امروز جمعه 02 آذر 1403
بر اساس ماده 23 قانون حمایت حقوق مولفان، کلیه آثار ارائه شده در سایت با مجوز از صاحب امتیاز اثر می باشد. تمام کالاها و خدمات این سایت بدون احتساب مالیات می باشد.
بر خلاف رشتههایی مانند روانشناسی و جامعهشناسی که حتی در لفظ این رشتهها جنبه شناختی و نظری لحاظ شده، «مدیریت» حتی وقتی به عنوان یک رشته علمی مطرح میشود، بیشتر جنبه عملی دارد و شنونده را به یاد یک کار خاص و یک عمل خارجی میاندازد تا یک رشته علمی. این مسئله ناشی از نگاه اولیه به مدیریت است که بر اساس آن مدیریت عبارت است از: یک رشته روشها و فنون که مدیر را در اداره یک سازمان توانمند میسازد. این موضوع، که مدیریت جنبه عملی دارد، قابل انکار نیست؛ اما آنچه نباید از آن غفلت کرد این است که این کار عملی مبتنی بر مبانی نظری خاصی است که تفاوت در آنها منجر به تفاوت در عمل میشود.
یکی از نویسندگان در اینباره چنین مینویسد: هزاران و بلکه صدها هزار از مدیران عالی اجرایی، که در دورههای تجاری شرکت میکنند، هرچند نظریات واقعی معمولاً به صورت کاملاً مستقیم به آنها ارائه نمیشود، اما چنین مطالبی را میآموزند. حتی کسانی که هرگز در مدارس تجاری حضور پیدا نکردهاند، آموختهاند که بر اساس این روشها فکر کنند؛ زیرا این نظریات در فضا وجود دارد؛ برخی کنشها و رفتار مدیران را مشروعیت میبخشد و از موارد دیگر سلب مشروعیت میکند و به طور کلی نظم ذهنی و هنجاری را که بر اساس آن تصمیمات روزانه اتخاذ میشود شکل میدهد.2
بنابراین، همانگونه که در رشته مدیریت باید به آن روشها و فنون عملی توجه داشت، لازم است مبانی نظری و علمی آنها نیز مدّنظر قرار گیرند، چراکه عدم توجه به مبانی نظری در این رشته، سبب انحراف در عمل میشود و پیامدهایی به دنبال دارد که بدون توجه به مبانی نظری، قابل تحلیل نیست.
این نکته که مدیریت نیاز به مباحث نظری دارد و در رشته مدیریت نباید از مباحث نظری غفلت کرد، تنها نتیجه یک استنتاج منطقی نیست، بلکه استقرای عملی و بررسی خارجی مباحث مطرح در این رشته نیز حکایت از این واقعیت دارد که حجم قابل توجهی از مباحث مطرح در این رشته، مباحث نظری و فلسفی مربوط به نظریات مدیریت است. این مسئله چنان آشکار است که برخی از آن به جنگل نظریات3 تعبیر کردهاند که علاوه بر کثرتمباحث نظری، بر تنوّع آنها نیز دلالت دارد.
نکته قابل توجه دیگر اینکه مباحث نظری مطرح در مدیریت، مجموعهای جدا از دیگر مباحث فلسفی نیستند که در جزیرهای مستقل مباحث خود را پیگیری کنند، بلکه کاملاً تحت تأثیر مباحث مطرح در سایر حوزههای فلسفی هستند؛4 همانگونه که میتوانند بر آن مباحث نیزتأثیرگذار باشند. بنابراین، برای درک عمیقتر این نظریات، لازم است حداقل آشنایی اجمالی با اصول و مبانی فلسفی حاکم بر این نظریات وجود داشته باشد تا بتوان با تکیه بر آن اصول و مبانی و تفاوتها و شباهتهای میان آنها، نظریات مدیریت را بررسی و فهم نمود.
با توجه به مطالب مزبور، که ضرورت بررسی مبانی فلسفی و جریانهای فکری حاکم بر نظریات مدیریت را آشکار میکند و با عنایت به این نکته که دیدگاه پستمدرنیسم یکی از جریانهای قوی در تفکرات فلسفی و اجتماعی از حدود دهه هفتاد است،5 در اینتحقیق به بررسی تأثیرات این جریان بر نظریات مدیریت پرداخته میشود. برای این کار، ابتدا ویژگیهای اصلی و مؤلّفههای مهم دیدگاه پستمدرنیسم بررسی میشود و در ادامه، با نگاه اجمالی به نظریات مطرح در دوران حاکمیت تفکر پستمدرن، تأثیرات آن ویژگیها و مؤلّفهها، در آن نظریات پیجویی خواهد شد.
