امروز جمعه 02 آذر 1403

روش تحقیق نظری در علوم اجتماعی

0

علم و رویکرد علمی

1- علم و حکمت عامیانه

شناخت حاصل برخورد انسان با محیط است. از تأثیر محیط بر ارگانیسم اول احساس و سپس ادراک حاصل می شود. اگر ادراکات حاصله سنجیده و رده بندی شده سازمان یابند به شناخت علمی یا منطقی تبدیل می گردند. اما اگر شناخت در سطح احساسی و عاطفی باقی بماند سطحی و جزئی بوده و از تجمع ادراکات فراتر نمی رود. ولی در صورتی که ادراکات عمیق و وسعت بیشتری پیدا کنند مقرون به واقعیت می گردند و آنگاه شناخت منطقی یا علمی دست می دهد.

به زعم دانشمندان هدف علم تبیین است و این کار به یاری تجربه در معنای وسیع آن میسّر می گردد. شناخت احساسی بیشتر بر عواطف استوار است و هر چه از جنبه عاطفی آن کاسته شده و بر جنبه منطقی آن افزوده می گردد، به شناخت و تبیین علمی نزدیک تر می شود.

شناخت عاطفی و سطحی را حکمت عامیانه نیز می نامند. زیرا در چنین شناختی بر خلاف شناخت علمی نیاز به تجربه سازمان یافته نمی بینند. از تفاوتهای شناخت علمی و حکمت عامیانه از جمله این است که علم بر کمیّت (یا بهتر بگوییم بر اطلاعات قابل اثبات) تکیه می کند و شناخت غیر علمی یا حکمت عامیانه بر اساس اعتقادات و باورها استوار است.

برای مثال رومیان معتقد بودند که الهه ای هر روز خورشید را در طول آسمان با کالسکه ای می کشد.

اما هیچکدام از آنها چنین اتفاقی را ندیده بودند. بعدها دانشمندان با تحقیق به این نتیجه رسیدند که حرکت ظاهری خورشید از گردش روزانه زمین به دور خودش ناشی می شود. این نتیجه گیری را می توان با استفاده از روش علمی مشاهده و اثبات نمود.

قاعدتاً باید پس از حصول شناخت حسی، فرد وارد مرحله شناخت علمی بشود. اما در عمل و در زندگی روزمره بین این دو فاصله می افتد یا اساساً شناخت از مرحله اول فراتر نمی رود. انسان در کمتر مواقعی پس از حصول شناخت احساسی و پیدا کردن باور درباره چیزی، نیاز به آزمون آن را در خود احساس می کند.

از خصوصیات علم، قابلیت تعمیم است. این کار با جمع آوری اطلاعات و حذف موارد استثنایی و سازماندهی تجارب بیشتر، امکان پذیر می گردد. اما در حکمت عامیانه شناختی که فرد بدان دست یافته ولو این که استثنایی باشد مبنایی برای عمل و تصمیم گیری بشمار می رود.

خلاصه این که روش منحصر به فرد علم، آن را از حکمت عامیانه و سایر روشهای شناخت متمایز می سازد. علم منحصر به فرد است نه بخاطر اینکه با موضوعاتی متفاوت و جدید سروکار دارد و نه به خاطراین که سنت و فلسفه و حکمت عامیانه رد شده اند بلکه به خاطر این که توضیحات علمی بر شواهد قابل مشاهده، قابل تکرار و منظم استوارند. از این رو ممکن است در اثر تفحص علمی، افکاری که در طی قرون پذیرفته شده بودند به دور ریخته شوند.

2- انواع تبیین پدیده ها

علم یگانه روشی نیست که پدیده ها را توضیح داده و تبیین می کند دست کم سه روش دیگر یعنی تبیین عرفی، استنادی و فلسفی- نیز برای این کار وجود دارد. فرق اساسی روشهای مختلف تبیین در میزان اعتمادی است که در هر یک از آنها برای منبع اطلاعات یا منشا شناخت، یا روش دستیابی به شناخت، و تأثیر شناخت حاصله قایل اند. توضیح مختصر هر کدام از آنها فرصت مناسبی خواهد بود جهت مقایسه آنها با روش علمی.

الف: تبیین عرفی

توضیح پدیده ها به صرف اینکه همیشه چنین و چنان بوده است تبیین عرفی نام دارد. چنین تبیینی بر سنن و آداب و رسوم استوار است. سنت توجیه گر علت وجودی آن پدیده یا رفتار است و آنهایی که بدان تکیه می کنند نیازی به اثباتش نمی بینند. در میان منابع دسترسی به حقایق، سنت ها قوی ترین منبع به شمار می روند. زیرا بر پایه تجربیاتی که در طول قرون انباشته شده اند استوارند. هر کسی که از آنها سرپیچی کند یا آنها را رد نماید ممکن است طرد شده و احمق جلوه کند. توجیه آن این است که دلیلی بر سرپیچی یا عدم استفاده از چیزی که در گذشته صحیح به نظر می رسیده وجود ندارد.

برخی از کارهای روز مره مردم تکرار اشتباهات گذشتگان است و بسیاری دیگر بالعکس با یافته های علمی مطابقت دارند.

ب: تبیین استنادی

وقتی که گفته می شود مثلاً ارسطو چنین و چنان گفته و چون او فیلسوف معتبری بود پس این گفته صحیح است، در حقیقت به او (ارسطو) استناد شده است. در تبیین استنادی نیازی به اثبات ادعایی وجود ندارد. فقط کافی است منبعی که بدان استناد می شود شناخته شده باشد. استناد به مرجع ضمن اینکه فرد را به درک حقیقت جدیدی رهبری نمی کند، ممکن است از کشف حقیقتی جدید نیز جلوگیری به عمل آورد. زیرا استناد کننده فکر می کند که به علت موثق بودن مرجع مورد نظر، گفته اش صحیح است لذا نیازی به تحقیق و بررسی ندارد. (Horton andhunt, 1972. 4).

