امروز جمعه 02 آذر 1403
بر اساس ماده 23 قانون حمایت حقوق مولفان، کلیه آثار ارائه شده در سایت با مجوز از صاحب امتیاز اثر می باشد. تمام کالاها و خدمات این سایت بدون احتساب مالیات می باشد.
پدیدار، چیزی است که خود را نشان دهد و با وضوح کافی جهت ادراک در برابر حواس یا وجدان ظاهر شود. سپس پدیدار چیزی فراتر از یک امر ظاهری است و واضعیتی ملموس یا مُدرک است. در زبان جامعه شناسی، پدیدار یک واقعیت اجتماعی است به هر شکل و صورت که باشد و صرفاً با توجه به مسلم بودنش برای همگان و عینی بودنش اطلاق میشود. به عقیده "ماکس شلر"، از دیگر صاحب نظران این مکتب، تا ارزشهای جامعه شناخته نشوند، پدیدههای اجتماعی قابل درک نخواهند بود. بدینسان، پدیدار شناسی نه تنها به پیچیدگی، عمق، تعدد ابعاد، ذهنیت و بالاخره کیفیت پدیدههای اجتماعی توجه دارد، بلکه فهم جوامع یا گروههای مورد مطالعه را نیز ضروری میداند. در گذشته، جامعه شناسان هنگام مطالعه جوامع ابتدایی آنها را وحشی یا غیر عقلانی تلقی مینمودند اما، زمانی که به ارزشها نگریستند، پیچیدگی جوامع ابتدایی و وجود فرهنگ را در آنها تصدیق نمودند؛ و جامعه شناسی پدیده شناسی، به نفی هر نوع پیش فرض، خرافه و تعصب در برخورد با پدیدههای اجتماعی انجامید. یکی دیگر از معروفترین مطالعات پدیدار شناختی مربوط به "برگرولاکمن" (1967) است. نقطه عزیمت اینان، تحلیل پدیده شناختی برای دستیابی به معرفتی است که با زندگی روزمره تناسب دارد. "برگرولاکمن" اظهار میکند که این معرفت روزمره محصول خلاقیت افرادی است که در عین حال خودشان از وزن انباشته معرفت نهاد یافتهای که دیگران تولید کردهاند، تأثیر میپذیرند.
انتقاداتی که بر مکتب جامعه شناسی پدیدار شناسی شده است عبارتند از:
1) این مکتب خود را وقف موضوعات پیش پا افتاده میکند؛
2) توصیفی محض است؛
3) کاربرد تجربی بسیار ناچیزی دارد؛
4) مفهوم ساختار اجتماعی را در خور اعتنا نمیداند.
پیتر برگر و توماس لاکمن کتاب خود را با عنوان گویاى برساختن اجتماعى واقعیت در سال 1966 منتشر کردند. نویسندگان آلمانى و آمریکایى کتاب، دانشآموختگان فلسفه و الهیات بودهاند، و بحث آنها جریان اصلى جامعهشناسى را دچار حیرت ساخت، جریانى که هماره بر آن بود تا جهان را به مثابه یک امر عینى و مستقل از موجودات انسانى درون آن ملاحظه نماید. یک سال بعد بیانیه رادیکالترى صادر شد: مطالعات اتنومتدولوژى نوشته هارولد گارفینکل. کتاب گارفینکل مجموعهاى از مقالات گذشته وى بود که قبلا گروهى از پیروان مشتاق وى در جلسات خصوصى آن را به شیوهاى مبسوط مورد مطالعه و بررسى قرار داده بودند. با انتشار کتاب، این نهضت زیرزمینى ناگهان در برابر دید قرار گرفت. جامعهشناسى در قلب خود به وسیله گروهى از رادیکالهاى معرفتشناس به مبارزه طلبیده شد، آن هم به دست گروهى که از حیث معرفتشناسى رادیکال بودند و اعلام کردند که جامعهشناسى سادهلوح و بىپایه است و ضرورت دارد که یک رشته علمى جدید تحت عنوان «اتنومتدولوژى» جایگزین آن گردد.
حاجتبه بیان ندارد که این واقعه اتفاق نیفتاد، لیکن همگان را آگاه ساخت که تشکیلات جامعهشناسى کهن دیگر بر همه جا سیطره ندارد و در میان جناحهاى مبارزهجویى که صحنه فکرى جدید را اشغال کردهاند گروهى وجود دارد که آشکارا انقلابى است. «اتنوها، (ethnos)»لقبى که به آنها اعطا شد - ضرورتا در معناى سیاسى کلمه انقلابى نبودند، زیرا مارکسیسم براى اکثریت آنان فقط بخشى از شیوه قدیمى تفکرى بود که مىبایستبرانداخته شود.
