امروز پنجشنبه 09 فروردین 1403

هوش هیجانی (عاطفی) و کاربردهای آن

0
آشنایی با هوش هیجانی (عاطفی یا EQ)

دانیل گلمن نخستین کسی بود که اصطلاح هوش عاطفی را در میان مردم، رواج داد. وی در 1995 کتابی نوشت با عنوان «هوش عاطفی: چرا ممکن است این عنصر از بهره هوشی مهم‌تر باشد؟» وی اکنون رئیس شرکت خدمات هوش عاطفی در امریکاست که محور فعالیت‌های آن تحقیقات در این زمینه می‌باشد.

گلمن معتقد است: زندگی جمعی و اخلاقی ما به خویشتنداری، غمخواری و مهارت‌های مربوط به هوش عاطفی بستگی دارد. برخلاف بهره هوشی (IQ) که تصور می‌شود از زمان تولد، مطلق باقی می‌ماند، اعتقاد بر این است که هوش عاطفی (EQ) در سراسر زندگی پرورش می‌یابد و تقویت می‌شود. گلمن استدلال اساسی خود را چنین بیان کرد: «به یک معنا، ما دو مغز، دو ذهن و دو نوع هوش داریم: عاطفی و عقلی». وی خاطرنشان کرد استفاده از هوش عاطفی به اندازه هوش عقلی در زندگی ما مهم است.

گلمن در کتاب خود پنج حیطه را نام می‌برد که عوامل هوش عاطفی را مشخص می‌کنند:

1. توانایی شناخت احساس به همان شکل که رخ می‌دهد، نقش بنیادی در هوش عاطفی دارد. اگر نتوانیم عواطف خود را متوجه شویم، ممکن است مغلوب شده و با در بروز این احساسات قوی، متزلزل شویم.

2. توانایی حفظ خود در برابر دشواری‌های زندگی یا بازیافتن خود پس از بروز مصائب، مستقیماً به وجود مهارت قبلی بستگی دارد. می‌خواهیم به نوعی بر عواطف خود کنترل داشته باشیم تا بتوانیم به نحو مناسب با این عواطف کنار بیاییم.

3. پایه موفقیت در دستیابی به هر نوع هدف، توانایی بهره‌گیری از عواطف در این راه است. برای اهداف خلاقانه، تمرکز و تسلط (یادگیری به تاخیر انداختن ارضا و غلبه بر امیال نامناسب) مهارت‌های مهمی هستند و کنترل عاطفی ضروری است.

4. مهارت‌های مردمی، مبنای همدردی و توانایی توجه به عواطف دیگران است. همدردی شعله نوعدوستی را برمی‌افروزد و در مشاغلی همچون آموزگاری و مدیریت که مستلزم توجه به دیگران است، نقش مهمی دارد.

5. کارآمدی بین فردی به توانایی ما در مدیریت عواطف دیگران بستگی دارد. چه بسا طرح‌های درخشان و دیدگاه‌های نوآورانه که اغلب در نبود مهارت‌های شایستگی اجتماعی و رهبری از بین می‌رود.

6. احتمالاً کسانی را می‌شناسیم که ممتازی بی‌چون و چرایی دارند، اما به علت عدم فعالیت اجتماعی یا نبود انگیزه، موفق نبوده‌اند. احتمالاً دوستانی نیز داریم که از رهگذر توجه و ظرافتی که در برخورد با موقعیت‌های اجتماعی و کاری نشان داده‌اند، موفقیت بسیاری کسب کرده‌اند. استدلال‌هایی که در مورد هوش عاطفی ارائه شده است، افراد را به این نکته آگاه کرده است که باید هوش عاطفی را عنصری جدا از بهره هوشی انگاشت.