با وجود خطرات و اثرات نا مطلوب روش تبین استنادی، زندگی بدون استفاده از آن دشوار است. زیرا میزان اطلاعات موجود به مراتب بیشتر از آن است که یک فرد بتواند همه را جذب کند لذا او ناچار است در مواقع نیاز به متخصصین مراجعه کند و به استناد گفته آنها عمل کند. باید متذکر شد که استناد به منبع اطلاعاتی موقعی سودمند است که مرجع موثق باشد. لذا باید همیشه پرسید که این مرجع یا شخصی که به او استناد می شود در چه زمینه ای متخصص است؟ (7: 1987.Beverlyetal,).

ج: تبیین فلسفی

تبیین فلسفی به شناخت کلی از جهان یا به اصطلاح به جهان بینی اطلاق می گردد که حاصل مجموع ادراکات و عواطف است. می توان گفت که همه مردم به نحوی دارای نوعی جهان بینی هستند. و چون این نوع شناخت تا حدودی بر واقعیات تکیه دارد از این رو شناخت فلسفی تا حدی حقیقی و درست است. اما فلسفه به معنی رسمی کلمه از فعالیت های ذهنی فیلسوفان است که در انتخاب جهان بینی خود دقت و سنجش به کار می برند. (آریان پور، 11: 1356).

از آنجا که همه تبیین ها به جهان و پدیده های موجود در آن مربوط می شود لذا تبیین فلسفی از نظر موضوعی با سایر تبیین ها فرقی ندارد بلکه با روش خاص خود که بحث و جدل است مشخص می گردد. معمولاً اظهارات فلسفی درست فرض شده و با بحث اثبات می گردد. اما اثبات آن مثل استدلالهای ریاضی یا توصیفات علمی نیست. وانگهی در چنین شناختی، از شناسایی علمی و غیر علمی نیز استمداد می جویند. بدین معنی که تبیین فلسفی از طرفی بر واقعیات تکیه دارد و از طرف دیگر از بصیرت شخص آب می خورد. لذا می توان گفت شناخت فلسفی، هم واقعیات بیرونی و هم درونی را در بر می گیرد. (همان، 11).

شناخت نمودهای واقعیت که از طریق علم و یا سایر طرق کسب می گردد، معمولاً محدودند و دامنه شان چندان وسیع نیست، اما شناخت فلسفی بعلت کلیت دادن به ادراکات گوناگون تعمیم می یابد. لذا می توان گفت که یکی دیگر از خصوصیات شناخت فلسفی همانا جامع بودن آن است. شناخت فلسفی از طرفی راهنمای انسان در عمل و از طرف دیگر راهنمای علم و هنر است. تعمیم های فلسفی پیوسته بر حسب اکتشافات علمی و فنی جدید دامنه تازه تری می یابند.

تبیین فلسفی به علت خصوصیت جامع بودن و تعمیم یافتن، جهت ایجاد و ارائه فرضیه روش مناسبی است. و شاید هم بزرگترین ارزش آن در شکل دادن و تصور نمودن فرضیه های نو است، اما منبع خوبی برای نتیجه گیری نیست. چه بسا که ذهن فردی جرقه می زند اما آزمون و اعتبار بخشیدن بدان ممکن است مشکل و یا غیر ممکن باشد. مثلاً نظریه تکامل را یکی از فیلسوفان یونانی در قرن ششم قبل از میلاد مطرح کرده بود اما تا قرن نوزدهم اطلاعاتی که بتوان آن راآزمود در دسترس نبود. (4: 1972، Hentond Hunt).

د: تبیین علمی

دانشمندان تبیین های مختلفی را که در بالا ذکر آنها رفت نقد می کنند و بر تبیین علمی که از روش مشاهده استمداد می جوید تأکید می ورزد. تکیه دانشمندان بر روش مشاهده از برداشتی که از شناخت دارند نشأت می گیرند. آنان متعقدند که بین انسان و دنیای خارج، نوعی از ارتباط به مدد تأثیرات حسی وجود دارد. از این رو شناخت را می توان نتیجه تجربیات انسان و تأثیرات جهان فیزیکی، زیستی و اجتماعی بر حواس او تلقی نمود.

چنین برداشتی از شناخت، سئوالات متافیزیکی را از قبیل این که، آیا دنیایی مستقل و جدا از تجربیات انسانی وجود دارد، نادیده می گیرد. نگرش علمی بر این فرض بنا شده است که دنیا را می توان از طریق تجربه و با استفاده از توانایی ذهن در تجربه و تحلیل تجربیات، مورد شناسایی قرار داد. تجربیات انسان به عنوان داده هایی جهت تبیین پدیده های مختلف روانی، اجتماعی، سیاسی و غیره به کار گرفته می شوند، و با نظم و ترتیب یافتن به شناخت علمی تبدیل می شوند.

جهت ارائه تبیین علمی دست کم چهار نوع عملیات لازم است: (1) نمایش همبستگی، (2) حذف همبستگی کاذب (ظاهری)، (3) تعیین ترتیب زمانی حوادث، و (4) نظریه پردازی.

همبستگی یعنی تغییر همزمان دو یا چند عامل. مثلاً برای نشان دادن اینکه میزان تحصیلات و درآمد با یکدیکر همبسته اند باید بتوان نشان داد که هر وقت میزان تحصیلات تغییر می کند، میزان درآمد نیز تغییر می کند، تا بتوان گفت که هر چه میزان تحصیلات بالا باشد، میزان درآمد نیز بالا خواهد بود و یا برعکس. مهم نیست که نوع رابطه بین دو عامل مستقیم یا معکوس باشد، مهم این است که نشان دهیم که این دو با یکدیگر مرتبط اند.

