امروز جمعه 02 آذر 1403
بر اساس ماده 23 قانون حمایت حقوق مولفان، کلیه آثار ارائه شده در سایت با مجوز از صاحب امتیاز اثر می باشد. تمام کالاها و خدمات این سایت بدون احتساب مالیات می باشد.
معنا درمانی نوعی از روان درمانی است که اساس روان آزردگی را تقلای معنوی می بیند. در عمل, روان درمانی و معنا درمانی جدایی ناپذیرند, زیرا ابعاد روان شناختی, فلسفی یا معنوی آدمی را نمی توان از هم جدا کرد. روان درمانی جنبه های روان شناختی یک جهان بینی را آشکار می سازد. حال آنکه معنا درمانی نقایص مربوط به پایه های غیر متعارف چشم انداز بیمار نسبت به جهان را نمایان می سازد.
هدف معنا درمانی توانا ساختن بیمار برای کشف معنای منحصربفرد خودشان می باشد. معنا درمانی می کوشد تا حدود اختیارها و آزادی های بیمار را ترسیم کند. معنا درمانی در شکستن چرخه های معیوب روان آزردگی مؤثر است(وانگ, 2000).
مشاور و درمانگر معتقد به معنا درمانی می کوشند تا به مراجع کمک شود که در زندگی خود هدف و منظوری را جستجو کند, هدف و منظوری که متناسب وجود و هستی وی بوده برای او معنا داشته باشد.
مشاور کمک می کند تا مراجع به عالی ترین فعالیت حیاتی ممکن دسترسی پیدا کند. به مراجع کمک می شود تا نه تنها به تجربه هستی بپردازد و کوشش پیگیری در بالفعل کردن ساختن ارزش ها از خود نشان دهد, بلکه او را متعهد انجام کاری می کند که مسؤولیتی را بپذیرد و تکلیف معینی را عهده دار شود.
روان کاوی فروید کوشش می کند تا انسان را نسبت به تجربه ها و کشش های سرکوب شده اش به آگاهی رساند.
روان شناسی آدلر انسان را موجودی می شناسد که مسؤول رفتار خود بوده و ناگریز است که به قبول مسؤولیت های خود گردن نهد. هر دو نظریه یک جانبه به انسان می نگرند, در حالی که هر دو دیدگاه مکمل یکدیگرند.
اساس دیدگاه فرانکل این است که انسان موجودی است آگاه و موجودی است مسؤول. معنا درمانی فراسوی هر دو بعد وجود انسان رفته و بر این باور است که باید قلمرو دیگری را به آن افزود و آن همانا جنبه روحی و معنویت انسانیت. مسؤولیت به آگاهی مربوط است و آگاهی از وجدان سرچشمه می گیرد(قاضی, 1383).
لوکاس(1984, به نقل از وانگ, 2000)چهار فن معنا درمان بخش عمده را مطرح می کند:
- قصد متناقض:دراینجا سعی می شود تا درمانجو از علامت فاصله گرفته و خود را از شر روان آزردگی رها کند, بنابراین اگر بیمار از علائم فرار نکند و به استقبال آنها برود شاهد از بین رفتن علائم خواهیم بود(فرانکل, 1967).
- بازتاب زدائی:دراین فن از درمانجو خواسته می شود تا به مسائل خود دوباره توجه کند و جنبه های هرچه مثبت تر زندگی خود را در نظر بگیرد.
به طور کلی گام نخست برای کم به درمانجو این است که بین خودش و علائم فاصله ایجاد کند, سپس توان مبارزه جویی روح انسان برای متعالی کردن شرایط فعلی فرا خوانده می شود و در مانجو به سوی فعالیتهای مثبت انگیخته می شود, این کار باعث کاهش علائم می گردد.
- تصحیح نگرش ها:این فن بر تغییر مجدد چارچوب نگرش ها از منفی به مثبت تأکید می کند.
