امروز شنبه 08 اردیبهشت 1403

جامعه شناسی پدیدار شناسی

0

پدیدار، چیزی است که خود را نشان دهد و با وضوح کافی جهت ادراک در برابر حواس یا وجدان ظاهر شود. سپس پدیدار چیزی فراتر از یک امر ظاهری است و واضعیتی ملموس یا مُدرک است. در زبان جامعه شناسی، پدیدار یک واقعیت اجتماعی است به هر شکل و صورت که باشد و صرفاً با توجه به مسلم بودنش برای همگان و عینی بودنش اطلاق می‌شود. به عقیده "ماکس شلر"، از دیگر صاحب نظران این مکتب، تا ارزشهای جامعه شناخته نشوند، پدیده‌های اجتماعی قابل درک نخواهند بود. بدینسان، پدیدار شناسی نه تنها به پیچیدگی، عمق، تعدد ابعاد، ذهنیت و بالاخره کیفیت پدیده‌های اجتماعی توجه دارد، بلکه فهم جوامع یا گروههای مورد مطالعه را نیز ضروری می‌داند. در گذشته، جامعه شناسان هنگام مطالعه جوامع ابتدایی آنها را وحشی یا غیر عقلانی تلقی می‌نمودند اما، زمانی که به ارزشها نگریستند، پیچیدگی جوامع ابتدایی و وجود فرهنگ را در آنها تصدیق نمودند؛ و جامعه شناسی پدیده شناسی، به نفی هر نوع پیش فرض، خرافه و تعصب در برخورد با پدیده‌های اجتماعی انجامید. یکی دیگر از معروفترین مطالعات پدیدار شناختی مربوط به "برگرولاکمن" (1967) است. نقطه عزیمت اینان، تحلیل پدیده شناختی برای دستیابی به معرفتی است که با زندگی روزمره تناسب دارد. "برگرولاکمن" اظهار می‌کند که این معرفت روزمره محصول خلاقیت افرادی است که در عین حال خودشان از وزن انباشته معرفت نهاد یافته‌ای که دیگران تولید کرده‌اند، تأثیر می‌پذیرند.

انتقاداتی که بر مکتب جامعه شناسی پدیدار شناسی شده است عبارتند از:

1) این مکتب خود را وقف موضوعات پیش پا افتاده می‌کند؛

2) توصیفی محض است؛

3) کاربرد تجربی بسیار ناچیزی دارد؛

4) مفهوم ساختار اجتماعی را در خور اعتنا نمی‌داند.

پیتر برگر و توماس لاکمن کتاب خود را با عنوان گویاى برساختن اجتماعى واقعیت در سال 1966 منتشر کردند. نویسندگان آلمانى و آمریکایى کتاب، دانش‏آموختگان فلسفه و الهیات بوده‏اند، و بحث آنها جریان اصلى جامعه‏شناسى را دچار حیرت ساخت، جریانى که هماره بر آن بود تا جهان را به مثابه یک امر عینى و مستقل از موجودات انسانى درون آن ملاحظه نماید. یک سال بعد بیانیه رادیکالترى صادر شد: مطالعات اتنومتدولوژى نوشته هارولد گارفینکل. کتاب گارفینکل مجموعه‏اى از مقالات گذشته وى بود که قبلا گروهى از پیروان مشتاق وى در جلسات خصوصى آن را به شیوه‏اى مبسوط مورد مطالعه و بررسى قرار داده بودند. با انتشار کتاب، این نهضت زیرزمینى ناگهان در برابر دید قرار گرفت. جامعه‏شناسى در قلب خود به وسیله گروهى از رادیکالهاى معرفت‏شناس به مبارزه طلبیده شد، آن هم به دست گروهى که از حیث معرفت‏شناسى رادیکال بودند و اعلام کردند که جامعه‏شناسى ساده‏لوح و بى‏پایه است و ضرورت دارد که یک رشته علمى جدید تحت عنوان «اتنومتدولوژى‏» جایگزین آن گردد.

حاجت‏به بیان ندارد که این واقعه اتفاق نیفتاد، لیکن همگان را آگاه ساخت که تشکیلات جامعه‏شناسى کهن دیگر بر همه جا سیطره ندارد و در میان جناحهاى مبارزه‏جویى که صحنه فکرى جدید را اشغال کرده‏اند گروهى وجود دارد که آشکارا انقلابى است. «اتنوها، (ethnos)»لقبى که به آنها اعطا شد - ضرورتا در معناى سیاسى کلمه انقلابى نبودند، زیرا مارکسیسم براى اکثریت آنان فقط بخشى از شیوه قدیمى تفکرى بود که مى‏بایست‏برانداخته شود.