مرحله دوم این است که نشان دهیم که همبستگی ای که بدان دست یافته ایم یک همبستگی کاذب نیست. همبستگی کاذب رابطه ای است که بر اثر دخالت و تأثیر عامل سومی مشاهده می شود، خلاصه آنکه همبستگی که پس از حذف عوامل گوناگون همچنان پا برجا بماند می تواند همبستگی واقعی یا غیر کاذب بشمار رود.

مثلاً در شهر بزرگی که تعداد آتش سوزیها زیاد است و دارای تعداد زیادی ماشین آتش نشانی است رابطه ای بین این دو وجود دارد زیرا هر دو با یکدیگر تغییر می کنند، اما نمی توان گفت که وجود ماشین های آتش نشانی باعث بروز آتش سوزی هاست لذا رابطه بین این دو عامل کاذب و ظاهری بوده و فراوانی آتش سوزی به عامل سومی، مانند بزرگی شهر بستگی دارد.

در مرحله سوم باید نشان داد که پدیده ای قبل از پدیده ی دیگر رخ داده است. برای نمایش اینکه تغییر در A باعث ایجاد تغییر در B بوده است باید وجود A را قبل از ایجاد تغییر در B نشان داد. مثلاً اگر رابطه ای بین رفتار خشونت آمیز در بین کودکان و تماشای فیلمهای خشونت آمیز مشاهده شود و ما بخواهیم رفتارهای خشن را نتیجه بد آموزی ها اعلام کنیم باید بتوانیم ثابت کنیم که قبل از تماشای فیلم ها این گونه اعمال خشونت آمیز وجود نداشته است.

و سر انجام در تبیین علمی به نظریه پردازی دست می زنند. اگر نظریه پردازی را نظامی منطقی و استقرایی بنامیم که دارای یک سلسله گفتارهای قابل آزمایش و نمایش است که از آنها می توان پیش بینی هایی به عمل آورد، باید گفت نظریه پردازی نوعی توجیه مفهومی است که از همبستگی های مشاهده شده بدست می آید. به عبارت دیگر نظریه گفتارهایی است درباره این که چگونه عوامل با یکدیگر مرتبط اند. برای مثال بارها نشان داده شده است که از هم پاشیدگی پایگاه اجتماعی (تعارض پایگاه با انتظارات فرد) با میزان خودکشی همبسته است. وانگهی نشان داده شده است که این رابطه کاذب نیست و به خوبی می دانیم که از هم پاشیدگی پایگاه اجتماعی از نظر زمانی بر خودکشی مقدم است.

در اینجا نقش نظریه، تعبیر و تفسیر همبستگی مشاهده شده می باشد. پس می توان گفت که انتظارات متعارض و وجود هنجارها و قوانین متضاد به استرس (فشار) عاطفی در انسانها می انجامد و آن نیز به نوبه ی خود به خودکشی منتهی می شود. چنین تعبیری، رابطه علّی بین دو عامل را که با یکدیگر همبسته اند با مشخص نمودن مکانیسم ارتباط آن دو پدیده با یکدیگر، توضیح می دهد.

3- تعریف علم تعیین حدود و ثغور آن

علم معانی مختلفی دارد، از جمله داشتن شناخت و آگاهی. همچنین علم به شناختی که از طریق مطالعه و بررسی کسب می گردد اطلاق می شود. بنا به تعریف کامپتون علم عبارتست از مجموعه ای از شناخت های سازمان یافته درباره دنیای مادی، اجزاء تشکیل دهنده و پدیده های موجود در آن که با شیوه خاصی که جهت رسیدن بدان شناخت به کار گرفته می شود، مشخص و از سایر روشهای رسیدن به شناخت متمایز می گردد.

الف: حدود و ثغور و موضوع علم

روشهای شناخت در گذشته عمدتاً غیر علمی (تبیینات فلسفی، و استنادی و عرفی) بوده اند. جستجوی دانش به روش علمی، جدید است و دویست یا سیصد سال بیشتر از عمر آن نمی گذرد. با وجود این که این روش تازه به میدان آمده است اما بیش از همه روشهای شناخت که عمر چندین هزار ساله دارند امکانات برای انسان فراهم آورده است. انفجار معلومات که ما شاهد آن هستیم نتیجه به کارگیری روشهای علمی است. اما علم خود حدود و ثغوری دارد که باید با آنها آشنا شد.

- اتکاء به واقعیات ملموس:

شناخت علمی بر شواهد قابل آزمون استوار است. و در اینجا از شواهد، واقعیات ملموس و محسوس می باشد که هر مشاهده گر می تواند از طریق مشاهده بدان دست یابد. ممکن است این گفته به نظر ما که تا حدی به روش علمی آشنا هستیم پر واضح برسد، در صورتی که در قرون گذشته مردم پیرامون موضوعاتی که قابل مشاهده یا اثبات نبود بحث می کردند و سعی در اثبات آنها داشتند.

لذا در اینجا این سؤال بزرگ مطرح می شود که واقعیت ملموس چیست؟

جهان با اینکه ساده به نظر می رسد، در عمق بسیار پیچیده است و ممکن است به سادگی توهمات جای واقعیات گرفته شوند.

اگر واقعیت را توصیفات و اتفاق کلام مشهود بدانیم، می توان وجود ارواح و اشباح در قرون وسطی را واقعیت شمرد، زیرا که همه مشاهده کننده های عاقل و بالغ همزبان معتقد بودند که وجود آنها واقعی است.

با این توصیف تمام آنچه که در حوزه واقعیات (شواهد ملموس) نمی گنجد خارج از حیطه علم بشمار می روند و علم فقط با سئوالات و مسایلی سروکار دارد که بتوان با تکیه به این گونه واقعیات برای آنها جواب یافت.

