امروز جمعه 02 آذر 1403

اندیشه جرج هربرت مید

0

مید می گفت که جدا از جامعه، هیچگونه خود، خودآگاهی و ارتباطی نمی تواند وجود داشته باشد. جامعه را نیز به نوبه خود باید به عنوان ساختاری در نظر گرفت که از طریق فراگرد رایج کنش های اجتماعی-ارتباطی و مبادلات اشخاصی که متقابلاً به یکدیگر گرایش دارند، پدید می آید.

مید میان اداهای بی معنا (ناخودآگاه)ی حیوانی و اداهای معنی دار (خودآگاه) رایج در برخوردهای انسانی، تفاوت چشمگیری قایل می شود. اداهای معنی دار بر نمادهای زبانی استوارند و محتوایی را در بر دارند که برای افراد گوناگون کم و بیش یکسان است و از همین روی، برای همه آنها یک معنا را دارند. اندیشه بشری زمانی پدید می آید که نمادها و اداهای شفاهی عام، در فرد همان واکنشی را برانگیزاند که او خود در دیگری بر می انگیزاند و به خاطر همین واکنش است که او می تواند رفتار بعدی اش را تحت نظارت خود داشته باشد. به گفته بلومر، عمل متقابل نمادین مستلزم تفسیر یا تخمین معنای اعمال یا برداشت های شخص دیگر است و نیز مبتنی است بر تعیین حدود، یعنی بر انتقال نشانه هایی به شخص دیگر، تا او از این طریق بداند که چگونه باید عمل کند.

مید به پیروی از ویلیام جیمز استدلال می کند که آگاهی را باید به عنوان یک جریان فکری در نظر گرفت که از رابطه پویای میان یک شخص و محیطش و بویژه محیط اجتماعی اش سرچشمه می گیرد. او چنین برهان می آورد که پدیده های ذهنی را نمی توان تا حد واکنش های شرطی و مکانیسم های فیزیولوژیک دیگر فروکاست، همان کاری که رفتارگرایان انجام می دهند، و نیز نمی توان این پدیده ها را برحسب مفهوم دربسته خویشتن دکارتی درک کرد. نمی توان گفت که تجربه، نخست فردی و سپس اجتماعی است. هر فردی در یک رشته اعمال مشترک و مدام با دیگران درگیر است که همان ها به ذهن او شکل می بخشند. آگاهی از قبل وجود ندارد، بلکه طی عمل پدید می آید.

شرح مید از چگونگی تکوین آگاهی و خود، از طریق رشد تدریجی قدرت بازی کردن در نقش دیگران از کودکی و نگریستن به اعمال خود از زاویه دیگران، یکی از بزرگترین دستاوردهایش است. از این دیدگاه، ارتباط انسانی زمانی امکانپذیر می شود که نماد در یک شخص همان واکنشی را برانگیزاند که او خود در دیگری بر می انگیزد.

یک کودک در نقش مادر، معلم و پلیس بازی می کند و بدین سان، نقش های گوناگونی را به عهده می گیرد. نقطه عطف تعیین کننده در تکامل اجتماعی کودک، زمانی پدید می آید که او در نشان دادن یک تصویر به طرف مقابل خود، آن را از خود دور نگهدارد و دیگر مانند گذشته طوری آن را در مقابل خود نگیرد که گویی دیگری تنها آن چیزی را که او خود می بیند می تواند ببیند.

بازی های کودکانه در سطح ایفای نقش ساده، نخستین مرحله است در تحول تدریجی فرد از تبادل اداهای ساده – تعقیب و گریزهای کودکانه – به توانایی بزرگسالانه کاربرد نمادهای معنی دار در روابط متقابل با دیگران. گرچه یک کودک در این مرحله یاد می گیرد که در تخیل، خود را به جای همبازی اش قرار دهد، اما هنوز نمی تواند میان نقش های گوناگونی که دیگران متقابلاً ایفاء می کنند، در ذهن خود ارتباط برقرار کند. اما در بازی هایی که شماری از افراد به نوبت نقش های گوناگونی را بازی می کنند، مانند بازی بیس بال، کودکی که نقشی را عهده دار می شود باید خوود را برای ایفای نقش هر یک از بازیگران دیگر نیز آماده نگهدارد. اینگونه بازی های دونقشی متفاوت است، بلکه از هر گونه بازی دیگری که مستلزم ایفای نقش متقابل نیست، تفاوت دارد.