تعریف «پستمدرنیسم»
باید اذعان کرد که نمیتوان «پستمدرنیسم» را دقیقا تعریف کرد و تمام ویژگیهای آن را برشمرد. به تعبیر یکی از اندیشمندان، حتی نباید به دنبال معنای لفظ «پستمدرنیسم» بود؛ چراکه بیشتر صاحبنظران پیرو این اندیشه به معنا قایل نیستند و وجه غالب تفکر پستمدرنیسم اثبات بیمعنایی یا طرح صرفنظر کردن از معناست.6 بنابراین، نمیتوان دقیقا گفت که پست مدرنیسم چیست و چه شاخصههایی دارد؛ اما به خوبی میتوان ادعا کرد که حقیقتی به نام «پستمدرنیسم» وجود دارد. واقعیت این است که پستمدرنیسم نه تنها در مباحث هنری و روشنفکری رخنه کرده، بلکه بر تمام جوانب زندگی، سیاست، اقتصاد، ادیان، اخلاقیات، ارتباطاتورسانههایهمگانیوحتیساختار احساس و روابط انسانها با یکدیگر نیز تأثیر گذاشته است.7
علاوه بر دشواری یا عدم امکان تعریف پستمدرنیسم، نگاهها و تفسیرهای موجود نسبت به این پدیده نیز بسیار متفاوتند. برخی آن را آخرین فرار از میراث ملالآور الهیّات، متافیزیک، اقتدارگرایی، استعمار، نژادپرستی، و سلطه اروپای نوین میدانند؛ اما برای دیگران نماینده تلاشی است که از سوی روشنفکران چپگرا برای نابودی تمدن غربی انجام میشود. در نظر دسته سوم، برچسبی است برای جمع کودنی از نویسندگان مبهمنویس که درباره هیچ سخن میگویند.8
اصولاً برخی پستمدرنیسم را دارای یک هویّت واحد نمیدانند، بلکه آن را صرفا یک مفهوم اعتباری میدانند که امور پراکنده را، که هویّت اثباتی واحدی ندارند، در زیر چتر خود جمع کرده است. جامسون «پستمدرنیسم» را به عنوان سیاستی توصیف میکند که بر اساس آن، طرفداران محیط زیست، سیاهان، بومیان آمریکا، قبایل جنگلهای بارانخیز، همجنسبازان، اجتماعات قهوهخانهای، و سایر گروههای مخالف به دنبال وحدت بخشیدن دیدگاههایشان هستند.9 براساس این نگاه، در مواجهه با پدیده پستمدرنیسم نباید به دنبال یک جنبه اثباتی وحدتبخش برای مجموعهای از تفکرات و دیدگاهها بود، بلکه تنها چیزی که به مفهوم پستمدرنیسم وحدت میبخشد و آن را به عنوان یک مفهوم واحد معرفی میکند، جنبه نفی و اعتراض آن است و جدای از این نفی، هیچ جهت واحدی در این مفهوم وجود ندارد.
نکته دیگری که درخصوص بحث پستمدرنیسم و تعریف آن وجود دارد، این است که ماهیت این پدیده دایم در حال تغییر است و یک محتوای ثابت و ایستا نمیتوان برایش در نظر گرفت. به تعبیر برخی، تغییر پستمدرنیسم چنان با سرعت انجام میشود که با اطمینان میتوان گفت: آنچه در ابتدا پستمدرنیسم خوانده میشد با آنچه امروزه از پستمدرنیسم به ذهن میآید تفاوت دارد.10
نکتهای که در اینجا میتوان به طور اختصار بدان اشاره کرد، این است که در نگاه کلی به پدیده پستمدرنیسم و رابطه آن با مدرنیسم، دو دیدگاه کلی وجود دارد. برخی آن را در درون مدرنیسم تعریف کرده و آن را متضاد با مدرنیسم نمیدانند، بلکه آن را به عنوان یک تحوّل درونی مدرنیسم برای حفظ و بقای خود معرفی میکنند. برای مثال، هابرماس به عنوان یک منتقد مدرنیته و طرفدار دیدگاه پستمدرن میگوید: به نظر من به جای توقف مدرنیته و طرح و برنامه آن که تلاشی بیحاصل است، ما باید از اشتباهات برنامههایی پرخرج که تلاش کردهاند مدرنیته رانفیکنند، درس بگیریم.11
