امروز سه شنبه 09 اردیبهشت 1404
0

کودکی تا نوجوانی

خود(ego)در اوایل کودکی شروع به رشد می کند،ابتدا به شیوه ی بدوی،زیرا کودک هنوز هویت منحصر به فردی را تشکیل نداده است.بدیهی است که بعدا والدین تاثیر زیادی بر شکل گیری شخصیت کودک می گذارند.آنها از طریقی که با کودک رفتار می کنند می توانند به رشد او کمک کرده یا مانع از آن شوند.

امکان دارد والدین سعی کنند شخصیت خود را بر کودک تحمیل نمایند و دوست داشته باشند که او تداوم خود آنها باشد.یا اینکه ممکن است از فرزند خود انتظار داشته باشند شخصیتی متفاوت با شخصیت خود آنها پرورش دهد تا جبران غیر مستقیمی برای کمبود های آنها باشد.

خود فقط زمانی به نحو چشمگیری شروع به شکل گیری می کند که کودکان بتوانند خویشتن را از دیگران یا اشیای موجود در محیط متمایز کنند.به عبارت دیگر،هشیاری زمانی شکل می گیرد که کودک بتواند بگوید (من).

روان تا بلوغ شکل و محتوای مشخصی نمی گیرد.این دوره،که یونگ آن را تولد روان ما نامید،با مشکلات و نیاز به سازگار شدن مشخص می شود.

از سالهای نوجوانی تا جوانی،به فعالیتهای آماده سازی مانند کامل کردن تحصیلات،شروع کردن یک شغل،ازدواج کردن می پردازیم.تمرکز ما در طول این سالها بیرونی است.هشیار ما مسلط است.و در مجموع،نگرش هشیار اصلی ما برون گرایی است.هدف زندگی،رسیدن به هدفهایمان و ایجاد کردن جایگاهی امن و موفقیت آمیز در این دنیا برای خودمان است.بنابراین،جوانی باید دوران هیجان انگیز و چالش انگیزی باشد،سرشار از افق های تازه و دستاوردها.

میانسالی

تغیرات عمده در شخصیت بین 35 تا 40 سالگی روی می دهند.دوره ی میانسالی برای یونگ و بسیاری از بیماران او دوره ی بحران شخصی بود.در این دوره مشکلات سازگاری جوانی حل شده است.یک فرد 40 ساله ی معمولی در شغل،زندگی زناشویی،و جامعه تثبیت شده است.

سئوال یونگ این بود که چرا وقتی که موفقیت به دست آمده،بسیاری از افراد گرفتار احساسهای نا امیدی و پوچی می شوند؟

بیماران او اغلب یک چیز را به او می گفتند:احساس پوچی می کنند.ماجراجویی،هیجان و اشتیاق ناپدید شده بودند.زندگی معنی خود را از دست داده بود.

یونگ هر چه بیشتر این دوره را تحلیل کرد بیشتر معتقد شد که این تغییرات اساسی در شخصیت گریزناپذیر و همگانی هستند.میانسالی زمان طبیعی انتقال است که در آن شخصیت دستخوش تغییرات ضروری و مفید می شود.

یونگ خاطر نشان ساخت که در نیمه ی اول زندگی باید روی دنیای عینی واقعیت،یعنی تحصیلات،شغل و خانواده تمرکز کنیم.در مقابل،نیمه ی دوم زندگی باید صرف دنیای درونی،که پیش از این نادیده گرفته شده است شود.نگرش شخصیت باید از برون گرایی به درون گرایی تغییر کند.تمرکز بر هشیاری باید با آگاهی از ناهشیار تعدیل شود.تمایلات ما باید از مسایل مادی به مسایل معنوی،فلسفی و شهودی تغییر یابد.تعادل بین تمامی جنبه های شخصیت باید جایگزین یکطرفه بودن قبلی شخصیت شود.

بنابراین،در میانسالی به طور طبیعی فرایند تحقق بخشیدن یا پروراندن خود(self)را شروع می کنیم.اگر بتوانیم ناهشیار را با هشیار ادغام کنیم،در وضعیتی قرار می گیریم ک می توانیم به سلامت روانی خوبی دست یابیم،وضعیتی که یونگ آن را تفرد نامید.

