امروز شنبه 01 اردیبهشت 1403

اندیشه رابرت اِرزا پارک

0

پارک جامعه شناسی را به عنوان «علم رفتار جمعی» تعریف کرده است و خود همین تعریف نشان می دهد که او با وجود توجه به ضرورت تحلیل ساختارهای اجتماعی، به بررسی فراگردهای اجتماعی سیال تر بیشتر علاقمند بود. به نظر پارک، جامعه را باید محصول کنش های متقابل افراد ترکیب کننده آن دانست که در ضمن، با یک رشته سنت ها و هنجارهایی که در این فراگرد کنش متقابل پدید می آیند، نظارت می شود. نظارت اجتماعی، واقعیت اساسی و مسئله کانونی جامعه است. جامعه در همه جا یک سازمان نظارت کننده است و کارکرد آن، سازمان دادن، یکپارچه کردن و جهت دادن توانایی های افراد ترکیب کننده جامعه است. بدین سان، جامعه شناسی یک دیدگاه و روش برای بررسی فراگردهایی است که افراد به درون آن ها کشیده و وادار می شوند تا در قالب یک نوع وجود منسجمی که ما جامعه اش می خوانیم، با یکدیگر همکاری کنند.

نظارت اجتماعی به انواع مکانیسم هایی راجع است که به وسیله آن ها رفتار جمعی سازمان داده می شود و محتوا و جهت می گیرد. فراگرد اجتماعی مستلزم صورت های تنازع، کشمکش و رقابت است و نظارت اجتماعی کارش آن است که به این فراگردها سامان بخشد. نظارت اجتماعی چه به صورت ابتدایی ترین آن در میان افراد یک جماعت و چه به صورت کاملتر آن که در عقیده عمومی و قانون متبلور می شود، پیوسته در جهت تنظیم رقابت، تعدیل کشمکش ها و متوجه ساختن افراد به مقتضیات ضروری سامان اجتماعی عمل می کند. با این همه، نظارت اجتماعی هرگز نمی تواند توازن پایداری را در جامعه برقرار سازد. این واقعیت که تنازع ها با مکانیسم های نظارتی تنظیم می شوند، به معنای آن نیست که این تنازع ها ریشه کن می شوند، بلکه تنها به این معنی است که این ها به مجاری اجتماعاً پذیرفته شده رانده و پنهان می شوند. هر جامعه ای عناصری کم و بیش متنازع با یکدیگر را سازمان می دهد و با مقرراتی که روابط متقابل این عناصر را تصریح می کنند و حوزه عمل هر فردی را مشخص می سازند، دست کم به گونه موقتی آن ها را متحد می سازد. این توافق و همکاری اجتماعی در یک جامعه متشکل از طبقات بسته پایداری نسبی دارد، حال آن که در یک جامعه متشکل از طبقات باز، صورتی گذرا به خود می گیرد.

به نظر پارک، یک سامان اجتماعی به نسبت پایدار همان است که در آن، مکانیسم های نظارت اجتماعی در فایق آمدن بر نیروهای متنازع چندان توفیق یافته باشند که توافق میان آن ها به دست آید.

پارک چهار فراگرد اجتماعی اصلی را بازشناخته است: رقابت، کشمکش، توافق و همرنگی. به نظر او، رقابت را باید یک پدیده همه جایی دانست که نخستین بار از سوی زیست شناسان به روشنی و رسایی توصیف شده است و در فورمول تکاملی تنازع بقاء تعریف گشته است. رقابت یک صورت بنیادی و عام کنش متقابل اجتماعی است. این یک نوع عمل متقابل بدون درگیری است. تنها زمانی که ذهن ها با یکدیگر برخورد پیدا کنند و معنای یک ذهن با معنای ذهن دیگری اصطکاک یابد، کشمکش اجتماعی به معنای درست آن پیش می آید. در چنین صورتی، رقابت ناآگاهانه به کشمکش اگاهانه تبدیل می شود و رقیبان یکدیگر را به عنوان رقیب یا دشمن باز می شناسند. رقابت است که پایگاه هر فردی را در تقسیم کار و نیز در سامان بومشناختی تعیین می کند. اما کشمکش یک پدیده شخصی و گهگاهی است. رقابت تلاشی است برای به دست آوردن پایگاه دلخواه در سامان بوشناختی و اقتصادی. رقابت پایگاه هر فردی را در اجتماعی بومشناختی معین می سازد و کشمکش جای هر فرد را در جامعه تثبیت می کند. محل استقرار، پایگاه و وابستگی متقابل بومشناختی، ویژگی های یک اجتماع بومشناختی را می سازند، حال آن که منزلت، فرمانبری و فرمانروایی و نظارت اجتماعی، نشانه های شاخص یک جامعه به شمار می آیند.