در مقابل این دیدگاه، نظر کسانی قرار دارد که پستمدرنیسم را مرحله پس از مدرنیسم و نفی آن میدانند؛ یعنی همانگونه که «مدرنیسم» به عنوان یک مرحله تاریخی با ویژگیها و شاخصهای معیّن، مرحله قبل از خود را کنار زد و خود جانشین آن شد، پستمدرنیسم نیز مدرنیسم را از میدان بیرون کرد و خود را جایگزین آن نمود. از نگاه این افراد، پستمدرنیسم نه تکمیل و تصحیح مدرنیسم، بلکه طرد و رد آن است. به تعبیر دیگر، با ظهور پستمدرنیسم، حاکمیت مدرنیسم بر تمدن بشری پایان یافته و مرگ آن فرارسیده است. چارلز جنکس نویسندهای در زمینه معماری، که برخی او را اولین کسی میدانند که واژه «پستمدرن» را در معنای «جدایی از مدرن» به کار برد، در اینباره مینویسد: «خوشبختانه ما میتوانیم لحظه دقیق مرگ معماری مدرن را مشخص کنیم.... معماری مدرن در «سنت لوئیس میسوری» در پانزدهم ژوئیه 1972 در ساعت 32:3 بعداز ظهر (یا در حدود این ساعت) مرد و این هنگامی بود که طرح مفتضح «پروئیت آیگو» یا بهتر بگوییم: بسیاری از بلوکهای زمخت آن به وسیله دینامیت تیر خلاص را دریافت کردند.»12
شاخصه ها و اصول دیدگاه پستمدرن
با توجه به نکات مزبور، نباید به دنبال تعریف روشن و دقیق و مورد اتفاق از «پستمدرنیسم» بود، اما چنان هم نیست که نتوان هیچ شاخصه و اصل معیّنی برای تفکر پست مدرنیسم ارائه کرد. یکی از نویسندگان در مقدّمه کتابی که به جمعآوری نوشتههای کوتاهی از نمایندگان اصلی تفکر پستمدرنیسم اختصاص دارد، درباره شاخصههای اصلی این تفکر مینویسد: پستمدرنیسم نوعا موارد ذیل را مورد انتقاد قرار میدهد: وجود13 یاارائه14 (در برابر بازنمایی15 یا برساختن16)،مبدأ17 (در مقابل پدیدهها18)، وحدت19 (در مقابلتکثّر20)، و فراگیری21 هنجارها (در مقابل حلولدرونی22). همچنین نوعا تحلیلی از پدیدهها براساسغیریت ترکیبکننده23 ارائه میکند.24
در نقل قول مزبور، پنج شاخصه برای تفکر پست مدرنیسم ارائه شده که چهار شاخصه، مفاهیم سلبی و یک شاخصه اثباتی است. شاخصه اول به معرفتشناسی مربوط میشود و به طور خلاصه، به معنای انکار ارتباط مستقیم و جدای از متن با واقع است. در اینباره، گاهی گفته میشود: چیزی خارج از متن وجود ندارد که البته این به معنای انکار جهان واقع نیست، بلکه مراد این است که ما با مصداقهای واقعی فقط از طریق متنها، بازنماییها و واسطهها مواجه میشویم.
شاخصه دوم، یعنی انکار مبدأ، به این معناست که پستمدرنیسم نمیخواهد پدیدهها را به واقع و اصل خود بازگرداند، بلکه در سطح خودش تحلیل میکند؛ مثلاً، در تحلیل یک متن مکتوب، اگر به دنبال مقصود مؤلف باشیم، در واقع به دنبال مبدأ بودهایم؛ اما در تفکر پستمدرنیسم در تحلیل یک متن نمیتوان با ارجاع به قصد نویسنده به تحلیل درست دست یافت، بلکه باید عوامل متعددی از جمله قصد نویسنده مدّنظر قرار گیرند.
شاخصه سوم، یعنی انکار وحدت، به این نظر پستمدرنها اشاره دارد که آنچه معمولاً واحد شمرده میشود، یک کثرت است. این مسئله به نوع نگاه آنها به جهان برمیگردد که هرچیز در ارتباط با اشیای دیگرساختهمیشود. به همین دلیل، هیچ چیز واحد و منفرد نیست و همه چیز متعدّدومتکثّر است.
شاخصه چهارم یکی از ویژگیهای مهم پستمدرنیسم است که با نکات مزبور کاملاً در ارتباط است. مراد از «انکار فراگیری هنجارها» این است که هنجارها محصول فرایندها و درونی عواملی هستند که بر آنها حکومت میکنند. بنابراین، مطلق و فراگیر نیستند؛ مثلاً، عدالت محصول روابط اجتماعی و فرایندهایی است که عدالت میخواهد درباره آنها قضاوت کند. البته این بدان معنا نیست که پستمدرنها ایدههای هنجاری خود را مطرح نمیکنند، بلکه آنان به صورت انتقادی در همه ادعاهای هنجاری، از جمله ادعاهای هنجاری خودشان شک میکنند.