منبع : سیدمحمدی، یحیی، (تالیف:دوان شولتز، سیدنی الن شولتز)، نظریه های شخصیت، نشر ویرایش، 1391

0

مرحله دهانی (Oral stage) 

اولین مرحله ی رشد روانی جنسی،یعنی مرحله ی دهانی از تولد تا حدود 2 سالگی ادامه دارد.

در طول این دوره، منبع اصلی لذت کودک دهان است.کودک از مکیدن،گاز گرفتن و بلعیدن لذت می برد.البته دهان برای بقا مورد استفاده قرار می گیرد(برای فرو دادن غذا و آب)اما فروید بر ارضای *** ناشی از فعالیتهای دهان تاکید بیشتری کرد.

در این مرحله، دو شیوه ی رفتار کردن وجود دارد:

رفتار جذب دهانی (فرو دادن) و رفتار پرخاشگر دهانی یا آزارگر دهانی (گاز گرفتن یا تف کردن)

شیوه ی جذب دهانی ابتدا روی می دهد و تحریک لذت بخش دهان توسط دیگران و غذا را شامل می شود.

بزرگسالان تثبیت شده در مرحله ی جذب دهانی بیش از حد به فعالیت های دهانی،مانند خوردن،نوشیدن،سیگارکشیدن و بوسیدن می پردازند.

اگر آنها در کودکی بیش از حد ارضا شده باشند،شخصیت دهانی بزرگسالی آنها برای خوشبینی و وابستگی غیر معمول آمادگی خواهد داشت.آنها بیش از اندازه ساده لوح و سطحی هستند یا هر چیزی که به آنها گفته می شود باور می کنند و به شدت به دیگران اعتماد می کنند.به این افراد برچسب تیپ شخصیت منفعل دهانی زده می شود.

دومین رفتار دهانی،یعنی پرخاشگر دهانی یا آزارگر دهانی هنگام بیرون زدن دردناک و ناکام کننده ی دندانها روی می دهد.کودکان در نتیجه ی این تجربه،مادر را با نفرت و عشق برداشت می کنند.

افراد تثبیت شده در این سطح برای بد بینی شدید،خصومت و پرخاشگری آمادگی دارند.آنها اهل جر و بحث و طعنه زدن هستند،اظهارات گزنده می کنند و با دیگران رفتار ظالمانه ای دارند.آنها نسبت به دیگران حسادت می ورزند و می کوشند برای تسلط یافتن از آنها بهره کشی کنند و آنها را به بازی بگیرند.

مرحله ی دهانی هنگام از شیر گرفتن پایان می یابد،هر چند که اگر تثبیت روی داده باشد،مقداری لیبیدو باقی می ماند.بعد از این مرحله،تمرکز کودک به هدف دیگری جابجا می شود.

0

1) سرکوبی (Repression) 

سرکوبی انتقال غیر ارادی چیزی از آگاهی هشیار است.این نوعی فراموشی ناهشیار وجود چیزی است که موجب ناراحتی ما می شود و اساسی ترین و رایج ترین مکانیزم دفاعی است.سرکوبی می تواند بر خاطراتی که از موقعیتها و افراد داریم،بر برداشتی که از زمان حال داریم و حتی بر عملکرد فیزیولوژیکی بدن ما تاثیر بگذارد.برای مثال،مردی می تواند سایق جنسی خود را بقدری شدید سرکوب کند که عقیم شود.

وقتی سرکوبی در جریان باشد،برطرف کردن آن دشوار است.چون ما برای محافظت از خودمان در برابر خطر از سرکوبی استفاده می کنیم.برای اینکه آن را برطرف نماییم مجبوریم بدانیم که آن فکر یا خاطره دیگر خطرناک نیست.

2) انکار (Denial)

انکار با سرکوبی ارتباط داردو انکار کردن وجود تهدیدهای بیرونی یا رویدادهای آسیب زایی که اتفاق افتاده اند را شامل می شود.برای مثال،فردی که به بیماری لا علاجی مبتلاست شاید قریب الوقوع بودن مرگ را انکار کند.والدین کودکی که مرده است امکان دارد با بدون تغییر نگه داشتن اتاق او فقدان وی را انکار کنند.

