امروز جمعه 02 آذر 1403

نظریه مراجع محوری کارل راجرز

0

کارل رانسوم راجرز پدر جنبش استعدادهای بالقوه بشر و یکی از سه روان – درمانگر معتبر و برجسته زمان، در هشتم ژانویه سال 1902 در اوک پارک از توابع شیکاگو متولد شد. نام پدرش والتر و نام مادرش جولیا بود. آنها شش فرزند بودند و راجرز چهارمین بود. پدرش مهندس عمران و پیمانکار بسیار موفقی بود، و به همین دلیل، راجرز در کودکی هیچ مشکل مالی نداشت.پدر و مادرش دیدگاه های مذهبی به شدت بنیاد گرایانه داشتند، ولی مادرش در اعتقادات خود راسخ تر بود. بنا به گفته راجرز او را در سرتاسر دوره کودکی و نوجوانی مانند گیره ای در چنگ خود گرفته بود.

عقاید آنان به انضمام سرکوبی هرگونه تظاهر آشکار هیجانی او را مجبور کرده بود که نه بر اساس ویژگی های شخصی بلکه به وسیله عقاید اخلاقی آنان زندگی کند. او گفت که این محدودیت ها چیزی به او داد که علیه آن طغیان کند، اگر چه بروز این طغیان به طول می انجامید.

اعضاء خانواده وی بسیار به هم نزدیک بودند. راجرز خاطر نشان می کند که والدینش «ایثارگر و مهربان، اهل عمل، واقع گرا، و متواضع بودند» راجرز خودش را به این صورت توصیف می‌کند: "فرزند میانی در خانواده‌ای بزرگ و بسیار در هم بافته، که سخت کوشی و مسیحیت (پروتستان اصول گرا، حتی افراطی)، در آن ارزشمند بود."

راجرز می‌گوید که "بچه‌هایم باورشان نمی‌شود که آن زمان حتی آب گازدار نیز نوشابه‌ای مکروه محسوب می‌شد. یادم می‌آید که وقتی اولین نوشابه گازدار را نوشیدم، احساس گناه به من دست داد."

والدین راجرز به او و دیگر بچه‌ها اجازه نمی‌دادند با بچه‌های غریبه دوست شوند زیرا هر کسی به غیر از خویشاوندان، به کارهای مشکوک مشغول بودند.

در نتیجه این ذهنیت نسبت به "غیر خودیها"، راجرز مدت زمان زیادی را به تنهایی می‌گذراند، هر چه دم دستش می‌رسید را می‌خواند، از جمله دایره المعارفها و لغتنامه‌های مختلف. در اوک پارک، خانواده راجرز در محله‌ای نسبتا مرفه نشین زندگی می‌کردند. در همان جا راجرز به مدرسه ابتدایی هولمز رفت، همکلاسیهایش عبارت بودند از ارنست همینگوی (که دو سال از او بزرگتر بود) و فرزندان فرنک لوید رایت، آرشیتکت معروف آمریکا.

راجرز در دوازده سالگی به همراه خانواده اش به مزرعه‌ای در 50 کیلومتری شیکاگو نقل مکان کرد. زندگی در مزرعه به این معنا نبود که آنها سبک زندگی نسبتاً لوکس و مرفه خود را کنار بگذارند. همه می‌دانند که راجرز در مزرعه بزرگ شده ‌است، اما کمتر کسی می‌داند که خانه آنها در مزرعه، سقف آردواز، کف کاشیکاری، هشت اتاق، و پنج حمام داشت. در پشت خانه، یک زمین تنیس خاکی قرار داشت. در همین مزرعه بود که راجرز برای اولین بار به علوم علاقه مند شد. پدرش اصرار داشت که مزرعه طبق اصول علمی اداره شود، به همین دلیل، درباره بسیاری از آزمایشهای علمی درباره کشاورزی مطالعه کرد. از روی این مطالعات، او به بید (نوعی حشره شبیه به پروانه) علاقه مند شد. او آنها را می‌گرفت، بزرگ می‌کرد، و تولید مثلشان می‌داد. علاقه به علم هرگز در راجرز از بین نرفت، هرچند که در تمام عمر، در یکی از غیرعینی ترین زمینه‌های روان شناسی فعالیت کرد.

او دانش آموزی ممتاز بود و تقریبا همیشه A می‌گرفت. دروس مورد علاقه اش، انگلیسی و علوم بود.او کودک منزوی و تنهایی بود که پیوسته کتاب می خواند. گوشه گیری و تنهایی او را بر آن داشت که به تجارب خودش متکی باشد. با وجود این، نمی توانست خود را از عقاید والدینش رها سازد. گر چه زندگی فکری اش متمرکز بود، زندگی هیجانی اش آشفته بود. او نوشت " در این زمان به طور مشخص خیالپردازی های عجیب و غریبی داشتم که شاید یک متخصص آن را به عنوان افکار اسکیزوئیدی طبقه بندی می کرد، اما خوشبختانه هرگز با روانشناس تماس نداشتم "

در سال 1919 به دانشگاه ویسکانسین راه یافت. در آن دانشگاه در فعالیتهای بسیاری شرکت جست.در 1922 با نُه نفر دیگر از دانشجویان برای شرکت در کنفرانس WSCFC به پکن (چین) اعزام شد. این سفر شش ماهه تاثیر عمیقی روی راجرز گذاشت. او بدون واسطه و به طور مستقیم با مردمی از فرهنگها و مذاهب مختلف آشنا شد. راجرز در بازگشت از چین، در کشتی، ناگهان به ذهنش رسید که مسیح نباید خداباشد، بلکه باید انسانی مثل انسانهای دیگر باشد. او تصمیم گرفت که دیگر به خانه برنگردد و در نامه‌ای به والدینش نوشت که دیگر نمی‌خواهد به مذهب پروتانیسمآنها مقید باشد.

راجرز از مذهب افراطی پروتستانیسم انصراف داد ولی ظاهرا می‌بایست بابت این آزادی هزینه می‌پرداخت. سرانجام خود را از اعتقاد های بنیاد گرایانه والدینش آزاد ساخت و یک فلسفه زندگی آزاداندیش تری را برای خود پی ریزی کرد. او متقاعد شد که مردم باید زندگی شان را به وسیله تفسیری که خودشان از رویدادها به عمل می آورند هدایت کنند، نه اینکه به عقاید آنان متکی باشند. او همچنین معتقد شد که اشخاص می توانند هشیارانه و فعالانه برای پیشرفت خود تلاش کنند. این مفاهیم زیر بنای نظریه ی شخصیتی اش را تشکیل دادند.

در بازگشت از چین، او به دردهای معدوی شدیدی دچار می‌شد که سرانجام زخم معده اثنا عشری تشخیص داده شد. راجرز چندین هفته بستری شد و شش ماه تمام تحت مراقبت شدید قرار داشت. غیر از او، دو تن دیگر از خواهران و برادرانش در مرحله‌ای از زندگی خود زخم معده گرفتند. در بازگشت به دانشگاه، راجرز از کشاورزی به تاریخ تغییر رشته داد. او در 1924 مدرک لیسانس گرفت. بعد از فارغ التحصیلی، راجرز با دوست دوران کودکی خود، هلن الیوت، ازدواج کرد، هر چند که والدینش با این کار بسیار مخالف بودند. آنها دو فرزند به دنیا آوردند (دیوید، 1926، و ناتالی، 1928).

دخترش گاهی اوقات، پدر را در انجام طرح های پژوهشی یاری می کرد، و پسرش به حرفه پزشکی روی آورد.

جالب این است که وقتی دیوید به دنیا آمد، راجرز می‌خواست او را طبق اصول رفتارگرایی واتسونی بزرگ کند. خوشبختانه، و به قول خود راجرز، همسرش هلن به اندازه کافی عقل سلیم داشت تا به رغم همه "دانش" روان شناسی راجرز، که بسیار مخرب بود، مادر خوبی برای فرزندانشان شود. راجرز می‌گوید که مشاهده بزرگ شدن فرزندانش به او در باره انسانها، رشد انسان، و روابط میان فردی آنها چیزهایی یاد داده ‌است که آموختن آنها از طریق شغلی و حرفه‌ای غیر ممکن بود. همسر راجرز در 1979 وفات یافت.

مطالعات دانشگاهی راجرز در اتحادیه مدارس الهیات نیویورک شروع شد. با اینکه راجرز مطالعات خود را در این مؤسسه بسیار شوق انگیز یافت باز به این نتیجه رسید که مایل نیست به اصول عقیدتی مذهب خاصی وابسته باشد. بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه، راجرز در LUTS در نیویورک ثبت نام کرد. اما احساس می‌کرد که به غیر از کمکهای مذهبی، باید روش دیگری برای کمک به مردم وجود داشته باشد. بعد از دو سال فعالیت در این سمینار، او به دانشگاه کلمبیا رفت و در رشته روانشناس بالینیبه تحصیل پرداخت و در 1928 فوق لیسانس، و در 1931 دکترا گرفت. تز دکترای وی در باره اندازه گیری تنظیم یا سازگاری شخصیت در کودکان بود.بعد از دریافت مدرک دکتری، راجرز به عنوان روان شناس در دپارتمان مطالعات کودکان در انجمن پیشگیری خشونت با کودکان در رُچستر، نیویورک، مشغول به کار شد. او در طول تحصیلات دکترا، در همین انجمن به عنوان همکار فعالیت داشت.

او متوجه شد که روانکاوی، که رویکرد غالب در این انجمن بود، بیشتر اوقات ناموثر است. ثانیاً، متوجه شد که صاحب نظران مطرح در روان شناسی، در این مورد که برای درمان افراد مبتلا به اختلالات روانی کدام روش بهتر است، اختلاف نظر داشته، و نمی‌توانند به توافق برسند. ثالثا، متوجه شد که گشتن به دنبال یک "بینش" (بصیرت یا شهود) به مشکلات روانی، معمولاً راه به جایی نمی‌برد و باعث دلسردی می‌شود.

تقریبا در همین زمان بود که راجرز تحت تاثیر آلفرد آدلرقرار گرفت. او از آدلر آموخت که مطالعات موردی طولانی، موضوعاتی سرد، مکانیکی، و غیرضروری هستند. او همچنین متوجه شد که روان درمانگران مجبور نیستند وقتشان را در تحقیق و تفحص در گذشته بیماران صرف کنند. به جای آن، آنها باید به زمان حال بیماران (محیط بلافاصله و بلاواسطه) بپردازند و ببینند که بیماران در حال حاضر در چه شرایطی قرار دارند. راجرز اولین کتاب خود به نام درمان بالینی کودکان دشوار را در سال1939، زمانی که هنوز در دپارتمان مطالعات کودکان بود، نوشت.

