امروز جمعه 30 شهریور 1403
0
برای دانلود پاورپوینت درس 24 مطالعات هشتم بر روی تصویر زیر کلیک نمایید.

 

 


0
دانلود کلیپ آموزشی صخره آیرز استرالیا

 


0
برای دانلود نمونه آزمون های پیشرفت تحصیلی بر روی فایل مورد نظر کلیک نمایید.

                                                                         

                             

           

                                  

 

                                 

 

                              

 

                               

 

                                                                                                                                                                                                                                            


0
سوالات متن کتاب مطالعات هفتم

                                                               

                                                                                          


0

سوالات متن کتاب مطالعات هشتم


0
چکیده:

این مقاله بحثی است در متدولوژی معرفت شناسی در سطح کلان، و در سطح خاص مبحثی در مورد دو رویکرد یا پارادایم در جامعه شناسی که دارای دو باور متناقض در بکارگیری دو روش متفاوت در مطالعه و تحقیق در باب پدیده های اجتماعی دارند، و رهیافت دیگری که در انتقاد به به این دو رهیافت در بررسی پدیده های اجتماعی پدید آمد. از دیدگاه رهیافت یا پارادایم(پوزیتیویستی)، تفاوتی در روش تحقیق پدیده های طبیعی و پدیده های اجتماعی وجود ندارد. به عبارتی، در جهان یک نوع از پدیده ها وجود دارد وآن هم پدیده های طبیعی است، لذا یک روش تحقیق برای رسیدن به دانش علمی در مورد این پدیده ها وجود دارد و آن روش علمی است. از طرفی پارادایم دیگر(تفسیرگرایی) معتقد است پدیده های فرهنگی و اجتماعی مقوله ای کاملا متفاوت با پدیده های طبیعی است، لذا این تفاوت بنیادی موضوع، مستلزم بکارگیری روش یا روش های متفاوت برای تحقیق است. از تمایزات اساسی ای پدیده ها سیال بودن آن، خلاقیت، آزادی عمل(اختیار) و آگاهی موجودات انسانی است. بنابراین نمی توان انسان ها را مانند پدیده های فیزیکی یا مواد شیمیایی مورد بررسی و تحقیق قرار داد. این گفتار در صدد مقایسه خطوط کلی این دو رهیافت بوده، و در نهایت نشان می دهد امروزه علیرغم دو دیگاه بظاهر متناقض این دو رهیافت، مرز قاطعی میان پارادایم اثبات گرایی و تفسیری، تحقیق کمی و کیفی و جامعه شناسی محض و کاربردی وجود نداشته، و اکنون محققان اجتماعی در تحقیقات خود از روشها و تکنیک های هر دو رهیافت بهره جسته و حتی در این که انفکاک و تمایز میان این روش ها تنها در سطح انتزاعی امکانپذیر است، تردید ندارند.


* تفاوت علم (Science) و دانش (Knowledge):

- علم چیست؟ ویژگی های آن کدام است؟

- آیا علم همان دانش است؟

- آیا جامعه شناسی علم است؟

دانش اسم مصدر و به معنای دانستن و وقوف و آگاهی یافتن به چیزی است. در این معنا علم یک گونه ای از دانستن، یا یک نوع دانش است. بنابراین دانش عام تر از علم بوده، و دانش های متعددی وجود دارد. دانش شامل حوزه های متعددی نظیر دانش دینی، دانش ایدئولوژیک، دانش تجربی و نظایرآن است. هر کدام از این دانش ها از طریق مکانیزم ها و مسیرهای خاصی، یا به اصطلاح روش های خاص به دانش دست می یابند. در یک دسته بندی آنچه علوم را از یکدیگر منفک می کند همین روش های کسب دانش است. بطور مثال دانش دینی (در هر دین) مبتنی بر متون، سنت و اصول اعتقادی همان دین است؛ یا دانش تجربی بر گرفته از تجربیات شخصی در زندگی روزمرهُ هر فرد است. شاخصه اصلی علم مدرن متمایز بودن روش (یا روش ها ی) کسب دانش است که منتهی به دانش علمی می شود.

* تفاوت علم و دانش های دیگر:

همان گونه که ذکر شد تفاوت عمده علوم و دانش ها در روش های آنهاست. روش علمی ویژگی هایی دارد که به نظر می رسد در مقایسه با روش های دیگرِ دانش اندوزی کاملا متفاوت است. در اینجا دانش های متعددی از جمله فلسفه، طالع بینی، جادو و... وجود دارد، اما دانش علمی رهاورد پژوهش وتحقیق علمی است و ویژگی های خاصی دارد. یک ایده ابتدا به صورت فلسفی مطرح می شود و سپس برای اثبات و علمی شدن آن باید مشخصات علمی پیدا کند. از جمله ویژگی های این روش می توان به موارد ذیل اشاره کرد.

* برخی ویژگی های روش علمی:

1- مشاهده. دانش علمی مبتنی بر مشاهده است. این امر متفاوت با دیدن و نگاه کردن است. در مشاهده محقق با نگاه دقیق و موشکافانه در صدد کشف پدیده ای، ویا رابطه پدیده ها یی بر می آید. ودر این بررسی در ذهن خود دارای یک پیش زمینه نظری است.

2- آزمایش. در این روش محقق برای کشف پدیده یا روابط بین پدیده ها، بطور عمدی آنها را در یک مکانی بنام آزمایشگاه در معرض هم قرار می دهد. آزمایشگاه می تواند محیط طبیعی که پدیده در آن قرار دارد باشد.

3- عینیت. در یک تحقیق علمی برای کسب دانش علمی، محقق پدیده را آنگونه که هست مورد بررسی و شناخت قرار می دهد نه آن گونه که منافع او و تمایلاتش ایجاب می کند. در واقع این اصطلاح بیشتر بر داوری های علمی دلالت دارد که می باید فارغ از ارزش های شخصی، گروهی، قومی، ملی، مذهبی و سایر ارزش هایی باشد که به داوری علمی بیطرف لطمه می زنند.

4- ابطال پذیری. نظریه یا ادعای علمی باید بگونه ای باشد که بتوان آن را بشکل تجربی مورد آزمون قرار داد: یعنی باید آزمون پذیر باشد. آن دسته از پدیده ها و اموری که خارج از حیطه آزمون تجربی قرار دارند، خارج از حیطه بررسی های علمی بوده و لذا موضوع مورد مطالعه علم نیستند.

- اکنون با توجه به این ویژگی ها آیا جامعه شناسی را می توان یک علم محسوب کرد؟

آنچنان که آشکار است علوم طبیعی همچون علم فیزیک، علم شیمی، پزشکی و نظایر آن در طی قرون شانزده و هفده از رونق بالایی برخوردار بوده و موفقیت های چشمگیری در حوزه های متعدد خود کسب کرده بودند. این پیشرفت ها، اندیشمندان حوزه های انسانی و اجتماعی را بر آن داشت تا به این نتیجه برسند که روش های علوم طبیعی را می توان در بررسی و شناخت پدیده های انسانی نیز به کار گرفت. چرا که بنظر می رسید دانش علمی ویژگی هایی دارد که با دقت و عینیت خود می تواند به مسایل و نیازهای جوامع انسانی پاسخ دهد، از جمله این که:

الف) دانش علمی تبیین کننده است. یعنی می تواند روابط بین عناصر پدیده های اجتماعی را که وجود دارد یا اتفاق افتاده و مربوط به گذشته وحال است آشکارنماید. بطورخلاصه یعنی اگر یک واقعه اجتماعی رخ داده است با کمک این روش می توان علل یک پدیده اجتماعی را آشکارکرد. و به عبارتی این روش، تبیین کننده است.

ب) علم قدرت پیش بینی دارد برای این که نشان می دهد اولاً مقصد راهی را که درپیش است، به کجا ختم می شود، و ثانیا روابط عناصر را چگونه باید تنظیم کرد تا به جایی خاص رسید. بدنبال این چنین اندیشه ای، متفکرانی چون مونتسکیو و روسو زمینه های چنین رویکردی را فراهم آوردند. سرانجام آگوست کنت مدعی علمی شد که قادر است پدیده های اجتماعی را از روش های اثباتی(طبیعی) مورد بررسی قرار دهد. این علم ابتدا بتبع علوم طبیعی "فیزیک اجتماعی" و سپس "جامعه شناسی" نام گرفت. در واقع علم جامعه شناسی در پاسخ به مسایل و مشکلاتی که در آن دوره در جوامع غربی بوجود آمده بود، ایجاد گردید. بطور مثال از مشکلات زمان دورکیم این بود که عمده ارزش های دینی که نظم دهنده و حافظ نظم جامعه بود، درعصر دورکیم کارکرد خود را از دست داده بود؛ جامعه زمان وی بگفته خودش دچار بحران شده بود. لذا در نهایت به این نتیجه رسیدند که برای حل مسائل اجتماعی باید از روش هایی استفاده شود که ویژگی های علوم طبیعی را داشته باشد. بطور خلاصه می توان گفت تفاوت علم جامعه شناسی با دانش های پیشین انسانی این است که بر خلاف دانش ها یی نظیر فلسفه و تاریخ، سعی شده است تا در مطالعه افراد و جوامع، روش های علوم طبیعی به کارگرفته شود.

- پس علم جامعه شناسی، بدنبال بررسی روابط انسانی و واقعیات اجتماعی با بکارگیری روش علوم طبیعی است. لذا روش شناسیِ تحقیق است که علم جامعه شناسی را بعنوان علم مطرح می کند.