0

سطوح شخصیت

فروید در برداشت اولیه خود شخصیت را به سه سطح تقسیم کرد:هشیار،نیمه هشیار و ناهشیار.

سطح هشیار(Conscious) به صورتی که فروید آن را توصیف کرد،با معنی متداول آن مطابقت دارد.این سطح تمام احساسهاو تجربیاتی را شامل می شود کهدر لحظه خاص از آنها آگاهیم.برای مثال،هنگامی که این کلمات را میخوانید،ممکن است نسبت به احساس قلم در دستان خود،مفاهیمی که سعی دارید بفهمید،و سگی که در فاصله دور پارس می کند هوشیار باشید.فروید هشیار را جنبه ی محدود شخصیت در نظر گرفت.زیرا فقط بخش کوچکی از افکار،احساسات و خاطرات مادر هر لحظه در آگاهی هشیار وجود دارد.او ذهن را به کوه یخ تشبیه کرد.هشیار قسمت بالای سطح آب است-فقط نوک کوه یخ.

از نظر فروید،مهمتر از آن ناهشیار(Unconscious) است که قسمت بزرگتر و نادیدنی سطح آب است.نظریه روانکاوی روی این سطح تمرکز دارد.اعماق وسیع و تاریک آن مخزن غرایز است،همین امیالی که رفتار ما را هدایت می کنند.ناهشیار نیروی سوق دهنده در پس تمام رفتارها را شامل می شود و مخزن نیروهایی است که نمی توانیم آنها را ببینیم یا کنترل کنیم.

بین این دو سطح،نیمه هشیار(Preconscious) قرار دارد.نیمه هشیار مخزن خاطرات،ادراکها و افکاری است که ما به صورت هشیار در لحظه از آنها آگاه نیستیم ولی می توانیم به راحتی به هشیاری انتقال دهیم.برای مثال،اگر ذهن شما از این صفحه منحرف شود و فکر کردن به یک دوست یا به کاری که دیشب انجام دادید را شروع کنید،مطالبی را از نیمه هشیار به هشیار خود انتقال میدهید.

منبع: سیدمحمدی، یحیی، (تالیف:دوان شولتز، سیدنی الن شولتز)، نظریه های شخصیت، نشر ویرایش، 1391

0

ساختار شخصیت

فروید بعدا در دیدگاه سه سطحی شخصیت تجدید نظر کرد و سه ساختار را در آناتومی شخصیت معرفی کرد:نهاد،خود و فرا خود

نهاد (id) با مفهوم ناهشیار قبلی فروید مطابقت دارد.(هر چند که خود و فرا خود نیز جنبه های ناهشیار دارند).نهاد مخزن غرایز و لیبیدوست(انرژی روانی که به وسیله ی غرایز آشکار می شود).

نهاد ساختار قدرتمند شخصیت است زیرا تمام انرژی دو ساختار دیگر را تامین می کند.

چون نهاد مخزن غرایز است،مستقیما با ارضای نیازهای بدن ارتباط دارد.زمانی که بدن در حالت نیاز قرار دارد تنش به وجود می آید و فرد با ارضا کردن نیاز،این تنش را کاهش می دهد.نهاد طبق آنچه که فروید اصل لذت (Pleasure principle) نامید،عمل می کند،نهاد از طریق ارتباطی که با کاهش تنش دارد،در جهت افزایش لذت و اجتناب از درد عمل می کند.نهاد برای ارضای فوری نیازهایش تلاش می کند و تاخیر و تعویق ارضا را به هر دلیل تحمل نمی کند.نهاد فقط ارضای فوری را می شناسد و ما را برای چیزی که می خواهیم و زمانی که آن را می خواهیم،بدون توجه به اینکه دیگری چه میخواهد،تحریک می کند.

نهاد ساختاری خود خواه،لذت جو،ابتدایی،غیر اخلاقی،سمج و ناشکیباست.نهاد از واقعیت آگاه نیست.

ما می توانیم نهاد را به نوزادی تشبیه کنیم که وقتی نیازهایش برآورده نمی شوند گریه می کند و مشت تکان می دهد ولی نمی داند که چگونه خود را ارضا کند.تنها راهی که نهاد می تواند نیازهایش را ارضا کند از طریق عمل بازتابی و کامروا سازی توهمی یا تجربه خیال پردازی است که فروید آن را تفکر طبق فرایند نخستین (Primary_process thought) نامید.