توافق بر فرونشستن کشمکش دلالت می کند و زمانی پدید می آید که نظام تخصیص منزلت و قدرت، روابط بالادست و زیردست موقتاً تثبیت شده باشد و از طریق قوانین و آداب و رسوم تحت نظارت درآمده باشد. توافق نیز مانند همه مکانیسم های نظارت اجتماعی، شکننده است و به آسانی فرو می پاشد. به نظر پارک، توافق و سامان اجتماعی به هیچ روی پدیده های طبیعی نیستند و تنها سازگاری های موقتی اند که اگر کمکش های فروخفته سربلند کنند و سامان الزام موجود را به مبارزه خوانند، این سازگاری ها ممکن است یکباره درهم شکنند.

برخلاف توافق، همرنگی، فراگردی از درهم آمیختگی و درهم فرورفتگی است که طی آن، اشخاص و گروه ها خاطرات، احساسات و رویکردهای اشخاص دیگر را از آن خود می سازند و با سهیم شدن در تجربه و تاریخ دیگران، با آن ها در یک فرهنگ مشترک عجین می گردند. به دست آمدن همرنگی به معنای آن نیست که تفاوت های فردی دیگر ریشه کن شده اند یا رقابت و کشمکش برای همیشه از بین رفته اند، بلکه تنها به این معنی است که وحدت در تجربه و اشتراک در جهتگیری نمادین به آن درجه رسیده است که یک نوع اشتراک در منظور و عمل پدیدار گشته است.

مفهوم فاصله اجتماعی که پارک از زیمل گرفته بود، به نظر او برای فهم روابط نژادی کنونی اهمیتی بس تعیین کننده دارد. این مفهوم به درجه نزدیکی میان گروه ها و افراد راجع است و درجه نزدیکی، میزان نفوذی را که هر کس بر دیگری اعمال می کند، اندازه گیری می کند. هر چه فاصله اجتماعی افراد و گروه ها بیشتر باشد، میزان نفوذ متقابل آن ها کمتر می شود. به نظر پارک، اصطلاح هایی چون آگاهی نژادی یا طبقاتی، بیانگر فاصله اجتماعی میان گروه های مردم است. این اصطلاح ها حالتی ذهنی را توصیف می کنند که طی آن، به فواصلی آگاه می شویم که ما را از طبقات و اقوامی که آنها را به خوبی نمی شناسیم، جدا می سازد و یا جدا در نظر می آورند.

پارک چنین می اندیشید که آنچه که معمولاً تعصب نامیده می شود، به نظر می رسد که همان گرایش کم و بیش غریزی و خودانگیخته به حفظ فاصله اجتماعی باشد. او می گفت که انسان ها با گرایش های خاصی به دنیا می آیند و تمایل های دیگری نیز در زندگی بعدی شان به دست می آورند. یک انسان بدون تعصب، یک انسان بدون اعتقاد و در واقع، بدون شخصیت است. دوستی ها و دشمنی ها ملازم یکدیگرند. همچنان که جهان بدون دوستی تصورناپذیر می نماید، در یک چنین جهانی زندگی بدون دشمنی نیز احتمال ناپذیر به نظر می رسد، زیرا این دو حالت به یک معنی و تا حدی همبسته اند، اما تعصبی که ما در مورد صفات دوستان مان داریم، نمی گذارد که در مورد فضایل دشمنان مان انصاف داشته باشیم. پس، تعصب و فاصله اجتماعی جنبه های از بین نرفتنی اجتماع بشری به شمار می آیند.