اما واقعیت آن است که این موضوع که آیا می توان پدیده های انسانی را همچون پدیده های طبیعی بررسی کرد، جدلی است که از آن زمان تا کنون ادامه داشته است. گفتنی است که نظریه پردازان بعدیِ جامعه شناسی چندان به این رویکرد وفادار نمانده، و پدیده های انسانی را متفاوت از پدیده های طبیعی قلمداد کردند. لذا در جامعه شناسی انواع رویکردها و رهیافت ها بوجود آمد. بعبارت بهتر اکنون جامعه شناسی یک علم چند پارادایمی است. در این جا به مقایسه سه رهیافت عمده (که در بسیاری موارد متناقض اند) در جامعه شناسی پرداخته می شود.

*سه پارادایم عمده در جامعه شناسی:

پارادایم به تمامی یک نظام فکری شامل فرض های اساسی، سوالات مهم و تکنیک های خاص تحقیق اطلاق می شود. محققان اجتماعی از میان پارادایم های متعدد برای علم انتخاب به عمل می آورند. هر پارادایم برای خود مجموعه ای از اصول و فرضیات فلسفی داشته، و همچنین روشی برای چگونگی انجام تحقیق بر می گزیند. در واقع هر پارادایم دربرگیرنده مجموعه ای از بینش ها، نظریه ها، روش های تحقیق و تکنیک هاست. هر پارادایم می تواند در برگیرنده نظریه ها و مکاتب متعددی باشد. تقسیم بندی پارا دایم ها کمک می کند تا اصول و روش های جامعه شناسی بهتر درک شود. سه پارادایم غالب در جامعه شناسی عبارتنداز:

1- پارادایم اثبات گرایی یا پوزیتیویستی،

2- پارادایم تفسیر گرایی،

3- پارادایم انتقادی.

* می توان اصول کلی و منظر این سه رهیافت را در قالب پاسخ به هشت سوال اساسی ذیل مورد مطالعه قرار داد:

1- تحقیق علمیِ اجتماعی برای چیست؟ به عبارت دیگر هدف از تحقیق اجتماعی چیست؟

2- طبیعت بنیادیِ واقعیت اجتماعی چیست؟

3- طبیعت اساسی انسان چیست؟ ویژگی های اساسی موجود انسانی کدام است؟

4- رابطه شعورعامه(فهم متعارف) با علم چیست؟

5- ویژگی تبیین واقعیت ها، یا ویژگی نظریه مربوط به پدیده های اجتماعی چیست؟

6- تبیین صحیح و نادرست چگونه تعیین می شود؟ به عبارت دیگر معیارهای تعیین تبیین صحیح چیست؟

7- شواهد خوب و یا اطلاعات واقعی چگونه شواهد و اطلاعاتی است؟

8- ارزش های سیاسی- اجتماعی کجا و چگونه می توانند در علم وارد شوند؟

* پارادایم اول: رهیافت اثبا ت گرایان (Positivist Approaches)

اثبات گراها مدعی هستند پدیده های موجود در جهان، ویژگی های واحدی داشته و لذا در مطالعه و تحقیق راجع به هر کدام از این پدیده ها روش واحدی می توان بکار برد. بنا بر این می توان از روش های مطالعه ای که در علوم طبیعی بکار می رود، برای مطالعه پدیده های اجتماعی نیز بهره برد. سوال اصلی رهیافت اثبات گرایی عبارت است از: چگونگی بکارگیری روش های علوم طبیعی برای مطالعه پدیده های اجتماعی، و به تبع آن در نظر گرفتن پدیده ها و امور اجتماعی به عنوان اشیاء. کنت، دورکیم، اسپنسر و زیمل از جمله اثباتگراها هستند. نظریه پردازان این رهیافت معتقدند همانطور که بر پدیده های طبیعی قوانینی مانند قوانین فیزیکی و شیمیایی حاکم است، روابط انسانی نیز تابع قوانین خاصی است که دانشمند اجتماعی می تواند آن را کشف کند. اگر می توان با کشف قوانین طبیعی بر پدیده های طبیعی غلبه نموده و آنها را تحت کنترل درآورد، در مورد روابط افراد جامعه نیز می توان با کشف قوانین آن به پیش بینی پرداخته و پدیده های انسانی را نیز تحت کنترل درآورد.

* پاسخ اثبات گراها به هشت سوال ذکر شده:

1- در پاسخ به سوال اول این اثبات گرایان بر این باورند که تحقیق اجتماعی برای این است که می خواهیم به قوانین عام و جهان شمول حاکم بر روابط انسانی برسیم. هدف از تحقیق اجتماعی کشف و مستند سازی قوانین عمومی حاکم بر رفتار آدمی است. و دیگر این که جهان چگونه در جریان است که مردم می توانند حوادث و وقایع را پیش بینی کنند. در واقع این بینش نوعی جهت یابی ابزاری است که بر این باور است که دانش می تواند بعنوان یک وسیله یا ابزاری جهت ارضای خواسته های انسان و کنترل محیط فیزیکی و اجتماعی او بکار گرفته شود. یعنی با کشف قوانینی که زندگی بشر را اداره می کند می توان روابط اجتماعی را تغییر داد، و آنچه می خواهد اتفاق بیفتد را پیش بینی کرد.

2- ویژگی واقعیت اجتماعی این است که می توانند دقیقاً مثل اشیاء در نظرگرفته شوند. واقیت ها و پدیده های اجتماعی الگوهای از قبل تثبیت شده ای است که روابط بر مبنای آنها صورت می گیرد، و یا تابع نظمی است که قابل کشف می باشد. دو فرضیه اساسی دیگر در این دیدگاه ان است که اولا الگوهای اساسی واقعیت های اجتماعی ثابت است و دانش درباره آنها خصلت انباشتی دارد. و دیگر این که ترتیبات واقعیت های اجتماعی در طول زمان تغییر نمی کند، لذا قوانینی که امروزه کشف شود برای آینده نیز صادق خواهد بود. این نظم موجود در این جهان از قبل بنیان گذاشته شده است.

3- از این دیدگاه طبیعت واقعی انسان ها این گونه است که موجودی ابزاری، خودخواه و دارای عقلانیت اند. عمل آنها بر اساس علل خارجی، یعنی ساختارها است. و همان گونه که خود از این عوامل تاثیر می پذیرند، بواسطه کنش خود و ایجاد همین الزام ها بر رفتار دیگران نیز تاثیر می گذارند. هر فرد می تواند با نگاه به کنش ها و رفتار دیگران چیزی بیاموزد، چنان که به آن کنش ها به عنوان یک واقعیت خارجی نگاه می کند. انسانها همه مثل هم هستند و دارای ویژگی های مشترک اند، واگر شرایط لازم برای ایجاد یک پدیده، یک تغییر و یا یک مسئله بوجود آمد باید آن پدیده بوجود آید. گاهی به این دیدگاه مدل مکانیکی فردی، یا رهیافت رفتارگرا اطلاق می شود. بدین معنی که افراد به فشارهای خارجی که مثل نیروهای فیزیکی بر آنها وارد می شود واکنش نشان می دهند. مثال بارز این رویکرد از آن دورکیم است که معتقد بود باید پدیده های اجتماعی را همچون اشیا در نظر گرفت. در این دیدگاه رفتار انسان ها با ارجاع به قوانین علمی (علت و معلول) تشریح می شود. اشکال این رهیافت آن است که قادر است تنها رفتار افراد را در یک شرایط خاص با احتساب احتمال معین کند؛ مثلا بگوید در شرایط x, y و z، به احتمال 95%، تعداد 1.5 نفر از مردم یک رفتار خاص را انجام می دهند.

4- دیدگاه پوزیتیویستی تمایز بارزی میان علم و فهم متعارف یا شعور عامیانه قایل است. این تمایز نه تنها در ارتباط با شعور عامه بلکه میان علم و غیر علم صادق است. علم جایگاه ویژه ای در جستجوی حقیقت داشته و در این راه بهترین روش ها را بکار می بندد. علم برخی ایده ها را از فهم عامه وام می گیرد اما بخش هایی از آن را که دارا غش بوده واز جهت منطقی متزلزل، غیر سیستماتیک و پر از سو گیری است را تغییر می دهد. جامعه علمی با هنجارهای خاص خود مواضع علمی و تکنیک هایش، می تواند به حقیقت دست یابد، در حالی که شعور عامه خیلی بندرت و بطور نا مداوم قادر به این کار است. این دید گاه معتقد است دانش علمی نسبت به سایر دانش ها برتری داشته و در نهایت جایگزین تمام دانش های دیگر خواهد شد.

5- تبیین علمی پوزیتیویستی قانونمند بوده و مبتنی بر نظامی از قوانین جهانشمول است. این قوانین حالت علت و معلولی دارد. این نوع تبیین نشان دهنده قوانین علی عامی است که در بر دارنده مشاهده دقیق در مورد زندگی اجتماعی است. این است که صاحب نظران این دیدگاه به دنبال یک مدل قانونمند عام برای تبیین تمام پدیده های اجتماعی هستند. این قوانین تابع استدلال منطقی اند. محقق می تواند با توسل به منطق قیاسی به مشاهده واقعیت های خاص بپردازند. بطور کلی در این دیدگاه عقیده بر آن است که تئوری، یک نظام شناختی و استقرایی از ارتباط درونی میان قضایا، بدیهیات و قوانین است.

6- در عصر روشنگری یک اصل اساسی این بود که هر کس قادر است با بکارگیری عقل خود حقیقت را از غیر تشخیص دهد. در دیدگاه اثبات گرایی تبیین باید دو شرط را دارا باشد:

الف: تناقض منطقی نداشته باشد،

ب: با واقعیت مشاهده شده انطباق و سازگاری داشته باشد.

