امروز پنجشنبه 01 آذر 1403
بر اساس ماده 23 قانون حمایت حقوق مولفان، کلیه آثار ارائه شده در سایت با مجوز از صاحب امتیاز اثر می باشد. تمام کالاها و خدمات این سایت بدون احتساب مالیات می باشد.
تحولات ایجاد شده در سطح خانواده منجر به بروز و ظهور نظریات و نگرشهای مختلف و متفاوتی نسبت به این نهاد اجتماعی شده است. این نگرشها در طیفی با دو سوی کاملاً متضاد، نظریات و افکار کاملاً متفاوتی را نسبت به خانواده ابراز میدارند. طیفی که در یک سو بازگشت به شکل سنتی خانواده برای دوام و ثبات جامعه ضروری میدانند و در سوی دیگر طیف، عمدتاً در نظریات فمینیستی رادیکال و تندرو، خانواده را محل عمدهی ستم بر زنان دانسته و ازدواج را وضعیتی غیر ارادی میدانند که در آن مجموعهای از خشونت، بیکاری و تقاضاهای جنسی ناخواسته به زنان تحمیل میشود و تفکرات افراطی این دسته تا آنجا پیش میرود که فحشا و ازدواج را همشأن یکدیگر میدانند که در هر دو مورد با زن در حد یک کالای جنسی برخورد میشود. در این میان نظریات بسیاری نیز بر شکل جدیدی از خانواده، که بر خلاف نظریات افراطی، تناسب با شرایط اجتماعی و نیازهای طبیعی انسانی را مد نظر دارد، تأکید میکنند.
در ادامه و در این بخش جهت آشنایی با نگرشهای مختلف نسبت به خانواده ابتدا به مرور نظریهها و دیدگاههای جامعهشناسان در مورد تحولات صورت گرفته در روابط خانوادگی و نقشهای جنسیتی در خانواده میپردازیم. در بخشهای بعدی این یادداشت سایر تئوریها در حوزه خانواده و روابط و نقشهای خانوادگی مورد مطالعه قرار خواهد گرفت.
تالکوت پارسونز صاحب یکی از بانفوذترین نظریات در مورد تحولات خانواده است که سالهای طولانی محور اصلی نظریات جامعهشناختی در حوزه خانواده بوده است. پارسونز اعتقاد داشت فرایند توسعه صنعتی منجر به تغییرات خانواده از شکل گسترده به خانوادهی هستهای شده است. این نوع خانواده، بر خلاف خانواده گسترده، تمام کارکردهای اجتماعی و اقتصادی خود را از دست داده و صرفاً به واحد سکونت و مصرف تبدیل شده است. کارکردهای اقتصادی، آموزشی، خدماتی، محافظتی و... خانواده به دیگر نهادها و سازمانهای اجتماعی مانند شرکتها، کارخانجات، مدارس، بیمارستانها و... واگذار شده و کارکردهای مهم باقیمانده برای خانواده فراهم آوردن عوامل جامعهپذیری کودکان و شرایط کسب تعادل روانی و استحکام شخصیت برای بزرگسالان است. این گروه خانگی از شبکه خویشاوندی جدا شده و ازدواج بر اساس انتخاب آزادانه صورت میگیرد.
پارسونز با تقسیم خانواده هستهای به دو نوع جهتیاب و فرزندیاب معتقد است افراد با ازدواج از خانواده جهتیاب زن یا شوهر جدا میشوند و از لحاظ اقتصادی و پایگاه اجتماعی از آن مستقل میشوند و پایگاه اجتماعی خانواده از طریق شغل شوهر مشخص میگردد. بنابراین همبستگی خانوادگی در خانواده هستهای جدید، مانند سایر نظامهای خانوادگی، منوط به ثبات گروههای بزرگ خویشاوندی نبوده و تنها همبستگی فرد نسبت به خانواده فرزندیاب به وجود میآید. ایجاد و دوام این نوع از همبستگی از نظر پارسونز، رابطه عاشقانه بین زن و شوهر است و همسرگزینی آزاد به دور از دخالتهای خانواده و بر اساس تمایلات احساسی، شرط ضروری برای این نوع رابطه است.
بنا به نظر پارسونز، وجود عشق رمانتیک به عنوان عامل اصلی ازدواج، باعث ایجاد محیطی صمیمی و سرشار از عشق و علاقه در رابطه زن و شوهر و والدین و فرزندان خواهد شد و این محیط برای اجتماعی کردن صحیح و مناسب کودکان ضروری است و همچنین در شکوفایی و تکامل استعدادها و علائق بزرگسالان نیز نقش مهمی دارد.