آنها چه مىخواستند؟ بسیارى از مردم در این مورد کاملا مطمئن نبودند. گارفینکل و پیروانش گرایش داشتند با زبانى پیچیده و با واژگان خصوصى [ مطالب خود را ] بنویسند و معمولا در جلسات خصوصى گرد هم مىآمدند و تلاش اندکى مصروف این امر مىکردند که سایر بخشهاى حوزه [ جامعهشناسى ] را به قلمرو اختصاصى خود راه دهند. بسیارى از جامعهشناسان صرفا به منزله یک فرقه به ایشان مىنگریستند. بخشى از مساله این بود که اتنومتدولوژیستها در عین حال واضع دو بدعت رادیکال بودند. گارفینکل و پیروانش از یک سوى جامعهشناسى را بیش از آنچه طى شصتسال گذشته صبغه فلسفى داشت فلسفیتر کردند و از سوى دیگر فلسفهاى که آنها سعى در معرفى آن داشتند، تا پیش از این، جریان ناآشنایى بود که [ ریشه آن ] به پدیدارشناسى آلمانى بازمىگشت. اما اگر «اتنوها» صرفا جریانى فلسفى بودند راحتتر مىشد آنها را طرد کرد و کنار گذاشت; لیکن آنان ادعا مىکردند که نسبتبه جامعهشناسى عرفى گرایشهاى تجربى بس بیشترى دارند. در حقیقت، یکى از بنیانهاى اصلى آنها براى طرد جامعهشناسى موجود طرح این اتهام بود که جامعهشناسى به بستر واقعى امور واقع، که ما باید آنها را مشاهده کنیم، قدم نگذاشته است. پژوهش پیمایشى صرفا سؤالاتى را مىپرسد و پاسخهاى دادهشده را به اشتباه شیوههاى واقعى زندگى مردم براى راه بردن زندگى خود تصور مىکند و جامعهشناسى تاریخى مبتنى بر اسنادى است که نسبت آنها با واقعیت اجتماعى حتى دورتر از جامعهشناسى معمولى است. پیروان کنش متقابل نمادین نظیر بلومر بعضى از این انتقادات را مطرح ساخته بودند، اما «اتنوها» همان اسلحه را به ضد خود آنها به کار گرفتند. پیروان کنش متقابل نمادین فقط به تبیین سطح کنش متقابل پرداختند و تفاسیرى درباره آن ارائه کردند، اما به کنه آن نرسیدند، چرا که از بررسى دقیق آن عاجز ماندند.
شگفتآور نیست که پیروان کنش متقابل نمادى را این حمله دچار خشم ساخت; آنها سالها در برابر پوزیتیویسم خشک و بىروح جامعهشناسى آمریکا ایستاده بودند و تعریف موقعیت و انعطافپذیرى روابط اجتماعى را خاطرنشان کرده بودند. اکنون آنها (کنش گراها)از جبههاى (اتنو ها)مورد حمله واقع شده بودند که کمترین انتظار حمله را از آن داشتند و به آنها گفته مىشد که به اندازه کافى رادیکال نبودهاند و حتى بخشى از همان تشکیلات جامعهشناسى کهن به حساب مىآیند. بسیارى از پیروان کنش متقابل نمادى به این ادعا واکنش نشان دادند که اتنوها هیچ چیز جدیدى در چنته ندارند و اینکه پیروان کنش متقابل نمادى خود قبلا همه این حرفها را گفتهاند و همچنین (با اندکى عدم انسجام) ابراز کردند که اتنوها به افراط رفتهاند و واقعیت اجتماعى را به تمامى نابود کردهاند.
با اندکى فاصله گرفتن از این جنجال و غوغا، دیدن این امر ممکن مىشود که اتنومتدولوژیستها در حال انجام دادن چیزى کاملا متفاوت هستند، و دعاوى نظرى و فلسفى آنها از سرچشمهاى بس متفاوت از آنچه قبلا در جامعهشناسى آمریکا وجود اشتسرچشمه مىگرفت; تجربهگرایى آنها نیز متعلق به نوعى کاملا جدید بود.