در 1940، او از کار عملی به کار آکادمیک تغییر فعالیت داد. در این سال، راجرز در دانشگاه اوهایو سِمَت استادی روان شناسی بالینی را به عهده گرفت. در همان جا بود که راجرز به فرمولبندی و امتحان رویکرد خودش به روان درمانی پرداخت. در 1942، کتاب مشاوره و روان درمانی: مفاهیم عملی نوین تر را نوشت. در این کتاب، او اولین جایگزین عمده برای روانکاوی را توصیف کرد. ناشر کتاب ابتدا تمایلی به چاپ آن نداشت، زیرا فکر می‌کرد که تیراژ 2000 نسخه‌ای آن به فروش نخواهد رفت. این تیراژ فقط برای پوشش هزینه‌های چاپ کافی بود. تا سال 1961، این کتاب 70000 نسخه فروش داشت و هنوز هم فروش خوبی دارد. در 1944، به عنوان بخشی از فعالیتهای مربوط به جنگ، راجرز ایالت اوهایو را ترک کرد و به نیویورک رفت. در آنجا در سازمان USO به عنوان مدیر خدمات موضوع علاقه داشت که شرایطی را کشف کند که شخص در آنها می‌تواند پتانسیلهای خود را کاملا به فعل درآورد. همچنین، در اواخر فعالیت حرفه‌ای خود، راجرز به ارتقای صلح جهانی علاقه مند شد. او پروژه صلح ژنورا در سال 1985 سازمان دهی کرد. در سال 1986 نیز چندین ورک شاپ صلح در مسکو را رهبری کرد.

نظریه شخصیت راجرز فرضیه‌های نظریه راجرز آشکارا نشان می‌دهد که او در مطالعه شخصیت،شخص (person) را مرکز توجه قرار داده‌است. به همین دلیل، نظریه وی در روان درمانی، روان درمانی شخص محور(person-centered therapy) نام دارد.

در 1957، راجرز دانشگاه شیکاگو را ترک کرد و به دانشگاه ویسکانسین رفت. در آنجا او، هم به عنوان استاد روان شناسی و هم به عنوان استاد روان پزشکی مشغول به کار شد. راجرز متوجه شد که در دانشگاه ویسکانسین جوّ حاکم، بیشتر رقابتی است تا رفاقتی.

او از همه بیشتر از نحوه برخورد غیرانسانی (به زعم وی) با دانشجویان فوق لیسانس ناراحت بود، و چون نتوانست وضعیت را بهبود دهد، از آنجا استعفا داد. راجرز بعد از استعفا از دانشگاه ویسکانسین به لا-هویا در کالیفرنیا رفت و به عضویت WBSI در آمد. در 1968، راجرز و تنی چند از دیگر اعضایی که رویکردی انسانگرایانه تری داشتند، WBSI را ترک کردند تا مرکز مطالعات شخص را، باز هم در لا-هویا، تاسیس کنند.

بسیاری از تغییر مسیرهای راجرز با یک تغییر جهت در علایق، تکنیکها، یا فلسفه، همراه بودند. آخرین تغییر مسیر وی، علاقه راجرز به "فرد، در همان زمانی که دنیا را تجربه می‌کند" را نشان می‌دهد. راجرز می‌گفت که او به "شخص" علاقه مند است، ولی از روشهای قدیمی که انسان را به عنوان "موضوع" تحقیق مورد مطالعه قرار می‌دهند منزجر است.

در سالهای بعد، راجرز با گروه‌های رویارویی کار می‌کرد و به آنها آموزش حساسیت تدریس می‌کرد.در طی این سالها بود که راجرز، روش درمانی ویژه‌ی خود را به وجود آورد. این روش در ابتدا "درمان غیرمستقیم" خوانده می‌شد. این رویکرد که در آن درمانگر در نقش یک آسان‌‌کننده پدیدار می‌شد تا یک هدایتگر، سرانجام، نام "درمان مراجع محور" را به خود گرفت. راجرز پس از ناسازواری‌های دیدگاهی که در دانشکده‌ی روا‌نشناسی دانشگاه "ویسکانسین" پیش آمد، به مرکز پژوهش‌های رفتاری پیوست و سرانجام به همراه برخی همکارانش در آنجا، "مرکز پژوهش‌های فردی" (CPS) را بنا نهاد. کارل راجرز تا زمان مرگش در 1987 به کارهای خود در زمینه‌ی "درمان مراجع محور" ادامه داد.

تاکید بنیادی این روانشناس آمریکایی، بر کارآمدی شگفت توانایی‌های نهفته‌ی انسان بر روانشناسی و آموزش است. کارل راجرز یکی از مهمترین اندیشمندان انسانگرا بوده و روش درمان ابتکاری او که "درمان راجرین" نام گرفته، کارآیی بسیاری در روشهای درمانی داشته است.افزون بر آن، بسیاری بر این باورند که راجرز، کارآمدترین روانشناس قرن بیستم است.

این روانشناس کارآمد در چهارم فوریه سال 1987 در سن 85 سالگی متعاقب یک عمل جراحی که روی شکستگی لگن خاصره اش انجام شد، در اثر حمله قلبی در لاجولای کالیفرنیا در گذشت. راجرز وصیت کرده بود جسد وی بدون هیچ گونه تشریفاتی سوزانده شود.

چگونگی شروع رویکرد مراجع محوری راجرز

روی مادر بسیار باهوشی کار می کردم که پسر آتشپاره ای داشت. مشکلش، طرد کردن صریح پسرش بود اما با گذشت چند جلسه گفتگو نتوانستم وی را متوجه این قضیه کنم. من گفته های او را جمع بندی کردم و سعی کردم به وی کمک کنم قضیه را از این بعد نگاه کند. اما به جایی نرسیدم. بالاخره تسلیم شدم. به او گفتم مثل اینکه هر دو خسته شده ایم و به جایی نمی رسیم و گفتم شاید بهتر باشد تماس مان را قطع کنیم. او هم قبول کرد. مصاحبه را تمام کردیم و دست دادیم. به طرف درب دفترم حرکت کرد. ولی هنوز به درب دفترم نرسیده بود که برگشت و پرسید «شما همین جا با بزرگسالان مشاوره انجام می دهید.» وقتی جواب مثبت مرا شنید گفت «خوب من کمک می خواهم»

دوباره سرجایش نشست و شروع کرد به فاش کردن ناامیدی خودش از ازدواج و مشکلاتش با شوهرش از شکست ها و آشفتگی های ذهنش حرف زد‏‏، حرفهایی که با شرح حالی که قبلاً داده بود کاملاً فرق می کرد. از همان جا بود که درمان واقعی شروع شد و با موفقیت زیادی خاتمه یافت.
این ماجرا یکی از آن ماجراهایی بود که مرا به این حقیقت رهنمون ساخت که خود مراجعان بهتر از هر کس دیگری عامل و مسبب ناراحتی هایشان و سمت و سوی آن را می شناسند. آنها بهتر از هر کسی می دانند که کدام مشکلاتشان بسیار مهم و حیاتی اند و چه تجربه هایی در اعماق وجودشان دفن شده است. براساس همین نوع ماجراها بود که دریافتم جز در مواقع ضروری که باید از ذکاوت و دانشم استفاده کنم. بهتر است تعیین مسیر درمان را به عهده مراجعان بگذارم.(راجرز1961صص12-11)

پیش فرض‌های راجرز

1- درک دیگران، تنها از زاویه احساس و ادراک خودشان یعنی در دنیای پدیدار شناختی خود آن‌ها امکان‌پذیر است. پس برای درک دیگران باید در جستجوی راهی بود که آن‌ها توسط آن، رویدادها را تجربه می‌کنند. زیرا دنیای پدیدارشناختی هر کس اساسی‌ترین تعیین کننده رفتار و عامل بی‌همتایی اوست.

2-افراد سالم از رفتار خود آگاهند. از این‌رو، نظام راجرز به رویکرد روان‌کاوی و تحلیل خود شباهت دارد، زیرا بر اهمیت آگاهی از انگیزه‌ها تاکید می‌کند

3- افراد سالم ذاتا خوب و مفید هستند. آنان فقط هنگامی آشفته و ناتوان می‌شوند که یادگیری‌های نادرست داشته باشند.

4- افراد سالم، هدفمند و هدف‌گرا هستند. واکنش آن‌ها به اثرات محیطی یا سائق‌های درونی، از روی انفعال نیست. آنان افرادی خودراهبرند.

5- درمان‌گران نباید به جای مراجع خود را درگیر دست‌کاری رخدادها نمایند. بلکه باید شرایطی را فراهم بسازند تا مراجع بتواند به طور مستقل تصمیم‌گیری کند. وقتی افراد، نگران ارزیابی‌ها، خواسته‌ها و ترجیهات دیگران نباشند، زندگی‌شان توسط یک گرایش ذاتی به سوی خودشکوفایی هدایت می‌شود.

راجرز معتقد بود که، تنها راه کشف و ارزیابی شخصیت بر اساس تجربه‌های ذهنی فرد است. یعنی، از طریق مطالعه میدان تجربه او. اگر چه راجرز این ارزیابی حوزه میدان تجربی شخص را تنها رویکرد ارزشمند می‌داند، اما بلافاصله اشاره می‌کند که این روش مصون از خطا نیست


بطور کلی نظریه راجرز از نظر تکامل به سه دوره تقسیم می گردد
1
- دوره درمان غیر مستقیم(1940-1950)
2- دوره مبتنی بر انعکاس مطالب(1959-1957)
3-دوره درمان مبتنی بر تجربه(1957-1970

1- دوره اول، در فاصله سال های 1940 تا 1950، که درمان به طور غیر مستقیم انجام می شد. در این دهه، نقش اصلی درمانگر ایجاد رابطه پذیرا و فضایی آزاد و عاری از تهدید بود که بدان وسیله مراجع می توانست نسبت به خـود و موقعیت خویش بینش کسب کند.

در واقع تلاشی است به استفاده از ابتکار و خلاقیت مراجع در جهت ایجاد رشد، سلامتی، و سازگاری.