از نظر پارسونز جهت دستیابی به حداکثر کارکردهای خانواده هستهای، وجود دو تفاوت اساسی در میان اعضای خانواده ضروری است؛ یکی وجود دو قطب مخالف رهبری و زیردستان، و دیگری تقسیم کار بر اساس جنس که با تفکیک نقشهای ابزاری و نقشهای ابرازی مشخص میشود. نقش ابزاری بیشتر شامل حالات مردانه و نقش بیانگر بیشتر شامل حالات زنانه است. به اعتقاد او این تقسیم نقش باعث حفظ وحدت خانوادگی میشود. نقش مردان، تعیین پایگاه اجتماعی خانواده از طریق شغل و حفظ امنیت و آسایش خانواده از طریق درآمد شغلی است؛ و نقش زن ایجاد روابط عاطفی (بیانگر) برای اعضای خانواده است که از مشکلات گوناگون اجتماعی رنج میبرند. بر اساس این نظریه، هرگونه تداخل و تغییر در الگوی نقشها سبب برهم خوردن تعادل زندگی میشود. زیرا به ویژه در حالت اشتغال زن، وی حالت بیانگر را از دست داده و به رقیب شوهرش تبدیل میشود. در نتیجه رقابت زن و شوهر با یکدیگر منجر به ناهماهنگی و نابسامانی خانواده میشود. به نظر پارسونز ایفای نقشهای تخصصی مردانه و زنانه، عامل دوام و بقای خردهنظام خانواده در چارچوب نظام اجتماعی است. و چنین خانوادهای تناسب بسیاری با صنعتی شدن در مقیاس کلان دارد و در واقع جزو اقتضائات کارکردی آن به حساب میآید.
رنه کونیگ، از دیگر جامعهشناسان خانواده، مهمترین خصلت و مشخصه اصلی خانواده را رویارویی روابط و صمیمیت میداند و خانواده را گروهی که با احساسات شدید با یکدیگر در ارتباط هستند، تعریف میکند. او معتقد است در دوران کنونی کارکردهای ثانویه خانواده، شامل کارکردهای اقتصادی، آموزشی، بهداشتی، نگهداری از سالخوردگان و گذران اوقات فراغت، به سازمانهای دولتی واگذار شده و خانواده قادر شده به کارکرد اولیه خود، رشد شخصیت اجتماعی و فرهنگی کودکان، بپردازد. کونیگ در عین حال برای واگذاری کارکردهای خانواده به جامعه و جدا شدن خانواده از روابط و مناسبات کل جامعه از اصطلاح ناهماهنگی استفاده میکند و معتقد است خانواده بیش از حد به جامعه وابسته شده و از آنجا که این کارکردها برای خانواده اساسی بودهاند، خانواده بدون آنان قادر به ادامه حیات نیست. وی همچنین خانواده و جامعه را بیشتر در تقابل با یکدیگر میداند و نه در ارتباط با هم و معتقد است تضاد و نابرابریهای موجود و اختلالات در روابط درونی خانواده، که برای آن از اصطلاح نابسامانی استفاده میکند، ارتباطی با جامعه ندارند.
ناهماهنگی از طرفی باعث محدود شدن دایره خانواده به دایره بسته زن و شوهر می شود و از طرفی باعث آسیبپذیری اساسی خانواده به سبب از دست رفتن کارکردها میشود و به این ترتیب کارکرد اختصاصی خانواده با توجه به صمیمیت و علایق اعضا، ساختن شخصیت فرهنگی و اجتماعی کودکان است که این کارکرد واقعی خانواده، سالهای طولانی زیر پوشش نیازهای ثانویه قرار داشت و تنها پس از پیدایش جوامع مدرن، خانواده توانسته از زیر بار کلیه کارکردهای ثانویه رها شود و به وظیفه اصلی خود برسد.
هلموت شلسکی از دیگر نظریهپردازان در حوزه خانواده است که دیدگاه خود را در انتقاد به نظریه تأخر فرهنگی مطرح میکند. نظریه تأخر فرهنگی بر آن است که در روند تکامل جامعه، پیشرفت دو بعد فرهنگ مادی و غیر مادی با یک سرعت انجام نمیگیرد و فرهنگ غیر مادی، شامل آداب و رسوم، اعتقادات، قوانین و ایدهها، در مقایسه با دگرگونیهای مربوط به فرهنگ مادی دارای تأخر است. بر این اساس نهاد خانواده از لحاظ میزان آگاهی، شکل ظاهری و نقشهای افراد نسبت به پیشرفتهای جامعه دارای تأخر فرهنگی است.