- فنون فراخوانی:سه فن معنا درمانبخش پیشین وقتی مؤثرتر خواهند بود که درمانگر قدرت مبارزه جویی روح انسان را به کمک می طلبد. درمانگر در این فن قدرت تلقین را مورد استفاده قرار می دهد و به شکل مستقیم از درمانجو می خواهد که برای تغییر مثبت شرایط فعلی و وضعیت جسمانی-هیجانی اش به خود تکانی بدهد. درمانگر اعتماد به شکوه, آزادی, مسؤولیت, جهت گزینی معنایی و توان تغییر مثبت را به درمانجو گوشزد می کند.
با اینکه فرانکل(1984)ادعا می کند که معنا درمانی نه آموزش است نه نصحیت کردن. معنادرمانی استدلال منطقی نیست و از توصیه اخلاقی فاصله زیاد دارد. با این فن فراخوانی, اغلب اتخاذ موضع قهرمانانه در برابر رنج بردن را توصیه می کند.
از سوی دیگر شولای(2002)ذیل عنوان ابزار معنا درمانی, گفتگوی سقراطی را وسیله ی اصلی معنا درمانی می داند.
ولتر(1987, به نقل از وانگ, 2000)می نویسد:"پرسش های سقراطی نیاز به بکار گیری تفکر درمانجو دارد. این کار مستلزم این است که به دقت سخنان درمانجو را گوش دهیم تا حدود تفکر او را مشخص نماییم.
گفتگوی سقراطی زمانی استفاده می شود که درمانگر و درمانجو با هم تلاش می کنند که معنایی را در زندگی درمانجو کشف نمایند. نکته مهم این است که این معنا تعیین شده نیست بلکه باید از زندگی فرد استخراج شود. برای همین درمانگر تفکر درمانجو را به مبارزه می طلبد, نکته مهم اینجاست که نبایستی پرسشگری به ائتلاف درمانی لطمه بزند. شولای(2002) فرایند گفتگوی سقراطی را به شرح زیر مرحله بندی می کند: 1-ابتدا درمانجو می فهمد که قربانی شرایط نیست. هرچند ممکن است علائمی را نشان دهد.
اگر انسان این دستورالعمل را سر مشق رفتار خود قرار دهد که: همواره چنان رفتار کن که گویی بار دومی است که زندگی می کنی و طوری عمل کن که به نظر آوری بار اول که در آن مورد عمل کردی, بسیار غلط عمل کرده بودی. "احساس مسؤولیت شگرفی احساس خواهد کرد.
نقد و ارزیابی معنادرمانی
مانند هر مکتب روان درمانی دیگر, معنا درمانی نیز دارای نقاط مثبت و منفی است:
ارزشمند ترین سهم معنادرمانی این است که مردم را مسؤول زندگی خودشان می داند(کاردن, 2003). معنادرمانی دیدگاه فلسفی آسانی از نوع بشر ارائه می دهد. پترسون(1973)ارزش معنا درمانی را در همین صراحت و سادگی آن می داند و بر خلاف سایر رویکرد های وجودگرا, معنا درمانی رویکردی خوش بینانه و سازنده از وجود آدمی ارائه می دهد و تنها مکتبی است که فنون خاص خود دارد و پشتوانه پژوهش معنا درمانی در مقایسه با سایر مکاتب روان درمانی به ویژه در قلمرو وجودی مناسب است. معنا درمانی روشی مؤثر برای واژگون کردن تجربه افراد از افسردگی در جامعه معاصر است این پیام معنا درمانی می گوید تحت هر شرایطی با پذیرش مسؤولیت زندگی و تحقق معنایابی می توان مفهومی از کنترل و لیاقت را بدست آورد که در نوع خود بی نظیر است(دیوسین, نیل و کرینگ, 2004).