2- که ســال های 1950 تا 1957 را شـامل می شود، درمانگر بر اساس پژوهش های انجام شده در نحوه کار خود تغییراتی به وجود آورد و به انعکاس احساسات و عواطف مراجع و ارائه پاسخ های مناسب به او در جریان روان درمانی پرداخت. نقش مشاور،انعکاس احساسات، اجتناب از هرگونه تهدید در جریان رابطه و تغییرات شخصیت مراجع، رشد و هماهنگی و توافق میان خویشتن پنداری و زمینه پدیده شناسی فرد بود و توجه عمیق مشاور به محتوای عاطفی اظهارات مراجع، و نه به محتوای معانی و بیان آنها بود. در جریان انعکاس احساسات مشاور خود را کاملا در نگرشهای مراجع غوطه ور می کرد و به درون او راه می یافت، و مشکل را از دریچه چشم او می نگریست.

3- دوره سوم تکامل روان درمانی مبتنی بر تجربه که از نتایج درمانهای غیر مستقیم و انعکاسی است هدف ان کمک موثر به افراد نرمال و پسیکوتیک است ماهیت اصلی روان درمانی مبتنی بر تجربه به تجربه در آوردن امور است که هر مشاوری به طریقه خاصی آن را اعمال می کند مهم آن است که تمام پاسخها و فعالیتهای مشاور باید بر تجربیات مراجع متکی باشد.

راجرز با ادامه کار در بیمارستان ها و نیز با افراد سالم، دریافت که نحوه برخورد درمانگر و درک توأم با همفهمی با مراجع به مراتب مهمتر از کاربرد فنونی است که قبلاً توصیه کرده است بدین لحاظ در این دوره بر جهان پدیداری و تجربیات درونی مراجع و نیز شرایط حاکم بر جریان روان درمانی تأکید بیشتری مبذول شد.

نظریه شخصیت راجرز

نظریه شخصیت راجرز در حوزه تفکرات پدیده شناسی قرار داردکه در آن بر ادراک واصول روانشناسی گشتالت تاکید شده است.از این دیدگاه تمام تلاشها وتوجهات فرد با ادراک اواز جهان پیرامونش در لحظه معینی از زمان ارتباط دارد.

پیش فرض بنیادی این دیدگاه این است که ادراک فرد از خود واز جهان پیرامونش تعیین کننده اصلی رفتار است.

شهرت راجرز به سبب رویکرد درمانی معروفی است که درمان متمرکز بر شخص نامیده می‌شود. راجرز براساس داده‌های حاصل از روش درمانی خود نظریه‌ای در شخصیت تدوین کرد که به انگیزه‌ای نیرومند و منحصر به فرد معطوف است و به مفهوم خود شکوفایی مزلو شباهت دارد. اما برخلاف مزلو، اندیشه‌های راجرز نه با مطالعه افرادی که از نظر هیجانی سالم بوده‌اند، بلکه با به کار بستن درمان متمرکز بر شخص در مورد کسانی که به مراکز مشاوره دانشگاه او برای درمان می‌آمدند تدوین شده است. نام روش درمانی وی دیدگاهش را نسبت به شخصیت انسان بیان می‌کند. راجرز با قرار دادن مسؤولیت تغییر درمان‌جو به دوش خود وی به جای درمانگر (چنانکه در روانکاوی سنتی نیز چنین است)، فرض می‌کند که اشخاص می‌توانند هشیارانه و بخردانه افکار و رفتار نامطلوب خود را به صورت افکار و رفتار مطلوب تغییر دهند. او باور نداشت که اشخاص تا ابد به وسیله نیروهای ناهشیار یا تجارب کودکی کنترلمی‌شوند.شخصیت به وسیله زمان حال و اینکه آن را چگونه ادراک می‌کنیم شکل می‌گیرد.

اصولاً نام وی با مفهوم "خود" قرین می باشد, پدیدار شناسان بر خلاف روان کاوان بر انگیزه های نا خودآگاه تکیه می نمودند بر دیدگاه ذهنی فرد و درباره آنچه تاکنون در جال وقوع است تاکید می ورزند. در پدیده شناختی اعتقاد بر این است که اگر چه دنیای واقعی ممکن است دنیای واقعی ممکن است موجود باشد ولی موجودیت آن را نمی توان شناخت و یا تجربه کرد بلکه می توان بر اساس ادراکات فرد, از این میان موجودیت را تصور و دریافت کرد. از اینرو انسان فقط بر اساس ادراکاتش از اشیا و بر اساس تصوری که از آن دارد رفتار خواهد کرد.

راجرز خود درباره رویکرد پدیدارشناختی می گوید: "چارچوب درونی داوری هر انسانی مناسب ترین زاویه دید برای فهم و درک رفتار اوست" اعتقاد و اعتماد به تجربه های شخصی و گرایش فطری به حرکت در جهت رشد, بالندگی و کمال, راجرز را به ارائه روش درمانی "مراجعه مدار یا درمان "بی رهنمود" وا داشت که موفقیت های بسیاری را به دنبال آورد. تا بدانجا که نظریه های راجرز درباره شخصیت با روان درمانی چنان آمیخته و یگانه است که قابل تفکیک نمی باشد. هسته مرکزی شخصیت به نظر راجرز "خود" است که مفاهیم دیگر پیرامون آن قرار می گیرند. خود با خویشتن شامل تمام افکار, ادراکات , ارزش هایی است که من را تشکیل می دهد. من شامل "آنچه هستم" و "آنچه می توانم اتجام دهم", می شود این خویشتن ادراک شده به نوبه خود بر ادراک فرد از جهان م هم بر رفتار او تاثریر می گذارد. فرید که از یک خود پنداره قوی و مثبت برخوردار باشد در مقایسه با فردی که خودپنداره ضعیف دارد نظر گاه کاملاً متفاوتی نسبت به جهان خواهد داشت. تشکیل خود پنداره حاصل و پیامد ارزیابی تجربه هاست و افراد اساساً میل دارند به نحوی رفتار کنند که باخهود انگاره آنان همخوان و همساز باشد و تجربه ها و احساساتی که با خود پنداره شخص همسازی ندارند تهدید کننده اند.

مفاهیم بنیادی در نظریه شخصیت راجرز

1-پدیدار شناسی: اساس مشاوره و روان درمانی مراجع محوری را تشکیل می دهد. پدیدار شناسی عبارت است از اینکه هر پدیده ای اعم از اینکه شی باشد یا شخص باشد یا ماده ای باشد یا جنبه ای از شی یا ماده باشد، یک واقعیت عینی و قابل مشاهده دارد که از طریق حواس انسان قابل احساس و قابل درک است. زمانی که چنین شی یا چنین پدیده ای توسط یکی از حواس ما احساس می شود، با تفکر خود، با افکار خود و با نگرش خود آن احساس را درک می کنیم بعد از درک، آن شی را تعبیر و تفسیر کرده و به آن معنی می دهیم بنابراین ادراک ما از یک پدیده فی الواقع حاصل تجارب گذشته ما و ذهنیت ما از شی یا ماده است، این ویژگی یعنی درک (شناخت) شخصی فرد از اشیاء و پدیده ها و افراد، مرکز اصلی رویکردهای پدیدار شناسی است.

ارتباط پدیدارشناسی با دیدگاه مراجع محوری: پدیدار شناسی بر اهمیت تجارب هوشیار و بلافصل شخص در تعیین و تشخیص واقعیت ها تأکید دارد. راجرز نیز معتقد بود که آگاهی از نحوه ادراک و تلقی افراد از واقعیت ها، برای درک و فهم رفتار آنان ضروری است. او بر این باور بود که هر یک از ما بر اساس ذهنیتی که از خود و جهان خود داریم، رفتار می کنیم. مفهوم ضمنی این گفته این است که واقعیت های عینی هر چه باشد شاخص مهم تعیین رفتار نیست مهم نگرش و طرز تلقی انسان به آن واقعیت هاست. راجرز اساساً نسبت به توانش های بالقوه انسان خوشبین بود. به نظر وی چنانچه آدم ها از قید عوامل اجتماعی محدود و تباه کننده رها شوند، می توانند در روابط شخصی و درون فردی به مدارج عالی برسند و از تحریف واقعیت ها که مانع دستیابی به رشد و تکامل (خود شکوفایی) فزاینده می شود اجتناب کنند.

2- تقابل جبر واختیار در نظریه راجرز:تقابل جبر (یعنی این نظر که رفتار شخص با عوامل گوناگونی که خارج از کنترل وارده اوست تعیین می شود) و اختیار (یعنی این نظر که رفتار، تابع انتخاب و اراده آزاد فرد است) در اندیشه و نگرش راجرز موضوع نسبتاً پیچیده ای است. موضع او طوری است که هر دو را تأئید می کند. به اعتقاد او جبرگرایی سنگ بنای دانش در عصر حاضر است (راجرز ص 295، سال 1983). او به عنوان یک دانشمند این حقیقت را که «در مجموع هر رفتار علتی دارد» پذیرفته بود. وی معتقد بود که می توان با مطالعه آن دسته از عوامل عینی که رفتار انسان را تحت تأثیر قرار می دهند، به اطلاعات ارزشمندی دست یافت. راجرز خود نیز پذیرفته بود که از تناقض موجود بین جبر و اختیار گیج و مبهوت مانده است. مهمترین نظری که می توان در این باره اظهار داشت این است که هر دوی این فرضیه ها مهم اند. جبرگرایی در تحلیل های علمی رفتار، نقش مهمی ایفا می کند و مفهوم اختیار نیز در عملکرد های شخصی و میان فردی (برای مثال در روابط درمانی) حیاتی است.

3- گرایش به خود شکوفایی در نظریه راجرز: به نظر راجرز، گرایش به خود شکوفایی تنها انگیزه اساسی آدمی است. او بر این باور بود که انسان، ذاتاً مایل به حفظ و نگهداری خویش و در تقلای پیشرفت و تعالی است و منظور او از «خود شکوفایی» نیز همین بود. خود شکوفایی در عین حال به معنای حفظ بقای ارگانیزم نیز هست. به نظر راجرز، انسان از همان آغاز تولد طوری برنامه ریزی شده است که با موفقیت به خود شکوفایی دست یابد. ما انسان ها ذاتاً فعال و پیشرو هستیم و در صورت مناسب بودن شرایط برای به حداکثر رساندن توانایی های بالقوه خویش تلاش خواهیم کرد. گر چه خود شکوفایی با در نظر گرفتن ویژگی های افراد از شخصی به شخص دیگر متفاوت است ولی مواردی کلی نیز وجود دارد. برخی ویژگی های مشترک ناشی از فرایند خود شکوفایی عبارتند از انعطاف پذیری در برابر تحجر، باز و پذیرا بودن در برابر دفاعی بودن و خود پیروی در برابر دیگر پیروی.

