امروز جمعه 02 آذر 1403
بر اساس ماده 23 قانون حمایت حقوق مولفان، کلیه آثار ارائه شده در سایت با مجوز از صاحب امتیاز اثر می باشد. تمام کالاها و خدمات این سایت بدون احتساب مالیات می باشد.
چکیده
کسب معرفت از پدیدهها و رویدادهای انسانی و طبیعی به عنوان واقعیات مورد مطالعه، هدف بررسی عالمان واندیشمندآن است. تاریخ تحلیل وقایع، بیانگر چگونگی تغییر در اظهار نظرهای صرفاً متکی بر حدس و گمان تا به مباحث صرفاً فلسفی، پارادایمی و نهایتاً علمیاست. هدف تمامیارزیابیها و تحلیل عالمان، توضیح دقیق واقعیت و دستیابی به چگونگی تغییر و تحولات درونی آن است. دقت در توضیح، بستگی به میزان انطباق استنتاج نظری با واقعیت پدیدهها دارد که از این امر در مباحث علمیتحت عنوان روائی1 یاد میشود. به عبارت دیگر، روائی عبارت از این است که تا چه حد معرفت علمیبه توضیح واقعیتی میپردازد که در نظر دارد آنرا توضیح دهد.
هویت معرفت علمیکه متمایز از دیگر معرفتها (فلسفی، پارادایمیو...) است با پارادایم2 که زیر بنای فلسفی معرفت را در دو قسمت بسیار مهم هستی شناسی3 و معرفت شناسی4 تعریف مینماید، تعیین میگردد. پارادایم مجموعه گفتارهای منطقی است که در ارتباط بین ذهنی5 اجتماعاتاندیشمندان پذیرفته میشود و هدایتگر نظری تحقیقات به شمار میآید. پارادایم به عنوان الگوی منطقی در تحقیقات ضمن بیان پیش فرضهای علم به ترسیم مسیر حرکتاندیشمند در چگونگی عبور از مسیر پژوهش و بهکارگیری روشهای علمیمناسب در طول تحقیق میپردازد.
دکتر محمد تقی ایمان
مقدمه
قبل از اینکه دانشمندان برای بررسی پدیدهها در جهان از شیوههای علمیاستفاده کنند، نزد عالمان صرفاً مباحث فلسفی مبنای ارزیابی و تحلیل رویدادها بوده است. عرضه و گسترش نظریات علمیمنجر به تحویل عمیق در شیوه نگرش و روشهای کسب معرفت در جهان شده است. شکلگیری نظریات علمیکمک مؤثری به رواج تمدن جدید و استفاده هر چه بیشتر از توانمندیها و استعدادهای انسانها نمود. مطالعات علمیدقیق، منظم و منطقی از دنیای اجتماعی باعث شکلگیری معرفت جدید و ارزشمند از روابط اجتماعی شد. بر این اساس، بستر تحقیقات علمیزمینهای مطمئن برای خلق معرفت در دنیای جدید گردید. هویت تحقیقات علمیکه در حقیقت مجموعه فعالیتهای منطقی جهت جواب به سؤالات هستند بر اساس نظریه علمیکه بر مبنای پارادایم خاصی هدایت و سازمانبندی میگردد، تعیین میشود.
آنچه معرفت علمیرا از غیر علمیمتمایز میسازد، مسیر و روشهایی است که در تولید معرفت به کار گرفته میشوند. روشهای کسب معرفت در علوم انسانی مشمول تغییراتی در طول تاریخ علوم انسانی گردیدهاند که درک عمیق آنها بدون رجوع به نظریهها و بهخصوص دقت در شکلگیری و گسترش پارادایم علوم انسانی مقدور نیست. در هر معرفت علمیسه عنصر پارادایم، تئوری و روش وجود دارند که ارزیابی هویت روائی و پایایی آن بر اساس همین عنصر است.
در سی سال گذشته معرفت علوم انسانی تحت پارادایمهای مختلف سعی در تحلیل و ارزیابی نظری و علمیاز پدیدهها بر اساس نظریههای مختلف داشته است. در اینباره، علوم انسانی سادگی دیرین خویش را از دست داده است و برای درک پدیدهها و پیچیدگیهای موجود در کنش اجتماعی انسانها برای توصیف، اکتشاف و یا تبیین صحیح از پدیدهها میکوشد. میزان اعتبار و صحت شناخت از پدیدهها میتواند بیانگر روائی تئوریای باشد که متأثر از اصول پارادایم و روشهای تحقیقی است، و در کسب آن شناخت به کارگرفته شدهاند.
تعاریفاندیشمندان از نظریه که بر اساس اصول پذیرفته شده در پارادایم خویش بیان متفاوت است. اجمالاً نظریه را میتوان یک چارچوب نظری منطقی دان است که محقق برای درک جهان به خدمت میگیرد. در نظریه، نگرش به هستی و چگونگی آشکار نمودن پیچیدگیهای آن عرضه میشود. در هر نظریه، ابزار یا روشهایی وجود دارند که برای جمعآوری و تحلیل اطلاعات به کار گرفته میشوند و آنها را اصطلاحاً روشهای تحقیق مینامند.