شاخصه آخر، یعنی «غیریت ترکیبکننده»، که یک ویژگی اثباتی است و نتیجه شاخصههای سلبی مذکور است، یک استراتژی تحلیلی در تحلیل هر موجودیت فرهنگی است. بر اساس این، برای تحلیل هر پدیده، که دارای وحدتی ظاهری است، باید به روندی از طردها و تقابلها متوسّل شد. این طردها و غیریتها هستند که موجودیت یک پدیده را میسازند. از اینرو، برای رسیدن به یک مفهوم، باید غیریت آن با سایر مفاهیم مدّنظر قرار گیرد. این مطلب را به صورت استعاره اینگونه بیان کردهاند که حاشیهها هستند که متن را میسازند.25
یکی دیگرازنویسندگانبرای پستمدرنیسم شش اصل ذکر کرده است که به طور خلاصه عبارتند از:
1. بیاعتباری فراروایت؛ به این معنا که برخلاف مدرنیسم، که به دنبال تحلیلهای کلان و جهانشمول بود، پستمدرنیسم به دنبال تحلیلهای جزئی و موشکافانه و موردی است.
2. انکار واقعیت؛ واقعیت نهایی وجود ندارد و انسان در ورای اشیا همان را میبیند که میخواهد.
3. مواجهه انسان با یک وانمودگر؛ انسان در زندگی خود، با یک جهان تصنّعی مواجه است که بر اساس الگوها و بازنماییها بنا شده است.
4. بیمعنایی؛ زبان و الفاظ فقط پیوند باریکی با زندگی دارند و حتی معنا هم معنایی ندارد.
5. شکاندیشی؛ هیچ نظریه و هیچ مطلقاندیشی ارزش و اعتبار ندارد.
6. کثرتگرایی؛ بر چندگانگی فرهنگها، قومیتها، نژادها و حقیقتها و حتی فرد تأکید میشود و لازم است همه این موارد به نحوی همسان و همانند بازنمایی شوند.26
همانگونه که از شاخصهها و اصول مزبور آشکار است، این ویژگیها مختص یک رشته خاص یا یک مجموعه رشتههای مشخص از علوم نیستند، بلکه یک نوع نگاه خاص یا انواعی از دیدگاههاست که تأثیراتشان در علوم گوناگون قابل مشاهده است. به تعبیر دیگر، نه یک رویکرد جدید به علم خاص، بلکه انواعی از روشهای تحقیق جدید و یا حتی مجموعهای از تحولات فکری و یا اجتماعی است که علوم گوناگون را تحت تأثیر قرار میدهد و باید شاهد نتایج آنها در نظریات و عمل رشتههای متعدد بود.
یکی از نویسندگان در تأیید چنین دیدگاهی مینویسد: هرچند مجموعه واحدی از دیدگاه پستمدرنها وجود ندارد، اما تحوّلات پستمدرنیستی راههایی برای تفکر ایجاد کرده است. پستمدرنیستها دیدگاههای متفاوتی دارند و بسیاری از آنها این عنوان (پستمدرنیسم) را نیز انکار میکنند. هیچ برنامه اثباتی، هیچ نظام مرتبی از مفاهیم، و هیچ وعدهای از مزایای آینده پیشنهاد نمیشود. خود این عنوان نیز مقدّس نیست. سال آیندهشایدپستمدرنیسمچیزدیگریخواندهشود.27
نویسنده دیگری در خصوص تحوّل اجتماعی پستمدرنیسم مینویسد: پستمدرنیسم صرفا واژه دیگری برای توصیف سبک خاصی نیست، به مفهوم دورهای است که کارکرد آن ارتباط دادن ظهور ویژگیهای صوری در فرهنگ با ظهور نوع جدید زندگی اجتماعی و نظم اقتصادی است.28
بررسی تأثیر دیدگاه پستمدرنیسم در نظریه مدیریت
هرچند مدیریت علم جوانی است، اما در اینباره نظریات متعددی مطرح شده است. این نظریات بیشتر تحت تأثیر دیدگاه غالب فکری شکل گرفتهاند و با تفکرات عام فلسفی مغرب زمین هماهنگی دارند. در دوران اخیر، پس از گذشت مدت زمانی از مطرح شدن این نظریات، برخی افراد، که با پراکندگی این نظریات مواجه شدهاند، به این نتیجه رسیدهاند که برای فهم بهتر این نظریات، لازم است آنها را دستهبندی کنند. در این خصوص، تلاشهایی انجام شده و بر اساس برخی مبانی دستهبندیهایی ارائه شده است. یکی از دستهبندیهای معروف، تقسیمی است که از طرف خانم هچ ارائه شده و در آن، بر اساس یک سیر تاریخی، نظریات در چهار دسته طبقهبندی شدهاند که دستهچهارم به دیدگاه پستمدرنیسم اختصاص دارد.29