«راجرز» وجود هشت ویژگی عمده ی زیر را لازمه ی تحقق بخشیدن به خویشتن در انسان می دانست که در واقع، از ویژگی های بارز خودشکوفایی نیز می باشد:

1- آمادگی برای کسب تجربیات جدید

از نظر «راجرز»، انسان با کارکرد کامل، طبق ضرب المثل «هر چه پیش آید خوش آید» به استقبال تجربه های جدید می رود. او موضع دفاعی در برابر امور جاری زندگی ندارد، بلکه در مسیری که می رود، با موانع و مشکلات دست و پنجه نرم می کند و با آن ها وارد چالش می شود و در این راه هرچه پیش می رود، پخته تر و ماهر تر می شود. چنین شخصی به هیچ یک از هیجانات و احساسات خود، «نه» نمی گوید و به سرکوب آن ها نمی پردازد. بلکه طبق مشی تجربه پذیری خود، به آن ها، اجازه ی بروز و ظهور می دهد، البته مشروط بر این که حقوق دیگران تباه نشود. شخص کامل نسبت به احساس های مثبت مانند ترس و درد، جرآت و دلسوزی و احساس های منفی، گشوده است. این افراد از نظر احساسی نیز عاطفی ترند زیرا دامنه ی وسیع تری از هیجان های مثبت و منفی را می پذیرد و آنها را با شدت بیشتری احساس می کنند.

2- زندگی هستی دار:

جاری بودن زندگی و زیست در این جا و اکنون، دومین ویژگی یک شخص با کنش کامل است. پویایی، سرزندگی و نشاط، جزو لاینفک چنین شخصی ست. او مدام در حال تغییر و تحول است به گونه ای که لحظه ی بعدش با لحظه ی قبلش، یکسان نیست، یعنی بالنده تر و خود شکوفا تر شده است.

3- اعتماد به ارگانیسم خود:

«راجرز» معتقد است اشخاص کامل، به ارگانیسم خود به عنوان یک کل منظم و سازمان یافته اعتماد دارند. همین امر به جای اتکاء به دیگران، آنان را به خودشان متکی می کند. این افراد خود تصمیم گیرنده هستند. در موقع تصمیم گیری، به جای مراجعه به دیگران، به تجربه، عقل، احساس، شهود و تخیل و به طور خلاصه به تمام جنبه های شخصیت که در پیش برد امور، نقش فعالی بازی می کند، مراجعه و کسب تکلیف می کنند اما این «خودبسندگی» و «خود مختاری» موجب نمی شود تا برای دیدگاه و نظر دیگران، ارزش و احترام قائل نشوند.

4-آزادی انتخاب:

به نظر «راجرز»، یک شخصیت سالم، مدام این احساس را دارد که برای زندگی کردن به هر شیوه ای که دوست دارد، آزاد است. این آزادی در وهله نخست، بیش تر جنبه ی درونی دارد. چنین فردی با این نگرش که اراده ی او محور انتخاب ها و تصمیم هاست، احساس قدرت و لذت می کند و به این باور رسیده که زمام آینده، در اختیار اوست و زندگی اش با انتخاب و فرماندهی خودش رهبری می شود.

5-خلاقیت:
ویژگی دیگر یک انسان خود شکوفا از نظر:«راجرز»، خلاق و زایشگر بودن است. به زعم او، فردی که در نهایت بلوغ روانی قرار دارد، ایستا و ساکن نیست، بلکه انسانی زاینده است. در زمینه ی تفکر، حل مسآله و هم چنین امور جاری، به آفرینش راه کارهای جدید و کارآمد دست می زند و پیوسته فرآوردهای نو و بدیع بر جای می گذارد. افرا د خلاق، تمایل دارند در فرهنگ خود به شیوه ای سازنده زندگی کنند، در حالی که عمیق ترین نیازهای خود را نیز ارضا می کنند. در واقع، آنان در جامعه ای زندگی می کنند که خود، عضوی از آن به شمار می آیند اما دنباله روی آن نیستند.

6- فرو پاشی نقاب:

مفروضه ی «نقاب» در تئوری «راجرز»، از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. به اعتقاد او نقاب یا ماسک، مانع بزرگ تحقق خود است. فردی که یک صورتک دروغین به چهره دارد، قبل از آنکه به ابراز شخصیت واقعی خود پرداخته باشد، به جعل شخصیت خود دست زده است. چنین شخصی از نظر راجرز تا زمانی که به فرو پاشی نقاب خود اقدام نکند، در مرحله ی «دفاع» به سر می برد و نمی تواند به کارکرد کاملی دست یابد و کسی که دست به کنار زدن نقاب می زند، در واقع به تولد شخصیتی واقعی و جدید کمک می کند که تا آن زمان، در پس یک نفاب به سر می برده است.



7- درک و پذیرش خویشتن واقعی:

در این مرحله فرد، خودش را با تمام نقاط قوت و ضعف می پذیرد. البته این امر، مستلزم این است که فرد به «ندای درون» خود گوش بسپارد و خویشتن را همان گونه که هست بپذیرد.


8- درک و پذیرش دیگران:

افراد خودشکوفا از منش دموکراتیک برخوردارند؛ دیگران را می پذیرند و برای نگرش ها و احساسات آنان، ارزش و احترام قائل اند این رفتار آنان، همه ی افراد جامعه اعم از مرد، زن، فقیر، ثروتمند، بی سواد، تحصیل کرده، مخالف و موافق را در بر می گیرد.

4 ـ مبانی و مفاهیم نظریه مراجع محوری، اساس روان درمانی مراجع ـ محوری بر «اینجا و اکنون» قرار دارد و در آن حوزه است که «اگر ـ آنگاه» به گونه ای که خواهیم گفت طرح می شود. بدین معنی که اگر در جلسه روان درمانی، احترام و توجه و درک توأم با هم فهمی بین مراجع و درمانگر بوجود آید، آنگاه تغییرات مطلوب و مقبول در مراجع به وقوع خواهد پیوست. راجرز نسبت به انسان نگرش مثبت دارد و معتقد است که انسان تمایل ذاتی به خود شکوفایی، تحقیق اهداف ارگانیسم و حفظ تمامیت خود دارد. این تمایل ذاتی موجب تلاش و فعالیت انسانی و سبب خود رهبری، خود نظمی، تسلط بر نفس، استقلال، مسئولیت و اجتماعی شدن انسان می شود. اگر شرایط محیطی سرشار از صفا و صمیمیت و پذیرش باشد، احساس ارزشمندی و دوستی و محبت در فرد به وجود خواهد آمد و به خویشتن نگری مثبت خواهد انجامید. در مقابل، اگر شرایط محیطی مملو از خصومت و تنفر و طرد باشد، بدبینی و نفرت در فرد بوجود می آید و به خویشتن نگری منفی منتهی می گردد.

روان درمانی مراجع - محوری که بر «اینجا و اکنون» تأکید بسیار دارد با روانکاوی و رفتارگرایی متفاوت است. روانکاو از طریق بررسی تجربیات گذشته و افکار و رویاهای مراجع، می کوشد رفتار او را تغییر دهد (یعنی بر گذشته ناظر است). در حالی که درمانگر پیرو مراجع – محوری با تأکید بر «اینجا و اکنون»، مراجع را از احساس و رفتارش آگاه می سازد و به او یاری می دهد تا خود برای تغییر احساس و رفتار خویش در جهت مطلوب و مقبول اقدام کند.

همچنین در روانکاوی، درمانگر بسیار فعال است، در حالی که در مراجع ـ محوری سهم عمده تلاش و فعالیت بر عهده مراجع است و درمانگر، با ایجاد رابطه صمیمی و آمیختگی عاطفی، مراجع را در خودشناسی و اتخاذ تصمیمات مطلوب و مقبول یاری می دهد.

مراجع ـ محوری با رفتار گرایی از آن جهت متفاوت است که رفتار گرا با تأسی بر عوامل بیرونی نظیر تنبیه یا پاداش به تغییر رفتار و محو علائم ظاهری نگرانی اقدام می کند، در حالی که درمانگر پیرو مراجع – محوری، به استفاده از عوامل بیرونی به منظور تغییر علایم نگرانی معتقد نیست، و در عوض بر عوامل درونی و تغییر احساسات و تصورات مراجع تأکید می کند. همچنین رابطه بین مراجع و درمانگر در روان درمانی مراجع ـ محوری اهمیت فراوانی دارد و اساس درمان محسوب می شود، در حالی که در رفتار گرایی رابطه به آن حد مورد تأکید نیست.

بر اساس شیوه های تشخیص بیماری، که در علم پزشکی مورد استفاده قرار می گیرد امراض متعدد مشخص و طبقه بندی می شوند و شاخه های دیگر این علم، شیوه های درمانی معینی را در اختیار درمانگر قرار می دهند. راجرز به تشخیص بیماری از طرف درمانگر معتقد نیست. زیرا ماهیت و علت بیماری جسمانی با نگرانی روانی تفاوت دارد. به عنوان مثال، گر چه در بیماری جسمانی نیز نگرانی وجود دارد اما این نگرانی بر اثر عوامل مشخصی نظیر میکروب و یا ضایعات و صدمات عضوی پدید می آید و درمان آن نیز معین است که از سوی پزشک معالج تجویز می شود، در حالی که در نگرانی روانی، اولاً علت نگرانی مانند مثال بالا مشخص نیست، ثانیاً درمانگر به تنهایی نمی تواند درمان مناسبی را ارائه دهد چرا که شناخت کافی فرد در محدوده جریان پدیداری، برای شخص دیگر آنچنان امکان ندارد که برای خود مراجع. مراجع تنها کسی است که می تواند خویشتن را در ارتباط با جریان پدیداری خویش بشناسد.

5- خودپنداره

مفهوم خویشتن، مهم‌ترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه راجرز است. به نظر راجرز، انسان رویدادها و عوامل محیط خود را درک کرده و در ذهن خود به آن‌ها معنی می‌دهد. مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پدیداری فرد را به وجود می‌آورد. قسمتی از این میدان که از بقیه تجربیات فرد متمایز است به وسیله واژه‌هایی چون من، مرا و خودم تعریف می‌شود.این بخش همان خود یا خودپنداره است.خودپنداره تصویر یا برداشت شخص است از آن چیزی که هست. به اعتقاد راجرز، خودپنداره فرد بر ادراکش از جهان و رفتارش تاثیر می‌گذارد.

