امروز چهارشنبه 30 آبان 1403
0

یورگن هابرماس:

هابرماس شاگرد و دستیار آدورنو است که تا سال 1996 در دانشگاه فرانکفورت تدریس می کرد. او را " واپسین عقل گرای بزرگ " نامیده اند که معنای متفاوتی از این مفهوم ارایه کرده است. هابرماس بینش مرکزی نقادی عقل گرایی به شیوه ای دیالکتیکی در عقل گرایی خود بیان کرده است. کتاب های " گذار ساختاری حوزه عمومی " درسال 1962 و " نظریه کنش ارتباطی " درسال 1980 به نگارش در آورد، آراء خود را در خصوص اهمیت کنش‏ ارتباطی در فرآیند توسعه غرب ارایه کرد. به نظر می‏رسد با وجود فاصله تقریباً 20 ساله نگارش این دو کتاب، نظرات او انسجام و پایداری خود را حفظ کرده و او در بنیانهای نظری خویش در این زمینه تغییری ایجاد نکرد. مخاطب اینگونه آثار در می‏یابد که کنش‎های ارتباطی درمکانی به نام حوزه عمومی که " فضایی است میان جامعه مدنی و دولت " رخ می‏دهند.هابرماس در کتاب دو جلدی " نظریه کنش ارتباطی "، به بحث پیرامون عقلانیت و عقلانیت ارتباطی پرداخته است و در " تحول ساختاری حوزه عمومی " با مطالعه سیر تاریخی شکل‏گیری حوزه ‏عمومی بورژوایی، مختصات یک حوزه ‏عمومی توسعه ‏یافته را برشمرده است.

0

هابرماس میان کنش ارتباطی و مباحثه تمایز قایل می‌شود، در حالیکه کنش ارتباطی در زندگی روزمره پیش می‌آید، مباحثه صورتی از ارتباط است که از زمینه‌های عمل جدا شده و ساختارش به ما اطمینان می‌دهد که، اعتبار ادعاها، توصیه‌ها و یا هشدارهای تخطی‌ناپذیر، همان موضوع اصلی بحث را تشکیل می‌دهد:

بحث‌کنندگان – موضوع‌های بحث و نوشته‌ها –هیچ محدودیتی نباید داشته باشند جز محک زدن اعتبار داعیه‌های مورد بحث،

هیچ نیرویی به جز قدرت استدلال بهتر نباید بکار گرفته شود و هیچ انگیزه‌ای مگر انگیزه جستجوی هم‌یارانه حقیقت نباید در میان باشد. (هابر ماس، 1975)

شرایط چهار گانه گفتگو از نظر هابرماس عبارتند از:

بیانات گوینده قابل درک و فهم باشد.

قضایایی که گوینده می‌گوید باید حقیقت داشته باشد؛ یعنی درستی و اعتبار گفتار وجود داشته باشد؛ یعنی گوینده باید دانش موثقی را درباره موضوع ارائه نماید.

صادق و رو راست بودن گوینده یعنی قابل اعتماد بودن گوینده و تناسب داشتن بحث کنندگان با هم یعنی اعتبار گوینده از نظر شخصیتی برای دوطرف بحث

گویندگان همه آزادی کامل بیان داشته باشند. بتواند به راحتی هر نظری دارد ارائه دهد.

در این صورت توافقی حاصل خواهد شد و همه به حقیقت توافقی خواهند رسید و هابرماس معتقد است چون حقیقت چیزی است که ما می فهیم و اگر حقیقت ثابتی هم وجود داشته باشد، درک ما از آن نسبی است و با هر بحثی به مدار بالاتری ارتقا می‌یابد و اگر هر کدام از شرایط بالا وجود نداشته باشد به نتیجه آن مباحثه چندان نمی‌توان امیدوار بود و حقیقتی آشکار نمی شود.