از نگاه ایشان، ممکن نیست یک نظریه خاص یا یک مجموعه از نظریات را به عنوان نمونه و مثال برای پستمدرنیسم مطرح کرد و این به دلیل همان شاخصه «کثرتگرایی» در دیدگاه پستمدرنیسم است. البته باید توجه داشت که این کثرتگرایی به معنای نفی کلی معیارها نیست،بلکهپستمدرنیسممباحثمربوطبهدرست و نادرست را به عنوان ساختار اجتماعی، که باید به عنوانعملوبازتاب شخصیبازتعریفشوند میبیند.30
یکی از راههای نفوذ تفکر پستمدرنیسم در مدیریت، تأثیر در نظریه «سازمان» است. هرچند در دوران مدرن، نظریات متعددی درباره سازمان مطرح شده بود، اما این نظریات دارای اشتراکاتی از جهت دیدگاه کلی بودند. دیدگاه پستمدرن این مشترکات را نفی کرده و البته همانگونه که اشاره شد و با اصول حاکم بر پستمدرنیسم نیز سازگار است جایگزین واحدی برای آنها ارائه نمیدهد.
یکی از نویسندگان اخیر در اینباره چنین مینویسد: پستمدرنیسم از نگاه نظریه سازمانی، واکنشی است به رهیافت سنّتی به نظریه سازمان که بیشتر بر عقلانیت، رسمیت، اتکا به قانون، و سلسله مراتب تأکید دارد. پستمدرنیسم این اصول را رد میکند و یا دستکم، آنها را نمیپذیرد. به طور خلاصه، در زمینه نظریه «سازمان»، پستمدرنیسمْ ناقص، خودبین، و تا حدّی گنگ است. اما این جنبههای منفی با یک ویژگی مثبت مهم جبران شدهاند: پستمدرنیسم نظریه «سازمان»، اداره عمومی و دیگر رشتههای علمی اجتماعی و هنری را تشویق میکند تا درباره مفروضات و مفاهیم بنیادی بازاندیشی کنند تا خلّاق بوده و برای تغییر باز باشند و در ذهن، دیدگاه گستردهتر و بینش بلندتری ایجاد کنند؛ همانگونه که مدیران عمومی خوب چنین میکنند.31
یکی از ویژگیهای برجسته نظریات «مدیریت» و «سازمان» پستمدرن، استفاده نکردن از استعاره واحد برای تبیین سازمان است. برای معرفی نظریات قبل از پستمدرنیسم، معمولاً میتوان از یک استعاره واحد برای تبیین نظریات استفاده کرد؛ مثلاً، استعاره «ماشین» برای نظریاتکلاسیکیااستعاره«ارگانیسم»براینظریاتمدرن.32
اما برای نظریات پست مدرن هرچند برخی در ابتدا استعاره تصویر تکّهکاری را، از این نظر که نمایانگر تعدّد و کثرت و ابهام و تضاد و ترکیب است، مناسب دیدهاند،33 اما در ادامه، خود به عدم امکان مطرح کردنیک استعاره واحد برای نظریات پستمدرن تصریح کرده و گفتهاند: پستمدرنها هرگز نمیتوانند با یک استعاره واحد موافقت کنند، این تا حدّ زیادی شبیه پذیرش یک فراروایت دیگر است. در عوض، کثرتی از استعارهها مطرح شده و احتمالاً مطرح شدن آنها استمرار داشته باشد. در میان جذّابترین استعارههایی که تاکنون مطرح شده، سازمان به عنوان متن، حکایت، و خطابه قرار دارد... تلاش کن تا سازمانی را که تو در آن مشارکت داری، به عنوان مثالی برایشکلهنریمورد علاقهات تصور کنی؛ مثلاً، یک کنسرت راک، یک نقاشی،....34
در خصوص تنوّع استعاره در تحلیل پستمدرن از سازمان، تذکر این نکته لازم است که هرچند پستمدرنها به استعاره واحدی از سازمان اکتفا نمیکنند، اما استعارههایی که به کار میبرند به جای داشتن جنبه عینی و ملموس، عموما جنبه زبانی و هنری و جهتگیری نرم دارد. لیوتارد «گفتوگو» را به عنوان استعاره ریشهای پستمدرن برای مطالعات سازمانی معرفی میکند.35
همانگونه که هچ در استفاده از استعاره «فرهنگ» برای سازمان، آن را به سگی تشبیه میکند که به دنبال دم خود میدود،36 میتوان گفت که استعارههای استفاده شدهتوسط پستمدرنها، چندان روشنتر و ملموستر از خود سازمان به عنوان پدیده مورد مطالعه نیست. به تعبیر دیگر، گاهی استفاده از چنین استعارههایی بیش از آنکه موجب رفع ابهام و روشنتر شدن موضوع شود، بر ابهام و گنگی آن میافزاید که احتمالاً این بر اساس همان اصل «بیمعنایی» در دیدگاه پستمدرنیسم است.