خود(ego) ارباب منطقی شخصیت است.هدف آن ممانعت از تکانه های نهاد نیست،بلکه می خواهد به آن کمک کند کاهش تنشی را که آرزو دارد،کسب کند.چون خود از واقعیت آگاه است،تصمیم می گیرد که چگونه و چه وقت غرایز نهاد می توانند بهتر ارضا شوند.خود زمانها،مکانها و اشیای جامعه پسندی که تکانه های نهاد را ارضا خواهند کرد تعیین می کند.

خود از ارضای نهاد جلوگیری نمی کند بلکه می کوشد آن را به تعویق اندازد یا با توجه به ضروریات واقعیت،مسیر آن را تغییر دهد.خود محیط را بصورت عملی و واقع بینانه درک و دستکاری نموده و به همین خاطر مطابق با اصل واقعیت(Reality principle) عمل می کند.(اصل واقعیت با اصل لذت در تضاد است).

فروید رابطه خود و نهاد را به رابطه ی سوارکار روی اسب تشبیه کرد.سوارکار باید نیروی خام و حیوانی اسب را هدایت،نظارت و مهار کند.در غیر این صورت،اسب می تواند رم کند و بگریزد و سوارکار را بر زمین بیندازد.خود به دو ارباب خدمت می کند-نهاد و واقعیت-و همواره بین درخواست های متضاد آنها میانجی گری کرده و بین آنها سازش برقرار می کند.در ضمن،خود هرگز مستقل از نهاد نیست بلکه همیشه پاسخگوی درخواستهای آن است و نیرو و انرژی خود را از آن می گیرد.این خود،همان ارباب منطقی شخصیت شماست که شما را وادار می سازد با افرادی که دوست ندارید کنار بیایید،وظیفه کنترل کردن و به تعویق انداختن خود باید مرتبا اعمال شود،در غیر این صورت،تکانه های نهاد ممکن است مسلط شوند و خود منطقی را سرنگون کنند.فروید معتقد بود که نباید اجازه دهیم نهاد ما را کنترل کند.

فراخود (Superego) احکام و عقاید قدرتمندی که عمدتا ناهشیار هستند،که اصطلاحا وجدان نام دارد.اساس این جنبه ی اخلاقی شخصیت معمولا در 5 یا 6 سالگی آموخته می شود و ابتدا از مقررات سلوکی که والدین ما تعیین می کنند تشکیل می شوند.کودکان از طریق تحسین،تنبیه و سرمشق یاد می گیرند چه رفتارهایی را والدین آنها خوب یا بد می دانند.

رفتارهایی که کودکان بخاطر آنها تنبیه می شوند،وجدان یا یک قسمت از فراخود را تشکیل می دهند.قسمت دوم فراخود خود آرمانی است که از رفتارهای خوب و درستی تشکیل می شود که کودکان بخاطر آنها تحسین شده اند.یک زمانی کودکان این آموزه ها را درونی کرده و پاداشها و تنبیه ها را خود آنها اجرا می کنند.

کنترل والدین جای خود را به کنترل خویش می دهد.ما در نتیجه این درونی سازی هر وقت کاری انجام دهیم(یا حتی فکر انجام آن را بکنیم)که بر خلاف این اصول اخلاقی باشد،احساس گناه یا شرم می کنیم.فراخود به عنوان داور اصول اخلاقی،در درخواست خود برای کمال،سنگدل و حتی ظالم است.فراخود از نظر شدت،غیر منطقی بودن و اصرار بر اطاعت بی شباهت به نهاد نیست.هدف آن صرفا به تعویق انداختن درخواست های لذت جویانه ی نهاد نیست،یعنی همان کاری که خود انجام می دهد،بلکه جلوگیری کامل از آنهاست.

فراخود نه برای لذت تلاش می کند،نه برای رسیدن به هدفهای واقع بینانه.تلاش آن فقط برای کمال اخلاقی است.فراخود مانند نهاد هیچ سازشی را برای درخواستهایش نمی پذیرد.