شلسکی با تشکیک در پیشرفت جامعه بر اثر دگرگونیهای نظام اقتصادی و سیاسی، ادعا میکند که اقتصاد مدرن به سوی فروپاشی پیش میرود و در صورت انطباق خانواده با شرایط جدید، لاجرم سرنوشت خانواده نیز در جهت زوال و فروپاشی خواهد بود. شلسکی خانواده را تنها باقیمانده ثبات اجتماعی میداند و معتقد است شرایط مادی و اقتصادی باید خود را با ویژگیهای خانواده انطباق دهند و حتی با وجود احتمال وجود ظلم و ستم در خانواده، بقا و دوام خانواده به عنوان یک ضرورت مطرح میکند.
شلسکی خانواده و جامعه را در تقابل با یکدیگر قلمداد میکند. زندگی در جامعه را دارای انضباط خشک و نظم کسالتآور و در مقابل خانواده را فضایی آکنده از احساسات مشترک، آرامش محیط انسانی و محبت میداند و به همین علت معتقد است خانواده باید به تنهایی مورد بررسی قرار گیرد. شلسکی همچنین نظام خانواده را دارای سلطه طبیعی میداند و آن را در برابر سلطه انتزاعی جامعه قرار میدهد. از نظر شلسکی وجود سلطه طبیعی مرد در خانواده ضروری و ضامن حفظ کارکردهای سنتی خانواده است و رشد و توسعه این سلطه طبیعی از عوامل موجودیت خانواده است. او نابرابری میان زن و مرد و عدم اشتغال به کار زنان را از عوامل ثبات خانواده ارزیابی میکند و بر این نظر است که کار کردن زن در بیرون از خانه، امنیت و موجودیت خانواده که به وجود آورنده زیربنای معنوی رفتار است، با خطر مواجه میسازد و سبب نابهسامانی در روابط اجتماعی درون خانواده میگردد و روند تربیت فرزندان در محیطی سرشار از اعتماد و مراقبت، که آن را کارکرد ویژه و منحصر به فرد خانواده میداند، مختل میکند.
«نظریه سیستمها» جامعه را به عنوان اجزای به هم پیوسته میبیند. این نظریه لازم میداند که رابطه بین اجزا را همانند رابطه بین یک سیستم و یا سیستمهای دیگر اجتماعی بررسی کند. همچنین بین کانون مصرف در سیستم اجتماعی و مراحلی که به وسیله جامعه مصرف زده به کار برده می شود و محصولی که از آن تولید می شود، رابطه ایجاد کند.
جامعهشناسانی چون جی هی لی و مینو چین ضمن تأکید بر ارتباطات، «سیستم» خانواده را مبین رفتار اعضای آن معرفی میکردند. جی هی لی به ساختار سلسله مراتبی خانواده تأکید میکند. به عقیده او تمام موجودات در یک سلسله مراتب قرار دارند؛ به شکلی که موجود نسبت به سطوح پایینتر خود سلطه دارد. خانواده نیز از نظم سلسله مراتبی برخوردار است. پدر قدرتمندتر از بقیه است. بعد از او همسرش و سپس کودکان به ترتیب سن جای دارند. هرگاه در این سلسلهمراتب خدشه و اختلالی ایجاد شود خانواده دچار مشکل میشود.
در این ساختار سلسله مراتبی خانواده، ارزش سیستمی مرد به خودمختاری، واقعبینی و استغنای طبع اوست. این درحالی است که ارزش سیستمی زن به احساسات و قدرت بیان اوست. از آنجا که ارزش سیستمی مرد در جوامع سرمایه داری بالاتر از زنان ارزیابی شده است، مردان در تمام روز سرکار میروند و زنان مشغول تربیت فرزندان میشوند.