پارادایم یک الگوی منطقی است که در آن اصول نظری هدایت تحقیقات بر اساس نظریه علمی عرضه میشود. هرچند نظریهها در تحقیقات نقش هدایتگر در عبور از مسیر و بهکارگیری روشهای مناسب در طول تحقیق را دارند، هویت نظریه، مسیر حرکت و چگونگی استفاده از ابزارهای تحقیق با پارادایم حاکم بر تحقیق تعیین میگردد.
پارادایمهای غالب در علوم انسانی که بهدستاندیشمندان در دهههای 60 و 70 میلادی پذیرفتهاند، عبارتاند از:
1. پارادایم اثبات گرایی.
2. پارادایم تفسیری.
3. پارادایم انتقادی.
پارادایمها در تولید و گسترش معرفت علمی اهمیت بسزایی دارند ولی جامعه علمیکشور ما بهصورت جدی و مؤثر به بحث پیرامون آنها نپرداخته است. این امر باعث عدم آشنایی نظری و عملی مراکز علمیبا پارادایمها و گزینش پارادایم متناسب با مقتضیات نظری و عینی جامعه منجر به برخورد قالبی در طراحی مطالعات علمیجهت تولید و گسترش معرفت علمیدر جامعه شده است. این آفت به رکود علوم انسانی و عدم توانمندی علم و معرفت علمیدر کشور انجامیده است.
ورود به واقعیت انسانی و تغییرات هدفمند در آن در جهت تعالی انسان و نهایتاً جامعه انسانی موردنظر نظریههای علمیاست. نظریههای علمیدر سلسله مراتب معرفتی (نمودار شماره 1) بر ورود به واقعیت از طریق الگوسازی معتبر و متکی بر ارزشها و اعتقاد فلسفی (پارادایمی) به عنوان پیشفرضهای علم که در آن ماهیت واقعیت، ماهیت انسان، ماهیت علم و... تعریف شدهاند، سعی دارند. از این لحاظ نیز معرفت علوم انسانی در ایران نیازمند تعمق جدی است که تا چه حد آنچه در مراکز علمیو یا بهدست اندیشمندان، محققین و یا خط مشیگذاران عرضه و تبلیغ میگردد، اولاً پشتوانه فلسفی و پارادایمیروشنی دارد و ثانیاً از طریق الگوسازی معتبر به واقعیت ایران جهت تغییرات هدفمند در جهت تعالی اجتماعی جامعه و آنهم با حفظ ثبات نظم و تعادل انجام میشود.
این مقاله ضمن معرفی و مقایسه اجمالی پارادایمهای اثباتی، تفسیری و انتقادی، به بررسی ماهیت معرفت علمیدر آنها میپردازد. پارادایمهای غالب در مراکز علمیو ارزیابی روائی آنها با توجه به تنگناهای و محدودیتهای تحقیقات به عنوان بستر تولید و گسترش معرفت علمیدر ایران نیز هدف این بررسی خواهد بود. به عبارت دیگر در این مقاله ارزیابی معرفت علوم انسانی بهخصوص علوم اجتماعی در ایران ارزیابی نظری میشود.
پارادایمهای علوم انسانی
قبل از بررسی و مقایسه ماهیت معرفت علمیدر پارادایمها، مرور اجمالی آنها میتواند به فهم دقیقشان بینجامد. در این قسمت به اختصار به شرح پارادایمهای اثباتی، تفسیری و انتقادی میپردازیم.
پارادایم اثباتی
پارادایم اثباتی که به صورت گسترده در تحقیقات علمیحضوری فعال دارد، مدعی بهکارگیری روشهای علوم طبیعی در علوم انسانی است. اثباتگرایی که دارای شاخههای متفاوتی از جمله تجربهگرایی منطقی9، طبیعت گرایی10 و رفتارگرایی11 است، تاریخ طولانی در فلسفه علم و در میان محققین دارد.
اثباتگرایی در علوم انسانی متعلق به تفکر فلسفی ابتدای قرن 19 است که بهدست اگوست کنت12 (18571798) پایهگذاری گردید واندیشمندان دیگری مانند امیل دورکهایم13 (19171858) آن را بسط و گسترش دادند. در این رویکرد با بهکارگیری نگرش و روشهای علوم طبیعی اقدام به طراحی و انجام تحقیقات علوم انسانی بر اساس روشهای کمی14 میگردد. (Boaily, 1982;wells,1978)
اثبات گرایان معتقدند که صرفاً یک منطق علمیوجود دارد که آن منطق علوم طبیعی است. بر این اساس، تفاوت علوم طبیعی علوم انسانی به جوانی علوم انسانی و موضوعات آن برمیگردد. علوم انسانی اثباتی به منزله «مجموعه سازمان یافتهای از روشی است که در صدد ترکیب منطق قیاس با مشاهدات تجربی دقیق از رفتار فردی جهت کشف و تأیید قوانین علی احتمالی برای پیشبینی الگوهای عمومیاز رفتار انسان میباشد».(Neuman,1991)
پارادایم تفسیری
پارادایم تفسیری درعلوم انسانی به نحوی مربوط به مباحث نظری جامعه شناس آلمانی ماکس وبر18 (19201864) است که به تمایز علوم انسانی و علوم طبیعی و مطالعه کنش اجتماعی19 در علوم انسانی معتقد است. و ضمن تأکید بر کنش اجتماعی با معنا20 یا متمایل به مقصود (هدف) به بررسی مفهوم تفهم21 که انعکاس دهنده چگونگی نگرش مردم در خلق معنا و دلایل و انگیزشهای آنها است، میپردازد.
