وی به دختران آنچه را نمی دانستند, یاد می داد و به همسایگان و بیماران و... رسیدگی می کرد.))(10)

((دیمستین)) نظر مردان را در باره زنان به عنوان همسر و معشوقه, چنین بیان می نماید:

((ما از فاحشه ها برای کامجویی و از معشوقه ها برای سر حال و شاداب بودن در روز بهره می بریم, و از همسران برای آنکه فرزندان مشروع برایمان بزایند و با امانتداری و اخلاص از خانه مان مواظبت کنند.))(11)

از سخن ((دیمستین)) فهمیده می شود مردان از آزادی جنسی بیشتری, در مقایسه با زنان برخوردار بودند, زیرا به زنان شوهردار اجازه خیانت به همسر یا رابطه داشتن با مردی داده نمی شد و قانون, زن زناکار یا مردی را که با زنی شوهردار زنا می کرد, به اعدام محکوم می نمود.(12) یعنی مردان از آزادی جنسی بی حد و مرز برخوردار نبودند. اصرار بر اینکه زن مرتکب زنا نشود, بدان خاطر بود که اصل و نسب آمیخته نگردد.

● زن اسپارته(Sparte)

تقریبا برعکس زن محجوب آتنی که فروتنی و علاقه بیشتری به شوهرش داشت, زن اسپارته, توانایی و آزادی بیشتری داشت, زیرا نظام تربیتی سختی را پذیرفته بود که به وی تحمل و شجاعت و خشونت بیشتری می بخشید. هدف این نظام آن بود که این صفات از زن به فرزندان برسد, تا بتوانند از شهر دفاع کنند و در رویارویی با دشمن در میدان نبرد, شجاعت بیشتری نشان دهند.

به اختصار باید گفت: زن اسپارته, مردگونه و آراسته به صفات مردان بود و به کلی از لطافت و عواطف سرشار زنانه دور بود. این صفات را در اثر شرکت در بازیها و ورزشهای سخت مثل دو و کشتی, در کنار و همسنگ با مردان به دست آورده بود; نیز حضور در فعالیتها و جلسات عمومی یا مجالس رقص, که در این وقت کاملا عریان بود و بیآنکه به سبب برهنگی شرم کند, به خانه برمی گشت. وی می بایست مراقب زیبایی اندام خود باشد و کاستی های جسمانی را برطرف کند.

از شرایط ازدواج در اسپارته, سلامت جسمانی و زیبایی اندام دختران بود تا فرزندانی توانا و تندرست, مانند پدر و مادر, زاییده شود. سنتهای اسپارته اصرار بر وجود خانواده های سنتی که در آتن دیده می شد, نداشت, چرا که زن اسپارتی بی هیچ تفاوتی, مانند مردان رفتار می کرد و لباسی را که مردان می پوشیدند, می پوشید. حتی وی می توانست به منظور داشتن نسل و فرزندانی بهتر[ اصلاح نژاد یا نکاح استبضاع] با غیر شوی خود, همبستر شود]!].

● کودکان و نظام تربیتی

کودکانی که برای تربیتی سخت پذیرفته می شدند, پس از به دنیا آمدن, زیر نظر رییس قبیله بودند. اگر می فهمیدند کودک تندرست نیست, او را بر کوه می گذاشتند تا بمیرد, اما کودکانی که سالم بودند, از هفت سالگی زیر نظر دولت بودند.

● نظام آموزشی

نظام آموزشی پذیرفته شده, کودکان را برای زندگی سخت, در خدمت دولت, تربیت می کرد. اینان در بیست سالگی شایسته ورود به ارتش می شدند. پس از آغاز خدمت نظامی, اجازه ازدواج دریافت می کردند و وقتی سی ساله می شدند, شهروندانی کامل به شمار میآمدند.

عموما به اسپارتیها اجازه داده نمی شد طلا یا نقره داشته باشند و داراییهای بسیار, بر همه قدغن بود. فرد چه مرد و چه زن, برای منافع دولت می زیست, بیآنکه زندگی خصوصی به معنای سنتی آن داشته باشد. تمامی در شبه پادگانی زندگی می کردند و همیشه و در هر لحظه آماده جنگ برای دفاع از شهر خود بودند.(13)

● نگرشی بر سنتها

هر که به وضع زن در اسپارته و آتن بنگرد و آثار افلاطون را بررسی کند, درمی یابد وی از هر دو نظام تإثیر پذیرفته است. به رغم آنکه وی, اهل آتن و محافظه کار و از طبقه آریستوکرات بود, اما در اثر تإثیرپذیری از عوامل فساد اخلاقی و اجتماعی و سیاسی که آتن داشت و وی در آن می زیست, به نظام اسپرتی گرایش داشت, گرچه علاقه شدیدی بدان نداشت و در بسیاری مواقع در آثار خود, از آن انتقاد می کرد.(14)