علاوه بر این ها تبیین باید قابلیت تعمیم داشته باشد. پیوسته در طول تحقیق میان قواعد کلی یا تئوری ها و واقعیاتی که مورد مشاهده قرار می گیرد، بتبع منطقی که در طول تحقیق مد نظر است نوعی رقابت وجود دارد. پس در این دیدگاه تبیین صحیح تبیینی است که به لحاظ منطقی به قوانین مربوط بوده و بر واقعیات مشاهده شده استوار باشد. تبیین صحیح یعنی انطباق نظریه با واقعیت. یعنی شواهد و واقعیات، نظریه را اثبات کند.

7- محقق اثبات گرا باید به دنبال شواهدی باشد که بر خلاف تصور عامه، بتواند نظریه علمی را ابطال کند. و حتی بهترین آن ها را انتخاب کند، بطوری که قویترین شواهد برای نقض نظریه قادر به ابطال آن نباشد. تنها دراین صورت می توان گفت که آن ادعا(نظریه) می تواند درست باشد. علاوه بر این، شواهد باید نشان دهنده قانون علی باشد. از طرفی واقعیات مشاهده شده ای که به عنوان مدرک جمع آوری کردیده بطور اساسی از ایده ها، ارزش ها یا تئوری ها جداست. تبیین علمی دربردارنده سنجش دقیق و ظریف پدیده است. دانش تجربی فقط مبتنی بر مشاهدات و استدلال یک فرد نیست، بلکه این مشاهدات و استدلال ها باید قابلیت آزمون وتجربه توسط دیگران را نیز داشته باشد. به این ویژگی دانش، ویژگی بین الاذهانی گفته می شود. پس شواهد خوب مواردی است که یک نظریه را تایید و یا خصوصا بتواند نظریه را نقض کند.

8- در این دیدگاه علم فارغ از ارزش هاست، و عینیتی که از آن صحبت شد همان بیطرفی ارزشی (value free) است. عینیت بدین معنی است که مشاهده گر چیزی را که می بیند(مشاهده می کند) تایید وثبت می کند، و لذا علم مبتنی بر بر نگرش ها و باورهای محقق نیست. علم به عنوان یک حوزه جدا و متمایز جامعه است که از ارزش های دینی، سیاسی و شخصی رهاست. و بطور مستقل از فشارها و نیروهای اجتماعی و فرهنگی و از دیگر فعالیت های انسانی عمل می کند. علم همان تفکر عقلانی و مشاهده سیستماتیک است که بدور از پیش داوری و سوگیری ها و ارزش هاست. در این دیدگاه محقق فقط در انتخاب موضوع تحقیق می تواند ارزش هایش را دخالت دهد.

* پارادایم دوم: رهیافت تفسیری((Interpretative Approaches

علم اجتماعی تفسیری، با الهام از اندیشه دیلتای، فیلسوف آلمانی در کتاب: "درآمدی بر علوم انسانی" (1883)، و همچنین جامعه شناس آلمانی، ماکس وبر به جامعه شناسی راه یافت. دیلتای نشان داد که دو نوع متفاوتی از علم وجود دارد که این دو اساسآ با یکدیگر متفاوت اند؛ یکی مبتنی بر تبیین انتزاعی، و دیگری ریشه در فهم همدلانه، یا تفهمِ (Verstehen) تجربه زندگی روزانه مردم در شرایط تاریخی خاص آنان است. وبر نشان داد که علم اجتماعی مستلزم مطالعه "کنش اجتماعی معنادار، یا مطالعه کنش اجتماعی هدفمند است. او بر کنش تفهمی تاکید عمده داشت و احساس می کرد جامعه شناس باید دلایل یا انگیزه های شخصی را که موجب شکل گیری احساسات بیرونی شده، و راهنمای افراد در روش های تصمیم گیری برای کنش در شرایط متفاوت است، بشناسد.

اصول اصلی این تفکر بر مبنای این است که پدیده های انسانی متفاوت از پدیده های طبیعی هستند. در واقع پاراد ایم تفسیری مبتنی بر روشی متفاوت از اثبات گرایی است. از نظریه پردازان این پارادایم می توان از ماکس وبر، نظریه پردازان کنش متقابل نمادین (گافمن)، پدیدارشناسی و جامعه شناسی خلاق (شوتس، گارفینکل) یاد کرد.

* رویکرد تفسیرگراها در پاسخ به 8 سئوال ذکر شده:

1- در پاسخ به این سوال که تحقیق اجتماعی به چه منظور صورت می گیرد، معتقد هستند هدف تحقیق اجتماعی فهم و توصیف کنش معنی دار است. هدف از پژوهش، توسعه دانش راجع به زندگی اجتماعی و کشف این است که مردم چگونه معانی خود را در شرایط واقعی شکل می دهند. یا این که چگونه مردم زندگی روزانه خود را تجربه می کنند. اینان نه فقط بدنبال رفتار خارجی و مشاهده پذیر افراد، بلکه در صدد مطالعه کنش معنی دار اجتماعی هستند. محقق اجتماعی باید بدنبال ویژگی یگانه رفتار انسانی بوده، به نیت ها و زمینه اجتماعی که کنش در آن انجام می گیرد توجه خاص داشته باشد. یک کنش انسانی بر خلاف ادعای اثبات گرایان می تواند معانی متفاوتی داشته باشد، که این تفاوت فقط از طریق روش درون فهمی میسر است.

2- بر خلاف اثبات گرایان این رهیافت معتقد است واقعیت در بیرون منتظر نیست که کشف شود، بلکه دنیای اجتماعی در سطح وسیع، آن چیزی است که مردم آن را آن گونه که هست درک می کنند. ویژگی واقعیت اجتماعی آن چیزهایی است که انسانها در زندگی روزمره در ارتباط با شناختی که ازپدیده ها دارند و مسائلی که می شناسند و برای آنها پیش می آید، راه حل هایی برای حل مسایل خود بکار می بندند؛ یعنی تعریف و توضیح کامل وضعیت ایجاد شده توسط عاملان کنش متقابل.

3- طبیعت انسان آن چنان است که می تواند معنی بیافریند و انسان اساساً خلاق و آگاه است، جهان و دنیای واقعی خودش را می فهمد. از این رو کنش های انسانی همچون روابط پدیده های طبیعی قابل پیش بینی نیست، چرا که انسان دارای اراده و اختیار بوده و هر لحظه قادر است انتخاب خود را تغییر دهد.

4 – در این دید گاه فهم متعارف از جایگاه ویژهای برخوردار است. مردم عادی در زندگی روزانه خود از این دانش بعنوان راهنمای زندگی روزانه خود بهره گرفته و برای تشخیص و تبیین حوادث و رویدادهای جهان اجتماعی از آن استفاده می کنند. لذا بعنوان جایگزینی برای قوانین اثباتی محسوب می شود. همچنین شعور عامه یک منبع حیاتی اطلاعات برای فهم روابط افراد است. شعور عامه از این دیدگاه رابطه مستقیمی با علم دارد و در واقع علم حاصل و برآمده از شعور عامه (Common Sense) است.

5- تئوری علم اجتماعی تفسیری نه بدنبال قوانینی مانند علوم طبیعی، بلکه بدنبال توضیح و تفسیر این امر است که چگونه مردم زندگی روزانه خود را اداره می کنند. رهیافت تفسیرگرایی استقرایی و اندیشه نگار است، یعنی ارایه و نمایش سمبلیک کنش های انسانی و توصیف ظریف آن. لذا ویژگی تئوری این است که بتواند چگونگی یک نظام معانی گروهی را که تولید و تثبیت می شود توصیف کند.

6- تبیین صحیح آنست که بتواند در مورد کنش افرادی که مورد بررسی هستند درک و فهم صحیحی ارایه دهد. علیرغم ادعای اثبات گراها، تبیین، بطور منطقی به قوانین مربوط نمی شود. تبیین زمانی دقیق است که به بهترین وجه قادر باشد فهم عمیقی از روش های استدلال، احساس و تفکر مردم درگیر در زندگی بدست دهد. پیش بینی در پدیده های انسانی ممکن است اما فقط در موارد نادری مثلا در روابط زوجی که مدت مدیدی با هم زندگی مشترک داشته اند.

7- در حالی که برای اثباتگرایان شواهد خوب شواهد قابل مشاهده، دقیق و مستقل از تئوری و ارزش هاست، بر عکس در این دیدگاه، ویژگی های منحصر بفرد معانی و زمینه های خاص، بعنوان اساس فهم معنای اجتماعی محسوب می شود. شواهد در مورد کنش نمی تواند از متنی که در آن واقع شده، و یا از معنایی که کنشگر اجتماعی برای آن در نظر گرفته جدا فرض شود. بنابراین شواهد خوب از نظر این گروه، شواهدی است که درمتن و زمینه کنش های ناب اجتماعی بدست می آید.

واقعیت ها در درون نظام معانی سیال و متغیرند. لذا توسل به روش هایی همچون روش پیمایش بندرت در این رهیافت مورد استفاده قرار می گیرد. بلکه بجای آن روش هایی چون آزمایشات نقض کننده(شوک دهنده، گارفینگل) ارجحیت دارد.

8- بر خلاف پوزیتیویست ها، تفسیرگرایان تاکید دارند که محقق باید در واکنش به پدیده های اجتماعی، آزمون و تحلیل آنها باید نقطه نظرات دیدگاه ها و احساسات خود را بعنوان بخشی از فرایند تحقیق محسوب کند. محقق تفسیری نیاز دارد به اینکه حداقل بطور موقت، در ارزش ها و تعهدات سیاسی و اجتماعی کسانی که مورد مطالعه قرار داده، سهیم شده و با آنان همدردی نماید. اینان در صدد بیطرفی ارزشی نیستند، بلکه بیشتر سوالشان این است که آیا می توان آن ارزش ها را کسب کرد یا نه. چرا که معتقدند ارزش ها و معانی در همه چیز و همه جا حضور دارند. و لذا اعای اثبات گرایان مبنی بر بیطرفی ارزشی، خود، حاکی از یک نظام ارزشی و معنایی دیگری است، یعنی ارزش های علم پوزیتیویستی. اینان معتقدند که ارزش ها یک بخش محوری در زندگی اجتماعی هستد. در واقع ارزش های هیچ گروهی غلط نیست بلکه فقط متفاوت است. نقش مناسب یک محقق تفسیری در میان افراد مورد مطالعه آن است که، یک مشارکت پر احساس را ایفا کند.