علوم اجتماعی تفسیری مربوط به هرمونتیک یا تئوری معنا که در قرن 19 ظهور نمود و در زمینههای فلسفی، هنر، مذهب، زبانشناسی گسترش یافت. این رویکرد به صورت خلاصه «یک تحلیل سیستماتیک از کنش اجتماعی با معنا از طریق مشاهده مستقیم جزئی رفتار مردم در شرایط طبیعی جهت فهم و تفسیر اینکه چگونه مردم دنیای اجتماعی خودشان را خلق و به آن معنا میبخشند، میباشد».(Ref.no.17:46)
پارادایم تفسیری به نحوی سعی در مطالعه این امر دارد که چگونه مردم عادی زندگی روزمره خودشان را دنبال مینمایند؟ و چگونه به انجام موارد مختلف از زندگی میپردازند؟ برای دستیابی به این امر به طراحی تحقیقات بر اساس رویکرد کیفی23 که خاص علوم انسانی است، اقدام میگردد.(Narshall, 1992) اصول اساسی رویکرد کیفی که در تحقیقات تفسیری در نظر گرفته میشوند بر محوریت مفاهیم، ارتباط، تفسیر، تفهم و زندگی روزمره استوار است.
پارادایم انتقادی
پارادایم انتقادی به عنوان اساس رویکردهایی مانند ماتریالیسم دیالکتیک، تحلیل طبقاتی، ساخت گرایی، علوم اجتماعی رئالیستی و تحلیل فمینیستی سعی در ترکیب قوانین عام25 و تفریدی26 دارد. این پارادایم به عقاید کارل مارکس (18831818)، زیگموند فروید (19391856) واندیشمندان دیگری مربوط میشود.
رویکرد انتقادی معتقد است که علوم اجتماعی یک فرآیند انتقادی را در تحقیقات دنبال میکند. این فرآیند از سطح ظاهر فراتر میرود تا بتواند به ساختهای واقعی دنیای مادی دست یابد. در این مسیر، مردم برای تفسیر وضعیتها در ساختن دنیای (جهانی) بهتر برای خویش ترغیب میگردند. انتقادگرایان به دنبال نقد و بررسی واقعیت برای تحول اساسی در آن با توسل به مفاهیم فلسفی از قبیل آزادی، حقیقت، برابری و عدالت هستند.
بی.فی معتقد است که «هدف علوم اجتماعی انتقادی تبیین نظم اجتماعی به طریقی است که بتوان آن را به وضع دیگری منتقل نمود.»27 (fay,1978) جهت تحقق این امر نقشاندیشمندان در تمرکز بر بحرانهای اجتماعی و تحلیل آنها به عنوان آگاهی کاذب28 بسیار حائز اهمیت است.
پس از مرور اجمالی پارادایمهای غالب در علوم انسانی، لازم است تا به ماهیت معرفت علمیو چگونگی تولید آن در آنها پرداخته شود. آشنایی با خصیصههای معرفت علمیکه بر اساس پارادایمها ایجاد و گسترش مییابند میتواند به درک عمیقتر ماهیت علم و هدف تحقیقاتی علمیدر آنها بینجامد.
پارادایمها و معرفت علمی
اثباتگرایی در تفکیک معرفت علمیاز غیر علمی به روشهای علوم طبیعی به عنوان ابزارهای کسب معرفت علمی اعتقاد دارد. داستانها، افسانهها، مذهب و تجربیات فردی که به طرق غیر علمیکسب و عرضه میشوند، علمی نیستند. این موارد که در حقیقت اجزاء اصلی شعور عامیانه29 را تشکیل میدهند، نامنظم، غیر منطقی و مملو از تعصب هستند.بنابراین، آنچه درمعرفت علمیمحوریت دارد، استفاده از متدهای علمیمبتنی بر مشاهده است30.(zuriff,1785) معرفت علمیکه به صورت قیاس و با استفاده ازروشهای علمیحاصل میشود، سعی در تبیین علمیپدیدهها بر اساس قوانین جهانی دارد.
از نظر اثبات گرایی، تحقیقات علمیابزاری جهت مطالعه و شناسایی وقایع اجتماعی از طریق ارتباط درونی آن وقایع هستند. از طریق تحقیقات، میتوان قوانین علی عام را کشف، تبیین و عرضه کرد. معرفت از وقایع و قوانین اجتماعی مربوط به آنها اجازه کنترل و پیشبینی رویدادها را به محقق میدهد. بر این اساس، چگونگی کارکرد پدیدهها در جهان، کنترل و پیشبینی آنها فراهم میگردد. در اینباره هرچند پیچیدگیها و ابهامات روشن میشود و طریق رفع معضلات عرضه میگردد، نظریات علمینیز ارزیابی و بررسی علمی میشوند.
تفسیر گرایان معتقدند که علم به معنای اثباتی قادر به توضیح اساس و بنیان زندگی اجتماعی انسانها نیست. آنچه اهمیت دارد، درک زندگی روزانه مردم عادی است که بر اساس شعور عامیانه هدایت میگردد. در شعور عامیانه، سیستم معانی وجود دارد که کنش متقابل اجتماعی مردم را هدایت میکند. لذا، شعور عامیانه میتواند مبنای شناخت از جامعه و زندگی اجتماعی قرار گیرد.