مفهوم ساختاری دیگر در این مورد، خود آرمانی است. خودآرمانی، خودپنداره‌ای است که انسان آرزو می‌کند داشته باشد و شامل معانی و ادراکاتی است که فرد برای آن‌ها ارزش زیادی قایل است.

6-ناهمخوانی و ناهماهنگی خویشتن

به نظر راجرز، فرد همه تجارب خویش را با خودپنداره‌اش مقایسه می‌کند. در واقع افراد تمایل دارند به گونه‌ای رفتار کنند که با خودپنداره آن‌ها همخوانی داشته باشد. هنگامی که بین خودپنداره و تجربه واقعی اختلاف وجود داشته باشد، فرد ناهمخوانی را تجربه می‌کند. برای مثال، اگر خود را فردی عاری از نفرت بدانید، ولی نفرت را تجربه کنید، دچار حالت ناهمخوانی می‌شوید.تجربه‌ها احساس‌های ناهمخوان تهدید کننده‌اند و باعث تنش و اضطراب فرد می‌شوند.

در صورت بروز چنین ناهمخوانی و تضادی، فرد از خود واکنش دفاعی نشان می‌دهد.راجرز در این زمینه دو روند دفاعی مهم را ذکر می‌کند که یکی از آن‌ها، تحریف کردن به معنای تجربه‌ای است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگری، انکار آن تجربه است.

در روند تحریف کردن، ذهن به تجربه متضاد اجازه می‌دهد تا به ضمیر خودآگاه بیاید. البته باید چنان مسخ شده باشد که با خودپنداره فرد هماهنگ شود. برای مثال؛ اگر چه در خودپنداره دانشجویی این مفهوم وجود داشته باشد که او آدم با استعدادی نیست، هنگامی که در یک درس نمره خوبی بگیرد، برای هماهنگ کردن این تجربه متضاد با خودپنداره‌ای که دارد، به خود می‌گوید: «شانس آوردم که نمره خوبی گرفتم.»

شخص به وسیله مکانیسم انکار، با دور نگه‌داشتن تجربه از ضمیر خودآگاه، وجود آن را به کلی نفی می‌کند. یعنی او این امکان را که خطری برای ساختمان خویشتن به وجود بیاید، از بین می‌برد.به این ترتیب، شخص نه تنها هماهنگی را برآورده می‌سازد، بلکه ثبات خودپنداره را نیز تضمین می‌کند.

7-توجه مثبت

همراه با شکل‌گیری خود یا خویشتن، نیاز دیگری نیز در نوزاد رشد می‌کند که پایدار است و در همه انسان‌ها یافت می‌شود. راجرز این نیاز را که شامل پذیرش عشق و تایید از سوی دیگران بخصوص مادر است، توجه مثبت نامیده است.

راجرز اهمیت رابطه مادر و کودک را به صورت عاملی که بر احساس کودک از بالندگی خویش تاثیر می‌گذارد، مورد تاکید قرار می‌دهد. اگر مادر نیاز کودک به محبت را ارضا کند، یعنی توجه مثبت خود را نثار وی کند، در این صورت کودک گرایش خواهد داشت که به صورت شخصیتی سالم رشد کند. در غیر این صورت، تمایل نوزاد به سوی شکوفایی و رشد خویشتن متوقف می‌شود.

هنگامی که مادر محبت خود نسبت به کودک را به رفتارهای مناسب خاصی مشروط کند، یعنی کودک تنها تحت شرایط خاصی توجه مادر را دریافت کند(توجه مثبت مشروط)، سعی می‌کند از رفتارهایی که عدم تایید مادر را در پی‌دارند، بپرهیزد. در این حالت، کودک نگرش مادر را درونی می‌کند و در صورت انجام چنین رفتارهایی، به همان شکل که مادر او را تنبیه می‌کرده، خود را تنبیه می‌کند. در واقع کودک خود را وقتی دوست خواهد داشت که رفتارهایش به شیوه‌ای باشد که تایید مادر را به همراه بیاورد.بدین ترتیب خود، به صورت یک جایگزین مادر عمل می‌کند. حاصل چنین موقعیتی، رشد شرایط ارزشمندی در کودک است. یعنی کودک خود را تنها تحت شرایط خاصی با ارزش می‌بیند. در نتیجه نمی‌تواند با آزادی کامل عمل کند و از رشد یا شکوفایی خود بازداشته می‌شود.

به همین دلیل، راجرز معتقد بود که نخستین شرط لازم برای تحقق سلامت روانی، دریافت توجه مثبت غیرمشروط در دوره کودکی است. یعنی هنگامی که مادر محبت و پذیرش کامل خود را بدون توجه به رفتار کودک، به وی ابراز می‌کند.در این صورت کودک ارزش را در خود پرورش نمی‌دهد و بنابراین مجبور نخواهد بود که تظاهرات هیچ یک از جنبه‌های خود را سرکوب کند.به عقیده راجرز، تنها از این راه است که می‌توان به وضعیت خودشکوفایی دست یافت.

از خصوصیات بارز نیاز به توجه مثبت، دو جانبه بودن آن است. هنگامی که مردم خود را برآورنده نیاز شخص دیگری به توجه مثبت می‌بینند، ارضای نیاز خود را نیز تجربه می‌کنند. به طور مثال؛ اگر مادری نیاز کودکش را به توجه مثبت ارضا کند، لزوما نیاز خود او هم به توجه مثبت ارضا می‌شود.

راجرز معتقد بود که، خودپنداره فرد در پرتو تایید یا عدم تاییدی که وی از دیگران دریافت می‌کند، به وجود می‌آید. به عنوان بخشی از این خودپنداره، شخص به تدریج نگرش‌های دیگران را درونی می‌کند و در نتیجه توجه مثبت از درون خود فرد سرچشمه می‌گیرد. راجرز این وضعیت را احترام به "خود مثبت" نامید.

به طور مثال؛ کودکانی که هنگام شاد بودن از مادران خود به صورت عشق و علاقه پاداش دریافت می‌کنند، هر گاه شاد باشند، احترام به خود مثبت را تجربه می‌کنند و بدین ترتیب به خود پاداش می‌دهند.

8-کارکرد کامل

رسیدن به خودشکوفایی به معنای رسیدن به بالاترین سطح سلامت روان است. این فرایندی است که راجرز آن را "کارکرد کامل" می‌نامد. تبدیل شدن به شخصی با کارکرد کامل، هدفی است که همه هستی و وجود شخص به سوی آن هدایت می‌شود.به نظر راجرز، اشخاصی که دارای کارکرد کامل هستند با خصوصیات زیر مشخص می‌شوند:

گشودگی و پذیرا بودن نسبت به همه تجارب، گرایش به زندگی کامل در هر لحظه از هستی، اعتماد کردن به احساسات خود درباره یک موقعیت و موضوع و عمل کردن بر اساس آن‌ها به جای هدایت شدن تنها به وسیله قضاوت‌های دیگران یا هنجارهای اجتماعی یا حتی قضاوت‌های عقلانی خود فرد، احساس آزادی در تفکر و عمل، برخورداری از خلاقیت سطح بالا

9- جهان تجربی

راجرز معتقد بود واقعیت محیط شخص، چگونگی درک او از محیط است. درک فرد از واقعیت ممکن است با واقعیت عینی منطبق نباشد. همچنین افراد مختلف از وجود یک واقعیت، درک متفاوتی دارند. به عقیده راجرز چارچوب داوری و قضاوت هر شخص، میدان تجربی اوست که شامل تجربه‌های کنونی، محرک‌هایی که فرد از آن‌ها اگاهی ندارد و همچنین خاطره‌های تجارب گذشته است. فرد بر اساس جهان تجربی خود نسبت به محیط و موقعیت‌ها واکنش نشان می‌دهد و رفتار می‌کند.

ماهیت انسان

اعتقاد به ارزشمندی انسان از اصول اساسی نظریه راجرز در باره ماهیت انسان است. در شیوه مراجع محوری عقیده بر آن است که انسان اصولا منطقی، اجتماعی، پیشرونده، و واقع بین است. عواطف ضداجتماعی نظیر حسادت، خصومت و غیره عکس العملهایی در قبال ناکام ماندن کششهای اساسی تری نظیر عشق و مبت، احساس تعلق، احساس امنیت و غیره هستند، لذا انسان اصولا همکاری کننده، سازنده،و قابل اعتماد است، و چنانچه در او مقاومتی موجود نباشد عکس العمل های وی مثبت، پیشرونده، سازنده خواهد بود. فرد تمایل به رشد و نیازی به تحقق بخشی دارد.ارگانیزم نه تنها سعی می کند که خود را حفظ کند بلکه می کوشد خویش را درجهت تمامیت،وحدت،کمال،و خود مختاری سوق دهد. اعتقاد بر آن است که مراجع ظرفیت،استعداد و انگیزش لازم برای حل مشکلاتش را دارد.همچنین درباره طبیعت انسان اعتقاد بر آن است که واقعیت برای هر فرد همان چیزی است که درک می کند.

به نظر راجرز انسان های کارآمد Fully functioning فرایند گرا Process orientation هستند.

فرآیندگرایی دو معنا دارد: نخست اینکه آنها زندگی را فرایند شدن می دانند و بر انجام دادن تمرکز دارند. انسان ها ماهیتاً تغییر پذیرند به همین دلیل انسان های کارآمد آماده اند در ارزش ها، اهداف و نگرش های خود تجدید نظر کنند. در نتیجه چنین افرادی دارای «خود» ثابتی نیستند. همگام با رشد و تغییر این افراد، سازمان دهی «خود» آنان نیز پیچیده تر و متمایز تر می شود.

فرایند گرایی معنای دیگری نیز دارد و آن عبارت است از تمرکز بر انجام دادن تا تمرکز بر نتایج، راجرز (1961 ص 171). انسان هایی که خیلی به نتیجه عملکردشان فکر می کنند مدام به این قضیه فکر می کنند که خوب بوده اند یا بد.

به نظر راجرز هیچکس حق ندارد برای دیگران طرز زندگی تجویز کند. این قضیه شامل والدین، نظام آموزشی و مراجع قدرت است. آیا از مراجع قدرت نباید تبعیت کرد؟ خیر، ولی آنها نباید حرف مراجع قدرت را بی هیچ چون و چرایی به صرف اینکه قدرتمندند، بپذیرند. قبول افکار مراجع قدرت به صرف اینکه معلم، پدر و مادر و... هستند، بین ارزش های اقتباس شده و احساس واقعی شخص، تعارض ایجاد می کند.