* پارادایم سوم: پارادایم انتقادی

علم اجتماعی انتقادی شق دیگری از معنای روش شناسی را ارایه می دهد. نسخه هایی از این رهیافت: ماده گرایی دیالکتیکی، تحلیل طبقاتی، و ساختارگرایی هستند. این دیدگاه بطور مستقل نظریه ای مانند دو رهیافت قبلی ندارد، بلکه سراسر آن انتقاد به دو تفکر قبلی و به تمام علم جامعه شناسی است. علم اجتماعی انتقادی، با بسیاری از منتقدان رهیافت تفسیری علیه موضع اثباتگرایی موافق است، با این تفاوت که برخی انتقادات دیگری نیز دارد که با برخی از نقطه نظرات تفسیرگرایان مخالف است. این رهیافت تداوم نظریات مارکس و فروید بوده، و توسط آدرنو، اریک فروم و مارکوزه گسترش یافته است. علم اجتماعی انتقادی متشکل از نظریه های تضاد، تحلیل های فمنیستی و نظریات روان درمانی است. همچنین این رهیافت با نظریه انتقادی، از طریق مکتب فرانکفورت آلمان، در دهه 1930 گره خورده است. این دیدگاه با ارایه دلایل، به اثبات گرایی بخاطر بینش تنگ نظرانه، غیر دموکراتیک، و غیرانسانی بودنش انتقاد دارد. این انتقاد در مقالات آدرنو تحت عناوین: "جامعه شناسی و تحقیق تجربی" و" منطق علوم اجتماعی"(1976) آمده است. عضو مشهور و زنده این مکتب، یورگن هابرماس(1929)، علم اجتماعی انتقادی را در کتاب خود به نام "دانش و علاقه های انسانی" توسعه داده است. از دیگر اندیشمندانی را که می توان درین مبحث جای داد، پیربوردیو است. علیرغم این که او در موضوعات بسیاری قلم زده، رهیافت متفاوتی را در زمینه تحقیق و تئوری نشان داده است. اساس این رهیافت ضد اثباتگرایی و ضد تفسیری است. او موضوع هر دو رهیافت، یعنی بینش کمیِ عینی گرایِ قانون گونه اثباتگرایی، و بینش ذهنی گرا و اراده گرایِ تفسیر گرایانه را طرد می کند. او خاطرنشان می سازد که تحقیق اجتماعی باید انعکاسی(Reflexive) بوده، (یعنی ضمن مطالعه راجع به موضوع، باید به خود انتقاد کند، همان گونه که ماهیت موضوع مورد مطالعه آن این گونه است)، و ضرورتاّ سیاسی باشد. او معتقد است که هدف تحقیق کشف و پرده برداری از حوادث رایج است. اخیراٌ یک رهیافت فلسفی بنام "واقع گرایی" به علم اجتماعی انتقادی پیوسته است.

پاسخ رهیافت انتقادی به هشت سوال ذکر شده:

1- دلایل تحقیق از نظر این ها کشف ساختارها و لایه های زیرین نابرابری های اجتماعی در روابط انسانی است. بطورکلی نظریات نظریه پردازان این پارادایم درانتقاد به تمامی نابرابری های موجود در روابط انسانی در تمام جوامع است. هدف از تحقیق قدرتمند کردن توده تحت تسلط و جنبش سریع علیه نظام نابرابر اجتماعی است.

2- این دیدگاه نشات گرفته از نظریه دیالکتیکی است، لذا در این جا عقیده برآن است که طبیعت واقعیت اجتماعی بر دیالکتیک استوار است. برای شناخت این واقعیت ما به چند چیز احتیاج داریم: طبیعتِ واقعیت اجتماعی این است که در سلسله مراتب اجتماعی (یعنی طبقات متعدد خصوصا طبقه حاکم و توده مردم که محکوم اند)، تضاد ایجاد شده، توسط وسایل متعدد از جمله ایدیولوژی، تولید وتثبیت شده وتداوم می یابد. این تضاد ایجاد شده بوسیله ساختارهای اساسی پنهان، مدیریت شده است.

3- ماهیت انسان این گونه است که انسان ها منتقد، خلاق و دارای اراده اند، اما سازگارند، و این سازگاری همراه با عدم تشخیص قابلیت های خودشان است که این امر از طریق فریب وگمراهی نشات گرفته از ترویج ایدئولوژی نظام حاکم می باشد. انسان ها به دام الزامات و روابط متقابل گرفتارند و کنترل بر زندگی خود را از دست داده اند. انسان ها باید خطای دید خود را کاهش دهند، تا رهایی یابند. ساختارهای اجتماعی موجب می شوند انسان ها از این که چه می کنند، آگاه نباشند. بعبارت دیگر اشتباهاتی را مرتکب شوند که از اشتباه بودن آن بی خبرند. همچنین این ساختارها باعث می شوند تا بسیاری از استعدادها و توانایی های افراد نهفته باقی بماند.

4- از این دیدگاه فهم متعارف یا شعور عامه عبارت است از آگاهی کاذب، و لذا مانع دیدن واقعیت است؛ بطوری که مردم دچار اشتباه شده، و علیرغم بهترین علایق خود که بعنوان واقیت بیرونی تعریف شده است عمل می کنند. این رهیافت معتقد است محقق اجتماعی باید ایده های ذهنی و فهم متعارف را مطالعه نماید، چرا که این موضوعات رفتار انسانی را شکل می دهد. با این حال این ایده ها و فهم افراد، پر از خطا و توهم است. اینان معتقدند یک دنیای واقعی وجود دارد که در آن کنترل نابرابری، بر قدرت و منابع، حاکم است، و شعور عامه مبتنی براین شرایط است. این ساختارها به راحتی قابل مشاهده نیستند. کار محقق اجتماعی است که از آن پرده برداری کند. علم، معرفتی است که می تواند به لایه های زیرین رسوخ کند.

5- در مورد ویژگی تبیین اجتماعی، اثبات گرایان معتقد به جبرگرایی اند. بدین معنی که معتقدند رفتار انسانی بوسیله قوانین علّی حاکم معین شده است، و افراد انسانی کنترل اندکی بر آن دارند. از طرف دیگر تفسیرگرایان معتقد به اراده گرایی اند، بدین معنی که انسان ها آزادی های بسیاری برای خلق معانی اجتماعی دارند. علم اجتماعی انتقادی در میان این دو رهیافت جای می گیرد: جبرگرایی نسبی و اراده گرایی نسبی. از این نظر مردم از طریق شرایط مادی، زمینه فرهنگی و شرایط تاریخی که در آن قرار دارند ملزم می شوند. دنیایی که مردم در آن زندگی می کنند، امکان گزینش آنان را محدود نموده و عقاید و رفتارهای آنان را شکل می دهد. اما مردم در درون این مجموعه ساختارهای اجتماعی و روابط و قوانین کف بسته نمی مانند، بلکه می توانند به فهم جدیدی از روش های نگرشی که آنان را قادر می سازد تا این ساختارها، روابط و قوانین را تغییر دهند، نایل شوند.

یک تبیین کامل علم انتقادی کاشف توهمات، رافع خطاها، آشکار کننده ساختارهای زیرین شرایط بوده و نشان می دهد که چگونه تغییر امکان پذیر است، و همچنین بصیرت یک آینده ممکن را فراهم می آورد. تئوری انتقادی بیش از آن که بیانگر مکانیزم های نامریی بکار گرفته شده در مشاهده واقیت باشد، منتقد شرایط موجود بوده و دارای یک نقشه کاربردی برای تغییر است. ویژگی تئوری دراین دیدگاه این است که باید یک نظریه انتقادی باشد که شرایط واقعی را روایت کند وکمک کند تا مردم راهیابی به دنیای بهتری را ببینند.

6- در تعیین صحت و درستی یک تبیین آنچه برای اثبات گرایی معیار ارزیابی قرار می گیرد، شواهدی است که از طریق فرضیه های قیاسی و آزمون فرضیات بوسیله شواهد عینی و تجربی بدست می آید. هرگاه تئوری با این شواهد انطباق یافت، موجب تایید نظریه و پشتوانه قانون است. برای تفسیرگرایان تایید تئوری از طریق این که آیا نظام معانی و قواعد رفتار، فهم صحیحی از آن هایی که مورد مطالعه هستند ارایه می دهد یا خیر، ارزیابی می شود. نظریه انتقادی در جستجوی آماده کردن مردم از طریق منابعی است که قادر باشد آنان را یاری دهد تا آگاهی واقعی یافته و دنیای خویش را تغییر دهند. یک محقق در این دیدگاه نظریه خود را از طریق تشریح شرایط کنونی بازتولید شده بوسیله ساختارهای پنهان آزمون نموده، سپس با بکارگیری این دانش، روابط اجتماعی را تغییر دهد. یک تئوری انتقادی کارآمد آن است که به مردم در مورد تجربیات آنان آموزش می دهد، به آنان کمک می کند تا نقش تاریخی خود را درک نموده، و بتواند از آن برای تغییر شرایط خود بهره بگیرد. معیار خوب و بد بودن تئوری از این منظر قابلیت توصیف و تبیین واقیت های اجتماعی، یعنی ساختارهای پنهان موجد نابرابری، و همچنین قابلیت عملی بودن آن است. تبیین صحیح آنست که مردم را برای تغییردنیا به ابزارهای مورد نیازمجهّز کند؛ دنیایی که درآن نابرابری نباشد.