الگوی سیستمی خانواده نشان میدهد که هر شخص چگونه در زندگی نقشی را در مجموعه نظام بازی میکند. این نگرش، خانواده را به عنوان یک نظام میپذیرد و هریک از اعضای آن را به عنوان نشانهای از خانواده در نظر میگیرد. در این صورت، اگر فردی از خانواده دارای رفتار نابههنجار باشد، این امر نشانگر ناموفق بودن نظام خانواده به حساب میآید. زیر نظامها بخشهای یک نظام محلی هستند که وظیفه اجرایی کارکردهای خاص یا فرایندهای خاص در درون سیستم را با هدف حفظ سیستم به عنوان یک کل دارند. هر خانواده دارای تعدادی از زیر نظامهای همزیستی است که توسط نسل، جنس، علاقه و یا نقش و کارکرد در درون خانواده شکل گرفته است. با دوام ترین آنها زیر نظامهای زوجی، والد-فرزند، خواهر-برادر است. مینوچین معتقد است که داشتن نگرش سیستمی خانواده در قالب یک نظام اجتماعی، موجب نظم و ثبات در ساختار سلسلهمراتبی خانواده میشود.
ماکس هورکهایمر، از پایهگذاران مکتب فرانکفورت، واقعیات زندگی خانوادگی را با دیگاهی انتقادی مورد بررسی قرار داده است. او در مقالهی مشهور خود، «خانواده و اقتدار در دوران معاصر»، به طور خاص به روشهای اقتداری پدر در خانواده توجه کرده و با توجه به پیشینه تاریخی اقتدار، وجود آن را در خانواده امروزی مضر تشخیص داده است. از نظر او در میان تمام نهادهای اجتماعی که فرد را برای قبول اقتدار، یا دیکتاتوری در سطح جامعه آماده میسازد، خانواده در مقام اول قرار دارد. خانواده به عنوان یکی از مهمترین قدرتهای تربیتی از شخصیت انسانها مراقبت میکند و این عمل را همانگونه انجام میدهد که زندگی اجتماعی آن را میخواهد. در دوران معاصر با وجود کماهمیت شدن خانواده به عنوان یک واحد اساسی اقتصادی، هنوز بر روی خانواده به صورت نهادی سنتی و با شیوههای سنتی تاکید میشود. در نتیجه همچنان اقتدار پدر که در دوران قبل دارای عینیت ضروری بود، تبلیغ میشود. اما با توجه به غیر واقعی بودن اقتدار پدر، به دلیل تحت اقتدار دیگری بودن پدر در روابط کاری جدید، کودکان در سنین نوجوانی به عدم اقتدار واقعی پدر پی میبرند. در این شرایط نوجوان از لحاظ شخصیتی دارای تصویری از قدرت خودکامه میشود، اما از آنجا که پدر نمایشگر این تصویر نیست و جوان در انتظار یک پدر قوی و قدرتمند یک ابرپدر است، به راحتی تابع جهانبینیهایی چون فاشیسم میشود. به عقیده هورکهایمر وجود اقتدار در خانواده تنها باعث میشود که کودک اطاعت و سر فرو آوردن در برابر فرد قدرتمند و خصومت نسبت به ضعفا، افراد تحت ستم و گروههای خاصی را فرا گیرد.
الیزابت بات از دیگر نظریهپردازان حوزه خانواده است که به تقسیم نقش زن و شوهر در روابط زناشویی و زندگی خانوادگی در قالب نظریه «شبکه خانواده» توجه میکند. بات نظریه خود را در کتاب «خانواده و شبکهی اجتماعی»، با ترکیب دو مفهوم اساسی، جدایی نقشهای خانوادگی و اتصال شبکه اجتماعی خانواده، تبیین میکند. منظور بات از اتصال شبکه، اندازه آشنایی و دیدار میان اشخاصی است که اعضای خانواده با آنها به صورت مستقل آشنا هستند. شبکه متراکم یا متصل برای توصیف شبکهای به کار میرود که در آن میان واحدهای تشکیلدهنده، روابط بسیاری وجود دارد و عبارت شبکه پراکنده برای توضیح شبکهای که روابط کمی میان واحدهای تشکیلدهنده وجود دارد استفاده میشود. بات بر اساس بررسیهای خود به این نتیجه رسید که خانوادههایی که میزان بالایی از جدایی و تفکیک روابط نقشی زن و شوهر را داشتند، به یک شبکه متراکم روابط متصل بودند و بسیاری از دوستان، همسایگان و خویشاوندان یکدیگر را می شناختند و در مقابل در خانوادههایی که روابط نقشی نسبتاً مشترکی میان زن و شوهر وجود داشت، شبکه روابط پراکندهای داشتند و تعداد کمی از خویشاوندان، همسایگان و دوستان آنها یکدیگر را میشناختند. بر اساس این بررسیها، فرضیه اصلی بات این بود که میزان جدایی نقشهای خانوادگی با میزان اتصال کل شبکه خانواده ارتباط مستقیم دارد و شبکههای متراکم به میزان بیشتری جدایی نقشهای زن و شوهر را دارند. در نتیجه خانوادههایی که شبکه متراکم دارند، تقسیم نقش در آنها تفکیکی و جنسیتی و خانوادههایی که شبکه پراکنده دارند، تقسیم نقش در آنها اشتراکی است.