منبع: سیدمحمدی، یحیی، (تالیف:دوان شولتز، سیدنی الن شولتز)، نظریه های شخصیت، نشر ویرایش، 1391

0

فروید معتقد است در صورتی که خود شدیدا تحت فشار باشد،اضطراب بوجود می آید.فروید سه نوع اضطراب را مطرح می کند:اضطراب واقعی،اضطراب روان رنجور و اضطراب اخلاقی.

اضطراب واقعی اولین نوع اضطراب است که سایر اضطرابها از آن حاصل می شود.

این ترس از خطرات ملموس در زندگی عملی است.اغلب ما بطور قابل توجهی از آتش،طوفانها،زلزله و بلایای مشابه میترسیم.ما از حیوانات وحشی،اتموبیلهایی که با سرعت حرکت می کنند و ساختمانهایی که در حال سوختن است می گریزیم.

اضطراب واقعی (Reality or objective anxiety) رفتار ما را برای گریختن از خطرهای واقعی و محافظت کردن از خودمان هدایت می کند.وقتی که این تهدید دیگر وجود نداشته باشد،ترس ما فروکش می کند.اما این ترسهای مبتنی بر واقعیت می توانند به افراط کشیده شوند.کسی که بخاطر ترس از اینکه اتومبیلی با او برخورد کند از خانه بیرون نمی رود،یا بخاطر ترس از آتش کبریت روشن نمی کند،ترسهای مبتنی بر واقعیت را به نقطه ی نابهنجاری کشانده است.

اضطراب روان رنجورو اضطراب اخلاقی برای سلامت روانی ما مشکل آفرین هستند.

اضطراب روان رنجور (Neurotic anxiety) ریشه در کودکی دارد،یعنی در تعارض ارضای غریزی با واقعیت.معمولا کودکان بخاطر ابراز کردن تکانه های جنسی و پرخاشگری تنبیه می شوند.بنابراین،میل به ارضا کردن برخی تکانه های نهاد،موجب اضطراب می شود.

اضطراب اخلاقی (Moral anxiety) از تعارض بین نهاد و فراخود ناشی می شود.

در واقع،این ترس از وجدان است.وقتی که برای نشان دادن تکانه ای غریزی که با اصول اخلاقی شما مغایر است تحریک می شوید،فراخود شما باعث می شود احساس شرم و گناه کنید و به این طریق از شما انتقام می گیرد.به زبان روزمره ممکن است خود را دچار عذاب وجدان توصیف کنید.اضطراب به فرد خبر می دهد که خود تهدید شده است و اگر دست به کار نشود،امکان دارد خود ساقط شود.

خود چگونه می تواند از خودش محافظت یا دفاع کند؟چند گزینه وجود دارد:گریختن از موقعیت تهدید کننده،جلوگیری از نیاز تکانشی که علت خطر است،اطاعت کردن از احکام وجدان.اگر هیچ یک از این روشهای منطقی موثر نباشند،فرد ممکن است به مکانیزمهای دفاعی متوصل شود که راهبردهای غیر منطقی طراحی شده برای دفاع کردن از خود هستند. 

منبع: سیدمحمدی، یحیی، (تالیف:دوان شولتز، سیدنی الن شولتز)، نظریه های شخصیت، نشر ویرایش، 1391

1

منبع عقده هر چه که باشد،فرد ممکن است جبران افراطی کند و چیزی را که آدلر عقده ی برتری نامید پرورش دهد.فرد در این حالت،درباره ی توانایی ها و موفقیت های خود اغراق می کند.چنین فردی ممکن است در درون احساس رضایت و برتری کند و نیازی به آشکار نمودن برتری خود با دستاوردها و موفقیت ها نشان ندهد.یا اینکه ممکن است چنین نیازی را احساس کرده و بکوشد تا شدیدا موفق شود.

در هر دو مورد، کسی که عقده ی برتری دارد خودستایی می کند،تکبر دارد،خودخواه است،و به تحقیر کردن دیگران گرایش دارد.

منبع: سیدمحمدی، یحیی، (تالیف:دوان شولتز، سیدنی الن شولتز)، نظریه های شخصیت، نشر ویرایش، 1391

0

احساسهای حقارت: منبع تلاش انسان

آدلر معتقد بود که احساسهای حقارت همیشه به عنوان نیروی برانگیزاننده در رفتار انسان وجود دارند.