برخلاف آزمون‌های شناخته شده تیزهوشی، هنوز هیچ آزمون نوشتاری معتبری که مشخص کننده رتبه هوش هیجانی باشد، وجود ندارد. اگرچه تحقیق‌های بسیار زیادی در زمینه هر یک از مولفه‌های آن صورت گرفته است، اما در بهترین حالت می‌توان با نمونه‌گیری از توانایی عملی فرد در دریافتن احساس افراد از راه نمایش یک نوار ویدیویی و از حالت چهره آنان مطالعه کرد. جک‌بلاک، روانشناس دانشگاه کالیفرنیا در برکلی به لحاظ نظری مقایسه‌ای انجام داده است: افراد دارای ضریب هوشی بالا در مقابل افراد دارای تمایلات عاطفی بالا. تفاوت‌های قابل توجه‌ دارند. گونه خالص دارای بهره هوشی بالا (یعنی کاملاً فاقد هوش هیجانی) تقریباً تصویر اغراق‌آمیزی از روشنفکرانی است که در قلمرو ذهن استادند، اما در دنیای فردی ناکارامدند. نیم‌رخ آماری مردان و زنان در این خصوص، تا حدی متفاوت است. مرد دارای بهره هوشی بالا با طیف گسترده‌ای از علاقه‌ها و توانایی‌های ذهنی مشخص می‌شود که البته تعجبی ندارد. این مرد بلندپرواز، قابل پیش‌بینی و سرسخت است و دربند علاقه‌های فردی نیست. او همچنین عیب‌جو و فخرفروش، مشکل‌پسند، در تجربه‌های احساسی ناراحت، غیربیانگر و مستقل و از نظر عاطفی سرد و بی‌روح است.

برعکس مردانی که از نظر هوش هیجانی بالا هستند، از نظر اجتماعی متوازن، خوش برخورد و بشاش هستند و در مقابل افکار نگران‌کننده یا ترس‌آور مقاومند. آنان در زمینه خدمت به مردم یا حل مشکلات، قبول مسئولیت و برخورداری از دیدگاهی اخلاقی، ظرفیتی قابل توجه دارند و در ارتباط خود با دیگران هم حسی و توجه نشان می‌دهند.

زنان دارای ضریب هوشی بالا از اتکای به نفس هوشمندانه‌ای که از آنان انتظار می‌رود، برخوردارند. تفکرات خود را براحتی بیان می‌کنند و برای موضوعات ذهنی ارزش قائلند و طیف گسترده‌ای از علاقه‌های ذهنی و زیبایی شناختی دارند. آنان همچنین درون‌نگر، مستعد ابتلا به اضطراب، فرورفتن در خیال‌ها و دارای احساس گناه هستند و در ابراز آشکار خشم خود، درنگ می‌کنند. هرچند آن را به‌طور غیرمستقیم ابراز می‌کنند. برعکس، زنان دارای هوش هیجانی سرشار، با جرات هستند و احساس‌های خود را مستقیم بروز می‌دهند. همچنین درباره خودشان احساس مثبتی دارند، زندگی برای آنان سرشار از معناست.

2. کاربرد هوش هیجانی

برای حل مهارت‌هایی که هوش هیجانی نماینده آنهاست، واژه‌ای قدیمی وجود دارد که با عنوان «منش» شناخته می‌شود. آمیتای انزیونی، نظریه‌پرداز اجتماعی دانشگاه جورج واشنگتن می‌نویسد: «منش، همان ماهیچه روان شناختی است که کردار اخلاقی به آن نیاز دارد». جان دیویی فیلسوف دریافت که آموزش درس‌های اخلاقی به کودکان، زمانی موثر واقع می‌شود که صرفاً به صورت درس‌های انتزاعی تدریس نشود، بلکه در قالب جریان‌های واقعی زندگی آنان عرضه شود. یعنی همان شیوه سوادآموزی هیجانی. یکی از اساسی‌ترین اصل‌های مرتبط با منش، توانایی انگیختن و هدایت شخص خود است. حتی اگر در اجرای تکالیف مدرسه، تمام کردن یک کار و بیدار شدن در هنگام صبح باشد. چنانچه دیده‌ایم، توانایی به تاخیرانداختن کامیابی و برقراری توان در اشتیاق به عمل و جهت دادن به آن مهارتی اساسی است، مهارتی که در روزگاران گذشته، اراده خوانده می‌شد. توماس لیکونا در نوشته‌ای درباره آموزش منش اشاره می‌کند که: «ما نیاز داریم تا نفس خود، اشتهای خود و امیال خود را مهار کنیم تا حق دیگران را درست ادا کنیم. برای این کار، باید به کمک اراده، خود را تحت مراقبت اراده درآوریم.»