وی معتقد بود که «تقسیم سنتی» نقش الزاماً در همه جا و در میان تمام خانوادهها وجود ندارد. او روابط این گروه از خانوادهها را «مناسبات تفکیکی نقشهای زناشویی» مینامد و روابط گروه دیگری از خانوادهها که شامل روابط و فعالیتهایی است که زن و شوهر با یکدیگر به صورت مشترک انجام میدهند «مناسبات مربوط به نقشهای مشترک» مینامد.
«مناسبات تفکیکی نقشهای زناشویی» روابطی هستند که در آن زن و شوهر قائل به تفاوت واضحی در وظایف خود هستند و آنها را جدا و میان خود تقسیم کرده و علایق و فعالیتهای جداگانه دارند. او سپس این فرض را مطرح میکند که درجه جدایی نقشهای زن و شوهر مستقیماً با تبعیت از اندازه متصل بودن شبکه اجتماعی خانواده تفاوت میکند. در صورتی که زن و شوهر هریک به شبکه متراکم تعلق داشته باشند و پس از ازدواج نیز این شبکهها حفظ گردند، رابطه خانوادگی ناشی از ازدواج آن دو به این شبکه روابط اضافه میشود. زیرا هریک از زوجها دوستان و آشنایانی دارند که میتوانند در خارج از خانواده به آنها کمک کنند. اما اگر شبکه اجتماعی پراکنده باشد، افراد در شبکه یکدیگر را نمیشناسند. بنابراین، وفاق اجتماعی و همیاری اعضا به احتمال تنوع و گوناگونی در هنجارهای درون شبکه کمتر خواهد شد. به این ترتیب، زن و شوهری که از کمک و حمایت محیط دوستان خارج از منزل بهرهمند نمیشوند، مجبورند به کمکهای متقابل به یکدیگر و حتی به قبول نقشهای سنتی یکدیگر گردن نهند. بات با توجه به روابط اجتماعی خانواده، مشخص کرد که روابط کلیه خانوادهها با جامعه، مانند یک «شبکه» است؛ یعنی هر خانواده با تعدادی از افراد در سطح جامعه در تماس است و این نوع تماس شبکهای دو گونه است: «متصل» و «پراکنده». در صورتی که در یک خانواده پس از ازدواج، بین دوستان و آشنایان زن و شوهر معاشرت صورت گیرد، در این حالت شبکه روابط متصل است. اما اگر این معاشرت صورت نگیرد، شبکه روابط پراکنده میشود. به این صورت که اگر شبکه روابط اجتماعی پراکنده باشد، تقسیم نقشهای مدرن و زندگی آنها از نوع مشارکتی خواهد بود.
منابع
· اعزازی، شهلا (1387)؛ جامعهشناسی خانواده، با تاکید بر نقش، ساختار و کارکرد خانواده در دوران معاصر؛ تهران: روشنگران و مطالعات زنان
· بات، الیزابت (1373)؛ نقشهای زناشویی و شبکههای اجتماعی؛ ترجمه حسن پویان؛ تهران: چاپخش
· برناردز، جان (1384)؛ درآمدی به مطالعات خانواده؛ ترجمه حسین قاضیان؛ تهران: نشر نی
· روزنباوم، هایدی (1367)؛ خانواده به منزله ساختاری در مقابل جامعه، نقد مبانی نظری جامعه شناسی خانواده در آلمان؛ ترجمه محمدصادق مهدوی؛ تهران: مرکز نشر دانشگاهی
· ریتزر، جورج (1374)؛ نظریههای جامعهشناسی در دوران معاصر؛ ترجمه محسن ثلاثی؛ تهران: علمی
· سگالن، مارتین (1370)؛ جامعهشناسی تاریخی خانواده؛ ترجمه حمید الیاسی؛ تهران: نشر مرکز
برگرفته از سایت انسان شناسی و فرهنگ
تاریخ: یکشنبه , 17 دی 1402 (17:16)