از این رو سؤالاتی نظیر: آیا مابعدالطبیعه وجود دارد؟ هدف از خلقت انسان چیست؟ یا معیار زیبایی کدام است؟ از حیطه تحقیقات علمی خارج اند زیرا برای این سئوالات نمی توان بر تکیه بر واقعیات ملموس جوابی فراهم کرد. با اینکه چنین سئولاتی از اهمیت والایی برخوردارند اما علم ابزاری جهت جوابگویی بدانها را ندارد.

- روش علمی قابل اعتمادترین منبع شناخت درباره واقعیات است:

دانشمندان می توانند باورهای انسانها را درباره خدا، خلقت و زیبایی مطالعه کنند و اثرات ناشی از این باورها را ارزیابی نمایند اما این امر بدان معنی نیست که بتوان جوابی برای سئوالات فوق یافت و یا جدل بر سر آنها را فیصله داد. روش علمی قابل اعتمادترین منبع شناخت درباره واقعیات (مثل رفتار انسان و جهان طبیعی) است.

- واقعیت در حال تغییر است: هر نتیجه گیری علمی نمایانگر منطقی ترین تعبیر و تفسیر همه شواهد قابل دسترس است. اما مسئله اینجاست که همواره شواهد و حقایق جدیدی ظهور می کنند و آنچه که امروز واقعیت به نظر می رسد ممکن است فردا واقعیت به شمار نیاید.

یافته های علمی در زمان و مکان مشخصی اعتبار دارند: بنابراین یافته های علمی مطلق نیستند و در محدوده ی زمان و مکان مشخص اعتبار دارند. حقایق علمی همه آزمایشی اند و آماده اند در صورت ظهور حقایق و شواهد جدید تغییر یابند، بعضی از حقایق علمی بر مبنای توده انبوهی از شواهد بنا شده اند که دانشمندان تصور می کنند، احتمال تغییر و تبدیل آنها در آینده غیر محتمل است مثل کرویت زمین، قانون جاذبه یا شرطی شدن فرهنگی.

- بی طرفی علمی: از دیگر مختصات علم، بی طرفی و دور بودن از داوری ارزشی است. علم معرفت است و معرفت می تواند موارد استفاده های گوناگون داشته باشد. مثلاً از انفجار اتمی (شناختی که در اثر تتبعات علمی بدست آمده است) می توان جهت کسب انرژی استفاده نمود و یا آنرا در جهت انهدام شهرها و انسانها به کار گرفت.

نوع استفاده از شناخت و فراورده های علمی مستلزم ارزش داوری و انتخاب است. اما علم کاری به ارزش داوری ندارد و نمی تواند بگوید کدام شق را باید انتخاب نمود. مثلاً علم می تواند بگوید که سیگار سرطان زاست و عمر را کوتاه می کند اما نمی تواند بگوید که طول عمر بیشتر بهتر است. بعبارت دیگر علم نمی تواند حکم صادر کند، فقط می تواند به سئوالاتی جواب گوید که با واقعیات سروکار دارند.

علم انسان را به شناخت می رساند و این انسان است که تصمیم می گیرد از آن شناخت چگونه استفاده کند. مثلاً اطلاعات حاصله درباره میکروبها می تواند به ایجاد سلاحهای میکروبی بیانجامد و یا اطلاعات حاصله در ساختار سازمانها ممکن است به تحکیم قدرت دیکتاتورها منتهی شود. این است که می گوئیم

-علم از نظر اخلاقی بیطرف است. برای علم فرقی نمی کند موضوعی مهم یا مقدس است یا نه، تا آنجا که با شواهد قابل اثبات سروکار داشته باشد، می تواند بررسی کند.

-دانشمندان انسان هستند: با اینکه علم ارزش داوری نمی کند اما دانشمندان به عنوان انسان در معرض ارزش داوری هستند و نمی توانند خود را کاملاً از قید ارزشها که بدانها خو گرفته اند رها سازند لذا همیشه این سئوال باقی است که علم تا کجا و تا چه اندازه ای بی طرف است و آیا می تواند بی طرف بماند؟

4- کارکردها و اهداف علم

با توجه به تعریف علم و بحث های فوق می توان دریافت که هدف اصلی علم ایجاد شناخت است. علم با فراهم آوردن اطلاعات، دانش بشری را درباره طبیعت و خود انسان که جزیی از طبیعت است، ارتقا می دهد.

اما کارکرد علم بدینجا ختم نمی شود. انسان به کمک علم سعی می کند، به کارها سهولت بخشد و برای خود رفاه بیشتری دست و پا کند، مثلاً سریعتر مسافرت کند، خانه های راحت تر بسازد، شبها روشنائی داشته باشد و...

-دو کارکرد اساسی علم: به عبارت خلاصه تر علم دو کارکرد دارد:

(1) کمک می کند که انسان به شناخت درباره اشیاء و حوادث دست یابد، و (2) کمک می کند انسان کارهایش را آسانتر به انجام رساندٍ، و با شناختی که پیدا کرده طبیعت را کنترل کرده و به خدمت خود در آورد.

هر چه علم بیشتر پیشرفت می کند و بر ابداعات صنعتی افزوده می گردد و هر چه میزان وابستگی جامعه به علم و تکنولوژی فزونی می یابد، مقام علم نیز تغییر می کند.

-علم به عنوان نهاد اجتماعی:

حال دیگر علم یک وسیله ی دستیابی به حقایق نبوده بلکه وسیله گردش امور جامعه نیز هست. از این رو، نمی توان از علم فقط بعنوان امری منحصر به فردیت ذهنی گروه خاصی نام برد. حال علم خود بصورت یک نهاد اجتماعی در آمده است. همان طور که می دانیم نهادها بر محور نیازهای جامعه به وجود می آیند و علم به علت تأمین طیف وسیعی از نیازهای جامعه، در واقع نهادی شده است.