تأکید خوشبینانه راجرز بر جنبه های مثبت طبیعت انسان لااقل بین کسانی که در دیدگاه امیدبخش وی شریک هستند بر معروفیت وی افزوده است. رویکرد وی به نسیم تازه ای تشبیه شده است که نشاط آور و فرح افزاست. در پاسخ به پرسشی در مورد خوشبین بودن پاسخ راجرز این بود که ممکن است فطری و ذاتی باشد. در ادامه خاطرنشان کرد که همواره به رشد، خواه رشد گیاهان و خواه حیوانات علاقه مند بوده است. باغبانی از جمله فعالیت های مورد علاقه او بود. او بین رشد گیاهانی که در شرایط مطلوب قرار داشتند و افرادی که شرایط مناسب موجب رشد و بالندگی آنها می شود، مشابهت هایی می دید.

«آیا آب، کود و نور کافی، برای گیاهان می تواند شباهتی به توجه مثبت غیر مشروط، همدلی و هماهنگی با افراد داشته باشد؟».

ماهیت اضطراب و بیماری روانی

انسان ها وقتی مؤثر عمل نمی کنند که به تجارب شان گوش ندهند و در نتیجه نتوانند به تفاوتهای موقعیتی که در آن به سر می برند توجه کنند. تمامی آسیب های روانی از جمله اضطراب ریشه در این ناهمخوانی دارند یعنی ناهمخوانی بین آنچه فکر می کنند باید باشند با تجربه شان. یعنی خود واقعی و خود آرمانی، بنابراین آسیب روانی محصول نپذیرفتن و گوش ندادن به یکی از منابع مهم اطلاعاتی موجود در مورد موقعیت خودمان در دنیا است که تجربه شخصی نام دارد. مثال ژانت یکی از مصادیق این قضیه است.

ژانت آدمی سرد، بی هیجان و نجوش بود و قصد داشت پزشک بشود. اما یک دفعه خیلی عوض شد و آدم گرم و مهربانی شد. خودش می گفت بالاخره قبول کرد که واقعاً نمی خواهد پزشک شود و به هنر گرایش پیدا کرد. طبق دیدگاه راجرز ژانت ایده پزشک شدن را اقتباس کرده بود و برای رسیدن به این هدف دایم احساساتش و تجربه اش را انکار می کرد. وی در واقع آنچه را دوست داشت و برایش با معنا بود منکر می شد. همین قضیه نیز کل شخصیتش را تحت تأثیر قرار داده بود.

اما چرا مردم به تجارب شان گوش نمی دهند؟ به نظر راجرز انسان ها در دوران کودکی خویش طوری بار می آیند که مقبولیت و ارزش آنان به رعایت کردن شرایط و ضوابط دیگران بستگی دارد. کودکان از همان ابتدا با فرایند ارزش گذاری ارگانیسمی organismic valuing process البته در شکل ابتدایی و مبهم خودش زاده می شوند.

حتی مواقعی که کودکان مجبورند از یک قانون و قاعده خاص بی هیچ چون و چرایی پیروی کنند، حداقل کاری که والدینشان می توانند انجام بدهند این است که به فرزندشان توجه مثبت نمایند و تجربه فرزندشان را رد نکنند.

اضطراب در نظریه راجرز عبارت است از وجود تجارت و ادراکات ناهماهنگ با خود پنداره فرد. به عقیده راجرز فرد روان نژند (روان رنجور) مضطرب فردی است که تجارت زندگی او با خویشتن پنداره او گاهی ناهماهنگ و گاهی حتی در تضاد است. به همین دلیل راجرز معتقد است برای جلوگیری و کاهش اضطراب، فرد مضطرب از طریق استفاده از دو مکانیزم انکار و تحریف سعی می کند بین خود واقعی و زمینه تجربی خود تعادل ایجاد کند.

تکنیک ها و ابزار مشاوره مراجع محوری راجرز

پذیرش: راجرز معتقد است وقتی شخصیت افراد را بر مبنای پاداش پرورش می دهیم، ارزش های برگزیده آنها دیگر با امکانات و توانائی های بالقوه شان هماهنگ نخواهد شد. ولی فکر نمی کنم اگر افراد را در جوی آزاد بار بیاوریم به کلاهبرداری، قتل و دزدی کشیده شوند.

به نظر راجرز پذیرش یا اعتماد به واقعیت دیگری به معنای موافقت با آن یا تأییدش نیست. بلکه به معنای تصدیق مشروط ادراک های اوست. پذیرش یعنی گوش دادن نامشروط.

درمانگر می تواند ابراز نظر کند به شرطی که آن نظر را فقط نظر خودش جلوه دهد، درمانگر نباید بگوید «تو اشتباه می کنی» باید بگوید: «من نظرت را قبول ندارم، به نظر من پلیس قصد دستگیر کردن تو را ندارد.» این پاسخ به طور تلویحی دیدگاه مراجع را محترم می شمارد و آن را درک می کند.

2- درک توأم با هم فهمی: درمانگر باید گفتار و احساسات مراجع را بدان گونه که مطرح می گردد دریابد و بتواند خود را در جهان پدیداری مراجع قرار دهد و موقعیت او را احساس کند. درمانگر باید جهان درون مراجع را از دریچه چشم مراجع نظاره کند. درک توأم با همفهمی، زمانی به وجود می آید که اولاً درمانگر به مراجع فعالانه گوش فرا دهد و موقعیتی فراهم آورد که مراجع احساسات و افکارش را به راحتی در جلسه روان درمانی مطرح سازد. ثانیاً درمانگر، مراجع را به عنوان موجودی منحصر به فرد که احساسات و افکار و خصوصیات ویژه و جهانی متفاوت با دیگران دارد، بپذیرد. ثالثاً درمانگر رابطه ای عمیق و دوستانه و عاری از تهدید با مراجع برقرار سازد.

به تعبیر راجرز (1980) همدلی یعنی درک احساسات دیگران آن چنان که گویی احساسات خود ماست، با تأکید در معنای واژه «گویی»

3-انعکاس احساس: فنی است که در دهه 1950 برای نشان دادن درک همدلانه درمانگر ابداع شد. انعکاس ها معمولاً اینگونه می شوند «بنظر می رسد، احساس می کنید، یا می خواهید بگویید..
همدلی و انعکاس احساس به دلایل زیر درمانبخش هستند: 1- همدلی توأم با گرمی، اعتماد ساز است. 2- معمولاً احساس درک شدن به خودی خود درمانبخش است. 3- همدلی و انعکاس، باعث متمرکز شدن حواس مراجعان بر تجارب درونی شان می شود.

4- خلوص: خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع، بدین معنی که درمانگر در جریان روان درمانی، بدان گونه که خود هست عمل می کند، بین آنچه که هست و آنچه که می گوید اختلافی وجود نداشته باشد، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد، نقش شخص دیگری را ایفا نمی کند و در موارد ضروری تجربیات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح می سازد. برای انجام این کار درمانگر باید بیاموزد چگونه می تواند به دیگران احترام گذارد، به چه طریقی دیگران را به سخن گویی بیشتر تشویق کند، به چه شیوه ای به جریان درون دیگران وارد شود، به چه نحوی ترس دیگران را بکاهد و چگونه از قضاوت درباره دیگران بپرهیزد.

روان درمانی

روان درمانی فرایندی است که صرفا با سازمان ونحوه عملکرد خود سر و کار دارد. و فرایند یادگیری است که بدان طریق فرد با استفاده از روشهای مناسب توانایی گفتگو با خودش را کسب می کند و می تواند بدان وسیله اعمالش راکنترل کند.

تجربه ای است که بدان وسیله فرد می تواند بین خود پدیده ای و رابطه اش با واقعیات خارجی وجه تمایز بیشتری قایل شود. این شیوه درمانی نظریه (اگر...پس) است، یعنی اگر شرایط قابل توصیف و مشخص وجود داشته باشد، پس به استعداد بالقوه فرد اجازه داده می شود که بر محدودیتهایی که او تحت تاثیر شرایط ارزش به درون افکنده است غلبه کند.

فرضیه اصلی این شیوه درمان آن است که استعداد بالقوه هر فرد برای رشد تمایل دارد که تحت تاثیر رابطه ای که خصوصیات معینی دارد، آزاد و رها می شود.

خصوصیات عمده این شیوه درمان

1- مراجع را در مرکز درمان قرار می دهد و او را عامل اصلی تصمیم گیر ی می داند.

2-کیفیت رابطه مشاوره ای را مهمترین عامل در ایجاد شخصیت می انگارد.

3- توجه زیادی به تکنیک ندارد. نگرشهای مشاور و مراجع مهم است

4-به جای تکیه بر اطلاعات، سوابق و تشخیص و تجویز بر محتوای احساسی وعاطفی اعمال و گفتار مراجع تکیه می شود.

* به جای وا ژه بیمار از مراجع استفاده می شود

انتظار از روان درمانی یا هدف

مفهوم اصلی در درمان مراجع محوری، احترام قایل شدن برای رشد و کمالی است که خود فرد بانی و مولدش باشد. درمانگر مراجع محور توصیه خاصی به مراجعانش جهت حل مشکلاتشان نمی کند. 1- مثلاً از آنها نمی پرسد «چرا سعی نمی کنی با او صادق باشی؟» 2- راهبرد خاصی را برای زندگی به مراجعانش توصیه نمی کند. مثلاً به آنها نمی گوید: «باید این مکانی و این زمانی زندگی کنی.» 3- از قضاوت یا سرزنش کردن پرهیز می کند: «حق داری از مادرت عصبانی شوی» 4- به مراجعانش بر چسب نمی زند: «تو روان پریش هستی.» 5- برای مراجع طرح درمان نمی ریزد «ابتدا روی جسور نبودن کار می کنیم بعد می پردازیم به اضطرابت.» 6- درمانگر به تفسیر معنای تجارب مراجعانش نمی پردازد. مثلاً به آنها نمی گوید «تو واقعاً از من عصبانی نیستی، تو در واقع از پدرت عصبانی هستی».