از سوی دیگر برخی رویکرد معنا درمانی را بیش از حد سلطه جویانه می دانند(تیملبن, 2004). معنا درمانی بیش از حد بر زندگی شخصی فرانکل استوار است به طوریکه تیملبن(2004)یکی از پایه های نظری فرانکل را زندگی نامه و تجربه های شخصی اش می داند. رویکرد معنادرمانی هرچند پشتوانه پژوهشی مقبولی دارد ولی مبهم بودن, چند تعریف داشتن برخی مفاهیم و حتی غیر قابل تعریف بودن برخی از آنها در درون خود با محدودیت های پژوهشی روبرو است.
انتقاد دیگر از سوی کاردن(2003)مطرح شده است:فرانکل در آثار خود از کتاب مقدس وامگیری می کند ولی در اکثر موارد منابع وامگیری خود را پنهان می کند. کاردن(2003)به برخی تناقض ها در گفته های فرانکل اشاره می کند: اینکه فرانکل می گوید زندگی در هر شرایطی معنادار است یک جمله غیر سقراطی است.
معنا درمانی هرچند یک نظام روان درمانی معنوی است اما هرگز خدای مذهبی خاص, عقاید فرقه ای و امثال آن را القا نمی کند(فرانکل, 1967). نکته مهم دیگر این است که معنا درمانی بطور مستقیم با علائم روبرو نمی شود بلکه می کوشد نگرش را عوض کند. واژگونی نگرش شخصی نسبت به علائم در واقع, معنادرمانی را تبدیل به یک روان درمانی شخصی نگر کرده است(فرانکل, 1947, به نقل از پترسون, 1973).2-درمانگر به درمانجو کمک می کند تا درون مثلث معنا, معنای خودرا پیدا کند. 3-درمانگر باید استقلال و تمامیت درمانجو را به رسمیت بشناسد. این کار را از رهگذر کمک کردن به درمانجو برای یافتن راهنمای درونی اش انجام می دهد.
اختلاف دیدگاه فرانکل با دیگران:
اختلاف با فروید
فروید روان نژندی را حاصل سرکوبی کششهای غریزی میداند که توسط ناخودآگاه به «من» تحمیل شده است. در حالی که فرانکل این را کافی نمیداند و تعارضات روانی را تنها دلیل رواننژندی نمیشمارد.
اختلاف با آدلر
آدلر رواننژندی را نتیجه محدودیت «من» در باربر حس مسئولیت بیان میکند. روانشناسی فردی آدلر از انگیزه «تلاش برای برتری» سخن میگوید. اما فرانکل انسان بودن را «آگاه بودن» و «مسئول بودن» و در جستوجوی معنایی برای زندهگی بودن میداند و درواقع دو مکتب فرویدی و آدلری را مکمل هم میشمارد.
اختلاف با رفتار درمانگران
فرانکل اعتقاد دارد چون رفتار درمانگران آدمی را مانند حیوانان و به صورت ماشین فیزیولوژیک تحلیل میکنند آزادی اراده و انتخاب را در انسان نادیده میگیرند اما در لوگوتراپی به بعد معنوی انسان اهمیت داده میشود.[6] آثار
1955، پزشک و روح به انگلیسی ترجمه و منتشر شد. در سال 1377 انتشارات درسا ترجمه از این کتاب که توسط فرخ سیف بهزاد صورت گرفته بود منتشر کرد.
1975، انسان در جستوجوی معنا، معنا درمانی چیست؟، «کتاب انسان در جستجوی معنی ویکتور فرانکل را اکبر معارفی در سال 1354 ترجمه نموده و انتشارات دانشگاه تهران منتشر کرده است.تا سال 1375 این کتاب در 5 نوبت تجدید چاپ شده است.» [7]ترجمه دیگری از این کتاب به فارسی توسط دکتر نهضت صالحیان، مهین میلانی صورت گرفته است و بارها توسط ناشرین مختلف منتشر شده است.
1977، فریاد ناشنیده برای معنا، ترجمه مصطفی تبریزی و علی علوینیا از این کتاب به فارسی در سال 1371 توسط نشر یادآوران منتشر شد.