آنها چه مى‏خواستند؟ بسیارى از مردم در این مورد کاملا مطمئن نبودند. گارفینکل و پیروانش گرایش داشتند با زبانى پیچیده و با واژگان خصوصى [ مطالب خود را ] بنویسند و معمولا در جلسات خصوصى گرد هم مى‏آمدند و تلاش اندکى مصروف این امر مى‏کردند که سایر بخشهاى حوزه [ جامعه‏شناسى ] را به قلمرو اختصاصى خود راه دهند. بسیارى از جامعه‏شناسان صرفا به منزله یک فرقه به ایشان مى‏نگریستند. بخشى از مساله این بود که اتنومتدولوژیستها در عین حال واضع دو بدعت رادیکال بودند. گارفینکل و پیروانش از یک سوى جامعه‏شناسى را بیش از آنچه طى شصت‏سال گذشته صبغه فلسفى داشت فلسفیتر کردند و از سوى دیگر فلسفه‏اى که آنها سعى در معرفى آن داشتند، تا پیش از این، جریان ناآشنایى بود که [ ریشه آن ] به پدیدارشناسى آلمانى بازمى‏گشت. اما اگر «اتنوها» صرفا جریانى فلسفى بودند راحت‏تر مى‏شد آنها را طرد کرد و کنار گذاشت; لیکن آنان ادعا مى‏کردند که نسبت‏به جامعه‏شناسى عرفى گرایشهاى تجربى بس بیشترى دارند. در حقیقت، یکى از بنیانهاى اصلى آنها براى طرد جامعه‏شناسى موجود طرح این اتهام بود که جامعه‏شناسى به بستر واقعى امور واقع، که ما باید آنها را مشاهده کنیم، قدم نگذاشته است. پژوهش پیمایشى صرفا سؤالاتى را مى‏پرسد و پاسخهاى داده‏شده را به اشتباه شیوه‏هاى واقعى زندگى مردم براى راه بردن زندگى خود تصور مى‏کند و جامعه‏شناسى تاریخى مبتنى بر اسنادى است که نسبت آنها با واقعیت اجتماعى حتى دورتر از جامعه‏شناسى معمولى است. پیروان کنش متقابل نمادین نظیر بلومر بعضى از این انتقادات را مطرح ساخته بودند، اما «اتنوها» همان اسلحه را به ضد خود آنها به کار گرفتند. پیروان کنش متقابل نمادین فقط به تبیین سطح کنش متقابل پرداختند و تفاسیرى درباره آن ارائه کردند، اما به کنه آن نرسیدند، چرا که از بررسى دقیق آن عاجز ماندند.

شگفت‏آور نیست که پیروان کنش متقابل نمادى را این حمله دچار خشم ساخت; آنها سالها در برابر پوزیتیویسم خشک و بى‏روح جامعه‏شناسى آمریکا ایستاده بودند و تعریف موقعیت و انعطاف‏پذیرى روابط اجتماعى را خاطرنشان کرده بودند. اکنون آنها (کنش گراها)از جبهه‏اى (اتنو ها)مورد حمله واقع شده بودند که کمترین انتظار حمله را از آن داشتند و به آنها گفته مى‏شد که به اندازه کافى رادیکال نبوده‏اند و حتى بخشى از همان تشکیلات جامعه‏شناسى کهن به حساب مى‏آیند. بسیارى از پیروان کنش متقابل نمادى به این ادعا واکنش نشان دادند که اتنوها هیچ چیز جدیدى در چنته ندارند و این‏که پیروان کنش متقابل نمادى خود قبلا همه این حرفها را گفته‏اند و همچنین (با اندکى عدم انسجام) ابراز کردند که اتنوها به افراط رفته‏اند و واقعیت اجتماعى را به تمامى نابود کرده‏اند.

با اندکى فاصله گرفتن از این جنجال و غوغا، دیدن این امر ممکن مى‏شود که اتنومتدولوژیستها در حال انجام دادن چیزى کاملا متفاوت هستند، و دعاوى نظرى و فلسفى آنها از سرچشمه‏اى بس متفاوت از آنچه قبلا در جامعه‏شناسى آمریکا وجود اشت‏سرچشمه مى‏گرفت; تجربه‏گرایى آنها نیز متعلق به نوعى کاملا جدید بود.