این مفهوم که درمانگر باید به رشد کمالی که خود فرد بانی و مولدش است احترام بگذارد بر دو فرض استوار است:

1- واقعیت ها برای افراد مختلف متفاوتند، یعنی هیچ کس نمی تواند در مقام قضاوت بر آید که واقعیت فلان انسان در مقایسه با واقعیت دیگر نادرست، تحریف شده یا غیر رضایت بخش است (راجرز 1980).

2- دومین فرض این است که اگر به واقعیت های دیگران احترام بگذاریم و اعتماد اساسی خود را به آنان نشان بدهیم، رشد و کمال خود خواسته مورد نظر در مسیر مثبت زندگی بخش خواهد افتاد.

به طور کلی در درمان مراجع محور اولویت با پذیرش و احترام گذاشتن به تجارب مراجع است، یعنی اینکه درمانگر باید قبول داشته باشد برای نگاه کردن به واقعیت، راه های مختلفی وجود دارد. پذیرش به معنای تأیید نقطه نظر مراجع یا اعمال وی و موافقت با او نیست.

به نظر راجرز هدف از روان درمانی، باز گرداندن این توانایی در فرد است که با تمام وجودش با مشکلات زندگی مقابله ای خلاقانه و هوشمندانه انجام دهد. این نیز اصولاً از طریق خود پذیری حاصل می شود. اگر مراجعان نگرش غیر قضاوتی در مورد خودشان داشته باشند و خودشان را بپذیرند آنگاه می توانند دوباره با تجارب خویش ارتباط برقرار کنند. به دنبال این جریان، محتاطانه با سازه های خویش برخورد می کنند و سازه های انعطاف پذیری با ساختار بیشتر برای خویش تدارک می بیند. افراد خود شکوفا برای حل مشکلات جدید زندگی و ادامه دادن آن به استقبال اضطراب و بی نظمی و آشفتگی می روند. البته بجای استفاده از تعبیر «خود شکوفا» بهتر است اصطلاح «در حال خود شکوفایی» را در مورد آنان به کار ببریم.

راجرز می گفت «به نظر من اگر بگوییم آدم های سازگاری هستند در واقع به آنها اهانت کرده ایم. اگر هم بگوییم آدم های شاد قانع یا حتی خود شکوفایی می باشند، خودشان این نظریات را رد می کنند.» به نظر راجرز، اختلافات هیجانی معلول نوعی فرزند پروری است که در آن اثری از توجه مثبت به کودکان دیده نمی شود. والدین با شرایط قایل شدن در مورد ارزشمندی فرزندشان، وی را مجبور می کنند ارزش گذاری ارگانیسمی خود را نادیده بگیرد و در او ناهمخوانی ایجاد می کنند.

به نظر راجرز یکی از ابعاد مهم درمان عبارت است از فرایند خلاقانه ترکیب شیوه های جدید پیچیده تر و منسجم تر ادراک و تجربه کردن خود و دنیا در یکدیگر.

هدف از این نوع درمان، آزاد کردن و ممکن ساختن خلاقیت مراجعان است. مراجعان در این نوع درمان راه حل های جدیدی برای مسایل زندگی خود می یابند، راه حل هایی که پیش از آن نه درمانگر به آن فکر کرده است نه خود مراجع.

به طور کلی فرایند روان درمانی از دو جزء تشکیل می شود. ابتدا مراجع راه و رسم گوش دادن به تجربه و پذیرش آن را می آموزد. با این کار انعطاف پذیری و خود گردانی او بیشتر می شود و در مورد سازه های خویش جانب احتیاط را رعایت می کند. سپس پذیرش کامل تجربه درونی، ظرفیت خلاقیت، متکامل تر شدن و ترمیم را در مراجعان بسیج می کند و مراجع را به سوی راه حل های جدید خلاقانه هدایت می کند و به او اجازه می دهد برخورد جدید و منسجم تری با زندگی داشته باشد.

در مشاوره مراجع محوری، مشاوران سعی می کنند «مونس» مراجعان خویش باشند نه «تعمیر کار» آنان.

انتظارات کمی و کیفی جلسات متعدد درمان

1- استدلال و خودکفایی بدست آورد.

2- در تغییر انعطاف پذیر باشد و دیگران را بپذیرد.

3-در زمان حال زندگی کند و هر لحظه از زندگی خود را به نحو کاملی برگزار کند.

4- متکی به نفس خویش باشد.

5-در حل مسله کارایی بیشتری کسب کند.

6-خود و ملاکهای درونی را ملاک ارزشیابی قرار دهد.

7-کنترل بیشتر وهمه جانبه ای را بر اعمال ورفتار احساسات و عواطف خود بدست آورد

8- تعادل مطلوبی میان خود واقعی و خود آرمانی خویش ایجاد کند.

فرایند درمان

در روان درمانی مراجع – محوری، درمانگر و مراجع در محیطی مملو از صفا و صمیمیت و آگاهانه و صادقانه با یکدیگر تعامل کلامی، غیر کلامی، عاطفی و عقلی دارند. برای آنکه روان درمانی موثر باشد، رابطه پذیرا و عاطفی بین درمانگر و مراجع ضرورت تام دارد و از دانش و مهارت عملی درمانگر بسیار مهمتر تلقی می شود. به بیانی دیگر، آنچه که تغییر مراجع را امکان پذیر و تسریع می کند حسن نیت و خلوص درمانگر و درک توأم با همفهمی مراجع در جریان روان درمانی است.

روان درمانی مراجع – محوری سه نوع هدف آنی، میانی و نهایی دارد. اهداف آنی موجب تحریک و انگیزش مراجع در جلسه روان درمانی و تداوم آن می شود و به اهداف میانی و سپس نهایی می انجامد. ایجاد رابطه پذیرا، اعتقاد به روان درمانی و اعتماد به درمانگر از جمله اهداف آنی محسوب می شود. اهداف میانی، فرد را در نیل به اهداف نهایی یاری می دهد. بعنوان مثال، کاهش اضطراب و نگرانی و خصومت را می توان از جمله اهداف میانی به حساب آورد. اهداف نهائی وسعت و کلیت دارد و عواقب دراز مدت روان درمانی را شامل می شود و بر کل شخصیت فرد تاثیر می گذارد. بعنوان نمونه، نظر مراجع بر اینکه دوست دارد در آینده چه نوع فردی باشد و چگونه زندگیش را ادامه دهد در زمره اهداف نهایی قرار می گیرد.

ایجاد تعادل روانی و شناخت توانائی ها به منظور تشخیص و قبول واقعیت (یعنی همان چیزی که خود ادراک و تجربه می کند) از اهداف نهائی روان درمانی مراجع – محوری بشمار می آید. هدف اصلی روان درمانی مراجع – محوری، کمک به فرد برای کاهش اضطراب و افزایش خودآگاهی و خودشناسی و نهایتاً نیل به خود شکوفائی است که چنین ویژگی هایی را به همراه دارد: احساس آرامش در زندگی، قبول خود و دیگران، وجود انگیزه درونی برای تلاش و فعالیت سازنده، ستایش و تمجید زیبایی ها و اقدام به کارهای مفید، برقراری روابط عاطفی با دیگران، داشتن اهداف سازنده در زندگی و قبول مسئولیت نسبت به رفتار خویش.

برای تغییر ادراکات و رفتار مراجع در جهت مطلوب و مقبول، در جریان روان درمانی مراجع – محوری باید اولاً بین مراجع و درمانگر رابطه عمیقی برقرار شود. مراجع با نوعی ناراحتی روانی نظیر اضطراب و نگرانی مواجه است و درمانگر در جریان روان درمانی، تعادل روانی دارد و هماهنگ با احساس خویش رفتار می کند و هیچگونه تظاهر و وانمود سازی در اعمالش وجود ندارد. ثانیاً درمانگر برای مراجع احترام خاصی قائل است و هیچگونه شرطی را برای پذیرش او مطرح نمی سازد. ثانیاً درمانگر، مراجع و مشکل او را درک می کند و به همفهمی او می پردازد و می کوشد تا مشکلات را حتی الامکان از دریچه چشم مراجع بنگرد و خود را به جای مراجع قرار دهد.

شروط لازم برای ایجاد تغییرات سازنده در شخصیت

1- حضور دو شخص که در تماس روانی با یکدیگر قرار داشته باشند.

2- شخص اول (مراجع)در یک حالت ناهماهنگی روانی قرار دارد و مضطرب است

3- شخص دوم (مشاور) سازگاری روانی و وحدت شخصیت دارد و هیچگونه تظاهر و صحنه سازی در جلسه درمان ندارد.

4- مشاور نسبت به مراجع احترام و توجه مثبت غیر شرطی ابراز می کند.

5- مشاور درک همدلانه ای اعمال می کند و با در نظر گرفتن حالت درونی مراجع با او به گفتگو می نشیند.

6-احترام وتوجه مثبت غیر شرطی نسبت به مراجع و درک همدلانه مشاور از مراجع باید به میزان حداقلی به مراجع انتقال یابد تا مراجع احساس کند که مورد پذیرش و درک قرا گرفته است.

مراحل روان درمانی مراجع محوری

هفت بخش رفتاری را می توان در مراجع در جریان درمان مشاهده کرد(پاترسون ̒ 1966)

1- در مرحله اول که مراجع و درمانگر بطور سطحی درباره مسائل متعدد زندگی روزمره به گفتگو می پردازند، مراجع مسائل و مشکلات خود را مطرح نمی سازد. از آنجا که رابطه صمیمی بین مراجع و درمانگر هنوز بوجود نیامده است، بحث بیشتر جنبه عقلی دارد،آنها اگر ارتباطی برقرار کنند بیشتردرباره موضوعات بیرونی خواهد بود. درمانگر از طریق گوش دادن فعال به مراجع و استفاده از کلماتی نظیر بلی، می فهمم و... او را به سخن گویی بیشتر تشویق می کند.

2- در مرحله دوم، پس از ایجاد رابطه دوستانه نسبی بین مراجع و درمانگر، مراجع درباره احساسات خود کم و بیش گفتگو می کند اما مسئولیت رفتار و احساسات خویش را نمی پذیرد و عوامل بیرونی و دیگران را موجد پریشانی و نابسامانی خود می داند. در گفتار و عقاید مراجع می توان مطالب ضد و نقیض دید و موضوعاتی ممکن است مطرح گردد که به مراجع و مشکل او ارتباط چندانی نداشته باشد. مراجع بحث را حتی الامکان عقلی می کند و از جنبه های عاطفی بحث طفره می رود، در عین حال بطور ضمنی خود را با مشکلی مواجه می داند. در این مرحله نیز از طریق بازگو کردن و دوباره گویی کلمات، مراجع باید به سخن گویی بیشتر تشویق شود.