قسمتهایی از کتاب انسان در جستوجوی معنا
«هزار و پانصد نفر چندین شبانه روز سفر میکردند. در هر واگن هشتاد نفر را جا داده بودند. همه مسافرین بایستی روی بار خود که تنها پس مانده اموالشان بود دراز میکشیدند. واگنها آنقدر پر بود که تنها در قسمت بالای پنجرهها روزنهای برای تابش نور گرگ و میش سپیده دم به چشم میخورد. همه انتظار داشتند قطار سر از کارخانه اسلحهسازی در آورد و این جایی بود که ما را به بیگاری می کشیدند و ما نمیدانستیم که هنوز در سیلسیا هستیم یا به لهستان رسیدهایم. سوت قطار مانند ضجه کسی بود که التماسکنان به سوی نیستی سقوط میکرد. سپس قطار به خط دیگری تغییر مسیر داد و پیدا بود که به ایستگاه بزرگی نزدیک میشویم. ناگهان از میان مسافران مضطرب، فریادی به گوش رسید، «تابلو آشویتس!» بله آشویتس نامی که مو بر تن همه راست میکرد: اتاقهای گاز، کورههای آدمسوزی، کشتارهای جمعی. قطار آن چنان آهسته و با تانی مرگباری در حرکت بود که گویی میخواست لحظههای وحشت ناشی از نزدیک شدن به آشویتس را کشدارتر از آنچه هست بگرداند:آش... ویتس!» [8]
«برای هر زندانی از بند رستهای روزی فرا میرسد که وقتی به دوران اسارت خود مینگرد و تجارب اردوگاهی را زیر و رو میکند، باور نخواهد کرد که چنان روزگار دشواری را تحمل و سپری کرده است. همچنان که سرانجام روز آزادیش فرا رسید و همه چیز در نظرش چون رویای زیبایی بود، روزی هم فرا خواهد رسید که تجربههای اردوگاهیاش چون کابوس رنجش خواهد داد.» [9]
مراحل تحلیل وجودی در روان درمانی «امیل فرانکل»
تحلیل وجودی یا لوگوتراپی، (معنا درمانی) روشی از روان درمانی است، زیرا می خواهد انسان، بویژه انسان روان نژند را به مسئولیت خودآگاه کند. انسان در تحلیل وجودی یا لوگوتراپی بر معنویت یا وجودی بودن (existentiality) آگاه می شود.
زیرا، به عقیده فرانکل، تنها از منظر معنویت یا وجودی بودن است که می توان انسان را براساس مسئولیت توصیف کرد. بنابراین، در تحلیل وجودی یا لوگوتراپی نه سائقه یا غریزه، نه سائقه های نهادی و نه سائقه های «من» (ego)، بلکه «خود» (self) است که به آگاهی درمی آید. در اینجا «من» نیست که بر نهاد (id) آگاه می شود، بلکه «خود» است که برخود آگاه می شود. به عقیده فرانکل، روان کاوی با برداشتی مکانیستی از انسان، در نهایت او را ماشین واره ای دارای دستگاه روان می پندارد. ولی تحلیل وجودی در مقام لوگوتراپی مفهوم متفاوتی از انسان را در برابر برداشت روان کاوانه از انسان قرار می دهد.
این مفهوم نه به ماشین واره ای با دستگاه روان، بلکه به خودگردانی وجود معنوی توجه دارد. با ذکر این مقدمه، یادآور می شویم که تحلیل وجودی یا لوگوتراپی 3 مرحله دارد. الف) نقطه آغازین، این واقعیت پدیدار شناختی بنیادین است که انسان بودن در خودآگاهی و پاسخگو بودن است و در ترکیبی از این هر دو، یعنی انسان در آگاهی از مسئولیت به اوج می رسد ب) در دومین مرحله، تحلیل وجودی پا به وادی معنویت ناخودآگاه می گذارد ج) تحلیل وجودی در مرحله سوم به دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی دست می یابد.