میان بازی پیچیده و بازی ساده این تفاوت اساسی است که در بازی پیچیده، کودک باید طرز برخورد بازیگران دیگر را نیز در نظر داشته باشد. طرز برخوردهای بازیگران دیگر در ذهن یک بازیگر، به صورت یک واحد سازمانی شکل می گیرند و همین سازمان است که واکنش یک فرد بازیگر را تحت نظارت خود می گیرد. اعمال هر یک از بازیگران با تصوری که او از بازیگران دیگر دارد تعیین می شوند. هر آنچه که او انجام می دهد، با عمل خود را به جای افراد دیگر تیم قرار دادن، نظارت می شود، دست کم تا آنجا که طرز برخوردهای دیگران بر واکنش خاص او تاثیر می گذارند. پس ما در اینجا یک دیگری داریم که در واقع همان سازمان طرز برخوردهای افراد درگیر در یک فراگرد است.

به نظر مید، یک فرد کاملاً بالغ، نه تنها طرز برخوردهای افراد دیگر و یا «دیگران مهم» را نسبت به خود و نسبت به همدیگر در نظر می گیرد، بلکه باید طرز برخوردهای آن ها را نسبت به هر یک از جنبه ها یا مراحل فعالیت مشترک اجتماعی در نظر گیرد. همان فعالیتی که آن ها به عنوان اعضای یک جامعه سازمانیافته یا گروه اجتماعی، مشترکاً انجام می دهند. فرد تنها زمانی به خود کامل خویش دست می یابد که بتواند در برابر فعالیت اجتماعی تعاونی و سازمانیافته و یا مجموعه فعالیت های خاص گروهش، برخوردی متناسب با گروه اجتماعی سازمانیافته اش از خود نشان می دهد. خود کامل زمانی پدید می آید که دیگری کلی چندان درونی گردد که اجتماع بتواند بر رفتار فردفرد اعضایش نظارت داشته باشد.

به نظر مید، ذات خود، همان انعطاف پذیری آن است. خود فرد از رهگذر روابطش با دیگران، وجود دارد. خود فرد از طریق توانایی پذیرا شدن رویکردهای دیگران در تخیل خودیش، موضوع بازاندیشی خودش می شود. خود چون ذاتاً اجتماعی است، می تواند هم شناسا قرار گیرد و هم شناخته. فردیت خاص هر خودی، نتیجه ترکیب ویژه ای از رویکردهای دیگران است، همان رویکردهایی که دیگری کلی را می سازند. این ترکیب چندان مختص به هر فرد است که حتی دو فرد را نمی توان یافت که ترکیب خود آن ها یکی باشد. پس، گرچه فردیت در وابستگی اجتماعی ریشه دارد، اما باز، سهم هر فرد در فراگرد اجتماعی مختص به خود او است.

خود تنها سازمان محض رویکردهای اجتماعی را شامل نمی شود. هم «من» و هم «خودم»، ضرورتاً به تجربه اجتماعی مرتبط اند. اما «من»، همان واکنش ارگانیسم به رویکردهای دیگران است، حال آن که «خودم»، مجموعه سازمانیافته ای از رویکردهای دیگران است که مورد قبول یک فرد قرار می گیرد. رویکردهای دیگران، خودمِ سازمانیافته را می سازد و سپس شخص به عنوان یک من، نسبت به این خودم واکنش نشان می دهد. شخص به عنوان خودم، به وجود خویش به عنوان یک شناخته آگاهی می یابد. او بر حسب رویکردهایی که دیگران نسبت به او دارند، به خودش واکنش نشان می دهد. ارزیابی او از خودش، نتیجه ارزیابی هایی است که او تصور می کند دیگران درباره اش انجام می دهند. خودم همان خودی است که از دیدگاه دیگرانِ مهم یا کل اجتماع پنداشته و دریافته می شود. این جنبه از خود، قوانین، اخلاقیات و آداب و چشمداشتهای سازمانیافته اجتماع را منعکس می سازد. در مقابل، من، در واقع همان واکنشی است که یک فرد در برابر رویکردهای دیگران نسبت به رویکردهای خودش در هنگام برخورد با ان ها از خود نشان می دهد، این جنبه از خود، دربرگیرنده آزادی و ابتکار فرد است. من و خودم یکی نیستند، زیرا من چیزی است که هرگز کاملاً به محاسبه در نمی آید. و همیشه متفاوت از آن چیزی است که موقعیت اجتماعی اش اقتضاء می کند.