اجازه دهید نخست پیشینه فلسفى آنان را ردیابى کنیم. گارفینکل و همچنین برگر و لاکمن، با یک چرخش قلم، تاریخ فکرى جامعه‏شناسى را بسیار پیچیده‏تر کردند. همگى آنها به فیلسوف آلمانى ادموند هوسرل بازگشتند، کسى که نه خود وى و نه دیگران اصلا او را بخشى از سنت جامعه‏شناسى به حساب نمى‏آوردند. هوسرل معاصر کولى و مید بوده است و آثارش در فاصله دهه 90 قرن نوزده تا دهه 30 قرن بیست ارائه شدند. مشهورترین شاگردان وى، مارتین هایدگر و ژان پل سارتر، از فیلسوفان اگزیستانسیالیست‏بوده‏اند. اینک تاریخ مجددا تعریف مى‏شد به گونه‏اى که این دو متفکر اکنون بخشى از سنت جامعه‏شناسى به حساب مى‏آمدند. این امر مطمئنا برساختن اجتماعى - یا برساختن مجدد - واقعیت‏بود! این امر داراى منطقى نیز بود; زیرا که شاگرد دیگر هوسرل، آلفرد شوتس بود، کسى که در دهه 30 قرن بیست از دست نازیها گریخت و در New School for Social Research در شهر نیویورک مشغول به تدریس شد، مؤسسه‏اى که با محوریت روشنفکران آلمانى مهاجر برپا شده بود. برگر و گارفینکل هر دو در نیواسکول در دهه 50 قرن بیست درسهاى شوتس را شنیده بودند. بنابراین، وقتى که اتنومتدولوژى و پدیدارشناسى اجتماعى در اواخر دهه 60 به منصه ظهور رسیدند، شوتس نیز تجدیدحیات یافت، مجموعه مقالاتش چاپ شد و در معبد تاریخى پدیدارشناسى جایى به خود اختصاص داد.

بنابراین، اهمیت هوسرل براى جامعه‏شناسى چیست؟ هوسرل به شدت یک فیلسوف بلندپرواز بود که مى‏خواست تمامى فلسفه‏هاى قبلى را با این عنوان که فاقد بنیاد هستند رد کند و مجددا همه‏چیز را بر مبناى یقین مطلق بنا سازد. هوسرل کارش را به عنوان ریاضیدان آغاز کرده بود و آرزویش این بود که فلسفه باید به همان یقینى دست‏یابد که گمان مى‏رفت ریاضیات داراى آن است; هرچند حتى او ریاضیات را واجد یقین کافى نمى‏دانست - حتى این علم نیز باید بر بنیادهاى جدیدى استوار شود. از آنجا که هوسرل فلسفه را اساس همه دانشها مى‏دانست، هیچ‏یک از علوم نمى‏توانست قطعى و مسلم تلقى گردد تا زمانى که وى کارش را با موفقیت‏به پایان رساند. ما در اینجا مى‏توانیم دلیل اتخاذ نگرشى را که گارفینکل درباره جامعه‏شناسى داشت دریابیم: بنیانهاى جامعه‏شناسى نیز بسیار نامطمئن هستند، مادام که اتنومتدولوژى کار خود را با به کار بستن روش پدیدارشناسى هوسرل به انجام رساند.

چرا علوم تجربى نامطمئن‏اند؟ زیرا که مبتنى بر روش طبیعت‏گرایانه‏اند. این علوم فرض مى‏گیرند که جهانى در بیرون وجود دارد، جهانى که ما مى‏توانیم مشاهده‏اش کنیم و با اتکا به آن دست‏به تعمیم بزنیم. اما هر میزان استقراء از موارد ویژه تجربى هرگز به دانش کاملا یقینى نمى‏انجامد: ما مى‏دانیم که هر آنچه قبلا در دفعات متعدد رخ داده است‏برشمرده و ثبت مى‏شود ولى هیچ تضمینى وجود ندارد که این واقعه در مورد بعدى و یا در هر موردى در آینده بى‏پایان رخ دهد. به طریق مشابه، محاسبه نتایج قواعد منطق به شیوه مرسوم به قواعد معتبرى که شامل تمامى استدلالها باشد منجر نمى‏گردد، چرا که چنین عملى بنیانهاى خود را براى این امر که چرا قواعد مى‏بایست همان باشند که هستند به دست نمى‏دهد. منطق راستین باید بسیار کلیتر باشد و نه فقط انواع ویژه استدلال را در بر گیرد، بلکه هر نوع ممکن از استدلال را شامل شود. ما مى‏توانیم ببینیم که هوسرل استانداردهاى بسیار دقیقى براى معرفت قائل مى‏شود و هر آنچه به سطح این استانداردها نرسد مى‏باید رد شود. او ترجیح مى‏دهد که همیشه با روش جدیدى کار خود را آغاز کند که در هر مورد نتایج مطلقا قطعى به دست دهد. او این روش را پدیدارشناسى مى‏نامد.