آدلر نوشت: (انسان بودن یعنی خود را حقیر احساس کردن)

چون این وضعیت همه ی انسانهاست،بنابراین علامت ضعف یا نابهنجاری نیست.رشد فرد از جبران،از تلاشهای ما برای غلبه کردن به حقارتهای واقعی یا خیالی ما ناشی می شود.ما در طول زندگی خود با نیاز به جبران کردن این احساس حقارت و تلاش کردن برای سطوح به مراتب بالاتر رشد تحریک می شویم.

این فرایند در کودکی آغاز می شود.کودکان کوچک و درمانده و کاملا به بزرگسالان وابسته هستند.آدلر معتقد بود که کودک از قدرت و نیروی والدین خود آگاه است و میداند که نمی تواند در برابر این قدرت مقاومت و با آن مبارزه کند.در نتیجه،کودک در مقایسه با افراد بزرگتر و قویتر پیرامون خود احساسهای حقارت را پرورش می دهد.

با اینکه این تجربه ی اولیه ی حقارت در مورد همه به هنگام کودکی صدق می کند ولی به صورت ارثی تعیین نشده است.بلکه، این حاصل محیط است که برای تمام کودکان یکسان می باشد محیط درماندگی و وابستگی به بزرگسالان.بنابراین،احساسهای حقارت گریز ناپذیرند،ولی از آن مهمتر،ضروری هستند زیرا برای تلاش و رشد،انگیزش تامین می کنند.

عقده ی حقارت

تصور کنید کودکی رشد و نمو نمی کند.وقتی کودکی نتواند احساسهای حقارت خود را جبران کندچه پیش می آید؟ناتوانی در غلبه کردن بر احساسهای حقارت،آنها را تشدید کرده و به عقده ی حقارت منجر می شود.

افرادی که عقده ی حقارت دارند نظر نامناسبی درباره ی خود داشته و احساس می کنند قادر نیستند با ضروریات زندگی کنار بیایند.

عقده ی حقارت از سه منبع در کودکی ناشی می شود:حقارت عضوی،لوس کردن،غفلت

بررسی حقارت عضوی،اولین تلاش پژوهشی آدلر،زمانی انجام شد که او هنوزهمکار فروید بود و فروید این عقیده را تایید کرد.آدلر نتیجه گرفت که اعضای ناقص بدن،شخصیت را از طریق تلاشهای فردبرای جبران کردن این نقص یا ضعف شکل می دهند،درست همان گونه که آدلر نرمی استخوان،یعنی حقارت عضوی سالهای کودکی خود را جبران کرد.

تاریخ نمونه های متعددی از این گونه جبران را ثبت کرده است:در دوران باستان،دولتمرد یونانی دموستنس لکنت زبان خود را جبران کرد و خطیب زبردستی شد. تئودور روزولت مریض احوال،بیست و ششمین رئیس جمهور آمریکا،در بزرگسالی الگویی برای تناسب اندام شد.

تلاشهایی که برای جبران کردن حقارت صورت می گیرند می توانند دستاوردهای هنری،ورزشی،اجتماعی به بار آورند ولی اگر این تلاشها شکست بخورند،می توانند به عقده ی حقارت منجر شوند.

لوس کردن کودک نیز می تواند موجب عقده ی حقارت شود.کودکان نازپرورده کانون توجه خانواده هستند.هر درخواست و نیاز آنها برآورده شده و چیزی از آنها دریغ نمی شود.این کودکانتحت چنین شرایطی به طور طبیعی فکر می کنند که باید در هر موقعیتی آدمهای خیلی مهمی باشند و دیگران همیشه باید در برابر آنها سر فرود آورند.اولین تجربه در مدرسه،جایی که این کودکان دیگر کانون توجه نیستند،شوکی را به آنها وارد می کند که برای آن آمادگی ندارند.