ابراهیم عباسی علی حسینی

0

قسمت اول: معرفت غیرتجربی

به نظر می رسد که فربه ترین بخش فلسفه ی پدیدارشناسی بحث های روش شناسی آن است که بخش اعظم کار هوسرل نیز درباره ی روش شناسی پدیدارشناسی است. نکته ی مهم در اینجا آن است که پدیدارشناسی در قدمهای آخر خیلی به جامعه شناسی نزدیک می شود و دلالتها و ایده هایی که برای جامعه شناسی ارائه می دهد، افرادی همچون آلفرد شوتس را تحریک می کند که از جامعه شناسی پدیدارشناسی صحبت کنند.

سابقه ی واژه فنومنولوژی (Phenomenology) به فیلسوفی آلمانی به نام لامبرت باز می گردد که معاصر کانت بود. مقصود او از فنومنولوژی آن بود که بخشهایی از تجربه ی ادراکی انسان جز موهومات و اوهام قرار می گیرند، و پرسش این امر استوار بود که اساسا این توهمات ماهیتا چه چیزی هستند؟ و منظور او ایجاد فلسفه ای درباب توهم بوده است اوهام بشر چه هستند، و حد و مرز شناسایی اوهام از غیر اوهام چیست؟

بعد از لامبرت، کانت واژه فنومنولوژی را بکار می برد و مقصود او از فنومنولوژی هر آنچیزی که درباره ی جهان می توانیم بدانیم می باشد و در واقع هر آنچیزی که در تجربه بر ما پدیدار می شود و ابزار مناسب برای علوم تجربی است. در این معنا فنومن ها پدیده های غیرطبیعی و متافیزیکی را شامل نمی شوند.

اما فیلسوف دیگری که واژه فنومن را بکار برد، هگل بود. او در کتاب «پدیدارشناسی ذهن phenomenology of mind» نشان داد که زیاد دل خوشی از فنومن و نومن کانت ندارد و نمی تواند بپذیرد که معرفت انسانی مشروط و محدود است بلکه بدنبال معرفت مطلق می گردد. نظر او این است که ذهن ابتدا با جهان بصورت فنومن برخورد می کند و ابتدا ظواهر جهان را ادراک می کند که این مرحله ی از خودبیگانگی عقل است. ولی با تتبع و تامل در این ظواهر و با یک سیر دیالکتیکی این ظواهر را پس می زند و به وجه نومنال می رسد و به آن ماهیت فی نفسه ی خودش می رسد و وقتی به خود رسید، به ماهیت فی نفسه ی جهان می رسد و بیگانگی از بین می رود و می فهمد که جهان چیزی جز ایده، جز ذهن نبوده است.

0

دیدگاه جامعه شناسی تالکوت پارسونز

تالکتوت پارسونز (1902 -1979) جامعه شناس آمریکایی یکی از بزرگترین نظریه پردازان قرن بیستم است. تفحص ژرف در آثار جامعه شناسان مهم اروپایی (وبر، دورکیم، پارتو) و تامل در مسائل و بحران های عظیم این قرن سرانجام او را به سوی ساختن تئوری های جدید در رابطه با کنش فردی، نظام اجتماعی و سیستم فرهنگی کشاند. پارسونز برای عناصر فرهنگی و اجتماعی در شکل گیری سیاست و اقتصاد نقش عمده ای قائل بود و در ترویج مکتب «کار کردگرایی ساختی» تلاش بسیاری کرد. نظریه های کلان، بیان پیچیده، دیدگاه متعالی و تفکر نظام ساز وی، به شدت مورد ملامت و تهاجم بعضی حوزه های جامعه شناسی (بخصوص دیدگاه دیالکتیکی) قرار گرفته است.

0

دوره ظهور نظریه «ساخت یابی» یعنی نظریه ای که می خواست توجه به خصلت زمانمند ساخت را با تلفیق و تألیف رویکردهای عینی و ذهنی در قالب علوم انسانی در هم بیامیزد. (پارکر، 1386: ص29).

خاستگاههای این مفهوم، افزایش آوازه آن، و توجه به مسائلی که این اصلاح به طور ضمنی در بر دارد، به منزله پدیده ای تاریخی می تواند به نحوی سودمند همچون مسئله ای در حوزه جامعه شناسی فرهنگ و جامعه شناسی معرفت بررسی شود.مفاهیم در موقعیت های تاریخی و به دست افرادی خاص پرورش می یابند که در نظر اجتماعی در محیط ها و پیکرهای نهادینی از قدرت و علایق و منافع متضاد قرار گرفته اند. (پارکر،1386: ص 17).