اجازه دهید نخست پیشینه فلسفى آنان را ردیابى کنیم. گارفینکل و همچنین برگر و لاکمن، با یک چرخش قلم، تاریخ فکرى جامعهشناسى را بسیار پیچیدهتر کردند. همگى آنها به فیلسوف آلمانى ادموند هوسرل بازگشتند، کسى که نه خود وى و نه دیگران اصلا او را بخشى از سنت جامعهشناسى به حساب نمىآوردند. هوسرل معاصر کولى و مید بوده است و آثارش در فاصله دهه 90 قرن نوزده تا دهه 30 قرن بیست ارائه شدند. مشهورترین شاگردان وى، مارتین هایدگر و ژان پل سارتر، از فیلسوفان اگزیستانسیالیستبودهاند. اینک تاریخ مجددا تعریف مىشد به گونهاى که این دو متفکر اکنون بخشى از سنت جامعهشناسى به حساب مىآمدند. این امر مطمئنا برساختن اجتماعى - یا برساختن مجدد - واقعیتبود! این امر داراى منطقى نیز بود; زیرا که شاگرد دیگر هوسرل، آلفرد شوتس بود، کسى که در دهه 30 قرن بیست از دست نازیها گریخت و در New School for Social Research در شهر نیویورک مشغول به تدریس شد، مؤسسهاى که با محوریت روشنفکران آلمانى مهاجر برپا شده بود. برگر و گارفینکل هر دو در نیواسکول در دهه 50 قرن بیست درسهاى شوتس را شنیده بودند. بنابراین، وقتى که اتنومتدولوژى و پدیدارشناسى اجتماعى در اواخر دهه 60 به منصه ظهور رسیدند، شوتس نیز تجدیدحیات یافت، مجموعه مقالاتش چاپ شد و در معبد تاریخى پدیدارشناسى جایى به خود اختصاص داد.
بنابراین، اهمیت هوسرل براى جامعهشناسى چیست؟ هوسرل به شدت یک فیلسوف بلندپرواز بود که مىخواست تمامى فلسفههاى قبلى را با این عنوان که فاقد بنیاد هستند رد کند و مجددا همهچیز را بر مبناى یقین مطلق بنا سازد. هوسرل کارش را به عنوان ریاضیدان آغاز کرده بود و آرزویش این بود که فلسفه باید به همان یقینى دستیابد که گمان مىرفت ریاضیات داراى آن است; هرچند حتى او ریاضیات را واجد یقین کافى نمىدانست - حتى این علم نیز باید بر بنیادهاى جدیدى استوار شود. از آنجا که هوسرل فلسفه را اساس همه دانشها مىدانست، هیچیک از علوم نمىتوانست قطعى و مسلم تلقى گردد تا زمانى که وى کارش را با موفقیتبه پایان رساند. ما در اینجا مىتوانیم دلیل اتخاذ نگرشى را که گارفینکل درباره جامعهشناسى داشت دریابیم: بنیانهاى جامعهشناسى نیز بسیار نامطمئن هستند، مادام که اتنومتدولوژى کار خود را با به کار بستن روش پدیدارشناسى هوسرل به انجام رساند.
چرا علوم تجربى نامطمئناند؟ زیرا که مبتنى بر روش طبیعتگرایانهاند. این علوم فرض مىگیرند که جهانى در بیرون وجود دارد، جهانى که ما مىتوانیم مشاهدهاش کنیم و با اتکا به آن دستبه تعمیم بزنیم. اما هر میزان استقراء از موارد ویژه تجربى هرگز به دانش کاملا یقینى نمىانجامد: ما مىدانیم که هر آنچه قبلا در دفعات متعدد رخ داده استبرشمرده و ثبت مىشود ولى هیچ تضمینى وجود ندارد که این واقعه در مورد بعدى و یا در هر موردى در آینده بىپایان رخ دهد. به طریق مشابه، محاسبه نتایج قواعد منطق به شیوه مرسوم به قواعد معتبرى که شامل تمامى استدلالها باشد منجر نمىگردد، چرا که چنین عملى بنیانهاى خود را براى این امر که چرا قواعد مىبایست همان باشند که هستند به دست نمىدهد. منطق راستین باید بسیار کلیتر باشد و نه فقط انواع ویژه استدلال را در بر گیرد، بلکه هر نوع ممکن از استدلال را شامل شود. ما مىتوانیم ببینیم که هوسرل استانداردهاى بسیار دقیقى براى معرفت قائل مىشود و هر آنچه به سطح این استانداردها نرسد مىباید رد شود. او ترجیح مىدهد که همیشه با روش جدیدى کار خود را آغاز کند که در هر مورد نتایج مطلقا قطعى به دست دهد. او این روش را پدیدارشناسى مىنامد.