7- شواهدخوب، شواهدی است که بوسیله تئوری هایی شکل گرفته باشند که بیگانگی را از انسان ها مرتفع کند.

8- در سراسر این پارادایم ارزش ها حاکم است و معتقدند که تمامی علوم با یک موضع ارزشی آغازمی شوند اما بعضی درست وبعضی نادرست اند. از این میان، آنهایی درست است که درجهت درک نابرابری ها و رفع نابرابری ها باشد.

* خلاصه و نتیجه:

با توجه اجمالی به زمینه های پیدایش جامعه شناسی به عنوان یک علم، این که خطوط کلی اولین رهیافت در این علم، یعنی پارادایم پوزیتیویستی، تاکید عمده را بر یکسان انگاشتن پدیده های طبیعی و اجتماعی نهاده باشد، دور از انتظار نیست. در دورانی که علوم طبیعی از اعتبار و ثمرات چشمگیر برخوردار بوده، وسوسه برای بکارگیری روش های این علوم برای حل انبوه مسایلی که جوامع غربی با آن دست به گریبان بوده امری طبیعی است. اما نکته قابل توجه آن است که علیرغم خلاقانه بودن این تفکر، برخی افراط گری ها (نظیر دیدگاه جبرگرایی مطلق که از نحله های همین مکتب است) نیز سربرآورد. این دیدگاه های افراطی موجبات غفلت از برخی جنبه های اساسی پدیده های انسانی گردید.

پارادایم تفسیری با همین رویکرد، برای سال های متمادی در تضاد پایدار با رهیافت پوزیتیویستی باقی ماند. و با پیدایش برخی از اندیشمندان اثباتگرای میانه رو، این دیدگاه از خود انعطاف پذیری هایی نشان داد. بعنوان مثال برخی از محققان اجتماعی پوزیتیویست پذیرفتند که پارادایم تفسیری در تحقیقات اکتشافی مفید است، و برخی از آنان این پارادایم را علمی محسوب کردند. پرواضح است که این دیدگاه اساس تکنیک های تحقیق اجتماعی متعددی است که در مطالعه متن و زمینه حساس بوده و متدهای متنوعی را برای نفوذ به درون واقعیت استفاده نموده است؛ هم چنین شناخت راههایی که دیگران دنیا را می بینند، و روش هایی که بیشتر بر کسب یک فهم همدلانه احساسات و جهان بینی ها معطوف است تا اینکه در صدد کشف قوانین رفتار بشری برآید.

در حال حاضر بحث بر سر روش های تحقیق کمی و کیفی، کهنه و قدیمی بنظر می رسد. چرا که محققان جامعه شناسی تردیدی ندارند که تحقیقات اجتماعی سطوح و ابعاد متعددی داشته و روش های مطالعه و تحقیق در هر یک از ابعاد و سطوح پدیده های اجتماعی مستلزم بکارگیری موضع و روش های خاص است. بسیاری از محققان دریافته اند که مرز قاطعی نیز میان پارادایم پوزیتیویستی و تفسیرگرایی، میان تحقیق کمی و کیفی و میان جامعه شناسی محض و کاربردی نمی توان رسم کرد. بکارگیری عناصری از روش های کمی در کیفی و یا بالعکس، یا ترکیبی از هر دو امروزه در تحقیقات اجتماعی امری رایج، و حتی ناگزیر است.

دانشگاه آزاد اسلامی واحد قوچان"سه پارادایم غالب در جامعه شناسی"

تالیف و اقتباس: دکتر احمد صادقی1386

0

هربرت اسپنسر در 1820 در دربی انگلیس به دنیا آمد خانواده او دیدگاهی فرد گرایانه داشتند کتاب او «‌ایستایی اجتماعی» که افکار مطرح شده در قلمرو حکومت شایسته رابط داده بود و کتاب دومش «اصول جامعه شناسی» بود و سپس مقالات متعدد عمده اطلاعات او از طریق گفتگو با دیگران به وجود آمد و چون در کلاس درسی شرکت نکرده افکار قالبی در او ریشه نگرفته است او به بهداشت مغزی و فکری معتقد بود.

اسپنسر اصطلاح های «‌جامعه شناسی» و «بشردوستی» یا «‌وفاق اجتماعی» را از کنت گرفته بود و خود را مدیون این آموزش کنت می دانست که:«اصول سازمانی در میان جوامع بشری و جانوران مشترک اند و تکامل ساختارها ازعام به خاص پیشرفت می کند». داروین اسپنسر را در نظریه تحول پیشکسوت خود معرفی می کند اما درست نیست که اسپنسر را دارونیسیم اجتماعی بنامیم زیرا آیین اصلی اسپنسر پیش از این که داروین اثری درباره تکامل انتشار داده باشد ساخته پرداخته شده بود.

او از جامعه شناسان تطور گرا می باشد که با الهام گرفتن از زیست شناسی و نظریات داروین «‌تظور اندام واره ای» را به عنوان پیشرفت تدریجی زندگی اجتماعی از اشکال ساده به اشکال پیچیده ‌، از همسانی به ناهمسانی فزاینده مطرح کرد. قیاس های زیست شناختی در میان استدلالهای جامعه شناختی اسپنسرجای ممتازی را به خود اختصاص داده بود و از جایی که او یک فردگرای پروپا قرص بود قیاسهای ارگانیک او را دچار دشواریهای فلسفی و جامعه شناختی کرده بود ‌، حاصل کاربرد قیاس های ارگانیک اسپنسر رسیدن به این مفهوم بود که رشد تکاملی در ساختار و کارکردهای هر واحدی دگرگونیهایی را پدید می آورند که موجب افزایش در حجم و در نتیجه تمایز بیشتر اجزای آن می شود.


اسپنسرتکامل را چنین تعریف می کند:‌«تغییر از یک حالت به نسبت نامتعین ‌، نا منسجم و همگون به حالت نسبتاً معین ‌، منسجم و چند گون» و این تکامل هم نخستین دگرگونیهای جهان و هم آخرین دگرگونیهایی را که در فرآورده های زندگی اجتماعی می یابیم تبیین می کند و تکامل جوامع بشری چیزی نیست جز یک مورد خاص از قانون که کاربرد جهانی دارد.

اسپنسر معتقد بود که رشد اجتماعی از دو طریق انجام می شود:‌

1- گاه جدا از هم: بر اثر افزایش در جمعیت و یا با تکثیر ساده واحدها حاصل می شود.

2- گاه با هم می پویند:‌ به هم پیوستن واحدهایی که قبلاً با هم ارتباطی نداشتند یعنی با اتحاد گروهها و باز با اتحاد گرووهایی از گروهها

اسپنسر نتیجه افزایش در حجم را  افزایش در پیچیدگی ساختارها در نتیجه تمایز هر چه بیشتر کارکردها وساختارها  که نتیجه آن وابستگی متقابل فزاینده نهایت و در نهایت ادغام اجزاء را به همراه دارد پس نتیجه فراگرد رشد فراگرد ادغام می باشد.

از نظر اسپنسر تطور عبارت است از ادغام و یکپارچگی ماده که با اصطلاحات و تجزیه حرکت همراه است و ماده که از حالت همسانی یا همگونی نا متعین و آشفته به حالت چند گونی متعین و منظم عبور می کند.

در بحث تکامل جامعه جامعه شناسان بطور کلی به دو نوع تکامل معتقد بودند:

1- تکامل تک خطی که سابقه طولانی تری دارد منبی بر اینکه کل جوامع بشری از مراحلی عبور می کنند که این مراحل قطعی و گریز ناپذیر است و گذر از هر مرحله ای به مرحله دیگر قاعده مند است و به ترتیب باید مراحل طی شود و در این دیدگاه بی شک تمامی جوامع بشری از این مسیر عبور خواهند کرد.

2- نظریه تکامل چند خطی:‌ دسته ای معتقدند که جوامع می توانند از مسیرهای متفاوتی عبور نمایند دسته ای دیگر می گویند جوامع مسیر مدرنیته را طی کرده اما با افت وخیزها و فراز و نشیبهایی و گاهی حتی رفت و برگشت یعنی گاهی جوامع ممکن است سیر قهقرایی داشته باشد یا رو به انحطاط بروند.

اسپنسر به تکامل تک خطی اعتقاد نداشت:«یک ارگانیسم اجتماعی مانند ارگانیسم فردی چندان دگرگونی می پذیرد تا به توازن با شرایط محیطی اش دست یابد اما از آن پس می تواند بدون پذیرش هر گونه دگرگونی بعدی در ساختارش ادامه حیات دهد.

{ جوامع طی واکنش به محیط اجتماعی و طبیعی شان تکامل می یابند }

برای فهم چگونگی پیدایش و توسعه یک سازمان باید دید این سازمان در آغاز و بعدها برای برآوردن چه نیازی بوده. نهادهای اجتماعی نتیجه نیات و انگیزش های عمدی کنشگران اجتماعی نیست بلکه از مقتضیات کارکردی و ساختاری سرچشمه می گیرد{شرایط تعیین کننده اند نه نیّات}

از اصول کلی دیدگاه اسپنسر می توان به این مسأله اشاره کرد که او معتقد بود:

«خواص واحدهای ترکیب کننده جامعه ‌، تعیین کننده خواص مجموعه اجتماع است>>.