پارادایم تفسیری متکی بر رویکرد استقرایی31 است که به دنبال کشف بیان سمبلیک یا توصیف موارد خاص است. تعمیم از موارد خاص (که محقق مشاهده مینماید) را تئوری بنیادی32 مینامند. تئوری بنیادی ریشه در موارد خاص زندگی اجتماعی دارد.
در رویکرد تفسیری، تحقیقات اجتماعی ارزش ابزاری مستقیم ندارند. هدف تحقیقات درک یا فهم زندگی اجتماعی و کشف معنای اجتماعی است که مردم به زندگی خویش میدهند، در اینباره ضمن دستیابی به دلایل کنشگر، زمینههای اجتماعی کنش او نیز روشن میشود. دستیابی به این هدف نیازمند مطالعه جهان اجتماعی از نقطه نظر مردم خواهند بود. بنابراین، محور تحقیقات علمیبه جای رفتارهای خارجی و قابل مشاهده، معنای ذهنی مردم که به کنشهای آنها الصاق گردیده است. در مطالعه کنشهای اجتماعی با معنا که دستیابی به سیستم معانی مورد اتفاق نظر مردم دنبال میگردد، میتوان به فهم و تفسیر مردم از دنیای اجتماعی دست یافت.
پارادایم انتقادی شعور عامیانه را نوعی آگاهی کاذب میپندارد که در تحت آن مردم بر ضد منافع واقعی خودشآنکه در واقعیت عینی تعریف شده است، عمل مینمایند. شعور عامیانه بر ظاهر واقعیت که مصنوعی و فریب گونه است تکیه دارد، در حالی که واقعیت در پشت این وضعیت پنهان شده است. به هرحال هر چند شعور عامیانه و عقاید ذهنی مملو از فریب و افسانه هستند چون رفتار انسانها را تعیین مینمایند، بهدست محققین مطالعه میشوند. مشاهده مستقیم برنامهریزی شده نیز کافی نیست، چون مشخص نمیگردد که چه چیزی باید مشاهده شود. در دیدگاه انتقادی، معرفتی که بتواند با استفاده از تئوری از سطح ظاهر به عمق رجوع نماید، معرفتی علمیاست.
هدف تحقیقات از نظر رویکرد انتقادی بهدست طبیعت فعال و انتقادی تئوری که تحقیق را هدایت مینماید، تعیین میگردد. تحقیق انتقادی باعث توانمندی محققین در رجوع به لایههای زیرین سطح ظاهری جهت آشکار نمودن روابط واقعی و دور نمودن موارد کاذب در تحلیل واقعیت میگردد. در این تحلیل، چگونگی جهان اجتماعی آینده و طریق دستیابی به آن بر اساس تغییرات عرضه میشود. درباره راستا، ساختهای پنهان جهت قدرتمندی مردم، به خصوص انسانهای ضعیف در تغییر دنیای اجتماعی آشکار میشود.
رویکرد انتقادی ضمن انتقاد به معانی ذهنی کنشگران سعی در مطالعه رفتار کنشگران در زمینه اجتماعی و تاریخی دارد. بر این اساس، تفسیر به تنهایی کافی نیست چون باید در نظر داشت که دنیای اجتماعی به صورت سمبلیک در وضعیت مادی غالب بر جامعه شکل میگیرد. در این دیدگاه از «رویکرد تفسیری» به علت انفعال، ذهنی و نسبی بودن و «اثباتگرایی» به علت در نظر نگرفتن تحولات، توجیه وضع موجود و عدم در نظرگیری نقش انسان در تغییر وضعیت موجود برای رسیدن به وضع مطلوب انتقاد میشود. هدف تحقیق در این دیدگاه نه تنها توصیف واقعیت، بلکه نقد و بررسی آن جهت انتقال بنیادی است. پس از آشنایی با تعریف علم و معرفت علمیدر پارادایمهای غالب علوم انسانی میتوان به ارزیابی هویت معرفت علمیو بهخصوص معرفت علوم اجتماعی در ایران با توجه به اظهارات پارادایمها پرداخت.
معرفت علمیعلوم اجتماعی در ایران
علوم اجتماعی به عنوان شاخهای از علوم انسانی برای کسب معرفت علمیاز نظام اجتماعی سعی میکند. علوم اجتماعی در تحلیل و ارزیابی جامعه شناسی از انسان بر مبنای تئوریها یا نظریات که متأثر از پارادایمهای رایج هستند به تحقیق و پژوهش علمیمیپردازد. ماهیت و هویت معرفت علوم اجتماعی نمیتواند جدا از بستر و زمینه شکل گیری آن، یعنی پارادایم باشد.
تولید وگسترش معرفت علمیدر ایران مسیر پر فراز و نشیبی را دنبال نموده است. تاریخ ترویج معرفت علمیدر این کشور دلالت بر یک رونق اولیه دارد که حتی به قبل از اسلام مربوط میشود. مثلاً به تأسیس دانشگاه جندی شاپور به عنوان سرآغاز نهضت علمیدر ایران میتوان اشاره نمود که تأسیس آن به حدود یک قرن پیش از اسلام برمیگردد و تا اواخر قرن سوم هجری فعالیت داشته است.(صدیق، 1351) این مرکز، در دوران فعالیت خود وجهه بینالمللی داشته است و علاوه بر گردآوری آثار علمیکشورهای متمدن آن زمان محل فعالیت علمیو برخورداندیشهها در زمینههای علم، فلسفه و الهیات اقوام و ملل مختلف بوده است. از طریق آن مرکز علم و فلسفه یونان در قرنهای هشتم و نهم میلادی به مسلمانان منتقل گردید و نهایتاً بر اساس فرهنگ و تمدن اسلامیقرنها بعد به مغرب زمین نیز وارد گردید.(راسخ، 1350).
