امروز جمعه 02 آذر 1403
بر اساس ماده 23 قانون حمایت حقوق مولفان، کلیه آثار ارائه شده در سایت با مجوز از صاحب امتیاز اثر می باشد. تمام کالاها و خدمات این سایت بدون احتساب مالیات می باشد.
نقش نیروهای اجتماعی در تحول نظریه های جامعه شناسی: از مهمترین اوضاع اجتماعی سده ی نوزدهم اوایل قرن 20 که بر تحول جامعه شناسی بیشترین اهمیت را داشته عبارتند از: 1.انقلاب های سیاسی: یک رشته طولانی انقلاب های سیاسی که به دنبال انقلاب فرانسه در 1789 پدیدار شد و در سراسر سده ی 19 ادامه داشتند، مهمترین عامل در پیدایی نظریه پردازی جامعه شناسی به شمار می رود. این انقلاب ها پیامدهای مثبت بسیاری داشته است، اما به هر حال آنچه که توجه نخستین نظریه پردازی را به خود جلب کرد، نتایج صنفی این پیامدها بود. اینان از آشوب و بی سامانی ناشی از این انقلاب ها (بخصوص فرانسه) بسیار متاثر شد بودند. عده ای در صدد بازگشت به روزگارمسالمت آمیز قرون وسطی بودند، اما اندیشمندان معقولتر بخاطر اینکه همچون تصوری را امکان ناپذیر می دیدند برای همین در صدد یافتن پایه های نوین نظم در جوامع آشوبزده بودند. 2.انقلاب صنعتی: انقلاب صنعتی یک رویداد واحد نبود بلکه تحولات همبسته ی گوناگون را در بر می گیرد که سرانجام جهن غربی را از یک نظام غالبا کشاورزی به یک نظام کاملا صنعتی دگرگون ساخته اند. مردم به کارخانه ها روی آوردند و همچنین کارخانه ها بر اثر بهبودهای فن شناختی دگرگون شده بودند. دیوانسالاریهای اقتصادی وسیعی پیدا شده بود و آرمان این نظام اقتصادی (بازار آزاد) بود. این نظام صنعتی و سرمایه داری منجر به جنبشهای کارگری و جنبشهای تندروی دیگری انجامید که هدفشان سرنگونی نظام سرمایه داری بود. دومین دوره شهر گرایی نیز گسترش یافت. 3.پیدایش سوسیالیسم: نظام سوسیالیسم، هدفش تصحیح زیاده رویهای نظام صنعتی و سرمایه داری است.در یک سو کارل مارکس را داریم که پشتیبان فعال نظام سرمایه داری وجایگزینی نظام سوسیالیستی بود،گرچه خودش نظریه ای درباره ی سوسیالیسم مطرح نکرد،اما وقت زیادی را صرف انتقاد از جامعه ی سرمایه داری کرده ودر راه بر پایی یک جامعه ی سوسیالیستی در انواع فعالیت های سیاسی درگیر شده بود. بیشتر نظریه پردازان مانند دورکیم و وبر با سوسیالیسم مارکس مخالف بودند.آنان بیشتر به دنبال اصلاح نظام سرمایه داری بودند تا انقلاب اجتماعی مورد نظر مارکس.آنها ازسوسیالیسم بیشتر از سرمایه داری در هراس بودندوهمین هراس درشکل گیری نظریه جامعه شناسی نقش اساسی داشت.