نکته دیگری که در نظریات پستمدرن سازمان و مدیریت وجود دارد، مسئله تنوّع ساختار سازمانی و مطرح شدن ساختارهای جدید و متفاوت با ساختارهای قبلی است. هرچند در دوران قبل از پست مدرنیسم نیز ساختارهای متفاوتی پیشنهاد میشدند، اما تفاوت آنها عمدتا جنبه کمّی داشت و ماهیتا تفاوتی نداشتند. برای مثال، ساختار سلسله مراتبی با تفاوتهایی در نحوه چینش و اندازه حیطه نظارت در نظریات قبلی مطرح بود، اما ساختارهای شبکهای و گروهی، ساختارهایی هستند که اخیرا مورد توجه قرار گرفتهاند.37 این ساختارها ازحیث ماهیت با ساختار سلسله مراتبی متفاوتند و علاوه بر آن، ساختاری مشخص هم نیستند. در سازمانهای شبکهای تا حدّی ارتباطات افقی و عمودی با هم ترکیب میشوند و «مشارکت» جایگزین «وابستگی» میشود. در شرایط تغییرات سریع است که سازمانهای شبکهای ایجاد میشوند.38
یکی دیگر از شاخصههای نظریات پستمدرن در مدیریت، پرداختن به گروههای خاص، به ویژه افرادی است که کمتر مورد توجه بودهاند. یکی از این گروهها زنان هستند که در دیدگاه پستمدرن مورد توجه قرار گرفتهاند. دیدگاههای فمینیستی در حوزههای گوناگون از سه دهه قبل مطرح بودهاند، اما تأثیر آنها در ادبیات مدیریت به بعد از دهه نود مربوط میشود.39 به نظرمیرسد علت توجه نظریات جدید به حرکات فمینیستی و رسوخ دیدگاههای فمینیستی در نظریات جدید مدیریت، این باشد که در نظریات قبلی، توجهی به گروههای خاص از جمله زنان نمیشد و یکی از انتقاداتی که نسبت به نظریات قبلی میشد این بود که دیدگاههای غالب مردانه را بر سازمان حاکم میکند. به تعبیر دیگر، در نظریات مدرن، به همه افراد سازمان با نظر واحد نگاه میشد و تمایزی میان آنها از منظرهای گوناگون ایجاد نمیشد و حالت یکسانی بر سازمان حکمفرما بود. با توجه به اینکه این حالت یکسان از منظر فمینیستها همان ارزشهای مردانه بود، آنان معتقد بودند: سازمانها، هم در انتخاب معیارها و هم در تطبیق آنها، مردانه عمل میکنند.40 بنابراین، با ظهور نظریات پستمدرن، کهیکی از ویژگیهای مهم آنها انکار فراروایت و نفی کلینگری و توجه جزئی بود، فضای مناسبی برای حضور نظریات فمینیستی در نظریههای مدیریت فراهم آمد.
نظریات پستمدرن و سازمانهای فراصنعتی41
کمی بیش از سه دهه از مطرح شدن مفهوم جامعه فراصنعتی میگذرد. دانیل بل در سال 1973 در کتابی به نام به سوی جامعه فراصنعتی وضعیت جامعه جدید را با عنوان جامعه فراصنعتی نام نهاد.42 خصوصیات اصلیاین تحوّل، حرکت از وضعیت محوریت تولید کالا، به وضعیت محوریت تولید دانش و استفاده از اطلاعات است. خصوصیات جامعه فراصنعتی با آنچه تافلر آن را به عنوان موج سوم نامیده هماهنگ است.43 با مطرح شدن بحث از جامعه فراصنعتی در سطح جامعه، بحث از سازمانهای فراصنعتی نیز در سطح سازمانها مطرح شد. هیچ در اینباره چنین مینویسد: بحث از سازمان فراصنعتی نوعا مشتمل بر مقایسه اشکال کار و سازمان که در مرحله دوم (صنعتی شدن) مرسوم بود، با چیزهایی است که به عنوان نتایج تغییرات اخیر در عصر اطلاعات به شمار میرود.44 خلاصه این مقایسه در جدول (1)بیان شده است.