ظهور و گسترش اسلام در ایران موجبات ایجاد و گسترش تعاملات تمدنها را فراهم ساخت که در نتیجه آن نشر و گسترش معرفت علمیدر این خطه تقویت گردید. فرهنگ و تمدن اسلامیاز قرن دوم تا قرن هفتم هجری در اوج شکوه و عظمت قرار داشت از هر نظر بر تمدن اروپایی برتری میدانست. متأسفانه حمله مغول و مجموعه اوضاع اجتماعی اقتصادی و سیاسی باعث رکود فرهنگی در جهان اسلام و در ایران گردید که بالطبع آن معرفت علمینیز رو به کاستی و ضعف نهاد.(تهرانیان، 1356؛ فیوضات، 1355).
معرفت علمیکه از زمینه اجتماعی برمیخاست و آن را به صورت فعال و پویا توضیح میداد دچار نوعی وابستگی و بیقدرتی گردید. مراکز علمیتحت فشار فکری جهان صنعتی غرب به سبک جدید تولید معرفت پرداختند. در مسیر جدید، میراث فرهنگی گذشته شامل دین، حکمت و اخلاق رنگ باختند و از آن مراکز صرفاً انتظار پرورش متخصصان فنون مختلف در سطح عالی وجود داشت. (راسخ، 1350) تقویت اوضاع جدید بهدست حاکمان سیاسی که اوج آنرا در دوره قاجار شاهد هستیم، بدون توجه به ضرورتهای تاریخی غرب انجام گرفت. که نتیجه امر وابستگی علمیو تبعیت قالبی از سنت پارادایم اثباتی است که وجه خاص پارادایم پس از رنسانس در غرب به شمار میرود. هرچند دگرگونی در بستر و شیوه کسب معرفت در ایران نیز میتوان است با توجه به تجدید نظر اساسی در پارادایمهای سنتی غرب اجتنابناپذیر باشد، قبول سلطه یک جانبه فکری باعث انفعال در تولید و ترویج معرفت علمیدر ایران شد.
بستر تولید معرفت علمیدر ایران متأثر از پارادایم اثباتی گردید که توسعه معرفت در علوم اجتماعی نیز از این امر مستثنا نیست. واقعیت اجتماعی ایران در این پارادایم بهعنوان امری خارج از شعور و آگاهی انسانکه کاملاً عینی و نظام یافته است و با قوانین طبیعی غیر قابل تغییر اداره و بررسی میشود. از آنجاییکه در ارزیابی رفتار انسان علل خارجی اصالت مییابند و شناخت از انسان بر اساس مشاهده رفتار امکانپذیر است، لذا تمرکز بر مدل مکانیکی از انسان در مطالعات علمیعلوم اجتماعی ایران مسلط گردید. در این الگو، تحلیل و ارزیابی رفتار اجتماعی انسانها تحت نیروهای اجتماعی که خارج از اشخاص قرار دارند، تعیین میگردد. در تحلیل رفتار اجتماعی انسانها، اختیار و اراده آزاد جایگاهی ندارد و هر آنچه بر این اساس عرضه میگردد، هویتی غیر علمیدارد.
تدوین و بهکارگیری پارادایم اثباتی در غرب که پس از رنسانس در یک فرآیند زمانی به عنوان بستر ترویج معرفت علمیدر علوم طبیعی و سپس در علوم انسانی قرار گرفت، متناسب با مقتضیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن کشورها بود و به همین علت از آن حمایت جدی شد. تئوریها و روشهای متأثر از این پارادایم به عرضه معرفت علمیاز ساختار اجتماعی آن جوامع پرداختند. بر اساس این معرفت، مراکز علمیو دستگاههای اجرائی جهت شناسایی و حل مشکلات اجتماعی در یک ارتباط هماهنگ مشغول به فعالیت شدند. بنابراین، معرفت علوم اجتماعی اثباتی در یک بستر آرام و بدون هر گونه تنش و تناقض در خدمت ساختار نظام اجتماعی غرب گسترش یافت.
