امروز جمعه 02 آذر 1403
بر اساس ماده 23 قانون حمایت حقوق مولفان، کلیه آثار ارائه شده در سایت با مجوز از صاحب امتیاز اثر می باشد. تمام کالاها و خدمات این سایت بدون احتساب مالیات می باشد.
استرنبرگ (1986) به سبکهای فکری مختلفی که از فرضیه خود حکومتی به عنوان شالوده روشهای فکری گرفته شده است اشاره دارد. بر طبق این دیدگاه کسی که خود حکومتی فکری داشته باشد بالقوه خلّاقتر از دیگران است. ویژگیهای خود حکومتی از پنج لحاظ قابل توجّه است.
کارکرد یا وظیفه قانونگذاری، اجرائی، قضاوتی
اشکال حکومت: مستقل سلسله مراتب,حکومت متنفذین، بی قانونی
سطح: کلی یا محلی
حوزه و میدان: درونی و بیرونی
یادگیری: محافظه کاری و پیشرفت گرایی
الف- کارکرد حکومت
در حکومت فکری، مانند حکومت اجتماعی سه قوه وجود دارد: در شیوه قانونگذاری، افراد خودشان قوانین فکری را خلق میکنند و ترجیح میدهند مسائل از قبل ساخته و پرداخته نشده باشد. در شیوههای اجرایی,قوانین دنبال میگردد و ترجیح این است که مسائل از قبل ساخته شده و منظم باشد. در روش قضایی قوانین ارزیابی شده و مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد. افراد خلّاق به روش قانونگذاری گرایش دارند. زیرا این روش فیالنفسه خلّاق است.
ب- اشکال حکومت فکری
خلّاقیت ارتباط قوی با اشکال حکومت فکری ندارد. با وجود این میتواند با شکل بی قانونی تا حدی منطبق باشد.
ج- سطوح فکری
کلی نگر، ترجیح میدهد مسائل را بزرگ ببیند و از جرئیات صرفنظر کند,بر عکس جزئی نگر که تمایل به جزئیات دارد. هر چند تمایل کلی نگر صرفاً برای خلّاقیت کافی نیست,امّا برای حل مسائل به طور خلّاق باید تصویر جامعی از مسائل داشته باشیم.
د- میدان و حوزه خود حکومتی
افراد با روش درونی کمتر حساسّیت اجتماعی دارند و متوجه درون خویش هستند در حالی که افراد با روش بیرونی متّوجه بیرون خویش هستند و حساسیت اجتماعی دارند. خلّاقیت هر دو حوزه بیرونی و درونی را در بر میگیرد,لکن حداقل در بعضی موارد برای ظهور خلّاقیت نیاز به حوزه درونی است، حتی در بحث با مردم.
ه- یادگیری
افراد محافظه کار دوست دارند قوانین و دستورالعمل حفظ شود و حداقل تغییر ایجاد شود, زندگی و کارشان مشابه باشد، از موقعیتهای مبهم اجتناب میکنند. بر عکس افراد پیشرفت گرا دوست دارند ورای قوانین ودستورالعملهای موجود عمل کنند. مایل به حداکثر تغییر هستند, عدم شباهت کار و زندگی را می طلبند و موقعیتهای مبهم را ترجیح می دهند. روشن است که برای خلّاقیت نیازمند روش پیشرفت گرا هستیم.
افراد محافظه کار معمولاً به راههای موجود توجّه میکنند,بنابراین امکان این که به راه حلهای خلّاق برای مسائل دست یابند کم است. در حالی که افراد خلّاق معمولاً از شرایط موجود ناراضی هستند و اصول و دستورالعملهای جدیدی را دنبال مینمایند. نتیجه آن که افراد خلَاق نه تنها به توانایی فکری خاصی نیازمندند,بلکه به سبکهای فکریی احتیاج دارند که این توانائیها را به طریق خلّاق هدایت کند.