اصل بنیادى پدیدارشناسى این است که بدون اتکا به هر نوع گواه تجربى ممکن است‏به ماهیت‏حقیقى اشیاء دست‏یافت. هیچ تجربه‏اى یا مشاهده‏اى علمى، من‏جمله روانشناسى، نمى‏تواند این ماهیات را ابطال (یا تصدیق) کند; زیرا که آنها مقدم بر تمامى تجارب هستند. با این همه، این ماهیات با مشاهده آنها هرچند به شیوه‏اى خاص بنا نهاده مى‏شوند. آنچه محقق انجام مى‏دهد روشى است که هوسرل نامش را اپوخه یا «در پرانتز گذاشتن‏» مى‏گذارد: محقق محتواهاى آگاهى را آنچنان که ظاهر مى‏شوند مد نظر قرار مى‏دهد، اما قضاوت در این باره را که آیا آنها حقیقى یا کاذب هستند به حال تعلیق درمى‏آورد. به عبارت دیگر، محقق تجربه را نه به عنوان تجربه، بلکه صرفا به عنوان شکلى ناب از آگاهى مد نظر قرار مى‏دهد. افزودن بر این، هوسرل معتقد بود که این تجارب شامل اشکال ناب یا ماهیات هستند، زیرا که محقق مستمرا چیزها را به عنوان کلیات مد نظر قرار مى‏دهد درحالى‏که واقعیت تجربى همواره خود را به صورت جزئیات نشان مى‏دهد. به عنوان مثال، زمانى که کسى دو شى‏ء را مى‏بیند که هر دو سرخ هستند، درمى‏یابد که آنها داراى یک رنگ هستند هرچند هیچ راهى وجود ندارد که این امر از خود تجربه استنتاج شود، زیرا که تجربه همواره با اتکاء به برخى اشیاء خاص رخ مى‏دهد و آدمى قادر نیست که هر دو چیز را با یکدیگر مقایسه کند و آنها را سرخ بداند، مگر اینکه از قبل برداشتى کلى و عام از سرخ داشته باشد و آن‏را به آن دو شى‏ء اطلاق کند.

بدین‏ترتیب، هوسرل بر آن شد که همه ماهیات ناب را فهرست کند، ماهیاتى که ساختار مطلق این جهان را تشکیل مى‏دهند. هرچند او روش تجربه‏گرایى را در مفهوم معمول آن رد کرد، با این حال اصطلاحا «به گونه تجربى‏» عمل نمود. فیلسوف پیشاپیش نمى‏داند که این ماهیات چیستند: او با در پرانتز نهادن یک شکل از تجربه پس از شکل دیگر باید آن ماهیات را بیابد و سپس یافته‏ها را فهرست کند. به عنوان مثال، هوسرل با کاربست این روش به مطالعه زمان، به اصولى از قبیل «روابط زمانمند نامتقارن‏اند» دست‏یافت.

با این حال، گاه و بیگاه، هوسرل به شدت دچار این شک شد که آیا به اندازه کافى ژرفکاوى کرده است، آیا اصولى که او پیشنهاد نمود به اندازه کافى عام هستند که ساختار مطلق این جهان شمرده شوند. و همچنین مى‏توانیم بپرسیم آیا تجربه آلمانى اشکال «در پرانتز نهاده‏» آگاهى خود هوسرل در سال 1910 ضرورتا به همان نتایج مى‏رسند که فى‏المثل راهبى بودایى در هند در 400 سال پیش از میلاد به آن رسیده است. با این حال روش هوسرل انگیزشهاى عظیمى به نسلهاى بعدى پیروان وى بخشید. روش هوسرل آغازگر جستجویى براى ماهیت اشیاء و براى قوانین بود; اگر نه قوانین کل جهان، حداقل قوانین جهانى که در تجربه انسانى در قلمروهاى متفاوت گنجانده شده بود. مارتین هایدگر، مشهورترین شاگرد ادموند هوسرل، اگزیستانسیالیسم نوین را با جستجو براى ماهیت وجود بشر طرح ریخت. او به یک نتیجه دراماتیک دست‏یافت: وجود بشرى به شکل ماهوى در زمان رخ مى‏دهد و ماهیت غایى‏اش «بودن به سوى مرگ‏» است. ماهیت وجود بشر این است که او ماهیتى ندارد; او منطقا بى‏بنیاد است: دلیلى در دست نیست که او اساسا بایستگى وجود داشتن را حائز باشد، بلکه اصلا مى‏شود که نباشد. بشر صرفا فقط «به جهان پرتاب شده است‏» بدون هیچ‏گونه دلیل غایى; این امر بدین شیوه منعکس مى‏شود که زمان بنیادیترین مقوله هستى است. بى‏بنیادى منطقى هستى سرانجام به پایان درخور خود در شکل مرگ مى‏رسد. در سال 1940 ژان پل سارتر حتى صورت‏بندیى دقیقتر از این امر عرضه کرد: هستى بشر نفى محض است; و جریان زندگیهاى ما مجموعه پایان‏ناپذیرى از کنشهاى نفى است که آینده مبهم را از قطعات مرده گذشته شکل مى‏دهد.