اصل بنیادى پدیدارشناسى این است که بدون اتکا به هر نوع گواه تجربى ممکن استبه ماهیتحقیقى اشیاء دستیافت. هیچ تجربهاى یا مشاهدهاى علمى، منجمله روانشناسى، نمىتواند این ماهیات را ابطال (یا تصدیق) کند; زیرا که آنها مقدم بر تمامى تجارب هستند. با این همه، این ماهیات با مشاهده آنها هرچند به شیوهاى خاص بنا نهاده مىشوند. آنچه محقق انجام مىدهد روشى است که هوسرل نامش را اپوخه یا «در پرانتز گذاشتن» مىگذارد: محقق محتواهاى آگاهى را آنچنان که ظاهر مىشوند مد نظر قرار مىدهد، اما قضاوت در این باره را که آیا آنها حقیقى یا کاذب هستند به حال تعلیق درمىآورد. به عبارت دیگر، محقق تجربه را نه به عنوان تجربه، بلکه صرفا به عنوان شکلى ناب از آگاهى مد نظر قرار مىدهد. افزودن بر این، هوسرل معتقد بود که این تجارب شامل اشکال ناب یا ماهیات هستند، زیرا که محقق مستمرا چیزها را به عنوان کلیات مد نظر قرار مىدهد درحالىکه واقعیت تجربى همواره خود را به صورت جزئیات نشان مىدهد. به عنوان مثال، زمانى که کسى دو شىء را مىبیند که هر دو سرخ هستند، درمىیابد که آنها داراى یک رنگ هستند هرچند هیچ راهى وجود ندارد که این امر از خود تجربه استنتاج شود، زیرا که تجربه همواره با اتکاء به برخى اشیاء خاص رخ مىدهد و آدمى قادر نیست که هر دو چیز را با یکدیگر مقایسه کند و آنها را سرخ بداند، مگر اینکه از قبل برداشتى کلى و عام از سرخ داشته باشد و آنرا به آن دو شىء اطلاق کند.
بدینترتیب، هوسرل بر آن شد که همه ماهیات ناب را فهرست کند، ماهیاتى که ساختار مطلق این جهان را تشکیل مىدهند. هرچند او روش تجربهگرایى را در مفهوم معمول آن رد کرد، با این حال اصطلاحا «به گونه تجربى» عمل نمود. فیلسوف پیشاپیش نمىداند که این ماهیات چیستند: او با در پرانتز نهادن یک شکل از تجربه پس از شکل دیگر باید آن ماهیات را بیابد و سپس یافتهها را فهرست کند. به عنوان مثال، هوسرل با کاربست این روش به مطالعه زمان، به اصولى از قبیل «روابط زمانمند نامتقارناند» دستیافت.
با این حال، گاه و بیگاه، هوسرل به شدت دچار این شک شد که آیا به اندازه کافى ژرفکاوى کرده است، آیا اصولى که او پیشنهاد نمود به اندازه کافى عام هستند که ساختار مطلق این جهان شمرده شوند. و همچنین مىتوانیم بپرسیم آیا تجربه آلمانى اشکال «در پرانتز نهاده» آگاهى خود هوسرل در سال 1910 ضرورتا به همان نتایج مىرسند که فىالمثل راهبى بودایى در هند در 400 سال پیش از میلاد به آن رسیده است. با این حال روش هوسرل انگیزشهاى عظیمى به نسلهاى بعدى پیروان وى بخشید. روش هوسرل آغازگر جستجویى براى ماهیت اشیاء و براى قوانین بود; اگر نه قوانین کل جهان، حداقل قوانین جهانى که در تجربه انسانى در قلمروهاى متفاوت گنجانده شده بود. مارتین هایدگر، مشهورترین شاگرد ادموند هوسرل، اگزیستانسیالیسم نوین را با جستجو براى ماهیت وجود بشر طرح ریخت. او به یک نتیجه دراماتیک دستیافت: وجود بشرى به شکل ماهوى در زمان رخ مىدهد و ماهیت غایىاش «بودن به سوى مرگ» است. ماهیت وجود بشر این است که او ماهیتى ندارد; او منطقا بىبنیاد است: دلیلى در دست نیست که او اساسا بایستگى وجود داشتن را حائز باشد، بلکه اصلا مىشود که نباشد. بشر صرفا فقط «به جهان پرتاب شده است» بدون هیچگونه دلیل غایى; این امر بدین شیوه منعکس مىشود که زمان بنیادیترین مقوله هستى است. بىبنیادى منطقى هستى سرانجام به پایان درخور خود در شکل مرگ مىرسد. در سال 1940 ژان پل سارتر حتى صورتبندیى دقیقتر از این امر عرضه کرد: هستى بشر نفى محض است; و جریان زندگیهاى ما مجموعه پایانناپذیرى از کنشهاى نفى است که آینده مبهم را از قطعات مرده گذشته شکل مىدهد.