کودکان ناز پرورده احساس اجتماعی کمی دارند و حوصله ی کسی را ندارند.آنها هیچ گاه یاد نگرفته اند که برای چیزی که میخواهند صبر کنند،یاد نگرفته اند که بر مشکلات چیره شده یا با نیازهای دیگران سازگار شوند.وقتی کودکان نازپرورده با موانعی بر سر راه ارضای نیازهای خود روبرو می شوند،به این باور می رسند که باید نقایصی شخصی داشته باشند که جلوی آنها را می گیرند،بدین ترتیب عقده ی حقارت ایجاد می شود.

به راحتی می توان درک کرد که چگونه کودکان غفلت شده،ناخواسته،و طرد شده می توانند عقده ی حقارت را پرورش دهند.دوره ی کودکی و طفولیت آنها با فقدان محبت و امنیت مشخص می شود.زیرا والدین آنها بی اعتنا یا متخاصم هستند.در نتیجه،این کودکان احساسهای بی ارزشی،یا حتی خشم را پرورش می دهند و دیگران را با بی اعتمادی برداشت می کنند.

 منبع: سیدمحمدی، یحیی، (تالیف:دوان شولتز، سیدنی الن شولتز)، نظریه های شخصیت، نشر ویرایش، 1391

0

اولین اصل در شخصیت شناسی موری،اصطلاح او برای بررسی شخصیت،این است که شخصیت در مغز ریشه دارد.

فیزیولوژی مغز انسانتمام جنبه های شخصیت را هدایت و کنترل می کند.نمونه ی ساده این است که برخی داروها عملکرد مغز و از این رو شخصیت را تغییر می دهند.هر چیزی که شخصیت به آن وابسته است،از جمله حالتهای احساس،خاطرات،عقاید،نگرشها،ترسها،و ارزشهای هشیار و ناهشیار،در مغز وجود دارد.

اصل دوم در سیستم موری به مفهوم کاهش تنش مربوط می شود.

موری با فروید و نظریه پردازان دیگر هم عقیده بود که افراد برای کاستن از تنش،فیزیولوژیکی و روان شناختی عمل می کنند.ولی این به معنی آن نیست که ما برای حالت بدون تنش فعالیت می کنیم.به عقیده ی موری،رسیدن به حالت بدون تنش ارضا کننده نیست بلکه فرایند عمل کردن برای کاستن از تنش ارضا کننده است.

موری معتقد بود که وجود بدون تنش به خودی خود منبع پریشانی است.ما به برانگیختگی،فعالیت،و تحرک نیاز داریم،و همه ی اینها تنش را افزایش می دهند نه کاهش.ما تنش به وجود می آوریم تا با کاهش دادن آن احساس رضایت کنیم.موری معتقد بود که در حالت ایده آل،انسان همیشه مقداری تنش برای کاهش دادن آن دارد.

سومین اصل شخصیت شناسی موری این است که شخصیت فرد در طول زمان به رشد کردن ادامه می دهد و از تمام رویدادهایی که در طول زندگی فرد اتفاق می افتند ساخته می شود.بنابراین،بررسی گذشته ی فرد اهمیت زیادی دارد.

چهارمین اصل موری این عقیده را شامل می شود که شخصیت تغییر و پیشرفت می کند و ثابت یا راکد نیست.

موری طبق اصل پنجم،بر بی همتا بودن هر فرد تاکید می کند و در عین حال به شباهت هایی بین تمام افراد نیز واقف است.از نظر او،هر فردی شبیه هیچ کس نیست،شبیه برخی افراد است،و شبیه هر کس دیگری است.

منبع : سیدمحمدی، یحیی، (تالیف:دوان شولتز، سیدنی الن شولتز)، نظریه های شخصیت، نشر ویرایش، 1391

0

رشد شخصیت در کودکی

به عقیده ی موری،چون همه مراحل رشد یکسانی را می گذرانند،5 عقده را تجربه می کنند.این عقده ها نابهنجار نیستند،مگر اینکه به صورت افراطی آشکار شوند،وضعیتی که باعث می شود فرد در آن مرحله تثبیت شود.از آن پس شخصیت نمی تواند به صورت خود انگیخته و انعطاف پذیر رشد کند،وضعیتی که شکل گیری خود و فراخود را مختل می کند.