وی از برخی عناصر و مولفه های این نظام در ترسیم مدینه فاضله در جمهوریت استفاده کرده, رنگی فلسفی و پوششی اخلاقی بدان داده, که بر زهد و دوری از خواسته های مادی و خوار شمردن جسم, به منظور رشد مواهب و داده های عقلی استوار است و در ماورا و غیب به دنبال کشف نظامی مثالی و برتر است که می بایست دولت بر آن استوار باشد; دولتی که حاکمش فیلسوف و نظامش مردمی است و میان مرد و زنی که بار مسوولیت آن را بر دوش دارند, تفاوتی نمی نهد.

درک این دو عامل, ما را قادر می کند دیدگاه دینامیکی و پویایی افلاطون را در باره زن بهتر بشناسیم. جوهره این دیدگاه به نقش زن به عنوان فردی فعال می نگرد که شایستگی دارد در جامعه فعالیت کند, خواه دولت مثالی جمهوریت باشد که فیلسوفان حاکم آنند و سپاهیانش زوجیت و خانواده اشتراکی را می پذیرند, یا دولت قوانین باشد, که در درجه بعدی برتری است و قانون بر آن حکم رانده و افراد, زندگی معمولی داشته, از مالکیت و ازدواج فردی برخوردارند.

افزون بر آنچه گفتیم, می بایست رساله های جمهوریت و قوانین را خواند تا از محتوا و تحلیل آن فهمید افلاطون وضعیت زن را در پرتو این دو نظام مختلف سیاسی چگونه تصور می کند و توجیهاتی که باعث شده وضع زن در هر دو مختلف باشد, کدام است؟ پس از این می توان مشترکات و همخوانی های هر دو نظام را در باره زن دانست و در نهایت, نظر پایانی افلاطون را در باره وضع و موقعیت زن, به شکل کلی دریافت. اگر تفاوتی در وظیفه زن, در این یا آن نظام باشد, تا اندازه ای که بیانگر انعطاف و نظر افلاطون و همگامی وی با تغییر واقعیتهایی باشد که نظام سیاسی معمول دولتها بدان گرایش دارد, موجب دوگانگی نظر کلی افلاطون در باره زن نیست.

اکنون به توضیح وضع زن از نظر افلاطون, در دو رساله مشهور جمهوریت و قوانین می پردازیم, تا اختلافات و اشتراکات وضعیت زن و دلایل آن روشن شده, در نهایت بتوانیم جایگاه و وضع زن در اجتماع, از نظر افلاطون را بفهمیم.

دوم: وضعیت زنان در جمهوریت

رساله جمهوریت افلاطون, دربردارنده مهمترین افکار انقلابی وی است که به تغییر و آزاداندیشی در نظم اجتماعی و سیاسی می خواند.

وی از پیامد این افکار و مخالفت با آن و اختلافات پایان ناپذیرش خبر داشت. افکار وی در باره سه مطلب بود:

1) برابری مرد و زن,

2) اشتراک مالکیت و زنان[ نه مالکیت و زنان خصوصی],

3) حکومت فیلسوفان[ و حکیمان].

به تعبیر افلاطون, این سه اندیشه, امواج فکری را علیه خود می شوراند که می بایست با آن رو در رو شد و از اندیشه ها دفاع کرد, خواه بر سر میز گفت و گو در جمهوریت یا در مدرسه فلسفی اش (آکادمی) و یا در هر جایی که این اندیشه ها راه یابد; باید کوشید آن را پیاده کرد یا دیگران را به اجرای آن راضی نمود.

گرچه در واقعیت سیاسی و دیدارهایش از سیراقوصه, در پیاده کردن این اندیشه ها شکست خورد,(15) اما در زمینه نظری موفق بود و توانست دیگران و شاگردانش را قانع کند, تا آنان مبلغ و مروج افکار وی بوده, همیشه از آن دفاع کنند.

به رغم اینکه می دانیم افکار افلاطون حتی در زمان ما چقدر انقلابی است, اما نباید فراموش کرد این اندیشه ها, پیشینه اجرایی داشت که در سنتهای شهر اسپارته, نمودار است و افلاطون از آن تإثیر پذیرفته بود. از سوی دیگر به سبب حرکت آگاهی بخشی بود که ((سوفسطایی ها)) در جوامع یونانی و در رإس آن جامعه آتن, به راه انداخته بودند. اینان می گفتند: هر انسانی باید معیار معرفت و وجود باشد. بدین سبب به مساوات کلی میان بشر و اینکه فرد, اساس نظام سیاسی باشد, می خواندند. (16)