رهیافت علمی: رهیافت علمی چیست؟

رهیافت علمی برای مردمی که به مسائل اجتماعی علاقه مند هستند چه سودمندی هایی دارد؟ چگونه می توان به کسب معرفت موثق درباره ی جنبه های تجربه بشری مانند تجربه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و یا روانشناختی دست یازید؟ و بطور جرئی­تر چگونه رهیافت علمی می تواند در فهم پدیده هایی چون تورم، بیکاری، نظام مردم سالاری و دیوان سالاری، جنایت و خشونت و یا به عمل درآوردن توانایی های فردی به یاری پژوهشگر بیاید؟ به عبارت دیگر چرا علوم اجتماعی بخشی از خانواده ی علم به شمار می آیند.

علم چیست؟ علم مفهومی است که معمولاً مورد سوء تعبیر و برداشت قرار می گیرد. افراد غیر متخصص، روزنامه نگاران، سیاست گذاران، پژوهشگران و دانشمندان، علم را به شیوه های گوناگون تعریف می کنند و آن را در بافتهای گوناگون بکار می برند. برخی علم را تکلیف آبرومند می دانند، دیگران آن را به معنای اساس معرفت حقیقی می گیرند، و بعضی دیگر آن را به معنی بررسی عینی پدیده های تجربی می دانند.

اولین مشکل در تعریف علم ناشی از خلط محتوای علم با روش شناسی آن است. اگر چه علم موضوع عینی ویژه ای برای خود ندارد، هر مطالعه ی پدیده ها را علم نمی دانیم. مثلاً طالع بینی موقعیت ستاره ها و حوادث گوناگون در زندگی انسان را مطالعه می کند و سعی می کند بین آنها روابطی برقرار و حوادث آینده را پیش بینی کند. طالع بینی با این اهداف و فعالیتها در جرگه ی علوم به شمار نمی آید. حتی اگر دانشگاهی معتبر تصمیم به تأسیس گروه طالع بینی، استخدام هیأت علمی، توسعه ی برنامه ی آموزشی و اعطای درجه فوق لیسانس بگیرد، نمی توان طالع بینی را رشته ای علمی دانست. علت اینکه طالع بینی ] با این ویژگیها[ را به عنوان یک علم نمی پذیریم موضوع عینی آن نیست، بلکه روش شناسی مورد استفاده ی طالع بینی غیر علمی است.

علّت اینکه دانشمندان شاخه ای از معرفت را به عنوان علم نمی پذیرند اغلب به سبب روش شناسی آن است. به علاوه، بیشتر محتوای علم دائماً تغییر می کند. معرفتی که در حال حاضر علم تلقی می شود، ممکن است در آینده غیر علمی باشد. علم جزء یا کلیتی از معرفت نیست. علم به علت روش شناسی آن از معرفت متمایز می گردد. به این دلیل، ما قصد داریم کلمه ی علم را در سراسر این کتاب به معنی مجموعه ی معرفت گردآوری شده با استفاده از روش شناسی علمی بکار بریم.

رهیافتهای کسب دانش

رهیافت علمی به هیچ وجه تنها راهی نیست که مردم از طریق آن کوشیده اند محیط اطراف خود را درک کنند. سه شیوه ی کلّی دیگر برای کسب دانش عبارتند از: شیوه ی اقتداری، شیوه ی شهودی و شیوه ی عقلانی.

تفاوت اصلی بین این شیوه ها نخست در روشی است که از طریق آن هر کدام به منبع و مولد معرفت اعتبار می بخشد (یعنی چه کسی این را می گوید؟)؛ دوم، راهی که معرفت را به وجود آورده است (چگونه می دانی؟)؛ و سوم، تأثیری که این معرفت داشته است (چه تفاوتی را به وجود آورده؟) ] 2[ به عبارت دیگر، با تشریح این شیوه ها چشم اندازی مقایسه ای برای ارزیابی رهیافت علمی ارائه می شود.

شیوه ی اقتداری: در شیوه ی اقتداری دانش از طریق ارجاع به افرادی کسب می شود که به لحاظ منزلت اجتماعی یا سیاسی واجد صلاحیت هستند. این افراد ممکن است رؤسای قبایل در جوامع ایلی، روحانیون در جوامع دینی، پادشاهان در جوامع سلطنتی و دارندگان موقعیت های علمی در جوامع فن سالار باشند. در هر جامعه ای، امکان دارد برای کسب معرفت درباره ی پدیده های گوناگون به مقامات مختلف رجوع کرد. برای دینداران کاتولیک پاپ دارای اقتدار بلامنازع در موضوعهای دینی است. مشابه این اقتدار در شوروی (سابق) در اختیار شورای دانشکده ی علوم بود که در سال 1950 غیر علمی بودن نظریه های آماری مبتنی بر احتمال را تصویب کرد. این تصمیم کوششی بی ثمر برای حل تضاد بین جبرگرایی ماتریالیسم دیالکتیک و نظریه ی احتمال بود. در شیوه ی اقتداری، افراد عامی اعتبار علم را به اقتدار پدیدآورنده ی سیاسی، دینی و اجتماعی آن«نسبت می دهند. نحوه ی کنش انسان عامی در مقابل اقتدار و شیوه ی پذیرفتن آن (مثلاً از طریق دعا و مراسم) بر ماهیت پاسخ آن مقام تأثیر می گذارد اما بر اعتماد مخاطبان آن تأثیری ندارد. مقامی که پدیدآورنده ی دانش است زمانی بی اعتبار و کنار گذاشته می شود که عقاید او مکرراً انکار گردد.

