امروز یکشنبه 18 شهریور 1403

تفسیر گرایی و هرمنوتیک در جامعه شناسی

0

نگاه کلی:

تفسیرگرایی به صورت کلی برآن است تا توجه و تاکید را از تفسیر سطحی و مبتذل به سمت معنای نهایی و خالص امور (و آثار) بکشاند. تفسیر گرایی معنای امور و آثار و اعمال را، با توجه به زمینه ها و اقتضائات و شرایط همزمان آن امر یا عمل، جستجو می کند.

تاریخچه:

با عبور از قرون وسطی و از میان رفتن سیطره مسیحیت کاتولیک، کتاب مقدس از زیر سایه کلیسا خارج شد و به میان مردم آمد. در این زمان که مردم برای خواندن و فهم کتاب مقدس به آزادی رسیده بودند، نیاز به قواعدی بود تا از هرج و مرج در تفسیر پیشگیری کند و به خوانندگان، برای فهم درست و درک معنای اصلی متون راهکاری نشان دهد. شلایرماخر و ویلهلم دیلتای دو تن از دانشمندان این دوره بودند که اصول اولیه دانش هرمنوتیک را در قرن نوزدهم بنیان گذاردند. این دو معتقد بودند که یک معنای غایی و یک فهم نهایی از اثر وجود دارد؛ وظیفه مفسر است که با شناخت اثر، بررسی نشانه‌های درون متنی و اصلاح روش تفسیر تلاش کند تا بدان «معنای نهایی» دست یابد. دیلتای همچنین معتقد بود که برای فهم بهتر متن، باید به نیت مؤلف پی برد و دانست که او متن مورد نظر خود را به چه منظور و با چه هدفی آفریده‌است. اشکال نظریات دیلتای این است که دست‌یابی به قصد و نیت مولف، به جهت بعد زمان و مکان، همیشه مقدور و میسر نیست.

هرمنوتیک فلسفی:

در قرن بیستم میلادی، تحول بزرگی در هرمنوتیک روی داد و این دانش پا به عرصه تازه‌ای گذاشت که عوامل اصلی این تحول را باید دانشمندان و فیلسوفان نامداری چون فردریش نیچه، مارتین هایدگر، هانس گئورگ گادامر، پل ریکور و... دانست. در این دوره به جای تلاش برای روش‌مندسازی شیوه فهم، بحث از ماهیت فهم به میان آمد. فیلسوفان این عصر در صدد اثبات این نکته بودند که چیزی به نام «فهم نهایی» و مؤلفه‌ای تحت عنوان «نیت مؤلف» مطرح نیست. فهم آن چیزی است که در اندیشه مفسر نقش می‌بندد. فهم هر مفسر ریشه در زمانه، جامعه، فرهنگ و تربیت او دارد و این عوامل، محدوده عملکرد ذهن مفسر را ناخودآگاه در حصار می‌گیرد؛ او نمی‌تواند بیرون از این دایره بیندیشد و بفهمد. بنابراین فهم امری اتفاقی و مسبوق به پیشینه تاریخی مفسر است که به شکل یک واقعه (event) درون ذهن وی شکل می‌گیرد و به هیچ روی قابل کنترل‌کردن و تعریف در قالب روش و راهکار نیست. درک و استنباط هر خواننده، منحصر به خود اوست و به تعداد خوانندگان یک متن، فهم‌های متفاوت وجود خواهد داشت.
اشکال عمده نظریات هرمنوتیک فلسفی این است که با نفی روش، هر فهم و استنباطی از اثر را قابل توجیه می‌داند و این امر را طبیعی و ناگزیر قلمداد می‌کند و بدین‌وسیله، راه را بر قرائت‌های متفاوت و بعضاً متضاد از یک اثر می‌گشاید.دو اثر مشهور این دوران یکی کتاب «هستی و زمان» از هایدگر و دیگری «حقیقت و روش» از گادامر است.