در بسیاری از موارد، نظریه ی جامعه شناسی به عنوان واکنشی در برابر نظریه ی مارکسیستی به طور خاص ونظریه ی سوسیالیستی به طور عام ساخته وپرداخته شد. 4.دگرگونی مذهبی: دگرگونیهای ناشی از انقلاب های سیاسی،صنعتی وشهرگرایی،اثرعمیقی بر اعتقاد مذهبی گذاشته بود.بسیاری ازجامعه شناسان در محیط مذهبی پرورش یافته بودندوفعالانه درگیر مذهب بودند وهمان اهداف زندگی مذهبی را برای جامعه شناسی نیز به ارمغان آورده بودند.برای برخی از آنها جامعه شناسی تبدیل به مذهب شده بود.دورکیم و وبر نیز توجه خاصی به ادیان داشتند.مارکس نیز به اعتقاد مذهبی بی علاقه نبود ولی جهتگیری اش انتقادی تر از بقیه بود. 5- رشد علم: همزمان با توسعه نظریه های جامعه شناسی عالم نه تنها دردانشگاه ها بلکه در کل جامعه نیز مورد توجه قرار میگرفت.علم در هر بخشی از زندگیشان رخنه کرده بود وعالمان مقامهای ممتازی داشتند.جامعه شناسان بویژه (کنت ودورکیم) می خواستند جامعه شناسی را با الگوی علوم فیزیکی و زیست شناسی تطبیق دهند. نقش نیروهای فکری در پیدایش نظریه ی جامعه شناسی: 1-روشن اندیشی و بنیان گذاری جامعه شناسی درفرانسه: روشن اندیشی دوره ی تحول فکری ودگرگونی چشمگیری دراندیشه ای فلسفی بود.اما تاثیر روشن اندیشی درنظریه ی جامعه شناسی، بیشتر غیرمستقیم و منفی بود تا مستقیم ومثبت.به گفته ی زایتلین (جامعه شناسی به عنوان واکنشی در برابر روشن اندیشی تحول یافت) اندیشمندان وابسته به روشن اندیشی تحت تاثیر دو جریان:1-فلسفه 2-علم سده ی هفده بودند. فلسفه ی سده ی هفده تحت تاثیر اندیشمندانی چون دکارت هابز وجان لاک شکل گرفته بود که تاکید بر ایجاد نظامهای فکری بزرگ وعام بود که ادراک معقول را امکانپذیر می سازند. اندیشمندان روشن اندیش کوشش می کردند تا افکارشان را از جهان واقعی استخراج کنندودرهمین جهان انها رابیازمایند.الگوی آنهاعلم وبویژه فیزیک نیوتونی بودکه به کاربرد روش علمی در قضایای اجتماعی می انجامد. ویژگی روشن اندیشی این اعتقاد بود که مردم می توانند بوسیله ی خرد و تحقیق تجربی جهان را ادراک کنند و تحت نظارت دربیاورندواین امربر عهده ی فیلسوفان بود که با کاربرد خرد و تحقیق تجربی قوانین اجتماعی را کشف کنند. هدف اندیشمندان روشن اندیش ایجاد یک جهان "بهتر" و"خردمندانه تر" است.هر گاه این اندیشمندان ارزشها و نهادهای سنتی را بررسی می کردند غالبا آنها را نابخردانه وبازدارنده ی رشد و تحول انسانی می دانستند. 1- واکنش های محافظه کارانه در برابر روشن اندیشی: افراطی ترین صورت مخالفت با افکار روشن اندیشی فلسفه ی کاتولیکی ضد انقلابی فرانسه بودکه با افکار لویی دوبونالد و ژوزف دومیستر مشخص می شود،ایندونه تنها با روشن اندیشی بلکه با انقلاب فرانسه نیز مخالفت می کردند وآنرا دست پرورده ی نوعی تفکر روشن اندیشی می انگاشتند.برای مثال دوبونالد از دگرگونیهای انقلابی رمیده بود و آرزوی بازگشت به دوران قرون وسطی را داشت.او خداوند را سرچشمه ی جامعه می انگاشت. محافظه کاران جنبه ی نابخردانه ی زندگی اجتماعی را تشخیص داده بودندوبرای آن ارزش مثبتی نیز قایل بودند،آنها از آنجایی که از هرگونه اغتشاش بیزار بودند و در پی حفظ نظم موجود بودند،تحولاتی چون انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی را به عنوان نیروهای مخل در نظر می گرفتند. زایتلین ده قضیه ی عمده را بر می شمارد که به نظر او از واکنش محافظه کارانه سرچشمه می گیرد. 1- برخلاف تاکید روشن اندیشان بر فرد، واکنش محافظه کاری،بر جامعه و سایر پدیده های وسیع اجتماعی تاکید داشت. 2- از نظر محافظه کاران جامعه مهمترین واحد تحلیلی و تعیین کننده ی رفتار فرد است. 3- افراد تنها مهره هایی شمرده می شوندکه بخشهای سازنده ای چون نقش ها،مقامها،رابطه ها و ساختارها را پر می کنند. 4- در جامعه بخش های اصلی با یکدیگر ارتباط و وابستگی متقابل دارند که همین بنیاد اصلی جامعه به شمار می رود. 5- دگرگونی را تهدیدی برای جامعه و حتی افرادش می انگاشتند. 6- فقط عملکردهای مثبت نهاده و ساختارهای بزرگ را در نظر می گرفتند. 7- واحدهای کوچکی مانند خانواده،محله،گروههای مذهبی وشغلی را نیز مفید و اساسی می دانستند 8- دگرگونیهای نوین اجتماعی همچون صنعتی شدن، شهر گرایی و دیوانسالاری را پیامدهای مختل کننده می شناختند. 9- تاکید همواره، بر اهمیت عوامل غیر تعقلی همچون مناسک و تشریفات داشتند. 10- از وجود یک سلسله مراتب در جامعه پشتیبانی می کردند.
به قلم: اسماعیل محمود نیا به نقل از سایت www.panjare.org
تاریخ: جمعه , 22 دی 1402 (13:00)