شیوه ی شهودی: در این شیوه دانش از طریق صاحبان اقتداری فوق طبیعی نظیر پیامبران، کشیشان، خدایان و واسطه های آنان به دست می آید. از این نظر، این رهیافت شبیه شیوه ی اقتداری است. تفاوت این دو حالت به شأن آنها بستگی دارد. شیوه ی شهودی مبتنی بر قدرت مافوق طبیعی و جایگاه روان فیزیکی گیرنده ی معرفت است. مثلاً آداب مربوط به فرایند پیشگوی طالع بینی به منظور واداشتن افراد عامی به این باور است که طالع بین از نیروی مافوق طبیعی برخوردار است. روش شهودی تا حد بسیاری به آداب و مراسم آن بستگی دارد.

افزون بر این، گیرنده ی دانش در حالتهای افسردگی شدید، درماندگی و توهم تمایل بسیار دارد که دانش حاصل از روش شهودی را بپذیرد. اعتماد به معرفت حاصل از این روش با افزایش موارد ابطلال و پیشرفت سطح تحصیلی جامعه کاهش می یابد.

شیوه ی عقلانی: عقل گرایی مکتبی فلسفی است که اعتقاد دارد هر نوع دانشی را می توان با استفاده از قواعد منطقی حاصل نمود. مفروضهای اساسی عقل گرایی عبارت است از: 1) ذهن بشر می تواند مستقل از پدیده های قابل مشاهده جهان را درک کند. 2) قالبهای معرفت پیش از تجربه های شخصی وجود داشته اند. به عبارت دیگر، شیوه ی عقلانی با آنچه مطابق با اصول درست است و آنچه به طور عقلانی امکانپذیر است، ارتباط دارد.

به طور خلاصه، از دیدگاه عقل گرایی، منطق انتزاعی، علمی دستوری است که قضایای علمی را از تفکر غیر منطقی جدا می کند. بر طبق مکتب عقل گرایی کلاسیک، ارسطو یک بار برای همیشه کل موضوع منطق و بنابراین ساختار معرفت و حقیقت را کشف کرده است.

فیلسوف آلمانی، امانوئل کانت (1804- 1724) در این باره چنین می گوید:

از زمان ارسطو تا کنون لازم نبوده که حتی گامی را به عقب برگردیم، مگر آنکه تصمیم بگیریم برای اصلاح، بعضی از جزئیات غیر ضرور را حذف کنیم یا تعریف روشنتری از موضوع ارائه دهیم که این هر دو به زیبایی و نه صلابت علم مربوط می شوند. نکته ی جالب توجه اینکه تا امروز منطق حتی یگ گام به پیش نرفته است به نحوی که از هر نظر می توان آن را کامل و نهایی دانست.

این نظریه که دانش از پیش وجود داشته و مستقل از تجربه های بشر است با مکتب عقل گرایی کلاسیک به پایان نمی رسد. تجسم عقل گرایی متعالی در علوم اجتماعی معاصر ریاضی محض و انتزاعی است. ریاضی محض شامل قضایایی می شود که به طرزی جهان شمول معتبر و مشخص است و به جهان تجربی وابسته نیست مثلاً، قضایای هندسه محض بنابر تعریف، مطلق و درست انگاشته می شوند. هندسه ی محض هیچ مطلبی درباره ی واقعیت نمی گوید. قضایای هندسی این همانی اند، یعنی تنها به واسطه ی صورت منطقی خود درست اند اگر چه ریاضیات محض و منطق صوری برای رهیافت علمی ضروری هستند، آنها در علوم اجتماعی «تنها تا حدی ارزش دارند که همچون ابزاری برای پیشرفت پر بار در موضوع به کار روند و آنها را تنها در زمان و مکانی باید بکار گرفت (همان گونه که ابزارهای پیچیده را همیشه باید به کار بریم) که بتوانند کمک کنند و مانع پیشرفت نباشند.»

مفروضهای بنیادین علم

رهیافت علمی بر اساس مجموعه ای از فرصتهای اثبات نشده ای بنا شده که اثبات ناپذیرند. این فرضها پیش نیاز مباحث علمی اند و مباحثی را در محدوده ی فلسفه ی علم که معرفت شناسی نامیده می شوند، پیش می نهند. از طریق بررسی این فرضها بهتر می توانیم رهیافت علمی و برتری آن را نسبت به دیگر رهیافتهای معرفت درک کنیم. فرضهای رهیافت علمی عبارتند از:

1-طبیعت منظم است. فرض اساسی رهیافت علمی آن است که نظم و هدفی قابل شناسایی در جهان طبیعی وجود دارد. حوادث به صورت تصادفی اتفاق نمی افتند. حتی در محیطی بسیار متغیر، فرض می شود که درجه ای از نظم و ساختار وجود دارد و دیگر اینکه خود تغییر نیز از الگویی پیروی می کند و می توان آن را درک کرد

این گونه درک از طبیعت به قدرتهای مطلق و مافوق طبیعی ارجاع نمی شود. از نظر علم،طبیعت شامل همه ی اشیاء شرایط و پدیده هایی است که قابل مشاهده ی تجربی و مستقل از دخالت انسان است و انسان را نیز در حکم یک نظام زیستی در بر می گیرد. قوانین طبیعت آنچه را واقعاً اتفاق می افتد تجویز نمی کنند، بلکه توصیف می کنند. به علاوه نظم و ترتیب در طبیعت ضرورتاً ذاتی پدیده ها نیست. مثلاً هیچ دلیل و منطقی برای آمدن پیاپی فصلها وجود ندارد که چرا باید بهار بعد از زمستان و زمستان بعد از پاییز، پاییز بعد از تابستان و تابستان به دنبال بهار بیاید. اما ترتیب آنها بدین ترتیب است و این چنین نظمهایی دیگر پدیده های مشاهده پذیر را شکل می دهند.