نظریه ساخت یابی، یعنی مجموعه ای از مفاهیم بنیادین که به ساخت و ترکیب زندگی اجتماعی نظر دارد. (استونز، 1387: ص423).

نظریه ساخت یابی تصور و برداشتی از امکانات و استعدادهای بنیادی موجود در زندگی اجتماعی را به دست می دهد. تحلیل ها و بررسی هایی که به وسیله نظریه ساخت یابی هدایت می شود همیشه به محیط ها و زمینه های تاریخی به طور مثال به دوره های مشخصی از فرهنگ های خاص، محدود می گردد. (استونز، 1387: ص424).

ساختارگرایی را می توان به معنای جستجوی «قوانین کلی و تغییرناپذیر بشریت و با عملکردی در همه سطوح زندگی بشری، از ابتدایی گرفته تا پیشرفته ترین سطح آن دانست. (اکر، 1982:ص 128).

0

گیدنز با پیدایش دوره ای به عنوان پسامدرن مخالف است. حرف اساسی گیدنز این است که با بازبینی مجدد بر ویژگی های مدرنیت می توان دریافت که ما در مرحله تشدید مدرنیت قرار داریم. شرط وقوع پسامدرن با بی رمق شدن روایت بزرگ مشخص می شود، یعنی همان طرح داستانی که بنابر آن، ما در تاریخ به عنوان موجوداتی با گذشته معین و آینده پیش بینی پذیر قرار گرفته ایم. اما به این شرط نکاتی را می افزاید و اضافه می کند که، نشناختن ویژگی های فعلی ناشی از شرایط جدیدی است که در آنیم و به جای خلق واژه ها و دوره های جدید باید دنبال پیامدهای جدید مدرنیت باشیم.

تفسیر انقطاعی از تحول اجتماعی مدرن: نهادهای اجتماعی مدرن از برخی جهات بی همتایند و از جهت صوری با همه نوع سازمان سنتی تفاوت دارند. درک این ناپیوستگی ها ضرورت شناخت دنیای مدرن است.

تمرکز گیدنز بر انقطاع مارکسیستی نیست. بیشتر متوجه یک نوع انقطاع خاص یا یک رشته انقطاع هایی است که با دوره مدرن همراه بوده اند.

تاریخ صورت تمامیت یافته ای را که مفاهیم تکاملی (تاریخ به عنوان یک طرح داستان کلی) به آن نسبت می دهد، ندارد. اما این تاریخ صورتهای بسیار آشفته فردگرایانه هم ندارد. بلکه آن را می توان با اقطاعهایی مشخص نمود. این انقطاع ها که سازمان مدرن را از سازمان سنتی آن جدا می کند دارای سه ویژگی هستند:

شتاب دگرگونی است که عصر مدرنیت را به حرکت در می آورد. شاید این امر از نظر تکنولوژی از همه بیشتر مشهود باشد.

انقطاع دیگر پهنه دگرگونی است. موجهای دگرگونی سراسر پهنه زمین را درنوردیده است.

به ماهیت ذاتی نهادهای مدرن بازمی گردد. نهادهای جدید و مدرن و ظهور اقامتگاه های شهری با ویژگی های خاص

برای شناخت مدرنیت باید به مسئله امنیت در برابر خطر و اعتماد در برابر مخاطره توجه نمود. وبر، مارکس و دورکیم از کسانی هستند که به مسئله مدرنیت پرداخته اند اما بیشتر به وجه امکانات ان نگاه کرده اند. در ضمن مشکلات و ملال آوری های مدرنیته را هم مورد توجه قرار داده اند. آنها به انضباط ملال آور تولید پرداخته اند، اما پیش بینی نکرده بودند که توسعه تولید محیط مادی را می تواند به خطر اندازد. نکته دوم این است که آنها قدرت سیاسی توتالیتر را مربوط به دوره های پیش از مدرن می دانستند. اما آنچه دیده شد این است که عوامل نهادی مدرنیت به جای دفع امکانات توتالیتر آن را در درون خود حفظ کرده اند. نظام توتالیتر خطرناکتر از نظام سنتی استبدادی است. نقد دیگر به ایشان پیش بینی صلح آنها است، چون با توسعه قدرتهای نظامی رو به رو شدیم. در واقع هیچیک ار بنیانگذاران کلاسیک جامعه شناسی به پدیده صنعتی شدن جنگ نپرداخته است.