هرمنوتیک مدرن

در دوران معاصر تلاش زیادی صورت گرفته‌است تا برخلاف هرمنوتیک فلسفی، شیوه و راهکاری خاص برای دست‌یابی به فهمی واحد ارائه شود. نمایندگان بزرگ این دوره «امیلیو بتی» (Emilio Betti) و «اریک هرش» (Eric Donald Hirsch) با نقد نظریات هایدگر و گادامر سعی در احیای آموزه‌های هرمنوتیک کلاسیک دارند و می‌کوشند برای دغدغه‌های ذهنی اشلایرماخر و دیلتای قاعده‌ای منسجم و اصولی تعریف کنند: قاعده‌ای که هم «روش در فهم» را توجیه کند و هم به دریافت «فهم نهایی» از اثر نائل گردد. اریک هرش عقیده دارد که در تفسیر متن، دو برداشت مستقل از یکدیگر وجود دارد: نخست معنایی که از الفاظ متن دریافت می‌شود؛ دیگری شواهد آن معانی در دورانی که اثر تفسیر می‌شود. سپس توضیح می‌دهد که معنای لفظی همواره ثابت است، اما شواهد آن معنا، در هر دوره‌ای فرق می‌کند. مثلاً معنای «قلم» در یک دوره ممکن است به «قلم‌نی» اطلاق شود؛ در دوره دیگر به «مداد زغالی» و زمانی هم به «خودنویس»! اما در تمامی این سه دوره، معنای قلم یک چیز بیشتر نیست: «وسیله‌ای برای نوشتن»! وی معتقد است که اگر چه همیشه نمی‌توان به معنای نهایی مورد نظر مؤلف دست یافت، اما با استخدام و تنقیح روش، ضمن نفی دریافت‌های نادرست و لغزان، می‌توان به درجه‌ای از فهم دست یافت که درست‌تر از بقیه و نزدیک‌تر به خواسته آفریننده اثر باشد، زیرا تفاسیر مختلف نمی‌توانند همگی صحیح باشند.

تفسیر گرایی در جامعه شناسی:

بر اساس نظر ریتزر سه پارادایم غالب در جامعه شناسی وجود دارد که عبارتنداز: 1- پارادایم اثبات گرایی یا پوزیتیویستی، 2- پارادایم تفسیر گرایی، 3- پارادایم انتقادی

تفسیر گرائی در روش شناسی، امور اجتماعی را همچون شیء فرض نمی کند که از طرق رایج علمی قابل تبیین باشد. از دیدگاه تفسیرگرایانه، آنچه کنش انسانی (اجتماعی) را از حرکت اشیای فیزیکی متمایز می کند آن است که کنش انسانی (اجتماعی) ذاتاً معنادار است. بنابراین، برای فهم یک کنش اجتماعی خاص (مانند دوستی، ازدواج، دعا و آموزش)، محقق باید معناهایی را بفهمد که آن کنش را می سازند. چون کنش انسانی بدین شیوه درک می شود، فرد می تواند تعیین کند که یک چشمک، چشمک نیست؛ یا که یک لبخند می تواند به عنوان دهن کجی یا دوست داشتن تفسیر شود؛ یا که بسیاری از حرکت های فیزیکی متفاوت می تواند به عنوان اعمال التماس تفسیر شود؛ یا که حرکت فیزیکی یکسان بلند کردن دست می تواند بسته به زمینه و نیات کنشگر در تنوع عنوان دعا، تاکسی گرفتن یا اجازه گرفتن برای صحبت تفسیر شود.
درک معنای کنش مستلزم آن است که فرد شیوه های خاص عمل کنشگران را تفسیر کند. این فرآیند تفسیر یا درک به طور متفاوت نمایانده می شود.

جامعه شناسی در دهه های اخیر بشدت تحت تاثیر تفسیر گرایی بوده است. تا جایی که نظریه های بزرگی همچون کنش متقابل نمادین و جامعه شناسی پدیدار شناسی و روش شناسی مردمنگارانه از دل این رویکرد بنیادی برآمده است. در جامعه شناسی های تفسیر گرا و معنا گرا مانند کنش متقابل نمادین عموما روشهایی همچون درون نگری همدلانه یا همذات پنداری توصیه می شود.
درون فهمی در آثار اولیه ویلهلم دیلتای به چشم می خورد. دیلتای معتقد است که فهم معنای کنش انسانی مستلزم فهم آگاهی ذهنی یا نیت درونی کنشگر است. بنابراین، درون فهمی متضمن نوعی از همذات پنداری همدلانه با کنشگر است. همذات پنداری همدلانه در قلب هرمنوتیک عینیت گرا یا محافظه کار قرار دارد. این رویکرد به تفسیرگر امکان می دهد تا به منظور بازتولید معنا یا نیت کنشگر از شرایط تاریخی اش استفاده نماید.