پارک بر این نکته پافشاری می کرد که تعصب نژادی و فاصله اجتماعی را نباید با تنازع و کشمکش اجتماعی یک گرفت. تعصب یا فاصله اجتماعی زمانی عمل می کند که فرودست منزلت فروترش را بپذیرد، اما کشمکش اجتماعی زمانی پدیدار می شود که فرودست دیگر پذیرای منزلت فروپایه اش نباشد. تعصب نژادی به فراگرد معمولی دسته بندی کردن افراد بر حسب پایگاهی که در سامان سنتی دارند، راجع است. به نظر پارک، دور روابط نژادی از توافق به کشمکش تا توافق تازه و احتمالاً همرنگی، تنها یکی از موارد فراگرد عام دگرگونی اجتماعی به شمار می آید.

پارک فراگرد دگرگونی اجتماعی را در سه مرحله متوالی یا تاریخ طبیعی در نظر می گرفت. این فراگرد با ناخرسندی ها، آشوب ها و ناآرامی های اجتماعی آغاز می شود، سپس به جنبش های توده ای می انجامد و سرانجام، با یک توافق تازه در چهارچوب یک سامان نهادی تجدید ساختار شده پایان می گیرد. به نظر پارک، جماعت، یک تشکل اجتماعی ابتدایی و خام است. جماعت سنتی ندارد و بنابراین، بدون هرگونه نماد، تشریفات و آیین است. این تشکل هیچگونه الزامی را تحمیل نمی کند و هیچ وفاداری ای را ایجاد نمی کند. جماعت بحث نمی کند و از همین روی، به بازاندیشی درباره خود نمی پردازد، بلکه تنها به تکاپو می افتد.برعکس جماعت، عامه مردم به صورت بحث با یکدیگر کنش متقابل دارند. افراد در این حالت، به انتقاد از یکدیگر می گرایند؛ مسایلی در میان شان مطرح می شوند و در این رهگذر، احزاب سیاسی شکل می گیرد؛ برخورد عقاید پیش می آید و از این طریق، هرکسی رفتار دیگری را تصحیح و تعدیل می کند. زمانی که جماعت نااندیشنده به عامه مردم بازاندیشنده تبدیل می شود، هستی های اجتماعی تازه ای پدیدار می شوند که اگر شرایط مساعد باشند، بافت رسوم موجود را به گونه موفقیت آمیزی از هم می گسلند و راه را برای یک توافق تازه و شاخص یک سامان اجتماعی نوین هموار می سازد.

پارک با الهام از مفهوم داروینی «بافت زندگی»، یک نوع سامان زیستی مشترک میان حیوانات و گیاهان را در نظر گرفته بود و اصطلاح «اجتماع زیستی» را در مورد آن به کار بسته بود. او می نویسد که ویژگی های اساسی یک اجتماع زیستی عبارتند از 1- جمعیتی که در یک سرزمین سازمان گرفته باشد و 2- در خاکی که تحت اشغال خود دارد کم و بیش ریشه داشته باشد و 3- واحدهای فردی آن در یک رابطه وابستگی متقابل و حیات مشترک زندگی کنند. این جوامع مشترک الحیات، اجتماع بی سازمان گیاهان و جانورانی نیستند که برحسب تصادف در یک سکونتگاه گرد هم آمده باشند، بلکه برعکس این ها ارتباط متقابل و بسیار پیچیده ای به هم دارند. رقابت به پیدایش دو اصل عمده بومشناختی، یعنی تسلط و جابه جایی می انجامد. در هر اجتماع حیاتی، این تسلط نتیجه کشمکش انواع گوناگون برای داشتن فضای حیاتی بیشتر است. از سوی دیگر، جابه جایی مراحل گوناگون دارد که بر توالی منظم دگرگونی ها حکایت می کنند، دگرگونی هایی که یک اجتماع زیستی طی تحول خویش دستخوش آن ها می شود.

پارک معتقد بود که همان فراگردهای شاخص رشد و تحول اجتماع های زیستی گیاهی و جانوری، در مورد اجتماع های انسانی نیز عمل می کنند.