3- در مرحله سوم، پس از ایجاد رابطه عمیق تری بین مراجع و درمانگر، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز می گردد و گفتگو کم کم جنبه عاطفی به خود می گیرد و از جنبه عقلی آن بتدریج کاسته می شود،آنها آزادانه درباره احساسات گذشته خود سخن می گویند، اما احساسات جاری خود را یا انکار می کنند یا پست و بی اعتبار می دانند. هنوز هم مراجع مشکل را گاه گاهی به عوامل بیرونی مربوط می داند و خود را مسئول آنها نمی شناسد. درمانگر در این مرحله نیز باید به مراجع گوش فرا دهد و با تحکیم و تقویت رابطه، مراجع را به ادامه بحث تشویق کند.

4- در مرحله چهارم، پس از برقراری رابطه صمیمانه تر و عمیق تر بین مراجع و درمانگر، مراجع برخی از مشکلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح می سازد و احساس واقعی خود را در ارتباط با مشکلات بروز می دهد وتا حدودی مسئولیت اعمال و رفتارش را می پذیرد. مراجعان در این مرحله قدرت شناخت احساسات شدید مربوط به گذشته را دارند اما احساسات کنونی آنها غیر شخصی و یا بیرونی است. در این مرحله نیز موضوع پذیرش و انعکاس احساسات، مراجع را در خودشناسی و قبول مسئولیت یاری بیشتری می دهد.

5- در مرحله پنجم احساست آزادانه و درزمان حال بیان می شود اما به هر حال وقتی این احساسات آزادانه بیان می شود همراه با ترس و وحشت است. مراجع با صداقت فراوان تری درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت می کند و مسئولیت کامل آنها را می پذیرد. مراجع برخی از افکار و عقاید خود را مورد سئوال قرار می دهد و می پذیرد که خود برای تغییر آنها اقدام کند.

6-در مرحله ششم: ویژگی این مرحله آزاد شدن احساسات حبس شده است، احساسی که قبلا در درون فرد بود هم اکنون به طور آنی به تجربه در می آید و مراجع نتایج آن را به خوبی می بیند، مراجع هم اکنون با تجربه واحساساتش زندگی می کند.

7-در مرحله هفتم مراجع به زندگی عادی خود ادامه می دهد و نتایج آن را در جلسه درمان به مشاور اطلاع می دهد. مراجع تغییر احساسات را می پذیرد آنها را متعلق به خود می داند و به راحتی با مسایل درونی وبیرونی مواجه می شود. ساختار خشک و انعطاف ناپذیرجای خود را به یک جریان آزاد آگاهی ذهنی از تجربه می دهد.

روان درمانی مراجع ـ محوری به صورت انفرادی و گروهی، در مکانی آرام و ساکت اجرا می شود. درمانگر به استفاده از آزمون های روانی اعتقاد چندانی ندارد و حتی الامکان از کاربرد آنها خودداری می کند. به نظر راجرز، هر نوع مشکلی از طریق روان درمانی مراجع – محوری درمان پذیر است (به طوری که وی در سال 1957 بیماران اسکیزوفرن را با توفیق درمان کرد). ابتکار عمل و اداره جلسه با مراجع است و درمانگر از قضاوت و تحمیل ارزش هایش به مراجع امتناع می ورزد. مراجع به شناسایی و تشخیص تجارب درونی خویش موفق می شود و آنها را در جهت سازگاری تغییر می دهد. در جریان درمان از فنون انعکاس، تصریح، گوش دادن فعال، تکرار گفتار مراجع و تشویق مراجع به سخن گویی بیشتر استفاده می شود.

انتقاد از نظریه مشاوره و روان درمانی مراجع محوری راجرز

انتقاد اول: راجرز متهم است که با پذیرش ارزش صوری گفته های مراجعانش از پدیدار شناسی ضعیفی استفاده کرده است. شواهد روان شناختی بسیاری نشانگر این است که درک و بیان کامل احساسات یا افکار (واقعی) افراد، بی نهایت مشکل است. با اینکه راجرز برای آگاهی از تجارب درونی مراجعان خود به گفته های آنان با دقت گوش فرا می داد، با این وجود ممکن است اصلی ترین شاخص های رفتار آنها را کشف نکرده باشد.

انتقاد دوم: انتقاد دیگری که راجرز به آن متهم است مربوط به دیدگاه او در مورد سرشت بنیادی انسان است. اگر انسان ها ذاتاً خوب هستند، چرا همه چیز را این طور به هم ریخته اند؟ شاید نظریه راجرز بیش از حد به «جنبه بهتر» انسان ها بها می دهد.

انتقاد سوم: ایراد روانکاوان بر راجرز است. آنها معتقدند که راجرز بسیار کم به فرآیندهای ناهوشیار توجه کرده است. البته او به تجاربی که به صورت ناقص نمادین شده است (یعنی به تجاربی که شخص کاملاً به آنها وقوف ندارد) اشاره می کند، ولی بر این اعتقاد است که در صورت وجود توجه مثبت غیر مشروط، همدلی و خلوص، شخص می تواند نسبت به همه این تجارب آگاهی پیدا کند. روانکاوان این موضوع را رد می کنند و معتقدند برای درک و فهم ناهوشیار، تحلیل، تفسیر و بررسی کامل پدیده انتقال ضروری است. علاوه بر این روانکاوان بر این باورند که بخش های معینی از شخصیت انسان همیشه در حیطه ناخودآگاه باقی می ماند.

انتقاد چهارم: رفتار گرایان افراطی تئوری راجرز را مبتنی بر مشاهداتی می دانند که در موقعیت های کنترل نشده ای صورت گرفته است. به عبارت دیگر به عقیده آنان، اکثر مواردی را که راجرز به توجه و پذیرش مثبت غیر مشروط نسبت می دهد، عملاً چیزی جز پیوستگی های تقویتی مشخص نیست.

انتقاد پنجم: برخی از مفاهیم و اصطلاحات راجرز بسیار گسترده و مبهم است. برای مثال (تجربه ارگانیسمی) به قدری کلی است که به شدت به معما بودن پهلو می زند. اصطلاحات (خود پنداره) و (تمام عیار) به قدری گسترده و فراگیرند که تقریباً مانع درک و فهم درست می شوند.

انتقاد ششم: راجرز بیشتر عمر حرفه ای خود را در دانشگاه و در حلقه بسیاری از دانشجویان با هوش و صمیمی دوره کارشناسی و نیز گروهی از همکاران بسیار پر انگیزه و همکاران مبتکر و دانشجویان دوره های عالی دانشگاه گذراند. آیا این احتمال وجود ندارد که دیدگاه های بسیار مثبت او در مورد قابلیت های انسان شدیداً تحت تأثیر مواجهه وی با این موقعیت قرار گرفته و حفظ شده باشد.

با همه انتقادات انجام شده از نظریه مراجع محوری راجرز، هنوز هم راجرز یکی از با نفوذ ترین روان درمانگران تاریخ مشاوره و روان درمانی می باشد. نظر خواهی از 800 روان شناس بالینی و مشاوره نشان داد که راجرز در جمع با نفوذ ترین روان درمانگران در مرتبه اول قرار دارد. الیس دوم و فروید سوم بود (اسمیت 1982).


گفتار هایی ناب از کارل راجرز روانشناس انسان گرا

1-وقتی به دنیا نگاه می‌کنم، بدبینم ولی وقتی به مردم نگاه می‌کنم، خوش‌بینم.

2-آدم فرهیخته کسی است که یاد گرفته باشد چگونه یاد بگیرد و تغییر کند.

3-جوهر و ذات خلاقیت، تازگی و نو بودن آن است و در نتیجه، ما استانداردی برای قضاوت درباره آن نداریم.

4-تجربه برای من بالاترین اولویت را دارد. معیار صحّت و اعتبار هر چیز، تجربه خود من است. نظرات افراد دیگر، و حتّی ایده‌های خودم نیز به اندازه تجربیاتم اعتبار ندارند.

5-برای کسی که کاملاً در برابر تجربیات جدید راحت (باز) است و حالت تدافعی نمی‌گیرد، هر لحظه، می‌تواند سرشار از تازگی باشد.

6-در ابتدای کارم این سؤال را از خود می‌پرسیدم که: «چگونه می‌توانم این فرد را درمان کنم یا تغییر دهم؟» اکنون این سؤال را بدین صورت تغییر داده‌ام که: «چگونه می‌توانم رابطه‌ای با این فرد برقرار کنم که او بتواند از این رابطه برای رشد شخصی خودش استفاده کند؟»

7-من رفته‌رفته به یک نتیجه‌گیری بدبینانه و منفی درباره «زندگی خوب» رسیده‌ام. به نظرم می‌آید که زندگی خوب یک شکل ثابت ندارد، بلکه یک فرآیند است. یک جهت است، نه یک مقصد

8-برای من هیچ چیز با ارزش‌تر از تجربه نیست. محک و معیار درستی هر چیز برای من، تجربه شخصی خود من است. نه ایده‌های کسان دیگر و نه حتی هیچ یک از ایده‌های خودم، معتبرتر از تجربیاتم نیستند. این تجربیات است که باید بارها و بارها به آن رجوع کنم تا به تقریب نزدیکتری از حقیقت دست یابم. تنها به این ترتیب است که آن حقیقت جزئی از وجودم می‌شود.

منابع

1- راجرز، کارل: مشاوره و روان درمانی مراجع محوری. ترجمه سید عبدالله احمدی قلعه.1382. انتشارات فراروان

2- راجرز، کارل: هنر انسان شدن. ترجمه مهین میلانی. 1376. انتشارات فاخته

3- ساعتچی، محمود: مشاوره و روان درمانی. مؤسسه نشر ویرایش

4- شارف، ریچارد: نظریه های روان درمانی و مشاوره. ترجمه مهرداد فیروز بخت. 1381. انتشارات رسا

5- شفیع آبادی، عبدالله و غلامرضا ناصری: نظریه های مشاوره و روان درمانی. تهران. مرکز نشر دانشگاهی

7- شیلینگ، لوئیس: نظریه های مشاروه. ترجمه خدیجه آرین. مؤسسه اطلاعات

8- نای، رابرت: سه مکتب روان شناسی. ترجمه سید احمد جلالی.1381. انتشارات پادار

تبلیغات متنی