الف) تحلیل وجودی در مرحله اول بر آزادی اراده و مسئولیتی که از پس آن می آید، تأکید می کند و از این رو، مبنایی اگزیستانسیالیستی دارد. در واقع، آزادی انتخاب یکی از ابعاد هستی انسان است. عوامل غیرمعنوی، یعنی غریزه، توارث یا اوضاع و احول محیط، چیزی را برای ما تعیین نمی کنند.
فرانکل بر این باور است که اگر بخواهیم سلامت روان داشته باشیم، آزادی انتخاب رفتار خود را داریم و باید این آزادی را به کار بریم. کسانی که این آزادی را تجربه نمی کنند متعصبانه یا به جبر باور دارند یا بشدت روان نژند هستند. روان نژند ها راه تحقق استعدادها و در نتیجه رشد و پرورش کامل انسانی خویش را می بندند. البته کافی نیست که احساس کنیم که آزادی انتخاب داریم، بلکه باید مسئولیت انتخابمان را هم بپذیریم. از آنجا که پذیرش مسئولیت به طور قاطع و الزام آوری در لوگوتراپی مستتر است، روش درمانی آن بر این استوار است. «چنان بزی که گویی بار دومی است که زندگی می کنی و در بار اول همان خطا را کرده ای که اینک در حال انجام آنی.» تلاش لوگوتراپی این است که بیمار را از وظیفه مسئولیت پذیری خودآگاه کند. ولی باید او را آزاد بگذارد که خود را در هر مورد مسئول هرکس و هر چیزی که می خواهد بکند.
لوگوتراپی انسان را بیش از هر چیز بر مبنای مسئولیتش تعریف می کند. اما انسان پاسخگو کیست؟ لوگوتراپی نمی تواند به این پرسش پاسخ دهد. بیماران خود باید پاسخ ها را بیابند. لوگوتراپی تنها می تواند آگاهی بیمار را نسبت به مسئولیتش ارتقا بخشد و این مسئولیت شامل پاسخگویی به تفسیر زندگی نیز هست.
لوگوتراپی را می توان آموزش مسئولیت دانست. تأکید لوگوتراپی بر مسئولیت نه تنها آگاهی روزافزون بیمار را نسبت به مسئولیت خودش برمی انگیزد، بلکه مانع از موعظه درمانگر هم می شود.هم از این روست که فرانکل می گوید: «لوگوتراپی به بیمار هدف نمی دهد. اگر چنین کند دیگر لوگوتراپی نیست.» مسئولیت پذیرش این نکته است که زندگی ما نتیجه انتخاب هایی است که در گذشته کرده ایم و آینده هم با تصمیماتی شکل می گیرد که امروز گرفته ایم.
ب) در مرحله دوم، تحلیل وجودی پا به عرصه معنویت ناخودآگاه می گذارد و با کشف ناخودآگاه معنوی، شناخت ناخودآگاه آشکار می شود. به باور فرانکل، در این ژرفناهای معنوی ناخودآگاه، انتخاب های وجودی بزرگی انجام می شود. نتیجه آنکه، پاسخگو بودن انسان به سطح ناخودآگاه می رسد؛ بدین سان انسان، افزون بر پاسخگویی آگاهانه باید پاسخگوی ناخودآگاه نیز باشد. برای تقرب به فهم مراد فرانکل از این ادعا، به توضیح دو نوع ناخودآگاه می پردازیم که وی از آنها سخن می گوید به اعتقاد فرانکل، نه تنها ناخودآگاه غریزی، بلکه ناخودآگاه وجودی یا معنوی نیز وجود دارد. پس، از نظر وی، محتوای ناخودآگاه به غریزه ناخودآگاه و معنویت ناخودآگاه تمایز می یابد. وی تذکر می دهد که فروید، تنها غریزه ناخودآگاه را می دید و از آن به صورت «نهاد» سخن می گفت؛ نزد فروید ناخودآگاه، نخست و پیش از هر چیز، مخزن غرایز سرکوب شده است، حال آن که، معنویت نیز می تواند ناخودآگاه باشد.