لذا تاریخ هدفی را دنبال نمی کند و ما باید تحلیلی درست از خصلت دو لبه مدرنیته داشته باشیم.

0

پارتو جامعه شناس محافظه کار ایتالیایی بیشتر نظریاتش در رد مارکس وفیلسوفان روشن اندیش است. نظریه نخبگان وی در جامعه شناسی و سیاست نظریه ای شناخته شده است. این نظریه به نوعی از اشکال حاکمیت اشاره دارد که در زمره نظریه های Moniste یا تک گرای حاکمیت است. پارتو معتقد است که انسان ها چه از لحاظ جسمی و چه از لحاظ فکری و اخلاقی با یکدیگر برابر نیستند. در کل جامعه برخی افراد از دیگران بااستعدادترند و شایسته ترین افراد هر گروه نخبگان آن گروه را می سازند. اصطلاح نخبگان در کاربرد پارتو هیچگونه دلالت اخلاقی ندارد و این اصطلاح تنها بر کسانی اطلاق می شود که در هر یک از شاخه های فعالیت بشری بالاترین نمره را به دست آورده باشند. پارتو اصطلاح نخبگان را به دودسته تقسیم می کند: نخبگان حکومتی که به افرادی اطلاق می شود که مستقیم یا غیر مستقیم در حکومت نقش عمده دارند،و نخبگان غیر حکومتی که شامل سایر نخبگان است. اما بحث عمده واصلی پارتو درباره نخبگان حکومتی است. پارتو معتقد بود که تنها در جوامع کاملا باز و با تحرک کامل اجتماعی مقام نخبه با توانایی برتر کاملا ملازم است. تنها در این شرایط است که نخبگان حکومتی از افرادی ترکیب می شوند که از همه بیشتر برای حکومت کردن شایستگی دارند. واقعیت اجتماعی این است که بازدارنده هایی چون ثروت،پیوند های خانوادگی و... از چرخش آزادانه افراد در مراتب جامعه جلوگیری می کنند چندان که آنهایی که عنوان نخبگان را دارند و کسانی که بالاترین درجه شایستگی را دارا هستند کم وبیش از یکدیگر فاصله می گیرند. پارتو از تحرک اجتماعی و آزادی مشاغل همگان سرسختانه دفاع می کردو همواره نگران بود که مقام های نخبه که زمانی در انحصار مردان شایسته بود با گذشت زمان به دست کسانی افتد که فاقد این شایستگی هستند.هرگاه نخبگان حکومتی یا غیر حکومتی درصدد آن برآیند که خودشان را به سیل عناصری شایسته تر که از جمعیت پایین سر ریز می شود نزدیک سازند و هرگاه که برعکس سیر چرخش نخبگان متوقف شود توازن اجتماعی به هم می خورد وسامان اجتماعی تباه می شود. پارتو معتقد بود اگر نخبگان حکومتی نتوانند راهی برای جذب افرادی استثنایی بیابند که از طبقات پایین خودشان را بالا می کشند در هیبت سیاسی و بدنه اجتماعی عدم تعادل پیش میآید. این عدم تعادل یا از طریق بازکردن مدخل های تازه در مسیرهای تحرک اجتماعی ترمیم می شود یا از طریق براندازی نخبگان حکومتی قدیمی و ناکارآمد و جایگزینی نخبگان شایسته تر به جای آنها رفع می شود.
پارتو بخشی از نظریه نخبگان خود را با تمثیل شیران و روباهان توضیح می دهد.