اینها که گفتیم یقینا مجموعهاى از آراء دراماتیک بودهاند، لیکن چگونه مىتوان از اینجا به اتنومتدولوژى رسید؟ در حقیقت، مسیر سرراستترى از طریق شوتس، دیگر شاگرد هوسرل، به آنجا وجود دارد. اما اگزیستانسیالیستها نباید فراموش شوند، زیرا آهنگ نهفته در صداى گارفینکل بیشتر شبیه هایدگر است تا هوسرل یا شوتس. گارفینکل خصیصهاى دراماتیک و همچنین نوعى احساسات شدید را به جامعهشناسى وارد کرد، احساساتى که شبیه اضطراب، (angst) اگزیستانسیالیستى بود که هایدگر اعلام کرد اساسیترین و ماهویترین عاطفه بشرى است. اگر براى هایدگر و سارتر حیات بشر بىبنیاد و در حاشیه فراموشى معلق است، براى گارفینکل این بىبنیادى مشخصه خود جامعه است.
اما اجازه دهید براى لحظهاى راهى مطمئنتر از خلال پدیدارشناسى اجتماعى، که آلفرد شوتس معرفى نمود، اختیار کنیم. شوتس بر آن است که درباره ماهیاتى پژوهش مىکند که در یک نوع خاص از تجربه یافت مىشوند، تجربه انسانها از حیات اجتماعى. در این باره، او به سادگى آراء هوسرل را در حیطه تخصصى دیگرى به کار زد. (همچنین او خود باور داشت که باید آنچه را ماکس وبر در پیروى از روش تفهمى انجام داده بود به تفصیل پیگیرى کند.) شوتس توجه خود را به مجموعهاى از قوانین معطوف کرد، از جمله این اصل که آگاهى اجتماعى به سبب هوشیارى کامل داراى تنشى خاص است; اینکه آگاهى اجتماعى مستلزم تعلیق شک است; ما واقعیت آنچه را به ما عرضه مىشود مىپذیریم; اینکه ما تقابل دیدگاهها را اصل مسلم فرض مىگیریم; جهان بنا به فرض همانطور به نظر شما مىآید که به نظر من; این که نگرش معمول ما بر آن است که به سمت هدفى حرکت کنیم; و این که ما خود خویش را به عنوان خود فعالمان تجربه مىکنیم.
حال این قوانین ممکن است واجد اعتبار باشند یا نباشند. اروینگ گافمن کسى بود که فکر مىکرد که آنها واجد اعتبار نیستند، و (همچنانکه خواهیم دید) استدلال مىکرد که تحقیقات خود وى بیانگر روایتى بسیار باریکبینانهتر و پیچیدهتر در باره نگرشهاى مربوط به زندگى روزمره است. قطعا تصور این که خود هر شخص خودى است که به طرف هدفى رهسپار است، تعمیمى نابجاست که شوتس از بررسى شخصیتخود به دست آورده است. (شوتس سالها در بانک کار مىکرد و قادر نبود که شغلى دانشگاهى به دست آورد.) گارفینکل بعضى از اصول شوتس را پذیرفت، لیکن بعد از این که کل مساله را از نو به بوته آزمون سپرد. در واقع آنچه براى شوتس پدیدارشناسى پشت میزنشین باقى ماند در دستان گارفینکل مبدل به تحقیقى تجربى شد، هرچند تحقیقى بدیع یا حتى عجیب و غریب. در این فرآیند گارفینکل به کشفیات نوینى دستیافت که فراتر از چیزى بود که هوسرل یا شوتس تصور کرده بودند.