پارک استدلال می کرد که کشمکش اقتصادی برای کسب امتیاز اقتصادی در میان انسان ها، به تنازع بقای غیر شخصی حاکم بر زندگی جانوران، بسیار همانند است.

پارک می گفت از ان جایی که گروه های انسانی اجتماع های زیستی برپا می کنند و سامان بومشناختی مشخصی را می سازند، می توان آن ها را با روش هایی مورد بررسی قرار داد که زیست شناسان مشخصی را می سازند، می توان آن ها را با روش هایی مورد بررسی قرار داد که زیست شناسان در تحقیق اجتماع های غیر انسانی به کار می برند. جوامع انسانی دو جنبه دارند؛ یکی آن که از افراد به هم وابسته ای ترکیب شده اند که برای تسلط اقتصادی و سرزمینی و موقعیت بومشناختی با یکدیگر رقابت می کنند و دیگر آن که همگی افراد این جوامع در اعمال مشترک جمعی سهیمند.

در سامان اخلاقی یا اجتماعی که جدا از سامان بومشناختی است، انسان ها به عنوان افراد خودآگاه و در ارتباط با یکدیگر شرکت می کنند و از این طریق، توانایی عمل دسته جمعی را می یابند. سامان اجتماعی از طریق نظارت اجتماعی و اشتراک در وظایف جمعی، تاثیر کشمکش رقابت آمیز و مبتنی بر تنازع بقا را تلطیف می کند.

پارک یادآور شده است که ریشه معنای واژه شخص به صورتک بازیگران اشاره دارد و این خود بیانگر بازشناخت این واقعیت است که هر کسی همیشه و در همه جا به گونه ای کمابیش آگاهانه، نقشی را بازی می کند. ما به عنوان والدین و کودکان، سروران و بردگان، معلمان و پیشه وران، کلیمیان و غیرکلیمیان، در جامعه حضور داریم. در این نقش ها است که ما خودمان را می شناسیم.

پارک استدلال می کرد که مفاهیم ما از خودمان، در منزلت های اجتماعی مان و نقش هایی که در صحنه اجتماعی ایفاء می کنیم، ریشه دارند. مفهومی که هر فردی از خودش دارد، بر پایه تقسیم کار و سامان منزلتی استوار است. به نظر پارک، خود هر شخص ساخته مفهومی است که آن شخص برای نقش خویش قایل می شود و این نقش نیز به نوبه خود مبتنی بر بازشناخت منزلتی است که افراد دیگر جامعه برای فرد و نقش او قایل می شوند.

مفهوم معروف انسان حاشیه نشین پارک، مستقیماً از نظرهایش درباره مفهوم خود به عنوان انعکاس منزلت یک شخص در درون گروه مایه می گیرد. انسان حاشیه نشین مانند آمریکاییان و آسیاییان دورگه یا کلیمیان اروپایی، به دو گروه متفاوت تعلق دارد، بی آن که به هیچیک از آندو تعلق تام داشته باشد؛ در نتیجه، مفهوم چنین انسانی از خودش، ناهمخوان و مبهم است. یک انسان حاشیه نشین در دو جهان زندگی می کند و در هر دو آن ها کم و بیش بیگانه است. اما با این همه، پارک نیز مانند زیمل و وبلن استدلال می کند که موقعیت حاشیه نشینی نه بار خاطر انسان بلکه یار شاطرش است. افق دید او در مورد محیط فرهنگی اش، گسترده تر و هوشمندانه تر است و نگرشی بیطرفانه تر و خردمندانه تر از دیگران دارد. یک انسان حاشیه نشین همیشه انسان به نسبت متمدن ترین است. غوغای اخلاقی ای که تماس های تازه فرهنگی ایجاد می کنند، در ذهن انسان حاشیه نشین به آشکارترین صورت متجلی می شود، دگرگونی ها و در آمیختگی های فرهنگی ناشی از این تماس ها، در ذهن انسان حاشیه نشین منعکس اند و ما می توانیم فراگردهای تمدن و پیشرفت را از این طریق به بهترنی وجه بررسی کنیم.

منبع: زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی لیوئیس کوزر

تبلیغات متنی