اینها که گفتیم یقینا مجموعه‏اى از آراء دراماتیک بوده‏اند، لیکن چگونه مى‏توان از اینجا به اتنومتدولوژى رسید؟ در حقیقت، مسیر سرراست‏ترى از طریق شوتس، دیگر شاگرد هوسرل، به آنجا وجود دارد. اما اگزیستانسیالیستها نباید فراموش شوند، زیرا آهنگ نهفته در صداى گارفینکل بیشتر شبیه هایدگر است تا هوسرل یا شوتس. گارفینکل خصیصه‏اى دراماتیک و همچنین نوعى احساسات شدید را به جامعه‏شناسى وارد کرد، احساساتى که شبیه اضطراب، (angst) اگزیستانسیالیستى بود که هایدگر اعلام کرد اساسیترین و ماهویترین عاطفه بشرى است. اگر براى هایدگر و سارتر حیات بشر بى‏بنیاد و در حاشیه فراموشى معلق است، براى گارفینکل این بى‏بنیادى مشخصه خود جامعه است.

اما اجازه دهید براى لحظه‏اى راهى مطمئن‏تر از خلال پدیدارشناسى اجتماعى، که آلفرد شوتس معرفى نمود، اختیار کنیم. شوتس بر آن است که درباره ماهیاتى پژوهش مى‏کند که در یک نوع خاص از تجربه یافت مى‏شوند، تجربه انسانها از حیات اجتماعى. در این باره، او به سادگى آراء هوسرل را در حیطه تخصصى دیگرى به کار زد. (همچنین او خود باور داشت که باید آنچه را ماکس وبر در پیروى از روش تفهمى انجام داده بود به تفصیل پیگیرى کند.) شوتس توجه خود را به مجموعه‏اى از قوانین معطوف کرد، از جمله این اصل که آگاهى اجتماعى به سبب هوشیارى کامل داراى تنشى خاص است; این‏که آگاهى اجتماعى مستلزم تعلیق شک است; ما واقعیت آنچه را به ما عرضه مى‏شود مى‏پذیریم; این‏که ما تقابل دیدگاهها را اصل مسلم فرض مى‏گیریم; جهان بنا به فرض همانطور به نظر شما مى‏آید که به نظر من; این که نگرش معمول ما بر آن است که به سمت هدفى حرکت کنیم; و این که ما خود خویش را به عنوان خود فعالمان تجربه مى‏کنیم.

حال این قوانین ممکن است واجد اعتبار باشند یا نباشند. اروینگ گافمن کسى بود که فکر مى‏کرد که آنها واجد اعتبار نیستند، و (همچنانکه خواهیم دید) استدلال مى‏کرد که تحقیقات خود وى بیانگر روایتى بسیار باریک‏بینانه‏تر و پیچیده‏تر در باره نگرشهاى مربوط به زندگى روزمره است. قطعا تصور این که خود هر شخص خودى است که به طرف هدفى رهسپار است، تعمیمى نابجاست که شوتس از بررسى شخصیت‏خود به دست آورده است. (شوتس سالها در بانک کار مى‏کرد و قادر نبود که شغلى دانشگاهى به دست آورد.) گارفینکل بعضى از اصول شوتس را پذیرفت، لیکن بعد از این که کل مساله را از نو به بوته آزمون سپرد. در واقع آنچه براى شوتس پدیدارشناسى پشت میزنشین باقى ماند در دستان گارفینکل مبدل به تحقیقى تجربى شد، هرچند تحقیقى بدیع یا حتى عجیب و غریب. در این فرآیند گارفینکل به کشفیات نوینى دست‏یافت که فراتر از چیزى بود که هوسرل یا شوتس تصور کرده بودند.