گارفینکل بحق مشهورترین جامعهشناس پیرو پدیدارشناسى هوسرل است. برگر و لوکمان مفهوم کلى «برساختن اجتماعى واقعیت» را ارائه کردند، لیکن جهان پدیدارشناسانهاى که آنها معرفى کردند بسیار زیاد شبیه دنیاى معمولى است. این جهان به طور ذهنى یا فزونتر به شیوهاى بینالاذهانى برساخته مىشود، اما این جهان تقریبا همان جهان سرراستباورهاى معمولى است و بىشباهتبه دنیاى آرمانىشده پیشاهنگهایى (1) (Boy Scout) نیست که کولى آن را وصف کرده است. گارفینکل در یک جهان متفاوت سیر مىکند. جهان او بر روى یک مغاک (گودال، جفره) بنا شده است. این جهان به طور اجتماعى برساخته مىشود، معمولى و بدیهى انگاشته شده است، اما نه به این علت که این جهان واقعا اینطور است; برعکس، از نظر گارفینکل جهان واقعى ناگفتنى و لمس ناکردنى است. این جهان آنجاست اما به مثابه همان «عامل (x factor) [ x مرموزى که ما با تفاسیر اجتماعى آن را توضیح مىدهیم. قدرتمندترین اصل اجتماعى ما این است که تفاسیر را به حال خود رها کنیم تا شاید دریابیم که چگونه این تفاسیر سست و لغزاناند و پایه و اساس بىبنیاد آنها را آشکار کنیم.
گفتم که گارفینکل تجربهگرایى رادیکال است. این امر در این معنا حقیقت دارد که او بر آن است که آدمى نمىتواند بر مبناى هر نوع گزارشى استنتاجهایى در باره جهان ارائه دهد. آدمى باید به خود بنگرد و باید خود را در مشاهده داخل کند. در واقع روشهاى خود آدمى در مورد بامعناساختن تجربه، موضوع مهم تحقیق است. اصطلاح «اتنومتدولوژى» خود به این امر تاکید شده اشاره مىکند: «مردم» یا «مردمنگارى»، مطالعه مشاهدهاى، «روششناسى»، روشهایى که مردم از آنها استفاده مىکنند تا تجارب خود را معنا کنند و بفهمند.
گارفینکل به سبب کارى که در جریان تدریس خود انجام داد مشهور شد و آن هم فرستادن دانشجویان خود در دانشگاه UCLA به خارج از دانشگاه بود تا دستبه آزمونهایى بزنند، آزمونهایى که عبارت بود از «گسیختن»، (breaching) سطح بدیهى انگاشتهشده زندگى روزمره. دانشجویان به خانه فرستاده مىشدند تا در خانه خود مثل بیگانگان رفتار کنند و مؤدبانه بپرسند آیا آنها مىتوانند از حمام استفاده کنند و جز آن. یا این که به دیگر دانشجویان گفته شده بود که به یک فروشگاه رفته، یک لوله خمیر دندان 99 سنتى انتخاب کنند و ببینند آیا مىتوانند با فروشنده چانه زده و آن را 25 سنتبخرند. منظور از این اعمال، اصلا این نبود که با تخلف از رسوم اجتماعى خاصى که اتفاقا در خانه یا در فروشگاه رعایت مىشدند، آنها را به ضد خود بدل کنند (یعنى همه آنها به شیوه هوسرلى در پرانتز گذاشته شوند)، بلکه آنچه مورد نظر بود عبارت بود از ساختار کلى «بینش طبیعى»: چگونه مردم انتظار دارند زندگى روزمره سازمان یابد. شاید روش گارفینکل بیشتر تمهیدى آموزشى بوده است تا آزمونى براى اجتماع علمى. موضوع مطالعه پدیدارشناسى عبارت است از کسب دانش درباره ساختارهاى آگاهى خود آدمى. به قول گارفینکل انجام این آزمونها «براى روح و روان خود آدمى خوب است.»
با وجود این، گارفینکل تمایل داشته است که درباره این مساله تردید کند که آیا این تجربهها قابل تعمیم و قابل گزارشاند. از یک سو او هنوز به برنامه هوسرل وفادار است: دستیافتن به قطعیت مطلق و نشان دادن عمومیترین و کلیترین ساختارهاى تجربه; بنابراین باید ممکن باشد که آنها را در گفتمان علمى گزارش کرد و در باره آنها کتاب نوشت. هرچند از سوى دیگر کشف بزرگ خود گارفینکل وجود دارد: این که جهان نمىتواند خود را واگذارد تا بدین شیوه درباره آن احکامى کلى صادر گردد; گزارش دادن درباره جهان ناگزیر ذات حقیقى آن را تحریف مىکند. به سبب همین بصیرت است که گارفینکل آشکارا احساس کرد تنها شیوه حقیقى انتقال اصول خود به شاگردانش این بود که آنها را وادارد که خود دستبه تحقیقات تجربى بزنند. بیش از همهچیز همین وضعیت فکرى است که براى اتنومتدولوژى این اشتهار را به بار آورده است که نوعى فرقه است.