به نظر میرسد که مطرح شدن بحث سازمانهای فراصنعتی هم از جهت تاریخی و هم از جهت مفهومی با مطرح شدن بحث پستمدرنیسم، هماهنگی داشته باشد. البته این هماهنگی را نمیتوان تصادفی و اتفاقی دانست و طبعا تفکرات پستمدرنیسم بر پیدایش سازمانهای فراصنعتی تأثیر داشته و از آن تأثر پذیرفته است، اما نکتهای که توجه به آن در اینجا لازم است این است که نمیتوان همه تأثرات نظریات مدیریت از دیدگاه پستمدرن را به مبانی فلسفی پستمدرنیسم نسبت داد، بلکه بخشی از این تأثرات ناشی از ظهور سازمانهای فراصنعتی است که البته ممکن است ظهور این سازمانها متأثر از رواج تفکرات و مبانی فلسفی پستمدرن باشد. به تعبیر دیگر هرچند از جهت
منطقی تفکرات و مبانی فلسفی پستمدرنیسم بر نظریات مدیریت تقدم رتبی دارد، اما تأثیرات آن بر
نظریات مدیریت صرفا ناشی از یک رابطه مستقیم
علمی نیست، بلکه تفکرات پستمدرن علاوه بر تغییر مبانی فلسفی نظریات مدیریت و تأثیرات ذهنی بر آنها، از طریق ایجاد تغییر عینی در الگوهای سازمانی نیز بر نظریات مدیریت تأثیرگذار بوده است. این نکته با توجه به این مبنا روشن میشود که نظریات مدیریت نه صرفا برخاسته از مبانی فلسفی و نه منحصرا برگرفته از واقعیات عینی سازمانی هستند، بلکه با هر دوی آنها مرتبط بوده و بر اساس واقعیات سازمانی و مبتنی بر تفکرات فلسفی و با لحاظ نسبتی میان این دو ساخته و تولید میشوند.
بررسی تأثیر دیدگاه پستمدرن بر نظریه اسلامی سازمان و مدیریت
هرچند تاکنون در بحث مدیریت اسلامی مطالب و مباحث گوناگونی در سطح مختلف مطرح شده است،46 اما تا حدی که نویسنده اطلاع دارد مطلبی تحت عنوان «نظریه اسلامی سازمان و مدیریت» که مورد اتفاق محققان در حوزه مدیریت اسلامی باشد وجود ندارد. البته اینکه چنین نظریهای تاکنون مطرح نشده به معنای عدم امکان طرح آن نیست، بلکه اعتقاد نویسنده بر این است که میتوان و ضرورت دارد که نظریه اسلامی سازمان و مدیریت را مطرح نمود و حتی میتوان گفت که در این خصوص میتوان نظریات متعددی را طرح کرد.
اینکه این نظریات چگونه ساخته میشوند و روش تولید آنها چیست، بحث مفصل و پردامنهای است که پرداختن به آن نه موضوع اصلی این مقاله است و نه اساسا میتوان آن را در حد یک یا چند مقاله بررسی کرد. آنچه در اینجا میتوان به صورت مختصر به آن اشاره کرد این است که آیا دیدگاه پستمدرن میتواند در تولید و طرح نظریه اسلامی سازمانومدیریتدخالتداشته باشد؟
البته ممکن است کسانی بر اساس تفکر سیستمی و این مبنا که هر پدیدهای در این عالم میتواند بر پدیدههای دیگر تأثیرگذار باشد، ادعا کنند که مطرحشدن دیدگاه پستمدرن میتواند در طرح نظریه یا نظریات اسلامی سازمان و مدیریت تأثیرگذار باشد، اما باید توجه داشت که آنچه در این بحث مورد سؤال است، تأثیر منطقی و روشمند طرح دیدگاه پستمدرن در مغرب زمین بر نظریهپردازی در حوزه مدیریت اسلامی است.