دو موضوع در نظریات اسپنسر با هم اختلاط پیدا کرده:‌

1- مراحل تکاملی که در زیست شناسی مطرح شده

2- تغییر و تحولات جامعه انسانی در طول تاریخ

و کار اسپنسر در عصر خود از دو جهت حائز اهمیت است:

1- حل مسأله رابطه فلسفه با علوم تجربی و تعریف فلسفه به منزله دانش وحدت بخش که پراکندگی و تخصصی شدن بیش از حد علوم را مهار می کند.

2- ارائه نظریه عملی درباره پدیده تطور به ویژه تطور اجتماعی و تاریخی اسپنسر لفظ جامعه را به گروهی از انسانها اطلاق می کند که توزیع اجزاء آن از دوام و قوام ویژه ای برخوردار بوده و زندگی آنان در یک مکانی خاص تثبیت شده باشد.

در نظر اسپنسر جامعه یک اندام برتر است که از ترکیب اندام های فردی حاصل شده و فرهنگ به مفهوم امروز آن بصورت نظام مناسبات متقابل کردار و افکار در نوشته های او ملاحظه می شود.

وی جامعه را به یک اندام زنده که دارای اعضا و جوارحی است تشبیه می کند در نظر وی کل جامعه کارکرد معینی دارد به صورتی که دولت را به سر و ارتش و فعالیتهای اقتصادی را به دیگر اندام ها تشبیه می کند و اجتماعات بشری را مانند یک موجود زنده در حال رشد و تکامل می پندارد وی تکامل جامعه را متکی به یک عامل نمی داند بلکه معتقد است مسیر تکاملی از طریق نیروی ناشناخته ای تعیین می شود و هیچ عامل تعیین کننده واحدی برای تبیین تغییر و تحولات جامعه وجود ندارد.

اسپنسر بر این عقیده بود که تغییر و تحول در جامعه براساس نتایج پیش بینی نشده و همگام با نتایج مورد انتظار صورت می گیرد و این امر برنامه ریزی کامل را غیر ممکن ساخته است.

او بین رشد مجموعه های ارگانیک و مجموعه های اجتماعی تشابهاتی قائل می شود:‌

1- هر دو رشدشان را از حالت نا متمایز آغاز می کنند.

2- ابتدا اجزای یک مجموعه مانند همدیگرند سپس به حالت متمایز می رسند و ناهمانند می شوند.

3- مجموعه های اجتماعی و ارگانیک به هم وابسته اند.

4- تمایز روز افزون با وابستگی متقابل فزاینده و ادغام اجزاء همراه است.

5- هر دو حرکت در مسیر رشد و تکامل دارند.

6- هر دو گسترش در اندازه،‌ ابعاد ‌، پیچیدگی و افزایش ساختاری دارند.

7- تفکیک وظایف میان اجزاء هر دو کاملاً‌ مشهود است.

او بین ارگانیسم اجتماعی و زیست شناختی تفاوتهایی قائل می شود از جمله:‌

1- اجزای ارگانیسم کل یکپارچه را تشکیل می دهند ولی اجزای جامعه یک کل مجزا از هم را تشکیل می دهند.

2- واحدهای تشکیل دهنده ارگانیسم به هم چسبیده اند ولی واحدهای جامعه آزاد و پراکنده اند.

3- انسجام میان اجزاء ارگانیسم لازم و ضروری است اما اجزای یک جامعه یکپارچه را تشکیل نمی دهند.

4- اجزای ارگانیسم اجتماعی می توانند به وسیله واسطه هایی چون زبان بر یکدیگر تأثیر گذارند.

5- تبادل پیام در ارگانیسم از طریق محرک فیزیکی است اما در جامعه تبادل پیام بوسیله زبان و عاطفه است.

6- در ارگانیسم آگاهی در بخش کوچکی متمرکز شده اما در جامعه آگاهی در سراسر مجموعه پراکنده است.

7- در ارگانیسم اعصاب جسمی وجود دارد اما در جامعه رفاه مجموعه ‌، جدا از رفاه واحدهای ترکیب کننده آن نمی تواند باشد.

8- اعضای بدن به وسیله اعصاب (مرکز) زنده اند اما جامعه برای اعضایش وجود دارد.[1]

9- اعضای ارگانیسم همگی در خبری یکسان و یکنواخت در گیرند ولی اعضای جامعه از استقلال نسبی برخوردارند.

10- عدم هماهنگی تام و تمام میان اجزاء ارگانیسم اجتماعی بر می گردد.

11- هر جزء از اجزاء یک نظام اجتماعی برای خود ادراک و حساسیتهای عاطفی مخصوص به خود دارد که باعث بروز اختیار و نیز اختلاف در اعمال آنها می شود.

12- استقلال رأی و تفاوتهای حسی در ادراک عاطفی انسان است که بر خلاف اجزاء در ارگانیسم بتواند تغییرات نسبتاً قابل توجهی در زندگی خویش به وجود آورد. [2]

13- وجودهای بیولژیکی دارای اشکال خارجی خاص، ثابت و قابل مشاهده اند در حالی که جامعه چنین شکلی ندارند.

14- واحدهای یک وجود بیولژیکی به طور فیزیکی به یکدیگر مربوط اند در حالی که اعضای یک جامعه ممکن است در منطقه وسیعی پراکنده بود و تماس مستقیم با یکدیگر نداشته باشند.

15- اجزاء یک ارگانیسم از نظر جایگاهشان نسبت به هم در حالت ثابت و پایدار بسر می برند در حالی که افراد یک جامعه لزوماً در یک جا ساکن نبوده و قادرند تا از نقطه ای به نقطه دیگر رفته و روابط مکانی خود را دوباره تنظیم نمایند.

16- خودآگاه فقط در یک جزء از وجود بیولژیکی قرار دارد (در مغز) در حالی که هر فرد در اجتماع قادر به داشتن خود آگاهی مستقل می باشد. [3]

اسپنسر با تأثیر گرفتن از آراء تکامل گرایان عصر خویش چون داروین، لامارک دلایل از یک سو متأثر شدن از نظرات جمعیت شناسائی چون مالتوس شالوده فلسفه اجتماعی خوش را بنیان نهاد. مالتوس با مطرح کردن اصل «‌ تنازع بقا» جامعه را میدان جنگی می انگارد که در آن انسانها برای دست یابی به امکانات زندگی درگیر جنگ و نزاع می باشند. اسپنسر این اصل را همراه با اصل «‌ انتخاب طبیعی» داروین زیربنای نظریات اجتماعی خود قرار می دهد و اصل «‌ماندگاری بهترین» یا «‌بقای اصلح» را طرح می کند.

اعتقاد اسپنسر به بقای اصلح این بود که هرچه جمعیت بیشتر شود برای زنده ماندن به هوشمندی بیشتری نیاز دارد پس کم هوش ترین گروهها و افراد می میرند و در نتیجه سطح عمومی هوش به تدریج و ناگزیر بالا خواهد بود پس تنها کسانی که هوش برتری دارند می توانند از صحنه تنازع بقا جان سالم به در برند. کتاب مشهور او «‌فلسفه ترکیبی» با تکیه بر اصل رقابت آزاد و اصل سازگاری و انتخاب طبیعی ساخت یک جامعه آرمانی را طرح ریزی کرده است او پیشنهاد کرد کلیه نهادهایی که مانع جریان قوانین طبیعی جبری و عقلانی می شود منحل گردد.

جوامع چون سایر اجزاء هستی تابع قوانین طبیعی می باشند و اصل انتخاب طبیعی خود گونه مسلط و مناسب برای ادامه حیات است بنابراین هر دخالتی در امور داخلی و هر نوع فعالیتی که هدف آن حمایت از ضعفا و فقرا باشد به دلیل ایجاد اختلال در قوانین طبیعی مردود بوده و نه تنها به انحراف و نابسامانی منجر می شود بلکه سبب انحطاط و ویرانی جوامع می گردد. انسان در نظام جامعه شناختی اسپنسر نقشی جز یک عامل کارکردی ندارد. اسپنسر تاکید بر این نکته دارد که اصل انتخاب طبیعی به تنهایی قادر است جوامع را در مسیر بهبودی و تکامل رهنمون کند او دولت را از مداخله در امور زیر منع می کند:‌

1- وضع مقررات تجاری 2- دخالت در امورنهادهای دینی 3- تأسیس مؤسسات خیریه در جهت کمک به بینوایان و ضعفا 4- دخالت در امور مربوط به آموزش و پرورش 5- مداخله در امور بهداشت و درمان

اسپنسر معتقد بود که اعمال محدودیتهای شدید و اقدامات مستقیم در جامعه بهبودی و اصلاح مورد نظر را نتیجه نخواهد داد بدین سبب نقش افراد و نهضتهای اصلاح گر را در تغییر مسیر تکامل جامعه بسیار ناچیز قلمداد می کند. از نظر اسپنسر جامعه موجودی است با ساخت ویژه خود و با اندام ها و اعضایی که هریک کارکردی خاص را به عهده دارند و ابقای همین کارکردها است که نظام و ساخت کلی جامعه را در جهت رشد و گسترش ممکن می سازد چرا که رشد و گسترش جوامع نتیجه ساختی شدن بیشتر و تفکیک وظایف میان اندام هاست.

پیچیدگی در نقش ها و افزایش تفکیک کارکردی از دیدار اسپنسر یکی از مهمترین ملاکهای پیشرفت جوامع است.

اسپنسر فرآیندهای اساسی رشد،‌ تفکیک ‌، یکپارچگی و بهبود سازگارانه را تا اندازه ای مشرط به عوامل:

1- عوامل بیرونی مانند میزان دسترسی به منابع طبیعی

2- عوامل درونی نظیر ماهیت واحدهای درونی

3- عوامل انضمامی نظیر وجود جوامع دیگر با ارزش ها و باورهای درونی می دانست.