دیگر شیوه تعریف مفهوم فهم تفسیری در آثار جامعه شناسان پدیده شناس و روش شناسان مردمی
- سیکورل و گارفینگل- یافت می شود. متأثر از آثار آلفرد شوتس، اساساًً تحلیل پدیده شناختی مربوط به فهم این مطلب است که چگونه هر روزه جهان بین ذهنی (جهان زندگی) ساخته می شود. هدف فهم، این است که چگونه معناداری کنش های خود و دیگران را تفسیر می کنیم و چگونه تکوین معناهای عینی کنش در ارتباطات بین الاذهانی افراد در جهان زندگی اجتماعی را بازسازی می کنیم.
شاخص پذیری و انعطاف پذیری دو ابزار مفهومی مورد استفاده در این بازسازی هستند. انعطاف پذیری بدین معناست که معنای یک کلمه یا سخن به زمینه کاربردش وابسته است. سخن ها فقط درباره چیزی نیستند بلکه چیزی را نیز انجام می دهند. یک سخن تا حدی متشکل از عمل سخن گفتن است. این دو مفهوم ابزارهایی هستند که بدان وسیله جامعه شناسان پدیده شناس و روش شناسان مردمی درک می کنند که چگونه واقعیت اجتماعی و زندگی روزمره در گفت وگو و کنش متقابل ساخته می شوند....

تفسیرگرایی از نظر جامعه شناسی معرفت

تفسیرگرایی از نظرجامعه شناسی معرفت به سه دسته تقسیم می‌شود:1) تفسیرگرایی امریکایی 2) تفسیرگرایی اروپایی 3) تفسیرگرایی آلمانی که تفسیرگرایی اروپایی و آلمانی در مقابل تفسیرگرایی امریکایی قرار می‌گیرد. تفسیرگرایی اروپایی و آلمانی نیز ازلحاظ جامعه شناسی معرفت با یکدیگر تفاوتهایی دارند. تفسیرگرایی اروپایی انسان را مجاز به کنش می داند تا بتواند با سیستم جامعه سازگار شود. در تفسیرگرایی اروپایی، رابطه بین کنش و ساختار رابطه‌ای انطباق گرایانه و انسجام گرایانه است. علت آن هم وضعیت حکومتی در اروپا می‌باشد. البته نکته مهم این است که وبر با اینکه جامعه شناسی آلمانی است، تفسیرگرایی او اروپایی است. اما آلمان با اینکه کشوری اروپایی است، تفسیرگرایی آن ویژگیهای خاص خود را دارد. آلمانها به دلیل تضاد گرایی، استبداد پادشاهی، دیکتاتوری شدید و عواملی از این قبیل، انبوه مردم را خاموش پنداشته و قشر روشنفکر را کنشگر می دانند. اما درامریکا که بر خلاف اروپا همه مردم از مهاجرین بودند، مردم باید سازمانهای اجتماعی و فرهنگ را به وجود می‌آوردند. به وجود آمدن سازمانهای اجتماعی و فرهنگ تنها با کنش جمعی امکان پذیر است. ولی در اروپا نهادهایی ازپیش تعیین شده وجود داشت که افراد باید با آن انطباق پیدا می‌کردند. این نهادها در طول تاریخ برای اروپا به وجود آمده بود. ولی امریکا از این تاریخ بی بهره بود. شخصیتهای اصلی امریکایی مید، بلومر و گافمن هستند. مهمترین مفهوم در تفسیرگرایی کنش است و بزرگترین اشتباه در مورد این واژه، تصور فردی بودن آن در همه زمانها است. به نظر بلومر تفاوتی میان کنش پیوسته و کنش نمادی وجود دارد. مهمترین مفهومی که کنش پیوسته و نمادی را می‌تواند توضیح دهد، مفهوم خود است....

برگرفته از درس های دکتر ح.الف تنهایی

تبلیغات متنی