به رأی فرانکل، هستی انسان، هستی معنوی است. با ابتنا بر هستی معنوی، شخصی و وجودی است که انسان بودن یکپارچه می شود: بدین سان، هسته معنوی و فقط هسته معنوی است که یگانگی و تمامیت انسان را تشکیل داده و تضمین می کند تمامیت در این بافت به معنای یکپارچگی تنی، روانی و معنوی است. به اعتقاد فرانکل، این تمامیت 3 گانه انسان بودن انسان را کامل می کند. «به هیچ روی نمی توان سخن گفتن از انسان را به عنوان صرفاً «کل روان- تنی» توجیه کرد. تن و روان می تواند وحدتی ایجاد کند، یعنی وحدت روانی- فیزیکی، اما این وحدت نماینده تمام انسانیت نیست.
این تمامیت، بدون معنویت، که زمینه اساسی آن است، نمی تواند وجود داشته باشد. تا زمانی که از تن و روان سخن بگویم، تمامیت ما رخت بربسته است.» فرانکل بر آن است که تحلیل وجودی یا لوگوتراپی با کشف ناخودآگاه معنوی، از بلایی که روان کاوی به آن مبتلاشده بود، یعنی از نهادی کردن ناخودآگاه مصون مانده است.
ج) تحلیل وجودی در مرحله سوم، به کشف دینداری ناخودآگاه در درون ناخودآگاه معنوی نایل می شود. فرانکل می گوید: این دینداری ناخودآگاه را، که با تحلیل پدیدارشناختی نشان داده ام، باید در ربط و نسبتی نهان با تعالی فطری انسان فهمید. چنانچه کسی ترجیح دهد، می تواند این ربط و نسبت را بر حسب ارتباط میان خود متدانی (The immanent self) و یک توی متعالی (Transcendentthou) فهم کند.
هر قدر خواهان طرح ریزی و تدوین این رابطه به عنوان جزئی یگانه از ناخودآگاه باشیم، بازهم با چیزی مواجه هستیم که من آن را «ناخودآگاه متعالی» اصطلاح کرده ام. این مفهوم به این معناست که انسان همیشه- حتی در سطح ناخودآگاه- در ارتباطی آگاهانه با تعالی قرار دارد.
اگر شخص اشارتگر آگاهانه یک چنین ارتباطی را خدا بنامد، شایسته است که از یک خدای ناخودآگاه، سخن براند این سخن به این معناست که خدا برای انسان و همچنین رابطه انسان با خدا می تواند ناخودآگاه باشد. شاید مهمترین وظیفه درمانگر، یاری رساندن به مراجعه کننده در کشف دوباره دینداری نهانی باشد که در همه ما وجود دارد. فرانکل بر این نکته تأکید بسیار می نهد که رابطه ناخودآگاه انسان با خدا عمیقاً شخصی است. «خدای ناخودآگاه» را نمی توان به نادرست همچون نیروی غیرشخصی که در انسان فعال می شود، پنداشت.
به اعتقاد او این برداشت غلط همان اشتباه بزرگی است که یونگ اسیر آن شد. اعتبار کشف عناصر مشخصاً دینی را باید به یونگ داد. با این حال، به اعتقاد فرانکل، یونگ جای صحیح این دینداری ناخودآگاه انسان را نیافت و نتوانست خدای ناخودآگاه را در حوزه شخصی و وجودی قرار دهد. در عوض، آن را به حوزه غرایز و سوائق نسبت داد که در آنجا دینداری ناخودآگاه دیگر موضوعی اختیاری نبود.