گارفینکل بحق مشهورترین جامعه‏شناس پیرو پدیدارشناسى هوسرل است. برگر و لوکمان مفهوم کلى «برساختن اجتماعى واقعیت‏» را ارائه کردند، لیکن جهان پدیدارشناسانه‏اى که آنها معرفى کردند بسیار زیاد شبیه دنیاى معمولى است. این جهان به طور ذهنى یا فزونتر به شیوه‏اى بین‏الاذهانى برساخته مى‏شود، اما این جهان تقریبا همان جهان سرراست‏باورهاى معمولى است و بى‏شباهت‏به دنیاى آرمانى‏شده پیشاهنگهایى (1) (Boy Scout) نیست که کولى آن را وصف کرده است. گارفینکل در یک جهان متفاوت سیر مى‏کند. جهان او بر روى یک مغاک (گودال، جفره) بنا شده است. این جهان به طور اجتماعى برساخته مى‏شود، معمولى و بدیهى انگاشته شده است، اما نه به این علت که این جهان واقعا اینطور است; برعکس، از نظر گارفینکل جهان واقعى ناگفتنى و لمس ناکردنى است. این جهان آنجاست اما به مثابه همان «عامل (x factor) [ x مرموزى که ما با تفاسیر اجتماعى آن را توضیح مى‏دهیم. قدرتمندترین اصل اجتماعى ما این است که تفاسیر را به حال خود رها کنیم تا شاید دریابیم که چگونه این تفاسیر سست و لغزان‏اند و پایه و اساس بى‏بنیاد آنها را آشکار کنیم.

گفتم که گارفینکل تجربه‏گرایى رادیکال است. این امر در این معنا حقیقت دارد که او بر آن است که آدمى نمى‏تواند بر مبناى هر نوع گزارشى استنتاجهایى در باره جهان ارائه دهد. آدمى باید به خود بنگرد و باید خود را در مشاهده داخل کند. در واقع روشهاى خود آدمى در مورد بامعناساختن تجربه، موضوع مهم تحقیق است. اصطلاح «اتنومتدولوژى‏» خود به این امر تاکید شده اشاره مى‏کند: «مردم‏» یا «مردم‏نگارى‏»، مطالعه مشاهده‏اى، «روش‏شناسى‏»، روشهایى که مردم از آنها استفاده مى‏کنند تا تجارب خود را معنا کنند و بفهمند.

گارفینکل به سبب کارى که در جریان تدریس خود انجام داد مشهور شد و آن هم فرستادن دانشجویان خود در دانشگاه UCLA به خارج از دانشگاه بود تا دست‏به آزمونهایى بزنند، آزمونهایى که عبارت بود از «گسیختن‏»، (breaching) سطح بدیهى انگاشته‏شده زندگى روزمره. دانشجویان به خانه فرستاده مى‏شدند تا در خانه خود مثل بیگانگان رفتار کنند و مؤدبانه بپرسند آیا آنها مى‏توانند از حمام استفاده کنند و جز آن. یا این که به دیگر دانشجویان گفته شده بود که به یک فروشگاه رفته، یک لوله خمیر دندان 99 سنتى انتخاب کنند و ببینند آیا مى‏توانند با فروشنده چانه زده و آن را 25 سنت‏بخرند. منظور از این اعمال، اصلا این نبود که با تخلف از رسوم اجتماعى خاصى که اتفاقا در خانه یا در فروشگاه رعایت مى‏شدند، آنها را به ضد خود بدل کنند (یعنى همه آنها به شیوه هوسرلى در پرانتز گذاشته شوند)، بلکه آنچه مورد نظر بود عبارت بود از ساختار کلى «بینش طبیعى‏»: چگونه مردم انتظار دارند زندگى روزمره سازمان یابد. شاید روش گارفینکل بیشتر تمهیدى آموزشى بوده است تا آزمونى براى اجتماع علمى. موضوع مطالعه پدیدارشناسى عبارت است از کسب دانش درباره ساختارهاى آگاهى خود آدمى. به قول گارفینکل انجام این آزمونها «براى روح و روان خود آدمى خوب است.»

با وجود این، گارفینکل تمایل داشته است که درباره این مساله تردید کند که آیا این تجربه‏ها قابل تعمیم و قابل گزارش‏اند. از یک سو او هنوز به برنامه هوسرل وفادار است: دست‏یافتن به قطعیت مطلق و نشان دادن عمومیترین و کلیترین ساختارهاى تجربه; بنابراین باید ممکن باشد که آنها را در گفتمان علمى گزارش کرد و در باره آنها کتاب نوشت. هرچند از سوى دیگر کشف بزرگ خود گارفینکل وجود دارد: این که جهان نمى‏تواند خود را واگذارد تا بدین شیوه درباره آن احکامى کلى صادر گردد; گزارش دادن درباره جهان ناگزیر ذات حقیقى آن را تحریف مى‏کند. به سبب همین بصیرت است که گارفینکل آشکارا احساس کرد تنها شیوه حقیقى انتقال اصول خود به شاگردانش این بود که آنها را وادارد که خود دست‏به تحقیقات تجربى بزنند. بیش از همه‏چیز همین وضعیت فکرى است که براى اتنومتدولوژى این اشتهار را به بار آورده است که نوعى فرقه است.