2- ما می توانیم طبیعت را بشناسیم. فرضی که ما می توانیم طبیعت را بشناسیم، قابل اثبات تر از فرضی نیست که عقیده دارد طبیعت منظم و قانونمند است. این فرض بیان می کند که انسان درست همانند دیگر عینیتها، شرایط و پدیده های طبیعی جزئی از طبیعت است. اگر چه ما ویژگیهای خاص و بی نظیری داریم، اما با آن روشهایی که طبیعت مورد مطالعه قرار می گیرد، زندگی انسان نیز قابل مطالعه است. پدیده های فردی و اجتماعی الگویی تکرار پذیر، منظم و قابل شناخت و بررسی علمی است. ذهن انسان نه تنها قادر به شناخت طبیعت است، بلکه خود و افکار دیگران را نیز می تواند بشناسد.

3- همه ی پدیده های طبیعی علل طبیعی دارند. این فرض که تمام پدیده های طبیعی علل طبیعی دارند نماد انقلاب علمی است. این بیان از رهیافت علمی از یک سو با بنیانگرایی مذهبی و از سوی دیگر با اعتقاد به ارواح و جادوگری در تضاد است. این فرض به طور ضمنی می گوید حوادث طبیعی علل یا ریشه های طبیعی دارند. این فرض، فرض مخالف آن را رد می کند که می گوید نیروهای فوق طبیعی اند. به علاوه، تا زمانی که دانشمندان بتوانند وقوع پدیده ها را بر حسب قوانین طبیعی بیان کنند، این نظر را رد می کنند که توضیح مافوق طبیعی دیگری ضروری است. نقش اصلی این فرض آن است که پژوهش علمی را در جهتی دور از نیروهای مافوق طبیعی، مقتدر هدایت کنند و آن را در مسیر نظر و نظام مندیهای تجربی حاکم بر پدیده های طبیعی به پیش ببرند. زمانی که چنین نظام مندیها مشخص شود از آنها می توان برای روابط علت و معلولی استفاده کرد.

4- هیچ چیز بدیهی نیست. معرفت علمی امری بدیهی نیست. ادعایی حقیقت دارد که به طور عینی تبیین شود. نمی توان به صرف تأیید علمی بر سنتها، اعتقادهای ذهنی و عقل سلیم تکیه کرد. امکان خطا همیشه وجود دارد و حتی ساده ترین ادعاها نیز به تأیید عینی نیاز دارد. بدین ترتیب دیدگاه علمی بر اساس شک و انتقاد استوار است.

5- دانش از راه تجربه کسب می شود. علمی به جهان واقعی کمک می کند که تجربی باشد و برادراکها، تجربه و مشاهده ها استوار باشد. ادراک انگاره ی اساسی معرفت علمی است و از طریق احساس حاصل می شود:

علم فرض می کند که ارتباط بین انسان و عالم خارج از طریق برداشتهای حسی انسان حاصل می شود. معرفت محصول تجربه های فرد است، همانگونه که ابعاد جهان فیزیکی، زیستی و اجتماعی بر احساس ما تأثیر می گذارد.

این فرض نباید محدود به حواس پنجگانه ی لامسه، چشایی، شنوایی و بینایی گردد. بسیاری از پدیده ها را نمی توان مستقیم تجربه یا مشاهده کرد. مشاهده «فوراً حاصل نمی شود» یا به کلی از اصطلاحات، مفاهیم و نظریه های علمی جدا نیست. همان طور که فیلسوف انگلیسی سرکارل پوپر در این زمینه نوشته است:

دانشمند تجربه گرای ساده باور... فکر می کند که ما با جمع آوری و تنظیم تجربیات آغاز می کنیم و بدین ترتیب از نردبان علم بالا می رویم... اما اگر از من بخواهند آنچه را تجربه کرده ام گزارش کنم بعید بود که بتوانم بفهمم چگونه از این دستور مبهم اطاعت کنم آیا باید گزارش کنم که در حال نوشتن هستم؛ که صدای زنگی را می شنوم؛ پسرک روزنامه فروش فریاد می زند. آژیری زوزه می کشد؛ یا باید گزارش کنم که گویا این سروصدا مرا آزار می دهد؟... علم به دیدگاهها و مسائل نظری نیاز دارد.

از جنبه ی تاریخی، این فرض که معرفت علمی باید، بر اساس مشاهده باشد واکنش به عقیده ای بود که معرفت را در نهاد انسان می دانست، یا «عقل محض» را به تنهایی برای تولید معرفت علمی کافی می دانست.

6- معرفت برتر از جهالت است. در ارتباط تنگاتنگ با این فرض که ما می توانیم طبیعت و خودمان را بشناسیم این عقیده وجود دارد که معرفت را باید هم برای خود آن و هم برای بهبود شرایط بشر کسب کرد. بحث اینکه معرفت از جهالت برتر است بدین معنا نیست که هر چیز را در طبیعت می توان شناخت یا شناخته شد، بلکه بدین معناست که معرفت علمی غیر قطعی است و تغییر می کند. آنچه ما در گذشته نمی شناختیم، اکنون می شناسیم و دانش کنونی ممکن است در آینده اصلاح شود. حقیقت در علم همیشه نسبت به شواهد، روشها و نظریه های به کار رفته در آن نسبی است.

عقیده ی معرفت نسبی بهتر از جهالت است با معرفت شناسی مبتنی بر حقیقت مطلق به وضوح تضاد دارد. همان طور که گیدئون سیوبرگ و راجرنت در این زمینه می نویسند:

مطمئناً این عقیده که مقام انسان وقتی ارتقا می یابد که او بی قرار، پرسشگر و «در جستجوی حقیقت، باشد. با اعتقاد به نظامهای بسته ی مبتنی بر حقیقت مطلق تضاد دارد. تاریخ علم مدرن و تضاد آن با نظامهای مطلق دلیلی بر این قضیه است.