فرانکل می گوید: به اعتقاد یونگ، در درون انسان چیزی دینی وجود دارد، اما در این صورت دیگر انسان دینی نیست. چیزی در درون انسان او را به سوی خدا می راند، اما او انتخاب نمی کند و پاسخگو نیست. نزد یونگ دینداری ناخودآگاه مقید به سر نمون های دینی متعلق به ناخودآگاه جمعی است. میگناir یونگ بر آن است که دینداری ناخودآگاه چندان ربطی به تصمیم شخصی ندارد، بلکه فرآیندی اساساً غیرشخصی، جمعی و سر نمونی است که در انسان روی می دهد، اما فرانکل بر این باور است که دینداری دقیقاً از آن رو نمی تواند در اصل از ناخودآگاه جمعی برآمده باشد که دین متضمن شخصی ترین تصمیمات انسان است، هرچند که فقط در سطح ناخودآگاه باشد. از دیدگاه او زندگی جاده پرپیچ و خمی است، پشت هر پیچ داستانی قرار دارد.
داستانی نیمه نوشته که اگر چه برخی از قسمتهای آن بر ما تحمیل میشود اما در نهایت این ما هستیم که با زاویه دید خود به این قسمتها شکل میدهیم، دیگر قسمتهای آن را میسازیم. همهی ما در زندگی گرفتار شرایطی میشویم که خود به وجود آورنده آن نبودیم، بیماری، مرگ عزیزی یا.... درست است که در به وجود آمدن آنها آزاد نبودیم اما قادریم در مقابل مصیبت، خود تصمیم بگیریم که تسلیم شویم یا در مقابل آن قد علم کنیم. از دیدگاه فرانکل در هر مصیبتی معنایی نهفته است، اگر بپذیریم که جهانی که ما در آن زندگی میکنیم جهان مفاهیم و نشانههاست، هر رویدادی پیامی است برای انسان هوشیار تا آن را خوب ببیند و پیام نهفتهاش را درک کند. افراد با راهنمای روانشناسان میدان دید خود را وسعت دهند تا معنا و ارزش نهفته شده در آن مصیبت را ببینند آن گاه قادر خواهند بود شجاعانه آن را بپذیرند و با آن مبارزه کنند و وقتی به پذیرش برسند میتوانند به وظایف و مسئولیتهای خود رسیدگی کنند. انسان باید دریابد غمها و مرگ است که واقعیت بودن و زندگی را توجیه میکند و وجود انسان را شکوفا میسازد و او را به تعالی میرساند پس باید اینها را از دریچه دیگری نگاه کرد. این همان نقطهای است که هر جامعه به آن نیاز دارد. افراد در اجتماع نیاز دارند برای زندگی خود معنایی را پیدا کنند، اگر نتوانند این معنا را پیدا کنند دچار خلاء وجودی میشوند که منشاء اغلب ملالتها و بیحوصلگیهاست که روزگار ما به شدت از این خلاء رنج میکشد و ما آن را به شکل افسردگیها و وابستگی به داروهای روانگردان و خشم میبینیم. افراد یک اجتماع برای امرار معاش، گذران زندگی یا طی مسیر عمر فعالیتهای مختلفی را انجام میدهد اگر این فعالیتها هدفمند نباشد بعد از مدتی حتی در اوج موفقیت دچار سرخوردگی و افول میشود. این بیانگیزگی و سرخوردگی ناشی از فعالیت اشتباه نیست بلکه از نبودن هدفی مشخص که در راستای معنایی کلی و نگاه عمیق به زیستن است ناشی میشود. آیا تا به حال به معنای زندگی خود فکر کردهاید؟! بدون شک در دنیای امروز ما که پر از فراز و نشیبهای متفاوت است ما به این معنا احتیاج داریم. هر یک از ما باید معنایی برای زندگی خود پیدا کنیم. معنا زندگی هر کس خاص و ویژه خود اوست زیرا برداشت هر کس از زندگی متفاوت است. شخصیت هر فرد مجموعهای است از استعدادهای بالقوهای که در جودش قرار دارد، آنچه از کودکی در نحوه تربیت و تعلیم او در خانواده آموخته و آنچه جامعه به او میدهد مجموعهای است از باورها، نگرشها و باید و نبایدهایی که هنجارهای یک جامعه است. پس هر فرد متناسب با آنچه که از گذشته به همراه دارد معنایی خاص خود را برای زندگی متصور میشود.