هرچند براى ناظرى خارجى هنوز ممکن است که با تاکید بر هدف خود هوسرل دائر بر تدوین معرفت کلى چیزى از اتنومتدولوژى بفهمد. گارفینکل در آثار متاخر خود، اصطلاح «موضوعات نشانه‏مند»، (signed objects) را به جاى «موضوعات‏»، (Lebenswelt) به کار مى‏برد. Lebenswelt اصطلاحى متعلق به پدیدارشناسان آلمانى است و در لغت‏به معناى «زیست - جهان‏»، (life world) است; یعنى جهانى که ما در آن زندگى مى‏کنیم درحالى‏که عملا آن را تجربه مى‏کنیم. از سوى دیگر «موضوعات نشانه‏مند» جهانى است که ما به شکل اجتماعى درباره آن صحبت مى‏کنیم یا به آن مراجعه مى‏کنیم. به نظر مى‏رسد که هر دو اصطلاح به یک چیز اشاره مى‏کنند، اما با تفاوتى قاطع: نیمکتى که در آنجا قرار دارد، ماشین تحریرى که روى میز قرار دارد، ماشینى که در خیابان پارک شده است - آنها جملگى شى‏ء از یک نوع هستند، چرا که ما به سادگى آنها را بدیهى مى‏انگاریم، از آنها استفاده مى‏کنیم، با آنها زندگى مى‏کنیم، از آنها غفلت مى‏کنیم; اما هنگامى که با نشانه‏هاى لفظى خود به آنها مراجعه مى‏کنیم آنها باز به چیز دیگرى تبدیل مى‏شوند. افزون بر این، ما محسور نشانه‏هاى خود هستیم، ما نمى‏توانیم از پوست لفظى خود به در آییم. به محض این که ما به اشیاء توجه نشان مى‏دهیم، آنها را به موضوعات نشانه‏مند بدل مى‏کنیم و به عنوان موضوعات زیست - جهان آنها را از نظر مى‏اندازیم. همچنانکه گارفینکل مى‏گوید، براى ما، اشیاء این جهان با آن چیزى برساخته مى‏شوند که آنها را گزارش‏پذیر مى‏سازد; اشیاء به لحاظ اجتماعى براى ما همانى هستند که هستند، آن هم به سبب ساخت‏سمبولیکى که ما از آن براى گزارش آنها به دیگر مردمان استفاده مى‏کنیم.

بنابراین، جهان گارفینکل جهانى چندسطحى است. نخست جهانى که در آنجا وجود دارد و سپس جهانى که ما درباره آن تامل مى‏کنیم. این تامل به شیوه‏اى تغییرناپذیر آنچه را جهان براى ما هست تغییر مى‏دهد; ما نمى‏توانیم به این امر پى ببریم که جهان فارغ از تاملات ما درباره آن چگونه است، همانطور که نمى‏توانیم بفهمیم اشیاء زمانى که ما به آنها نگاه نمى‏کنیم چگونه‏اند. در حقیقت، آنها به چیزى «ماننده‏» نیستند. همه آن چیزى که مى‏توانیم بگوییم این است که اشیاء وجود دارند و جهان همین ساختار دوگانه را دارد. بدین‏ترتیب، این گزاره واپسین قانون بنیادى هوسرلى است که گارفینکل، زمانى که نظام او را روزآمد کرده است، به آن رسیده است.

کاربستهاى جامعه‏شناختى این کشف چیستند؟ جامعه‏شناسى از نظر گارفینکل صرفا با «اشیاء نشانه‏مند» سروکار دارد. دست جامعه‏شناسى به واقعیت اشیاء، به زیست - جهان حقیقى نمى‏رسد. پیروان کنش متقابل نمادى زمانى که مى‏اندیشند که با توسل به مقولاتى همچون موقعیتها و ایفاى نقشها به سنگ بناى زندگى اجتماعى دست مى‏یابند، خود را تحمیق مى‏کنند. آنها نیز فقط مجموعه‏اى دیگر از «اشیاء نشانه‏مند» (و نمادین) را ارائه مى‏کنند، «مجموعه‏اى که سدراهى مى‏شود براى زندگى واقعى آنچنان که به تجربه درمى‏آید.»