حرکت آگاهی بخش سوفسطایی ها, موجب آفرینش ادبیات آزادیبخش زنان شد. از این رو ((یوربیدس)) در سخنان شجاعانه اش و یا گوشه چشمی, مدافع حقوق زنان بود, اما ((آریستوفانس)) با کلمات وقیح و زشتی, زنان را به باد تمسخر می گرفت. در سال 411 پیش از میلاد حضور زنان در تئاترهای نمایشی آتن, بیشتر از پیش شد, که حاکی از خروج آرام زن از گوشه نشینی تحمیلی بود.(17)

1) برابری مرد و زن و آزادی زنان

اکنون می خواهیم به رساله جمهوریت (سیاست) بنگریم و ببینیم چگونه افلاطون افکار آزادیبخشی را نشان داد. وی در کتاب چهارم این اثر, بدین افکار اشاره کرد, بیآنکه به تفصیل سخن بگوید. وی بر اهمیت تربیت و فرهنگ روشنفکری, به عنوان راه پذیرش این افکار, به ویژه اصل ((هر چیز بین دوستان, مشترک است)) تإکید داشت. (18)

وی آنچه را که به اجمال در عبارتی موجز گفته بود, در کتاب پنجم و به بهانه اصرار و تشویق همبحثهای سقراط که از طرف افلاطون سخن می گوید به تفصیل بیان کرد, اما گویا هنوز در مقام بحث و تإمل و درنگ بود. گرچه وی پیوسته در تردید و کنکاش بود و چه بسا این نظر وی نیز, در معرض خطا و لغزش باشد. افلاطون در ادامه و با نگاهی به آنچه در دنیای حیوانات می گذرد, افکارش را شرح داد:

همچنان که سگهای ماده, همراه با سگهای نر نگهبان, شب تا صبح از گله مواظبت می کنند, یا همراه سگهای شکاری, صید می کنند و هرچه را سگهای نر انجام می دهند, اینان نیز انجام می دهند, زنان هم باید همان کارهای مردان را انجام دهند,(19) اما با در نظر داشتن دو شرط مهم:

نخست: اگر قرار است مذکر و مونث, یک کار را انجام دهند, نباید فراموش کنیم یکی ضعیف و دیگری توانمند است[.طبیعی است مقصود, ضعف مونث در دنیای حیوانات و آدمیان, در مقایسه با زورمندی مذکر است].

دومین شرط: که ویژه دنیای آدمیان است. ضروری است بدانیم اگر بر زنان, انجام کارهای مردان را واجب دانستیم, می باید بدانها همان آموزشهایی را یاد بدهیم که به مردان یاد می دهیم. بنابراین لازم است زنان, دانش آموخته, هنر جنگاوری را بیاموزند و مانند مردان با آنها رفتار شود.(20)

دو مطلب مهم در این قسمت از بحث هست:

نخست: افلاطون دو اصل مرتبط به هم را می پذیرد. اصل اول: توان زن در انجام وظایف و کارهای مردان است.

افلاطون این اصل را پذیرفته, چندین بار بر آن تإکید می کند. وی معتقد است:

در اداره دولت, کاری خاص زنان, از آن رو که زن هستند, نیست; در باره مردان نیز چنین است, اما به سبب آنکه تواناییها میان مذکر و مونث تقسیم شده, زن و مرد گرچه قادر به انجام تمامی وظایف اند, ولی زن برای انجام تمامی کارها توان کمتری از مرد دارد([(21توان کمی نه تفاوت کیفی استعداد و آمادگی].

به نظر افلاطون, تفاوت طبیعی یا جسمانی میان مذکر و مونث نیست که مانع انجام کاری شود که جنس دیگر می تواند انجام دهد. هر دو جنس, تواناییهای یکسان دارند. از این رو می توانند بدون استثنا به تمامی کارها اقدام کنند. افلاطون معتقد است زن می تواند[ مانند مرد] جنگجو باشد, اما با تفاوت کوچکی که پرمعناست و آن اینکه: زن برای انجام تمامی کارها توان کمتری از مرد دارد.(22)

به اعتقاد من معنای سخن اخیر آن است که برای انجام کاری توسط مرد یا زن, به ویژه کارهای مهم دولتی, طبیعی است افلاطون مردان را برگزیند. به گمان برخی, تغییر موضع جوهری افلاطون در قوانین که زن را به کارهای خانه برگرداند و به مرد آن وظایف را داد, به دلیل کم توانی زن است. اما در واقع برگرداندن زن به خانه, تغییری جوهری یا دوگانگی در نظر افلاطون نیست, زیرا در برابر اعتقاد به تفاوت قدرت مرد از توان زن در همه چیز, صریح سخن نمی گوید.

تبلیغات متنی