اسپنسر مراحل رشد جوامع را با توجه به تئوری تکاملی خود اینگونه بیان می کند:‌ 1- جامعه ساده 2- جامعه ترکیبی 3- جامعه ترکیبی دو گانه 4- جامعه ترکیبی سه وجهی یا چند وجهی یا سه بار ترکیبی.

الف: جوامع ساده:‌

1- عدم رهبریت

2- شکل زندگی مردم ساده است.

3- تضاد بسیار کم است و اگر تضاد منافعی دارند خود بخود کنترل می شود.

4- عدم ضرورت وجود رهبر

5- جامعه بی سریا بدون رهبر [4]

6- مشارکت با یکدیگر در کارها

7- شیوه معشیت بیشتر شبانی

8- عدم تخصصی شدن کارها مانند اسکیموها و قبایل گینه [5]

ب: جامعه ترکیبی

1- رهبری گاهباره ای یا موقعیتی

2- قشربندی جامعه به صورت قشر حاکم و محکوم [6]

3- شیوه معشیت مبتنی بر کشاورزی

4- ساختارهای صنعتی کوچک و ساده دیده شده مانند مردم تیوتانیک – یونانی ها در دوره هومر

5- تقسیم بندی کارهای بصورت ابتدایی صورت گرفته [7]

ج: جامعه ترکیبی مضاعف یا دو گانه

1- رشد جامعه

2- وجود رهبری در موقعیت های مختلف ضرورت بیشتری می یابد.

3- رهبری نیمه دائم یا ناپایدار و سازماندهی خاصی نیست که رهبر را حفظ کند. [8]

4- کاملاً‌ اسکان یافته اند.

5- ساختار سیاسی از جامعه ترکیبی بزرگ تر است.

6- سلسله مراتب مذهبی در آن دیده می شود.

7- تقسیم کار پیچیده تری دیده می شود.. مانند فرانسه قرن 13 و انگلیس قرن 11

8- رسوم تبدیل به قانون تغییر ناپذیر شده اند.

9- شهرها ایجاد شده.

د: جامعه ترکیبی سه وجهی

1- حد کمال جوامع دیده می شود.

2- رهبری پایدار

3- اتمام پراکندگی ها از نظر تقسیم کار

4- پیوستگی محض

5- تبدیل همگنی به ناهمگنی مانند ملت های تمدن بزرگ چون بریتانیای مدرن – آلمان و روسیه

6- افزایش نیاز به کنترل

7- ایجاد دولت ثابت

8- پراکندگی جمعیت

9- تقسیم کار شدید و تخصصی [9]

اسپنسر تقسیم بندی دیگری از جامعه دارد و آن از لحاظ رابطه هر جامعه با همسایه خود می باشد. که جوامع را به دو دسته جنگجو و کوشا یا صنعتی تقسیم می کند طبقه بندی و تفکیک جوامع جنگجو و صنعتی بر پایه تنظیم اجتماعی و تفاوت در سازمان اجتماعی است.

جامعه جنگجو:

1- روابط تضادی میان آن و جوامع هم جوارش مبتنی بر اصالت تضاد برون گروهی باشد

2- دولت همه کاره است.

3- تعداد سازمانها و نهادهای اجتماعی عمومی بیشتر از سازمانها و نهادهای خصوصی است.

4- اصل تمرکز گرایی به شدت رعایت می شود.

5- همکاری اجباری وجود دارد (مانند تابعیت اعضای بیرونی بدن به کانون عصبی مرکزی)

6- اطلاعات کورکورانه ‌، تبعیت محض از قدرت رهبری ‌، داشتن تعصب ملی و عدم تحرک اجتماعی عمودی

7- جوامع تابع اراده حکومت اند و نظارتهای زورمندانه بر جامعه حاکم است.

8- تقسیم بندی جامعه به رتبه های نظامی

9- دستگاه تنظیم کننده خارجی بر نگهدارنده داخلی تسلط دارد [10]

جامعه کوشا یا صنعتی

1- نظام های تنظیم داخلی به نسبت ضعیف و پراکنده اند.

2- صنعت ویژه این جوامع همکاری داوطلبانه و خویشتنداری فردی

3- دستگاه تنظیم کننده اصلی جامعه غیر متمرکز و قدرت فرد از طبقات گوناگون جامعه اخذ می شود. [11]

4- تضاد برون گروهی با رفتار صلح جویانه مهار می شود. [12]

5- رابطه افراد با هم و با دولت از نوع رابطه همکاری داوطلبانه است.

6- اصل آزادی فردی رعایت شده و آزادی عقیده و مذهب

7- نقش دولت در حد یک ناظر و حامی حقوق اجتماعی و اقتصادی مردم تثبیت شده و هدف آن حفظ حقوق افراد است.

8- عدم فاصله طبقاتی

9- وجود سازمانهای خصوصی و خیریه

10- انتخاب دولت توسط مردم [13]

اسپنسر بنیان اجتماعی جوامع سرمایه دار را مورد تأئید قرار می دهد در ضمین هیچ گونه یا تأخر زمانی و یا ترتب تکاملی میان این دو جامعه وجود ندارد یعنی هر جامعه صنعتی ضرورتاً قبلاً‌ جنگجو نبوده و یا هر جامعه جنگجویی به جامعه صنعتی بدل نمی شود.

او اعضای جامعه را از نظر صفات اجتماعی به:

1- پادشاه:‌ مصداق عملی قدرت طبیعت که در قدرت پادشاه خلاصه می شود.

2- مشاورین پادشاه که وظیفه مشاوره فکری دارند.

3- اکثریت مردم که وظیفه اطاعت از پادشاه و اجرای وظایف را دارند.

اسپنسر سه نوع حکومت را تعریف می نماید:‌

1- پادشاهی:‌ اگرچه بد است لیکن عملی ترین شکل حکومت است زیرا اگر جبری بر جامعه حاکم است همه اعضا بر مبنای آن عمل می کنند پس پادشاه لازم است تا اختلاف رویه کمتر شود (بهترین نوع حکومت است)

2- الیگارشی یا اشراقی

3- دموکراسی و مردم سالار:‌ چون تا حدودی شعور و آگاهی می طلبد و شعور و آگاهی افراد هنوز تکامل نیافته پس دموکراسی نمی تواند مناسب جوامع فعلی باشد.

وی خصوصیات روحی،‌ روانی، قابلیتهای رفتاری افراد هر جامعه را تحت تأثیر میزان نفوذ دولت و نوع برخورد آن با تضاد برون گروهی و عملاً ساختار اجتماعی هر یک از این دو نوع جامعه می داند بطوری که در نهایت دو گونه روابط اجتماعی را نتیجه می دهد:‌ 1- روابط مبتنی بر جبر و تحمیل 2- روابط مبتنی بر اساس همکاری داوطلبانه و مبتنی بر قراردادهای اجتماعی

اسپنسر عملکرد منفی برخی عناصر را در جامعه می پذیرفت لیکن عقیده داشت کلاً جامعه در حالتی از تعامل عملکردی وجود پیدا می کند کلمه تعادل در کلام اسپنسر بر یک حالت ثابت با ایستا اطلاق نمی شود بلکه به فرآیندی پویا اشاره دارد.

اسپنسر گروههای عملکردی جامعه را به 3 دستگاه تقسیم می کند:‌

1- دستگاه نگهدارنده یا داخلی که مرتبط با تولید کالا است.

2- دستگاه تنظیم کننده یا خارجی که برقراری نظم سیاسی و سازماندهی ماشین نظامی جامعه را به عهده دارد.

3- دستگاه توزیع کننده که دستگاه تنظیم و نگهدارنده را به هم متصل می کنند مانند کانال های ارتباطی در جامعه

اسپنسر ترس از مرگ را عامل به وجود آمدن ادیان می داند انسان برای دفاع و پایداری در مقابل ترسی که دارد خدا و خدایان یا نیروهایی را به تصور در می آورد تا با تمسک به آنها این ترس را در خود تقلیل دهد.

ترس از زنده ها نیز سبب تأسیس دولت می گردد چون منافع انسانها مورد تهدید و تعرض یکدیگر قرار می گیرند. و افراد قادر به مقابله نیستند به وضع قراردادهای اجتماعی روی می آورند و هر قانون و قراردادی نیاز به ضمانت اجرایی دارد لذا وظیفه دولت کنترل و اجرای درست قوانین است پس یکی از کارکردهای دولت را می توان کاستن تضاد درون گروهی و افزایش روحیه همکاری در جامعه دانست.

تنها قدرتی که اسپنسر برای دولت قائل بوده پاسداری از حقوق افراد و حفاظت در برابر دشمنان خارجی است بقیه امور باید به ابتکار آزادانه افراد جامعه واگذار شود تا آنها بتوانند از طریق قراردادها و توافق های متقابل امور زندگیشان را سروسامان دهند.

اسپنسر علت پیدایش نظام سیاسی را وابستگی متقابل اجزای ناهمانند در جوامع پیچیده و شکنندگی ناشی از آن می داند که یک نظام تنظیم کننده را ایجاب می کند تا اعمال اجزای جامعه تحت نظارت قرار گیرند و هماهنگی میان آنها تضمین شود اندام سیاسی مانند اندام زنده ناگزیر به داشتن یک نظام تنظیم کننده است در آغاز فراگرد تکامل اجتماعی کانونهای تنظیم کننده برای ارتباط با محیط خارجی مانند دشمنان و حیوانات و شکار بود اما با پیشرفت تکامل این کانونها وظیفه تنظیم امور داخلی و نظارت اجتماعی را بر عهده می گیرد.