هرچند براى ناظرى خارجى هنوز ممکن است که با تاکید بر هدف خود هوسرل دائر بر تدوین معرفت کلى چیزى از اتنومتدولوژى بفهمد. گارفینکل در آثار متاخر خود، اصطلاح «موضوعات نشانهمند»، (signed objects) را به جاى «موضوعات»، (Lebenswelt) به کار مىبرد. Lebenswelt اصطلاحى متعلق به پدیدارشناسان آلمانى است و در لغتبه معناى «زیست - جهان»، (life world) است; یعنى جهانى که ما در آن زندگى مىکنیم درحالىکه عملا آن را تجربه مىکنیم. از سوى دیگر «موضوعات نشانهمند» جهانى است که ما به شکل اجتماعى درباره آن صحبت مىکنیم یا به آن مراجعه مىکنیم. به نظر مىرسد که هر دو اصطلاح به یک چیز اشاره مىکنند، اما با تفاوتى قاطع: نیمکتى که در آنجا قرار دارد، ماشین تحریرى که روى میز قرار دارد، ماشینى که در خیابان پارک شده است - آنها جملگى شىء از یک نوع هستند، چرا که ما به سادگى آنها را بدیهى مىانگاریم، از آنها استفاده مىکنیم، با آنها زندگى مىکنیم، از آنها غفلت مىکنیم; اما هنگامى که با نشانههاى لفظى خود به آنها مراجعه مىکنیم آنها باز به چیز دیگرى تبدیل مىشوند. افزون بر این، ما محسور نشانههاى خود هستیم، ما نمىتوانیم از پوست لفظى خود به در آییم. به محض این که ما به اشیاء توجه نشان مىدهیم، آنها را به موضوعات نشانهمند بدل مىکنیم و به عنوان موضوعات زیست - جهان آنها را از نظر مىاندازیم. همچنانکه گارفینکل مىگوید، براى ما، اشیاء این جهان با آن چیزى برساخته مىشوند که آنها را گزارشپذیر مىسازد; اشیاء به لحاظ اجتماعى براى ما همانى هستند که هستند، آن هم به سبب ساختسمبولیکى که ما از آن براى گزارش آنها به دیگر مردمان استفاده مىکنیم.
بنابراین، جهان گارفینکل جهانى چندسطحى است. نخست جهانى که در آنجا وجود دارد و سپس جهانى که ما درباره آن تامل مىکنیم. این تامل به شیوهاى تغییرناپذیر آنچه را جهان براى ما هست تغییر مىدهد; ما نمىتوانیم به این امر پى ببریم که جهان فارغ از تاملات ما درباره آن چگونه است، همانطور که نمىتوانیم بفهمیم اشیاء زمانى که ما به آنها نگاه نمىکنیم چگونهاند. در حقیقت، آنها به چیزى «ماننده» نیستند. همه آن چیزى که مىتوانیم بگوییم این است که اشیاء وجود دارند و جهان همین ساختار دوگانه را دارد. بدینترتیب، این گزاره واپسین قانون بنیادى هوسرلى است که گارفینکل، زمانى که نظام او را روزآمد کرده است، به آن رسیده است.
کاربستهاى جامعهشناختى این کشف چیستند؟ جامعهشناسى از نظر گارفینکل صرفا با «اشیاء نشانهمند» سروکار دارد. دست جامعهشناسى به واقعیت اشیاء، به زیست - جهان حقیقى نمىرسد. پیروان کنش متقابل نمادى زمانى که مىاندیشند که با توسل به مقولاتى همچون موقعیتها و ایفاى نقشها به سنگ بناى زندگى اجتماعى دست مىیابند، خود را تحمیق مىکنند. آنها نیز فقط مجموعهاى دیگر از «اشیاء نشانهمند» (و نمادین) را ارائه مىکنند، «مجموعهاى که سدراهى مىشود براى زندگى واقعى آنچنان که به تجربه درمىآید.»