در مجموع استرنبرگ (1994) معتقد است؛ بین تفکّر منطقی و خلّاق تفاوت وجود دارد. از نظر او تفکّر منطقی شامل سه جزء یا مؤلفه است: عملکرد، کسب دانش و فرا مؤلّفه.
عملکرد: فرایند شناختی است که در حل مسأله شرکت دارد. ابتدا اطلاعات مربوط به مسأله در حافظه جای میگیرد آنگاه رابطهای که در صورت مسأله وجود دارد بررسی و روابط سطح بالاتر برای حل مسأله ترسیم میگردد.
کسب دانش: کار اصلی در این مؤلفه یادگیری اطلاعات جدید و حفظ آن در حافظه میباشد. ابتدا اطلاعات جدید مناسب از اطلاعات نامناسب تفکیک میشود، آنگاه اطلاعات انتخاب شده کاملاً ترکیب میشوند و سپس اطلاعات به دست آمده در کنار اطلاعات موجود در حافظه قرار گرفته و بین دانش جدید با ساختارهای پیشین ارتباط بر قرار میشود.
فرا مؤلفه: هدایت دو مؤلفه قبل از طریق فرا مؤلفه انجام میگیرد. از طریق فرا مؤلفه شخص تصمیم میگیرد از کدام اجزای عملکرد یا چه ترکیبی از اطلاعات برای حل مسأله استفاده نماید. استرنبرگ معتقد است؛ تفاوت افراد در توانایی فکر ناشی از تفاوت آنها در این سه جنبه است. افرادی که توانایی بیشتری دارند معمولاً از پردازشهای مربوط به فرا مؤلفه بیشتر بهره میگیرند. از دید استرنبرگ تفکرّ خلّاق مبتنی بر یک رویکرد چند متغیری است. از نظر او فرد خلّاق در شش صفت کاملاً متمایز از افراد غیر خلّاق است این صفات عبارتند از: هوش دانش,سبک شناختی, شخصیت,انگیزه و بافت محیطی.
هوش: بر طبق نظر استرنبرگ هوش شامل بخشی از مجموعه فرایندهای ذهنی است که برای درون داد انتقال و برون داد اطلاعات به کار گرفته میشود و شامل سه جزء است: اجزای فرا شناختی که برای برنامهریزی,نظارت,ارزیابی راهبردهای حل مسأله مورد استفاده قرار میگیرد. اجزای پیش عملکردی که برای حل مسأله و اجزا کسب دانش که برای یادگیری چگونگی حل مسأله به کار میروند. خلّاقیت این اجزاء را در موقعیتهای مشابه به روش جدیدی به کار میگیرد.
دانش: دانش، بخش اصلی از مواد خام برای فرایندهای عملیاتی هوش را فراهم مینماید. وجود دانش برای به وجود آمدن تولیدات خلّاق ضروری است.
سبک شناختی (فکری): همان طور که قبلاً نیز در این مورد اشاره شد سبکهای محافظه کارانه, اجرایی مغایر با خلّاقیت است و سبکهای آزاد اندیش و قانونمندی در جهت تسهیل خلّاقیت عمل میکند.
شخصیت: صفات شخصیتی بر منابع شناختی تأثیر مستقیم میگذارد و باعث میشود منابع بتوانند مؤثرتر عمل نمایند.
استرنبرگ بر پنج صفت خلّاق تأکید خاص دارد:
1-تحمل ابهام
2- اراده
3- پشتکار و مداومت (که باعث میشود از فرایندهای هوش و دانش به طور مکرر استفاده شود)
4-خطر پذیری
انگیزه: انگیزه باعث علاقهمندی و تمرکز بر کار میگردد، بنابراین این عنصر میتواند نقش اساسی در خلّاقیت ایفا کند. برای ظهور کار خلّاق باید پاداش درونی وجود داشته باشد.
دکتر افضل السادات حسینی
تاریخ: شنبه , 09 دی 1402 (23:16)