ایران مانند دیگر کشورهای در حال توسعه با ورود به تقسیم کار جهانی و عدم توانمندی لازم در ارتباط متقابل بین خود و سیستم جهانی بهخصوص کشورهای توسعه یافته مجبور به قبول وضعیتی انفعالی و ورود به یک رابطه یک طرفه در تمامیابعاد از جمله دانش نظری گردید. مراکز علمیسعی نمودند ساختار نظام اجتماعی را بدون توجه به پیش فرض و حتی دستورالعملهای دانش نظری وارداتی تحلیل و ارزیابی نمایند. معرفتی که آن مراکز در موارد مختلف بهخصوص علوم انسانی منتشر نمودند توان توضیح واقعیات اجتماعی را نداشت. فاصله بین مراکز علمیو زمینههای اجتماعی که در حقیقت منبع و اساس اطلاعات در تولید معرفت آن مراکز بهشمار میآیند، عدم هماهنگی بین مراکز علمیو دستگاههای اجرایی و عرضه برنامههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن مراکز با روایی پایین که نمود آنها را میتوان در بحرانهای اجتماعی، اقتصادی کشور از عهد قاجار مشاهده نمود از موارد بارز عدم توانمندی معرفت علمیدر توضیح پدیدههای اجتماعی بهشمار میآیند. این اشکال جدی در معرفت علمیعلوم اجتماعی در ایران باعث کاهش روایی آن در جامعه گردیده است. یکی از راههای ارزیابی روائی معرفت علمیعلوم اجتماعی، آزمون آن در عالم واقع است. در اینباره میزان توانایی معرفت در توضیح واقعیات اجتماعی بررسی میشود. مراکز علمیبا تحقیقات و پژوهشهای علمیمیتوانند بیان نمایند که تا چه حد معرفت علمیدر ایران به توضیح واقعیات موجود اجتماعی جامعه میپردازد. ارتباط منطقی و مستدل سطح نظری و تجربی پشتوانه افزایش روایی معرفت تحت عنوان روایی سازهای38 آن معرفت در هر نظام اجتماعی است.
مشکلات و معضلات پژوهش در ایران باعث گردیده است که ارزیابی روائی معرفت علوم اجتماعی بهصورت منطقی، روشن و فراگیر انجام نشود. ارزیابی هویت و ساختار پژوهش و تنگناهای آن را در جامعه میتوان در دو سطح نظری و عملی تحلیل کرد. به لحاظ ساختاری، پژوهش در ایران عمدتاً دچار ابهام در سطح الگوسازی، چارچوب نظری و در نهایت پارادایم است. علل بروز این ابهام این است که اولاً مراکز علمیعمدتاً به مراکز نقلی نظریات تا تحلیل نظریات اشتهار دارند، ثانیاً در تولید و گسترش معرفت علمی، سلسله مراتب معرفتی رعایت نمیشود و ثالثاً اندیشمندان علوم انسانی به عنوان عرضه کنندگان، مروجین و حامیان دیدگاههای علمیدر حداقل یکی از سه دسته ذیل قرار میگیرند که این خود نیز به ابهام ساختاری در تولید معرفت از طریق پژوهشهای علمیکمک نموده است: 1. عدهای چارچوب نظری مدونی ندارند و صرفاً بیانگر نظرهای موجود هستند. 2. دستهای علاقهمند به مباحث فلسفی و فلسفه اجتماعیاند که به تئوریزه نمودن علمیمباحث خویش توفیق نیافتهاند. 3. کسانی که تا حدودی به تئوری علمیخاص اعتقاددارند ولی در بیان، دفاع و ارزیابی تجربی آن در قالب تحقیقات، بهصورت سازمان یافته و روشن به الگوسازی نمیپردازند.
رفع اشکال در عملکرد علمیمراکز علمیواندیشمندان نیازمند عرضه و چارچوب نظری در تحقیقات و یا اظهاراتاندیشمندان و کسانی است که به نوعی درباره علوم انسانی اظهارنظر مینمایند. نظریه علمیمیتواند به انسجام فکری محقق و تبعیت او از یک پارادایم منسجم و انطباق با واقعیت کمک مؤثری کند. ضعف نظریه در تحقیقات علمیایران باعث گردیده است که سمتگیری پژوهش و تولید معرفت علمی صرفاً به سوی توصیف وضع موجود باشد و یا در صورت انجام تحقیقات تبیینی که خصیصه تبیینی دارند نتواند با توسل به یک پارادایم روشن و مدون به تحلیل پدیدههای اجتماعی موجود در جامعه بپردازد.
مشکل اساسی دیگری که در تحقیقات کشورمان وجود دارد به چگونگی ارتباط سطح نظری و عملی (اجرائی) برمیگردد. چنانچه فرایند یک تحقیق در سطح نظری با روایی لازم دنبال گردد، لازم است که یافتههای خویش را درعالم اجرا بیازماید و ارزیابی کند تا ضمن رفع مشکلات تحقیق به ارزیابی و گسترش نظریه موردنظر و نهایتاً شناسایی مشکلات جدید و رفع آنها از طریق انجام تحقیقات بعدی بپردازد. با حرکت در این پروسه، میتوان به اصلاح و توسعه نظریههای علمی، شناخت بیشتر از واقعیت، رفع مشکلات اجتماعی و نهایتاً گسترش جو علمیدر جامعه دست یافت. از آنجا که ورود و حرکت در این فرایند نیازمند گسترش فرهنگ تحقیقاتی در جامعه، ترویج باور و اعتقاد علمیبه پژوهش و برخورداری از سطح معینی از معرفت علمی است، لذا هر گونه ضعف در این موارد میتواند کارایی و اثربخشی تحقیقات علمیو تولید معرفت علمیرا دچار کاستی نماید. از آنجا که ارتباط بین سطح علمیو اجرایی به ارتباط بین مراکز علمیو دستگاههای اجرایی برمیگردد، لازم است که این ارتباط در سطح کلان تحلیل شود و جایگاه این دو در جامعه قانونمند شود. در ساختار فعلی جامعه ایران به علت اینکه جایگاه این دو در یک ارتباط منظم و منطقی تعریف نشده است، هر کدام به صورت نسبتاً مستقل مسیری خاص را دنبال مینمایند. تا زمانی که یافتههای نظری مراکز علمیدر بستر آزمایش و تجربه اجرایی قرار نگیرد و دستگاههای اجرایی جهت تحقق اهداف میان مدت و بلندمدت تعریف شده در برنامهریزی کلان، خود را نیازمند به پژوهش علمیو استفاده از دستاوردهای مراکز علمیندانند، این انفصال ادامه مییابد که نهایتاً به گسترش بیگانگی پژوهش در کشور میانجامد. در چنین وضعیتی تصمیمات اجرایی به صورت روزمره تحت آزمایش و خطا و احیاناً تکرار خطاها تعیین میگردند و مراکز علمیدچار نوعی ناامیدی از داخل، امیدواری به خارج، بیگانگی و انفعال میگردند. تقاضا محور نبودن پژوهش در کشور و تأسی مراکز علمیبه ارزیابی تولیدات علمیکشور بر اساس شاخصهایی خاص (مانند ISI) که بهصورت انحصاری و در جهت افزایش کمیتولیدات علمیو آنهم با اصالت مسئلهیابی و حل مسئله مدنظر خارج به جای داخل انجام میشود به تقویت بیگانگی پژوهش در کشور منجر شده است.