معتقدان به شناخت حقیقت مطلق اعتقاد داشتند که آنچه شناختی است را هم اکنون «نمی دانند». معرفت علمی روشهای قدیمی انجام امور را به مخاطره می اندازد. شناخت برای آسایش خاطر، پایداری وضع موجود زیان آور است. در عوض رهیافت علمی تنها یک حقیقت نسبی را می تواند ارائه دهد. این امر نیز از نقاط ضعف و قوت رهیافت علمی است:

از این نظر که انسان منطقی در دراز مدت خطاهای خود را تصحیح خواهد کرد نقطه ی قوتی است اما از آن حیث نقطه ضعف است که دانشمندان به علت نداشتن اعتماد به گفته های خود در مواقعی که بحرانهای اجتماعی امنیت اجتماعی را به خطر می اندازند توسط مطلق گرایان به کنار روند و زمانی که طرفداران خشک و بی منطق اعتقادات تمامیت خواه به علم بتازند علم از حرکت باز می ایستد.

فرایند پژوهش

معرفت علمی، معرفتی است که هم با استدلال و هم با تجربه (مشاهده) اثبات پذیر است. روایی (اعتبار) منطقی و اثبات تجربی معیارهایی برای ارزیابی ادعاهای معرفت اند که دانشمندان به کار می گیرند. این دو معیار از طریق فرایند پژوهش به فعالیتهای پژوهشی دانشمندان انتقال می یابند. فرایند پژوهش را می توان برنامه ای در نظر گرفت که دانشمندان برای تولید معرفت از آن استفاده می کنند فرایند پژوهش الگوی تحقیق علمی است.

همانطور که در شکل 1-1 مشخص شده، فرایند پژوهش شامل هفت مرحله ی اصلی است: مسئله، فرضیه، طرح پژوهش، اندازه گیری، جمع آوری داده ها و تعمیم داده ها. هر مرحله بر نظریه تأثیر می گذارد و از آن متأثر می شود. ما، در این کتاب به تفصیل هر یک از مراحل را بحث و هر مرحله را به مرحله ی بعد مرتبط می کنیم. در ذیل به طور مختصر از فرایند پژوهش بحث کرده ایم.

شکل 1- 1 مراحل اصلی فرایند پژوهش

تعمیم دادن

تحلیل داده ها

جمع آوری

داده ها

اندازه گیری

طرح پژوهش

ساختن فرضیه

تعیین مسأله

نظریه

ویژگی مهم فرایند پژوهش ماهیت چرخه ای آن است. پژوهش معمولاً با یک مسئله شروع می شود و با تعمیمی تجربی و غیر قطعی به پایان می رسد. تعمیم پایان یک چرخه و شروع چرخه ی بعدی است. فرایند چرخه پژوهش به صورت نامحدود ادامه می یابد که نشان دهنده ی پیشرفت نظام علمی است. فرایند پژوهش همچنین خود اصطلاحی است. تعمیمهای غیر قطعی مسائل پژوهشی به صورت منطقی و تجربی آزموده می شوند. اگر این تعمیم ها رد شدند، تعمیمهای دیگر صورتبندی و آزموده می شوند. در جریان صورتبندی جدید، دوباره همه ی عملیات پژوهشی ارزیابی می شوند؛ زیرا رد شدن یک تعمیم ممکن است ناشی از نداشتن روایی نباشد، بلکه امکان دارد در عملیات پژوهش اشتباهی رخ داده باشد. مثلاً این تعمیم که بحران اقتصادی به افزایش هزینه های دولت منجر می شود. چنانچه بدون روایی منطقی و بررسی تجربی باشد کنار گذاشته خواهد شد. اما تعمیم ممکن است در صورت درست بودن باز هم رد شود، اگر روایی و اثبات مثلاً طرح پژوهش، اندازه گیری و تحلیل داده ها ناقص باشد. برای کاهش خطر رد تعمیمهای درست، پژوهشگر باید هر یک از مراحل فرایند پژوهش را پیش از تعمیم جدید صورتبندی کند. سرانجام باید مواظب بود که فرایند پژوهش که در اینجا ارائه گردیده بیشتر به شکلی آرمانی ارائه شده، یعنی به طرزی منطقی بازسازی شده است.

بازسازی منطق علم را آرمانی می کند به نحوی که به ما نشان می دهد اگر آن را به خالص ترین حالتش پالایش و گلچین کنیم چه صورتی می یافت... ]اما[ حتی بزرگترین دانشمندان نیز شیوه ی شناختی را که تماماً منطقی باشد، ندارند و برجسته ترین پژوهش نیز سرگردانی زیاد انسان را آشکار می کند.

آنچه عملاً در فرایند پژوهش اتفاق می افتد:

1. گاهی اوقات به سرعت، گاهی به آهستگی؛ 2. زمانی با درجه ی بالای رسمی است یا کاملاً غیر رسمی ناخودآگاه، به صورت شهودی؛ 3. بعضی اوقات از طریق ارتباط متقابل تعدادی دانشمند در نقشهای متمایز مثلاً «نظریه پرداز»، «مدیر پژوهش»، «مصاحبه کننده»، «روش شناس»، «کارشناس نمونه گیری»، «آماردان»، و غیره، یا گاهی از طریق تلاشهای تنها یک دانشمند و 4. گاهی تنها در تصور دانشمند و بعضی اوقات در واقعیت. بنابراین بازسازی نظری فرایند پژوهش به معنای غیر قابل انجام بودن آن نیست و بیشتر بر اساس واقعیت های پژوهشی علوم اجتماعی است.

تبلیغات متنی