0

گئورگ زیمل (1918-1858) یک جامعه شناس نظریه پرداز تا حدی غیرمتعارف بود. (فریزبی و دیگران به نقل از ریتزر، 1384؛ 38) این غیرمتعارف بودن در دیدگاه های متفاوت صاحب نظران نسبت به او متجلی است. برای مثال او را غریبه و بیگانه یی در حوزه جامعه شناسی دانسته اند (کوزر)، از او و تاثیرش در نظریه جامعه شناختی امریکا به نیکی یاد کرده اند (ریتزر)، جایگاه زیمل را در میان بنیانگذاران برجسته جامعه شناسی بسیار کمتر از مارکس، وبر و دورکیم می دانند (کیویستو) و مهم تر اینکه زیمل خودش را فیلسوف می داند نه جامعه شناس.

زیمل متفکری ضدسیستمی است. خودش می گوید «به هیچ عنوان نمی پذیرد که گستره زندگی را در یک نظام قرینه سازی شده حبس کند». او نخواسته است یا در هر حال، موفق نشده است افکارش را در یک نظام واحد متبلور کند. در آثارش نه یک مفهوم کلیدی می توان یافت که همه ابعاد واقعیت را در تفسیری کلی بیان کند، نه اصل اولیه یی که جهان را یکپارچه توجیه کند، نه فلسفه تاریخی به سبک هگل یا مارکس که گذشته، حال و آینده را پوشش دهد.(واندنبرگ، 1386؛ 15)

او مکتبی فکری ایجاد نکرد که نسل های بعدی جامعه شناسان بتوانند به ارث برند. بنابراین هیچ جامعه شناسی زیملی همان گونه که یک جامعه شناسی مارکسیستی، جامعه شناسی وبری و جامعه شناسی دورکیمی وجود دارد به وجود نیامده است. (کیویستو، 1384؛ 170)

جایگاه زیمل جایگاهی ایهامی است، به این معنی که از نظر یک حوزه علمی و دانشگاهی خاص نقشی حاشیه یی دارد و در همان حال در یک حوزه فکری دیگر، نقشی محوری و کانونی به خود اختصاص داده است. در این برداشتی که از جایگاه و از کارهای وی می شود عوامل زیادی دخیل است که روش التقاط گرایانه و آمیزه گری زیمل بی شک از جمله این عوامل به شمار می رود. گستره کارهای زیمل از تاریخ نگاری شروع شده و جامعه شناسی، روانشناسی و زیباشناسی را نیز در بر می گیرد.(استونز، 1383؛ 111)

با وجود این مفسران زیمل از این واقعیت آگاهی دارند که زیر این پاره ها و تکه های زندگی اجتماعی و معاصر که او آن را بررسی کرده است چارچوب نظری روشن و منسجمی وجود دارد. (واندنبرگ، 1386؛ 5)

0

بدون تردید، ج.الف.کوهن، جُن الستر و جان رومر نویسندگان فعالى هستند که با مقالات و کتاب‌هاى جالبى، در تفسیرها و مباحث مارکسیسم در سال‌هاى اخیر حضورى موثر داشته‌اند. منبع آگاهى اولیه من در این مورد مقاله‌اى بود از جان گراى که پیدایش‏ «مکتب نوین و پرتوان مارکسیسم تحلیلى» با شرکت چهره‌هاى برجسته‌‌اى چون نویسندگان نامبرده خبر مى‌داد که آثارشان از آن پس‏ مى‌بایست با آینده مارکسیسم، اگر آینده‌اى داشته باشد، گره بخورد.

آیا چنین مکتبى حقیقتا وجود دارد؟ دلیل وجود چنین گروهی تفکربرانگیز است. الستر در «معنا کردن مارکس‏» نشان مى‌دهد که کتاب «نظریه مارکس‏ درباره تاریخ» کوهن به مثابه وحى منُزل بود و یک‌باره معیارهاى روشنى را که براى نوشتن درباره مارکس‏ و مارکسیسم لازم بود، تغییر داد. وى متذکر مى‌شود که بر این اساس‏، گروه کوچکى از همفکران تشکیل شد و به دنبال آن یک رشته جلسات سالیانه در 1979 آغاز گشت. این بحث‌ها و نشست‌ها در شکل‌گیرى کتاب الستر نقش‏ تعیین‌کننده داشت.