توانایی کنارگذاردن خودمرکزبینی، منافع اجتماعی زیادی به همراه دارد. این توانایی راه همدلی کردن، گوش کردن واقعی و احترام گذاشتن به دیدگاه دیگران را هموار می‌کند. چنانکه دیده‌ایم، همدلی به احساس مسئولیت، رعایت کردن حال دیگران و دلسوزی می‌انجامد.

دیدن مسائل از دیدگاه دیگران، فکرهای قالبی پرتعصب را درهم می‌شکند و به این ترتیب راه را برای شکیبایی و پذیرش تفاوت‌ها باز می‌کند. در جامعه‌ای که به طرزی فزاینده کثرت‌گرا می‌شود، این توانایی‌ها بیشتر از هر وقت دیگری موردنیازند، زیرا به افراد امکان می‌دهند با احترام متقابل با هم برخورد کنند و مبادله‌های اجتماعی پرثمر را امکان‌پذیر می‌سازند.

3. نتیجه‌گیری

چه عواملی سبب می‌شود که افراد بسیار هوشمند از کامیابی چندانی در زندگی برخوردار نشوند، اما افرادی با بهره هوشی متوسط پیشرفت کنند؟ آخرین پژوهش‌های انجام شده در این زمینه می‌گویند این تفاوت را باید در توانایی‌هایی جست که هوش عاطفی نام دارند. این پژوهش‌ها نشان می‌دهند که بهره هوشی عاملی ارثی است، اما هوش عاطفی قابل یادگیری است. هوش عاطفی در شکل‌گیری شخصیت و رفتار مدیران، بویژه در سبک رهبری آنان نقشی برجسته ایفا می‌کند. مدیران موفق باید برای افزایش توانایی‌های خود در این زمینه همواره کوشا باشند.

هوش عاطفی در سازمان شامل توانمندی‌های بنیادین زیر است:

1. خودآگاهی: توانایی فهم احساسات خود و درک اثر آن بر عملکرد، ارزیابی درست از توانمندی‌ها و کاستی‌های خود و اعتماد به نفس

2. خود مدیریتی: توانایی کنترل احساسات، صداقت و قابلیت اعتماد، وظیفه‌شناسی، سازگاری با شرایط، دلبستگی به بالندگی و نوآوری

3. آگاهی اجتماعی: مهارت درک احساسات دیگران، همدلی، توانایی تشخیص مسائل جاری و گرایش به ارائه خدمت.

4. مهارت اجتماعی: توانایی رهبری دوراندیشانه، توانایی برانگیختن دیگران، توانایی نفوذ در دیگران و پرورش آنان، مهارت‌های ارتباطی، توان مدیریت تعارض و کاهش ناسازگاری‌ها، توان افزایش همکاری و همیاری

پژوهش‌های دهه‌های اخیر نشان می‌دهند هوش عاطفی با اثربخشی مدیران و سازمان‌های آنان پیوند دارند و مدیرانی که از هوش عاطفی قوی برخوردارند در مقایسه با مدیران دیگر بسیار موفق‌ترند.

منابع

1. «توجه به هوش عاطفی برای موفقیت در زندگی ضروری است». روزنامه همشهری، 3/7/79

2. «هوش هیجانی» مجله اصلاح و تربیت، آرشیو، شماره 24 مقاله ششم.

3. «بررسی رابطه بین هوش هیجانی، فرسودگی شغلی و سلامت روان کارکنان...» آقای جوانشیر اسدی، پایان‌نامه کارشناسی ارشد روانشناسی عمومی، 1382.

4. «رفتارهای اثربخش رهبری، پیوند سبک‌های رهبری با جوسازی و هوش عاطفی» نشریه اطلاع‌رسانی مدیران برق، شماره دوم، بهار 1380.

تبلیغات متنی