برای پاسخ به این سؤال باید به این نکته توجه کرد که جایگاه و خاستگاه جریانات مدرنیسم و پستمدرنیسم و امثال آن، تمدن غربی است و نمیتوان در تمدن اسلامی برای آنها جایگاه منطقی و روشمند درنظر گرفت. دلیل این مدعا این است که عقلانیتی که در تمدن اسلامی حاکمیت دارد از اساس با عقلانیت تمدن غربی متفاوت است. در عقلانیت غربی که با محوریت انسانمداری شکل گرفته است، هدف بهرهوری بهتر و بیشتر از منابع دنیوی و مادی است و نگاه اینجهانی حاکم است، اما در عقلانیت اسلامی که محوریت آن خدامداری است، هدف اساسی عبودیت و بندگی خداوند است. در تمدن اسلامی، هدفْ رشد و تعالی بندگی خدا در سطوح فردی، اجتماعی و جهانی است و بر این اساس، نمیتوان به دنبال جریانات مدرن و پستمدرن و امثال آن بود، بلکه این تمدن جریانات فکری و اجتماعی خاص خود را میطلبد که هرچند ممکن است در حد کامل موجود نباشد، اما میتوان با حرکت به سمت آن و پیگیری و پیجویی آن با تلاش جمعی و همدلی و همفکری و همکاری اجتماعی، این جریانات را متناسب با هدف ایجاد کرد و به هدف دست یافت. به دنبال تحقق این جریانات فکری و اجتماعی در مسیر دستیابی به هدف اسلامی، میتوان انتظار داشت که نظریات مدیریت مطرح در این جریانات و متناسب با آنها نیز تولید شود.47
بنابراین، طرح دیدگاه پستمدرن در تمدن غربی نمیتواند به صورت منطقی و روشمند در نظریات اسلامی سازمان و مدیریت تأثیر داشته باشد. البته باید توجه داشت که دیدگاه پستمدرن میتواند با مبانی تفکر اسلامی از جهت نفی برخی مبانی دیدگاه مدرن یکسان باشد، اما این نکته به معنای همخوانی دیدگاه اسلامی با مبانی دیدگاه پستمدرن نیست؛ چراکه دیدگاه پستمدرن با نفی مبانی مدرنیسم یا چیزی را اثبات نمیکند، که در این صورت نمیتوان گفت با مبانی دیدگاه اسلامی همخوان است و یا اگر چیزی را اثبات میکند، آن چیز سازگار با مبانی اسلامی نیست. بنابراین، نمیتوان انتظار داشت که طرح دیدگاه پستمدرنبتواند در ایجاد نظریات اسلامی سازمان و مدیریت تأثیر مثبتی داشته باشد.
نتیجه گیری
در یک جمعبندی میتوان اجمال یافتههای این مقاله را چنین بیان کرد:
1. هرچند ارائه تعریف مشخص از پستمدرنیسم، با مبانی این تفکر سازگار نیست، اما میتوان برای پستمدرنیسم شاخصهها و اصولی را بیان نمود. از جلمه شاخصههای پستمدرنیسم عبارتند از: انکار وجود یا ارائه، انکار مبدأ یا ارجاع پدیدهها به واقع و اصل خود، انکار وحدت، انکار فراگیری هنجارها و شاخص اثباتی غیریت ترکیبکننده.
2. پستمدرنیسم دارای شش اصل زیر میباشد: انکار واقعیت، مواجهه انسان با یک وانمودگرا، بیمعنایی، شکاندیشی و کثرتگرایی.
3. دیدگاه پستمدرن در نظریه سازمان، اشتراک کلی نظریههای دیگر را نفی میکند، ولی جایگزین واحدی برای آن ارائه نمیدهد.
4. نظریات مدیریت و سازمان پستمدرن، بر خلاف نظریات دیگر به جای یک استعاره واحد، استعارههای متعددی از سازمان ارائه میدهند که این استعارهها عموما از جنس نرم میباشد.
5. در نظریات سازمان و مدیریت پستمدرن، مسئله تنوع ساختار سازمانی و مطرح شدن ساختارهای جدید به چشم میخورد.
6. یکی از تأثیرات دیدگاه پستمدرن در نظریات سازمان، توجه این نظریات به گروههای خاص است.
7. ظهور سازمانهای فراصنعتی هم از نظر تاریخی و هم از نظر مفهومی، با مطرح شدن تفکر پستمدرن هماهنگی داشته است.
8. جایگاه دیدگاه پستمدرن تمدن غربی است که از جهت مبانی و اهداف با تمدن اسلامی یکسان نمیباشد. بنابراین، نمیتوان انتظار داشت طرح دیدگاه پستمدرن در غرب بتواند تأثیری در نظریات اسلامی سازمان و مدیریت داشته باشد. علاوه بر اینکه از جهت مبانی نیز این دیدگاه با مبانی اسلامی همخوانی ندارد.
تاریخ: شنبه , 16 دی 1402 (02:00)