آیا راهى براى خروج از این وضعیت وجود دارد؟ گارفینکل توصیه مىکند که جامعهشناسان کار را از نو شروع کنند و تا حدى که مىتوانند به تجربیات واقعى، که لحظه به لحظه جزئیات زندگى اجتماعى را مىسازند، نزدیک شوند. البته آنها نمىتوانند خود زیست - جهان را گزارش کنند، زیرا این امر غیرممکن است، اما مىتوانند روشهاى واقعگرایانهاى را اتخاذ نمایند که مردم با آنها اشیاء گوناگون زیست - جهان را به «اشیاء نشانهمند» ویژه بدل مىکنند که گمان مىبرند با آنها محاصره شدهاند. بدینترتیب، اتنومتدولوژى بدل به طرح تحقیقى مىشود که بسیار باریکبین است و فوقالعاده به جزئیات اهمیت مىدهد. به عنوان مثال، اتنومتدولوژیستها به قلمرو جامعهشناسى علم هجوم آوردهاند. گارفینکل خود با دقتبسیار نوار ضبط شده به دست فضانوردان را مورد آزمون قرار داد، یعنى زمانى که آنها در شب، در آسمان، مکاشفه «توضیحناپذیرى» را انجام دادند و سپس به تدریج آن را به «موضوع نشانهمندى» بدل ساختند که بدان ساخت «دب اکبر» را عطا کردند. علم را همانند هر چیز دیگرى، مردم به صورت اجتماعى تولید مىکنند، مردمى که گزارههایى تفسیرى ارائه مىکنند، گزارههایى که بعدا به اصطلاح به معرفت عینى بدل مىشود.
سایر اتنومتدولویستها ریاضیات را همانگونه که عملا ارائه مىشود مطالعه کردهاند. آنها مبارزات زنده ریاضیدانان براى ارائه استدلالها را آزمودهاند و نشان دادهاند که چگونه این استدلالها به مجموعهاى از برهانها و استنتاجها منجر مىشود که گمان مىرود اعتبار عام دارند. به محض این که برهانى ریاضى آفریده مىشود تفکر زندهاى که وقف آفرینش آن شده استبه کنار گذاشته مىشود و فرمول منتشرشده، به خطا، وجودى عینى تلقى مىشود که دست انسانى آن را لمس نکرده است. تمام جهان کار به همین شیوه مورد آزمون قرار مىگیرد. در تمامى موارد نکته مهم این است که تولیدى خاص به چیزى بدل مىشود که از حیث اجتماعى گمان مىرود که آن چیز تکرارپذیر و شرحدادنى و تعمیمدادنى است. فرد شغل «لولهکشى» را با اعمالى خاص در شرایط ویژهاى برمىسازد و این کار را با تفسیرى اجتماعى انجام مىدهد، تفسیرى در باره آنچه انجام شده است، تفسیرى که از خود این موقعیت فراتر مىرود. زیست - جهانى که بنیان چیزى به نام سینک ظرفشویى استبه اصطلاح به نقش اجتماعى شىءوارهاى بدل مىشود، یعنى همان نقش «لولهکش».
بنابراین، جامعه به معنایى خاص انباشته از اوهام است. لیکن این اوهام، اوهامى ضرورىاند. ما نمىتوانیم بدون اشیاء نشانهمند کارى انجام دهیم، نمىتوانیم بدون تبدیل موقعیتهاى ویژه به مواردى از قواعد و نقشهاى کلى زندگى کنیم، هرچند این نقشها فقط در نظام گزارشهاى ما وجود دارد. همچنانکه آزمونهاى «گسلنده» اولیه آشکار کرد، وقتى که مردم وادار مىشوند تا در مورد سرشتبدیهى معناهایى که به شکل عرفى ساخته شده است تردید کنند، عصبى مىشوند. آنها آشکارا درمىیابند که اگر دریافته شود که این امور دلبخواهى هستند دیگر سنگ روى سنگ بند نمىشود. اگر ما از پذیرش تفاسیر عرفى امتناع ورزیم، هر چیزى مىتواند فرو بریزد. واقعیت اجتماعى متزلزل است. به شیوهاى پارادوکسى قوت واقعیت اجتماعى اساسا از متزلزل بودن آن ناشى مىشود. مردم اساسا محافظهکارند - نه به معناى سیاسى بلکه به معناى شناختى - زیرا که مردم به طور شهودى احساس مىکنند که جهان اجتماعى مجموعهاى از برساختههاى دلبخواهى است که بر روى مغاک بنا شده است. این برساختهها در جاى خود باقى مىمانند، زیرا که ما درباره آنها تردید نمىکنیم; ما مقاومت مىکنیم و درباره آنها شک نمىکنیم، مبادا که کل این بنا فرو ریزد.
این مقاله ترجمه اى است از:
Randall Collins. "The Sociology of Consciousness: Husserl, Schutz, and Garfinkel",in: Three Sociological Traditions, Oxford, Oxford University Press, 1985.
تاریخ: شنبه , 09 دی 1402 (16:33)