آیا راهى براى خروج از این وضعیت وجود دارد؟ گارفینکل توصیه مى‏کند که جامعه‏شناسان کار را از نو شروع کنند و تا حدى که مى‏توانند به تجربیات واقعى، که لحظه به لحظه جزئیات زندگى اجتماعى را مى‏سازند، نزدیک شوند. البته آنها نمى‏توانند خود زیست - جهان را گزارش کنند، زیرا این امر غیرممکن است، اما مى‏توانند روشهاى واقع‏گرایانه‏اى را اتخاذ نمایند که مردم با آنها اشیاء گوناگون زیست - جهان را به «اشیاء نشانه‏مند» ویژه بدل مى‏کنند که گمان مى‏برند با آنها محاصره شده‏اند. بدین‏ترتیب، اتنومتدولوژى بدل به طرح تحقیقى مى‏شود که بسیار باریک‏بین است و فوق‏العاده به جزئیات اهمیت مى‏دهد. به عنوان مثال، اتنومتدولوژیستها به قلمرو جامعه‏شناسى علم هجوم آورده‏اند. گارفینکل خود با دقت‏بسیار نوار ضبط شده به دست فضانوردان را مورد آزمون قرار داد، یعنى زمانى که آنها در شب، در آسمان، مکاشفه «توضیح‏ناپذیرى‏» را انجام دادند و سپس به تدریج آن را به «موضوع نشانه‏مندى‏» بدل ساختند که بدان ساخت «دب اکبر» را عطا کردند. علم را همانند هر چیز دیگرى، مردم به صورت اجتماعى تولید مى‏کنند، مردمى که گزاره‏هایى تفسیرى ارائه مى‏کنند، گزاره‏هایى که بعدا به اصطلاح به معرفت عینى بدل مى‏شود.

سایر اتنومتدولویستها ریاضیات را همانگونه که عملا ارائه مى‏شود مطالعه کرده‏اند. آنها مبارزات زنده ریاضیدانان براى ارائه استدلالها را آزموده‏اند و نشان داده‏اند که چگونه این استدلالها به مجموعه‏اى از برهانها و استنتاجها منجر مى‏شود که گمان مى‏رود اعتبار عام دارند. به محض این که برهانى ریاضى آفریده مى‏شود تفکر زنده‏اى که وقف آفرینش آن شده است‏به کنار گذاشته مى‏شود و فرمول منتشرشده، به خطا، وجودى عینى تلقى مى‏شود که دست انسانى آن را لمس نکرده است. تمام جهان کار به همین شیوه مورد آزمون قرار مى‏گیرد. در تمامى موارد نکته مهم این است که تولیدى خاص به چیزى بدل مى‏شود که از حیث اجتماعى گمان مى‏رود که آن چیز تکرارپذیر و شرح‏دادنى و تعمیم‏دادنى است. فرد شغل «لوله‏کشى‏» را با اعمالى خاص در شرایط ویژه‏اى برمى‏سازد و این کار را با تفسیرى اجتماعى انجام مى‏دهد، تفسیرى در باره آنچه انجام شده است، تفسیرى که از خود این موقعیت فراتر مى‏رود. زیست - جهانى که بنیان چیزى به نام سینک ظرف‏شویى است‏به اصطلاح به نقش اجتماعى شى‏ءواره‏اى بدل مى‏شود، یعنى همان نقش «لوله‏کش‏».

بنابراین، جامعه به معنایى خاص انباشته از اوهام است. لیکن این اوهام، اوهامى ضرورى‏اند. ما نمى‏توانیم بدون اشیاء نشانه‏مند کارى انجام دهیم، نمى‏توانیم بدون تبدیل موقعیتهاى ویژه به مواردى از قواعد و نقشهاى کلى زندگى کنیم، هرچند این نقشها فقط در نظام گزارشهاى ما وجود دارد. همچنانکه آزمونهاى «گسلنده‏» اولیه آشکار کرد، وقتى که مردم وادار مى‏شوند تا در مورد سرشت‏بدیهى معناهایى که به شکل عرفى ساخته شده است تردید کنند، عصبى مى‏شوند. آنها آشکارا درمى‏یابند که اگر دریافته شود که این امور دلبخواهى هستند دیگر سنگ روى سنگ بند نمى‏شود. اگر ما از پذیرش تفاسیر عرفى امتناع ورزیم، هر چیزى مى‏تواند فرو بریزد. واقعیت اجتماعى متزلزل است. به شیوه‏اى پارادوکسى قوت واقعیت اجتماعى اساسا از متزلزل بودن آن ناشى مى‏شود. مردم اساسا محافظه‏کارند - نه به معناى سیاسى بلکه به معناى شناختى - زیرا که مردم به طور شهودى احساس مى‏کنند که جهان اجتماعى مجموعه‏اى از برساخته‏هاى دلبخواهى است که بر روى مغاک بنا شده است. این برساخته‏ها در جاى خود باقى مى‏مانند، زیرا که ما درباره آنها تردید نمى‏کنیم; ما مقاومت مى‏کنیم و درباره آنها شک نمى‏کنیم، مبادا که کل این بنا فرو ریزد.

این مقاله ترجمه ‏اى است از:

Randall Collins. "The Sociology of Consciousness: Husserl, Schutz, and Garfinkel",in: Three Sociological Traditions, Oxford, Oxford University Press, 1985.

تبلیغات متنی