مید می نویسد که ما افرادی هستیم که با یک ملیت معین زاده می شویم و از نظر جغرافیایی در یک نقطه خاص قرار می گیریم و دارای چنین یا چنان روابط خانوادگی و سیاسی هستیم. همه این ها موقعیت خاصی را باز می نماید که خودم را می سازد؛ اما ارگانیسم هر فرد نیز در برابر این خودم پیوسته و لزوماً واکنش نشان می دهد. من همیشه در برابر موقعیت های از پیش تعیین شده به شیوه ای منحصر به فرد واکنش نشان می دهد، درست مانند آن که هر مونادی در عالم لایبنیتسی از دیدگاه خاص خودش آن عالم را منعکس می سازد و بدین سان، یک جنبه یا چشم انداز متفاوتی از این عالم را بازتاب می کند. به نظر مید، ذهن در واقع همان فحوای فردی فراگرد اجتماعی است. اما در ضمن، فرد، پیوسته در برابر جامعه از خود واکنش نشان می دهد. خود آنچنان که در تجربه اجتماعی متجلی می شود، در مجموع، ترکیبی از بازتاب های تثبیت شده دیگری کلی در خودم و خودانگیختگی محاسبه ناپذیر من است. مید برای استقلال شخصی ارزش قایل بود، اما این استقلال را ناشی از کوشش های مجزا از دیگران نمی دانست، بلکه تصور می کرد که استقلال فردی بر اثر واکنش در برابر برخوردهای دیگران پدید می آید. کنشگران انسانی ناگزیر به عملکرد در یک شبکه اجتماعی اند، اما خودِ رشد یافته ضمن واکنش در برابر جهان اجتماعی، آن را دگرگون نیز می سازد.

تعریف مید از کنش های اجتماعی تا اندازه ای مبهم است. به نظر نمی رسد که منظور مید این بوده باشد که کنش های اجتماعی منحصر به کنش های تعاون آمیزند، بلکه می خواست بگوید که کنش اجتماعی همیشه مبتنی بر یک مصلحت مشترک میان افراد جامعه اند. او نیز مانند زیمل معتقد بود که کشمکش و همکاری به یکدیگر وابسته اند و هیچ جامعه ای را نمی توان یافت که این هر دو عنصر را با هم نداشته باشد. یک جامعه به خوبی تکامل یافته و سازمان گرفته، جامعه ای است که از یک سوی، یکایک اعضای آن با انواع شیوه های پیچیده و ظریف به یکدیگر مرتبط بوده و بدین سان، همگی شان در تعدادی از مصالح مشترک سهیم بوده باشند و از سوی دیگر، افراد جامعه برحسب مصالح گوناگون دیگری که به صورت فردی دارا هستند و یا بر وفق مصالح گروه های کوچکتر و محدودترشان، کمابیش با یکدیگر در کشمکش باشند.

مید با مطرح ساختن این فکر که آگاهی در واقع یک گفتگوی درونی است که با وسایل عمومی انجام می گیرد، یعنی آگاهی یک تجربه خصوصی است که با کاربرد نمادهای اجتماعی معنی دار صورت می بندد و برحسب دیگری کلی سازمان می گرد، امکان بررسی های دقیق درباره شیوه های پیوند خوردن اندیشه با ساختارهای اجتماعی را فراهم ساخت.

مفهوم ایفای نقش مید، یعنی در نظر داشتن رویکردهای دیگران نسبت به خود فرد، را نباید با انچه که جامعه شناسان جدید اجرای نقش یا برآوردن چشمداشت های لازمه یک شغل خاص می خوانند، اشتباه گرفت.

به نظر مید، در جهان اجتماعی هرگز مناد دربسته ای وجود ندارد. به اصطلاح مارتین بوبر، من هرگز بدون تو وجود نداشته است. خویشتن بدون دیگری تصورناپذیر است و مفهوم خود بارزترین نمودار این واقعیت را در صحنه روابط متقابل اجتماعی نشان می دهد.

برخلاف کولی که نظریه هایش درباره جامعه به یک جهت ذهن گرایانه و خودمدارانه بس گرایش داشتند، مید به عینیت گرایی اجتماعی اش پیوسته وفادار مانده بود. از نظر او جهان روابط سازمانیافته اجتماعی، هم جنبه ای ذهنی و هم جنبه ای مادی دارد. او نمی کوشید تا جهان را از طریق درون نگری به شیوه کولی بازنگری کند. مید به این واقعیت بنیادی معتقد بود که یک زندگی اجتماعی عینی وجود دارد که دانشمند جامعه شناس موظف به بررسی آن است. از دیدگاه مید، جامعه یک پدیده ذهنی نیست، بلکه به یک وجه عینی تجربه، تعلق دارد. تفاوت های میان این دو دانشمند را که به جز از این نظر از جهات دیگر بسیار نزدیک به یکدیگرند، می توان به موقعیت ها و اوضاع زندگی متفاوت شان نسبت داد.

منبع: زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی لیوئیس کوزر

تبلیغات متنی