به عقیده فرانکل معنیجویی حقیقتی انکارناپذیر در زندگی انسان است و ماهیت اصلی بشریت همین حقیقت است که الهامبخش وجود انسان میگردد. این معنا دارای نیروی شفابخشی است که میتواند به زندگی جهت دهد و فرد را برای رسیدن به هدفش یاری کند. اگر چه انسان قادر به جبران گذشته نیست اما با پیدا کردن راه آینده میتواند گذشته را آن گونه که دوست دارد جبران کند و راه خودشکوفایی استعدادهایش را پیدا کند. گذشته هر فرد هر قدر هم با شکست و ناکامی توأم باشد میتواند با نگاهی صحیح و عمیق راه موفقیت آینده را فراهم آورد. بسیاری اوقات کاستیها همچون چراغ هشداری برای کسب موفقت و تکامل در آینده عمل می کند.
امروزه از روش لوگوترابی برای کمک به معنا دادن به زندگی افراد افسرده، افرادی که قصد خودکشی دارند، افرادی که بیماری صعبالعلاج دارند، افرادی که با سوگ مواجهه میشوند و... استفاده میشود. به آنان کمک میکنند معنای آن حادثه را دریابند و با عینک جدید به آن اتفاق نگاه کنند و این راز فرانکل بود. مردی که پس از جنگ سرافرازانه به وطنش بازگشت و با روش جدید درمان به کمک همنوعانش شتافت. او به همنوعانش آموخت که گرد و غبار عینک خود را بزدایند و بدانند که به جای امکانات، میتوانند واقعیت را در اختیار گیرند.
واقعیاتی که محتوی آن تنها کارهای انجام داده شده نیست، بلکه عشق و محبتی است که به دردها و رنجهایی میورزد که آن را شجاعانه به دوش میکشد.
پانویس
1.↑ ویکتور فرانکل صفحه 15
2.↑ Existential neuroses
3.↑ حوریه بانو رحیمیان صفحه 172
4.↑ Will to meaning
5.↑ دوآن شولتس صفحه 270
6.↑ حوریه بانو رحیمیان صفحه 192
7.↑ صفحه 14 روزنامه همشهری 13 مهر 1376 به نقل از وبگاه شبکه معین علمی
8.↑ ویکتور فرانکل صفحه 20
9.↑ ویکتور فرانکل صفحه 134 منابع
فرانکل، ویکتور. انسان در جستجوی معنی، معنی درمانی چیست. ترجمه دکتر نهضت فرنودی، مهین میلانی. چاپ یازدهم، تهران: انتشارات درسا، 1380، 6-26-6104-964.
رحیمیان حوریه بانو. «فصل هفتم، معنا درمانی». نظریهها و روشهای مشاوره و رواندرمانی. تهران: انتشارات مهرداد، 1377، 1-6-90490-964، 300.
دوآن، شولتس. روانشناسی کمال، الگوی شخصیت سالم. ترجمه گیتی خوشدل. تهران: نشر نو، 1369.
برای اطلاعات جامع در مورد معنا درمانی و رواندرمانی وجودی نگاه کنید به:محمدپور,احمدرضا(1385).ویکتور امیل فرانکل:بنیانگذار معنادرمانی...تهران:نشر دانژه. روزنامه ایران شماره 3768 1/8/86 صفحه 10 (فرهنگ و اندیشه) محمدپور,احمدرضا.(1386).ویکتورامیل
فرانکل:فرادیدی بر روانشناسی و رواندرمانی وجودی.تهران:نشردانژه. از ویکیپدیا، دانشنامه آزاد
تاریخ: سه شنبه , 19 دی 1402 (20:56)