امروزه بازتاب منفی چنین ارتباطی بین مراکز علمیو اجرایی در کشور را میتوان در ارتباط بین دستگاههای اجرایی و چگونگی استفاده از تحقیقات علمیدید. بر اساس الگوی غالب توسعه در کشور، تحقیقات یکی از شاخههای اساسی توسعه است و از این رو دستگاههای اجرایی موظف گردیدهاند تا درصدی از بودجه خویش را صرف پژوهش نمایند. از آنجا که اولاً تئوری یا دیدگاه نظری غالب بر حرکت جامعه که برنامهریزی کلان بر آن استوار است برای مدیران دستگاههای اجرایی روشن نیست، لذا بعضاً انجام یک تحقیق به هر شکل و با هر هدفی برای آنان قابل قبول میگردد و در پی عرضه گزارش کمیتحقیقات هستند. ثانیاً، به علت مشخص نبودن متولی تحقیقات در جامعه، هیچ گونه ارتباط هماهنگ و منسجم تحقیقاتی بین دستگاههای اجرایی وجود ندارد. در نتیجه، مواردی مانند جهتدهی، سازمانبندی و صرفهجویی در امکانات تحقیقاتی زیر سؤال میروند. ثالثاً، به علت عدم ارتباط و احساس نیاز دستگاههای اجرایی به مراکز علمی، تحقیقاتی که دستگاههای اجرایی انجام میدهند، پشتوانه نظری مستدل ندارد. لذا هرچند به ظاهر کمیت فعالیتهای تحقیقاتی افزایش مییابد ولی به هیچ وجه نمیتوان به لحاظ علمیاین کمیت را شاخص توسعه به حساب آورد.
به صورت خلاصه میتوان نتیجه گرفته: تا زمانی که زمینه و بستر پژوهش در ایران اصلاح نشود، نمیتوان انتظار تولید معرفت علمیبا روائی مورد قبول را دنبال نمود. در این جهت، لازم است ضمن تعیین و تعریف ساختاری متولی تحقیق، جایگاه پژوهش و تحقیق را در کشور مشخص نمود. در این حالت هویت تحقیقات تحت تعصبات مراکز علمیو دستگاههای اجرایی تعیین نمیگردد و در چنین وضعیتی تئوری کلان جامعه که برنامهریزیهای میان مدت و درازمدت بر آن استوار است، نیز روشن میگردد. همچنین میتوان امیدوار بود که پژوهشهای متعدد و آنهم با رعایت سلسله مراتب معرفتی و با اصالت مسئلهیابی متکی بر مقتضیات کشور میتوانند به گسترش معرفت علمیمبتنی بر مقتضیات نظام اجتماعی کمک نمایند. چنانچه این رویکرد بر مراکز و تحقیقات علمیکشور مسلط شود و بهدست متولیان علمیو پژوهشی و بهدور اعمال سلیقه و پیشداوری مدیریت شود میتوان به جای تراکم مسئله به حل مسئله امیدوار بود. مسلماً در فرآیند حل سازمان یافته مسئله است که توسعه درونزای معرفت علمیدر کشور اتفاق میافتد و تعالی اجتماعی ظهور میکند (نمودار شماره 2 مقایسه درونزا و برونزایی معرفت را نشان میدهد).
در توسعه درونزای معرفت، مسئله تشخیص داده میشود و در یک فرآیند منظم و سازمان یافته علمیحل میشود. با حل مسئله شعاع نظریه که همان سطح معرفت علمیاست، گسترش مییابد. در این سطح از معرفت مسائل پیچیدهتر شناسایی و مجدداً در فرآیند علمیجهت حل قرار میگیرند. این فرآیند مرتباً در خدمت توسعه و تعالی اجتماعی از طریق توسعه معرفت علمیحاصل میشود. در توسعه برونزای معرفت، مسئله تشخیص داده میشود ولی در یک فرآیند بههم پیوسته جهت تولید و توسعه معرفت به حل نمیانجامد. در این حالت با تراوش یا ورود معرفت علمیاز خارج (نظام اجتماعی) صرفا به سطح بالاتر شناخت و درگیری با مسائل پیچیدهتر میرسیم که بدون حل مسئله قبلی به مسئله جدید نیز مبتلا شدهایم. در این حالت شاهد تراکم مسئله به جای و حل مسئله هستیم.