0

تالیف جورج ریتزر، ترجمه محسن ثلاثی

فصل یکم

گرچه افکار جامعه ­شناسی را تا تاریخ اولیه بشر می­توان ردیابی کرد، اما جامعه ­شناسی به عنوان یک رشته علمی متمایز، عمری چندان بیشتر از یک قرن ندارد.

نظریه جامعه­ شناسی نظام دامن گسترده­ای از افکار است که با مهمترین قضایای مربوط به زندگی اجتماعی سروکار دارد.

برابر با تعریف رسمی، نظریه به یک رشته قضایای مرتبطی اطلاق می­شود که زمینه را برای تنظیم دانش و تبیین و پیش­بینی زندگی اجتماعی و ایجاد فرضیه ­های تحقیقی نوین فراهم می­سازند.

همه حوزه ­های فکری عمیقاً تحت تاثیر زمینه­های اجتماعیشان شکل گرفته­اند. این امر بویژه در مورد جامعه ­شناسی صدق دارد که نه تنها از همین زمینه برخاسته بلکه خود همین زمینه اجتماعی موضوع بررسی بنیادی آن را تشکیل می­دهد.

یک رشته طولانی از انقلابهای سیاسی که به دنبال انقلاب فرانسه در 1789 پدیدار شده و در سراسر سده نوزدهم ادامه داشتند را باید به عنوان مهمترین عامل در پیدایش نظریه­پردازی جامعه­ شناختی به شمار آورد. آنچه که توجه نخستین نظریه­پردازان جامعه ­شناختی را به خود جلب کرد، نه پیامدهای مثبت بلکه نتایج منفی این دگرگونیها بوده آنها درصدد یافتن پایه­های نوین نظم در جوامعی شده بودند که بر اثر انقلابهای سیاسی سده­های هجدهم و نوزدهم دستخوش آشوب گشته است.

انقلاب صنعتی که در سده نوزدهم و نخستین سالهای سده بیستم بسیاری از جوامع غربی را در نوردیده بود، دست کم به اندازه انقلاب­های سیاسی در شکل بخشیدن به نظریه جامعه ­شناسی اهمیت داشت. انقلاب صنعتی یک رویداد واحد نبود بلکه تحولات همبسته گوناگونی را در بر می­گرفت که سرانجام جهان غربی را از یک نظام غالباً کشاورزی به یک نظام کاملاً صنعتی دگرگون ساخته­اند. آرمان این نظام اقتصادی بازار آزاد بود. این نظام صنعتی وسرمایه­داری واکنشهایی را نیز به دنبال داشت که به جنبشهای کارگری و نیز جنبشهای گوناگون تندرو دیگری انجامید که هدفشان سرنگونی نظام سرمایه ­داری بود.

یک رشته دگرگونی را که هدفش تصحیح زیاده­رویهای نظام صنعتی و سرمایه­داری است، می­توان تحت عنوان سوسیالیسم مطرح کرد.

نظریه جامعه­ شناسی به عنوان واکنشی در برابر نظریه مارکسیستی بطور خاص و نظریه سوسیالیستی بطور عام ساخته و پرداخته شد.

ماهیت زندگی شهری وسایل آن توجه بسیاری از جامعه ­شناسان اولیه، بویژه وبر و گئورک زیمل را به خود جلب کرد. در واقع، شاخص نخستین مکتب عمده جامعه­ شناسی آمریکایی، یعنی مکتب شیکاگو، بیشتر نگرانی درباره زندگی شهری و علاقه به این امر بود که از شهر شیکاگو به عنوان آزمایشگاهی برای بررسی شهرگرایی و مسایل آن استفاده شود.

جامعه­ شناسان (به ویژه کنت و دورکیم) از همان آغاز به علم می­اندیشیدند و بسیاری از آنها می­خواستند جامعه­ شناختی را با الگوی علوم موفق فیزیکی و زیست­ شناختی تطبیق دهند. اما دیری نگذشت که میان آنهایی که الگوی علمی را از جان و دل پذیرفته و کسانی (مانند وبر) که تصور می­کردند ویژگی­های متمایز زندگی اجتماعی اقتباس کامل الگوی علمی را در جامعه ­شناسی دشوار و نابخردانه می­سازد، بحث داغی در گرفت.