مراحل رشد در نظریه موری

1) مرحله فضای بسته: جنین در رحم،امن،آرام،و وابسته است،شرایطی که شاید گاهی دوست داشته باشیم به آن برگردیم.عقده ی فضای بسته ی ساده به صورت میل به بودن در مکانهای کوچک،گرم،و تاریک که امن و پرت باشند تجربه می شود.

برای مثال،امکان دارد کسی به جای اینکه صبح از بستر برخیزد،دوست داشته باشدبه مدت طولانی زیر پتو بماند.افراد دارای این عقده به دیگران وابسته اند،منفعل هستند،و به سمت رفتارهای امن و آشنایی که در گذشته موثر بوده اند گرایش دارند.

نوع بدون حمایت عقده ی فضای بسته،بر احساسهای ناامنی و درماندگی تمرکز دارد که باعث می شوند فرد از مکانهای باز،سقوط کردن،آتش،زلزله،یا هر موقعیتی که تازگی و تغییر را در بر داشته باشد بترسد.

نوع ضد فضای بسته یا خروجی،عقده ی فضای بسته بر مبنای نیاز به گریختن از شرایط مقید کننده ی شبه رحم استوار است.این حالت،ترس از خفه شدن و حبس را شامل می شود و به صورت ترجیح دادن مکانهای باز،هوای تازه،مسافرت،تحریک،تغییر و تازگی آشکار می شود.

2) مرحله دهانی: عقده ی مساعدت دهانی با ترکیبی از فعالیتهای دهانی،گرایشهای منفعلانه،و نیاز به حمایت و محافظت شدن مشخص می شود.جلوه های رفتاری این عقده عبارتند از: مکیدن،بوسیدن،خوردن،نوشیدن،و تشنه ی محبت،همدلی،حفاظت،و عشق بودن.

عقده ی پرخاشگری دهانی رفتارهای دهانی و پرخاشگرانه از جمله گاز گرفتن،فریاد زدن،و پرخاشگری دهانی نظیر کنایه زنی را شامل می شود.

رفتارهایی که مشخصه ی عقده ی طرد دهانی هستند عبارتند از: استفراغ کردن،ایرادی بودن درباره ی غذا،کم خوردن،ترسیدن از آلودگی دهان(مثلا از بوسیدن)،میل به انزوا،واجتناب از وابستگی به دیگران.

مرحله مقعدی: در حالت عقده ی طرد مقعدی در مورد عمل دفع،شوخی مقعدی،و مواد شبه مدفوع،مانند کثافت،گل،گچ،و خاک رس دل مشغولی وجود دارد.پرخاشگری اغلب بخشی از این عقده است و در پرت کردن چیزها،شلیک کردن با تفنگ،و ترکاندن مواد منفجره نشان داده می شود.افراد دارای این عقده ممکن است کثیف و نامنظم باشند.عقده ی نگهداری مقعدی به صورت انباشته کردن،ذخیره کردن و جمع کردن چیزها،پاکیزگی،و نظم و ترتیب جلوه گر می شود.

مرحله میزراهی: عقده ی میزراهی که منحصر به سیستم موری است،با بلند پروازی شدید،احساس عزت نفس تحریف شده،خودنمایی،شب ادراری،هوسهای جنسی،و خود شیفتگی ارتباط دارد.این عقده گاهی عقده ی ایکاروس (Icarus complex) نامیده می شود که به شخصیت افسانه ای یونانی اشاره دارد که پرواز کرد و به قدری به خورشید نزدیک شد که موم نگهدارنده ی بالهای او ذوب شد.افراد دارای این عقده مانند ایکاروس،هدفهای بلند پروازانه دارند و رویاهای آنها با شکست ضایع می شوند.

مرحله تناسلی یا اختگی: موری با فروید مخالف بود که ترس از اختگی مایه ی اضطراب در مردان بزرگسال است.او عقده ی اختگی به صورت محدود تر و رایج تر آن به شکل خیال پردازی کودک درباره ی اینکه ممکن است آلت او قطع شود تعبیر کرد.موری معتقد بود که این ترس،از استمنای کودک و تنبیه والدین که ممکن است همراه آن باشد ناشی می شود.

 منبع: سیدمحمدی، یحیی، (تالیف:دوان شولتز، سیدنی الن شولتز)، نظریه های شخصیت، نشر ویرایش، 1391