نتیجهگیری
معرفت و شناخت پدیدههای اجتماعی برای تحلیل و توضیح زندگی اجتماعی انسانها هدف مطالعهاندیشمندان است. در اینباره سعی میگردد تا با تکیه بر یک چارچوب منطقی که زیربنای فلسفی معینی دارد (پارادایم) ضمن تئوریزه نمودن پدیدههای اجتماعی به توسعه معرفت علمیدر نظام اجتماعی مورد مطالعه پرداخته شود. توانمندی معرفت علمیدر توضیح پدیدهها به میزان روائی آن مربوط میشود. از آنجاییکه تعریف علم و معرفت بر حسب پارادایمهای غالب (اثباتی، تفسیری و انتقادی) متفاوت است، لذا ارزیابی معرفت علمیصرفاً با توجه به پارادایم حاکم بر آن معرفت و مقتضیات نظام اجتماعی که محل بررسی آن معرفت میباشد، امکانپذیر میباشد.
پارادایم غالب در غرب که در یک فرآیند زمانی و بر اساس اوضاع و احوال و زمینههای اجتماعی خاص طراحی و گسترش یافت، پارادایم اثباتی است. این پارادایم به دلایل مختلفی که در این مقاله امکان عرضه ندارند، در خدمت ساختار اجتماعی آن کشورها قرار گرفت. پارادایم اثباتی به طراحی تئوری کلان اداره جوامع تحت عنوان نظریات کارکرد گرائی ساختی، مبادله و رفتارگرایی پرداخت. این نظریات با استفاده از روشهای تحقیق منطبق با پارادایم اثباتی که اساساً از رویکرد کمیتبعیت مینمایند برای شناخت هر چه بیشتر جوامع و توسعه معرفت علمیکشف کردند. معرفت علمیکه بر اساس ضوابط پاردایم اثباتی تولید و گسترش مییافت، در توضیح واقعیات جوامع غرب توانا بوده است. به عبارت دیگراندیشمندان با تکیه بر پارادایم اثباتی به گسترش معرفت علمیبا روائی بالا پرداختند.
زمینههای تاریخی و مقتضیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران باعث گردید که این کشور از یک دوره زمانی (عمدتاً از عصر قاجار) با شتاب و بدون یک سیاست مدون در تقسیم کار جهانی وارد شود. ورود ایران به سیستم جهانی و سیاسی شدن دانش باعث گردید که به صورت یک طرفه دانش نظری غرب مورد استقبال حکام سیاسی و تحمیل آن به مراکز علمیگردد. عدم پرورش و پالایش معرفت نظری وارداتی در بستر اجتماعی ایران باعث گردید که روز بهروز فاصله بین مراکز علمیبه عنوان تولید کنندگان معرفت و زمینههای اجتماعی بهعنوان منبع اطلاعات و واقعیات مورد مطالعه آن مراکز زیادتر گردد. این مشکل باعث شد که معرفت علمیبه توضیح واقعیت یا پدیده اجتماعی بپردازد که انطباق لازم با مقتضیات نظام اجتماعی ایران داشته باشد. محصول این امر کاهش روائی نظری معرفت علوم اجتماعی در ایران را بهدنبال داشته است. از آنجاییکه پژوهش و تحقیقات در ایران نیز درپی این اوضاع دچار بحران گردید، لذا ناتوان است به عنوان وسیلهای در خدمت اصلاح و افزایش روائی معرفت علمیایران قرار گیرد.
تنگناهای پژوهش در ایران را میتوان در دو سطح نظری و عملی بررسی کرد. عدم وجود چارچوب نظری و پارادایم مدون در اکثر تحقیقات از یک طرف و مشکلات مربوط به ارتباط منظم و نظاممند مراکز علمیو دستگاههای اجرایی از طرف دیگر به عنوان موانع اساسی در پژوهش علمیدر کشور میتوان ذکرنمود. به نظر میرسد که تعیین تشکیلاتی به عنوان «متولی تحقیقات» امری حیاتی و ضروری است تا بتواند ضمن تعریف جایگاه و کارکرد پژوهش در ایران مسیر حرکت پژوهش و ارتباط مراکز علمیو دستگاههای اجرایی را تئوریزه نماید. با کوشش این تشکیلات درایجاد باور به پژوهش علمیو گسترش فرهنگ تحقیقاتی در کشور میتوان به تدوین برنامهریزی مبتنی بر نظریه علمیمعینی در جامعه کمک نمود تا از اظهار نظرهای مبتنی بر تجربیات شخصی و صرفاً برپایه برداشت عامیانه در جامعه جلوگیری گردد. نتیجه این امر میتواند تولید معرفت علمیبا روائی بالا را به دنبال داشته باشد. در این حالت میتوان به رعایت سلسله مراتب معرفتی در کشور در جهت تقویت توسعه درونزا در خدمت مشکلیابی، تبدیل مشکل به مسئله و نهایتاً حل مسئله در خدمت ترقی و تعالی نظام اجتماعی ایران امیدوار بود.
تاریخ: شنبه , 09 دی 1402 (11:23)