معیار طبقه بندی جوامع از نظر اسپنسر:‌

1- سختگیری و پهنه عمل قدرت تنظیم کننده امور داخلی

2- درجه پیچیدگی تکاملی جوامع است.

در جامعه شناسی شهری اسپنسر شیوه رابطه مردم را با رهبرشان بررسی می کند و به تحلیل بوم شناختی جامعه می پردازد.

جوامع را به انواع:‌ 1- صحرا نشین یا کوچنده 2- نیمه یکجا نشین 3- یکجا نشین تقسیم می کند.

و در تقسیم بندی دیگری جوامع را به شکارگر 2- یکجا نشین 3- قبیله ای تقسیم می نماید.

1- صحرا نشین:‌

- منطق با جامعه ساده (در جامعه شناسی سیاسی

- کمی از خصوصیات جوامع ترکیبی

- گهگاه رهبری را تجربه کرده است

- انطباق با جامعه قبیله ای

2- نیمه یکجا نشین:‌

- دامداری و صنایع خانگی

- عدم ثبات دائم در یک منطقه

- تطابق با جامعه ترکیبی دو گانه (در جامعه شناسی سیاسی)

- انطباق با جامعه شکارگر که تخصیص کارکردها ابتدایی است (کشاورز و جنگجو)

3- جامعه یکجا نشین:

- ثبات دائم دریک مکان

- دولت در حکومت ثابت

- مرحله کشاورزی منطقه ای

- تطابق با مرحله ترکیبی سه وجهی (در جامعه شناسی سیاسی)

- تمایز نقش کشاورز و جنگجو

مفاهیمی که از نظریه اسپنسر استنباط می شود یکی مفهوم جبرگرایی مطلق و محضی است که بر عالم طبیعت حاکم است تمام قوانینی که در طبیعت وجود دارد در جامعه انسانی هم صادق است و حرکت در میان ماده پراکنده شده و موجب تغییر شکل آنها می شود سپ اراده بشر نقشی ندارد این موضوع نظریه «‌ دست نامرئی» اسمیت را در ذهن تداعی می کند اسمیت بر این باور بود که بازار مکانیسمی به عنوان «‌دولت نامرئی» دارد که تمامی وضعیت آن را در حالت طبیعی حفظ می کند اسپنسر هم می گفت کنش و واکنش های متقابل طبیعت خود به خود اداره کننده دنیا است و انسان نمی تواند در آن دخالتی داشته باشد دخالت در امور طبیعی کفر و شرک است تلاش هم ذات تاریخ و سنت طبیعی است که انسان باید تلاش کند اما تلاش هر فرد صحت و قوت حیات و توفیق زندگی او را تأئید نمی کند.

فرق بین تصور اسلامی و تصور اسپنسر

تصور ما از معبود موجودی با شعور مطلق و علم مطلق

اسپنسر طبیعت قدرت مطلق فاقد اراده و شعور و آگاهی دارد

طبیعت اسپنسر طبیعتی کور است.

حافظه و هوش را بازتابهای ماده می داند.

اراده بازتاب طبیعت است.

اراده در جهت تکاملی اگر صورت گیر در رفتار بهنجار است و اگر در خلاف روال تکاملی باشد تخطی از او طبیعت می باشد نتیجه جبرگرایی اسپنسر بنیانگذاری مکتبی به نام «‌ جامعه شناسی بی بند و بار» شد که به دنبال الگوی اقتصادی بی بند و باری اسمیت پدید آمد بدین ترتیب با تمام برنامه های اجتماعی دولتهایی که موافق از میان برداشتن فقر بودند و در جهت توسعه بهداشت و رفاه عمل می کردند مخالف بوده.

اشکال اساسی اسپنسر این است که در پی جایگزینی و تعمیم قوانین طبیعی به امور اجتماعی و چون طبیعت را قادر مطلق و تنها هدایت کننده می داند به فلسفه جبرگرایی کشیده می شود.

اسپنسر تابع نظریه متافیزیکی الگوی واحد بود این نظریه اشعار می دارد که واقعیت محصول تدریجی تغییرات کوچک ولی مداومی است که طی دوره های بسیار بلند اتفاق می افتد این نظریه الگوی واحد به کار اسپنسر گرایشی شدیداً‌ مثبت گرا می دهد. با این وجود اسپنسر در اواخر زندگیش به نظر میرسد که تغییر مستمر رو به جلو را به گوشه ای گذارده و مفهوم تغییر «‌ ریتمیک» را پذیرفته یعنی اگرچه غالباً تغییر به سمت جلو می باشد با این حال ممکن است دوره هایی از درجا زدن بین دوره های مستمر توسعه وجود داشته باشد.

اسپنسر معتقد بود که نتیجه گیریهای قطعی را در جایی می توان استخراج کرد که داده ها از نظر تعداد کم و کامل باشند و جایی که داده ها متعدد و ناقص اند نتیجه گیری مبهم و نامشخص خواهد بود ریاضیات برای حالت اول و جامعه شناسی نمودار حالت دوم است.

اسپنسر در مطالعه خود علوم را به دو گروه اساسی تقسیم کرد:‌

1- علوم دقیق مثل فیزیک و شیمی و ستاره شناسی

2- علوم غیر دقیق مثل جامعه شناسی ‌، روان شناسی زمین شناسی و زیست شناسی

دلیل کارکرد گرا دانستن اسپنسر (کارکرد گرای انسجامی و ایستانگر) به دولت:‌

1- تمامی اجزاء هستی را عناصر کوچکی محسوب می کند که رابطه متقابل با یکدیگر برای حفظ سیستم و در جهت اهداف کلی آن سیستم حرکت می کند.

2- برای شناخت هر امر اجتماعی باید کارکرد ساخت اجتماعی را بشناسیم.

در نهایت به تفاوت کنت با اسپنسر توجه می کنیم:‌

1- کنت تکامل تک خطی اما اسپنسر تکامل چند خطی

2- کنت یک ضد فرد گرا و فرد را تابع بی چون و چرای جامعه می دانست اما اسپنسر فرد گرایانه و جامعه را برای پیشبرد مقاصد افراد می دانست.

3- پیوستگی انسانها از نظر اسپنسر برای رسیدن به سود است.

4- کیفیت هر جامعه از نظر اسپنسر وابسته به کیفیت افرادی است که جامعه را ساخته

5- از نظر کنت برای تحقق عمل دسته جمعی در جهان اجتماعی باید به کشف قوانین جامه دست پا زند اما اسپنسر می گوید ما نباید برای تحقق عمل دسته جمعی به بررسی قوانین بپردازیم و جامعه شناسان باید مردم را مجاب کنند که جامعه نباید دستخوش دخالت حکومتها و اصلاحگران اجتماعی باشد.

برخی تاریخ نویسان جامعه شناسی اسپنسر را ادامه رهیافت ارگانیسمی و تکاملی کنت می دانند اما اسپنسر تفاوت خود را با کنت چنین بیان می کند:‌

«‌ هدف کنت چیست؟‌ ارائه شرح منسجمی از پیشرفت مفاهیم بشری اما هدف من شرح منسجمی از پیشرفت جهان خارجی. منظور کنت توصیف ضروری و واقعی افکار است اما من توصیف واقعی اشیاء کنت به تفسیر تکوین دانش طبیعی می پردازد اما من به تفسیر تکوین پدیده هایی که سازنده طبیعت اند».[14]

شدیدترین علاقه اسپنسر دگرگونیهای تکاملی در ساختارها و نهادهای اجتماعی بوده نه حالتهای ذهنی ملازم با این دگرگونیها به نظر او افکار پدیده های ثانوی اند.

اما در کتاب علوم اجتماعی و سیر تکوینی آن اسپنسر را به عنوان کسی که برای اولین بار از مطالعات الگوگرافی که به وسیله مسافران و سیاحان بدست آمده بود استفاده کرد معرفی می کند تا از این طریق بتواند نظریات اجتماعی خود را در جوامع مختلف از نظر تطبیقی مورد مطالعه قرار دهد.

او اشکالاتی که در کار مطالعه علوم اجتماعی موجود است به دو نوع مرئی و نامرئی تقسیم کرد اشکالات مرئی را به پیچیدگی مسائل مورد مطالعه و اشکالات نامرئی را به روحیه و طرز فکر اهل تدقیق مربوط دانست. پذیرش اندیشه لامارک از جانب اسپنسر پایه اعتقاد او را به سازش و تطابق و پیشرفت مستمران تشکیل می داد. اسپنسر به فرآیند استفاده از لامارک به عنوان وسایل اولیه انطباق بیولژیکی و اجتماعی انسانی می نگریست به کمک این وسایل است که افراد به صورتی بیولژیکی ‌، روانشناختی و اجتماعی تکامل پیدا می کنند ‌، عضلات و مهارت انسانی با استفاده و عدم استفاده پیشرفت می کند امکانات ذهنی مرتبط با درک و فهم از طریق استفاده و عدم استفاده توسعه می یابند و احساسات اجتماعی مربوط به تعاون ‌، اخلاق و نوع دوستی از طریق همان فرآیند استفاده و عدم استفاده به پیش می روند.

اسپنسر می گفت:‌ زمانی که اجزاء یک سازمان از نظر عملکردی تخصصی می شوند این اجزاء باید به طور فزاینده با فعالیتهای یکدیگر هماهنگ گردند برای مثال گروههایی که مواد خام تولید می کنند فعالیتهایشان را به طرزی فزاینده با تقاضای تولید کنندگان محصولات تمام شده هماهنگ می نمایند این تولید کننده ها محصول خود را با تقاضای عمده فروشان مطابقت می دهند که خریدهای خود را با توجه به نیاز خرده فروشان هماهنگ می سازند و خرده فروشان خریدهای خود را با توجه به نیاز گروههای مصرف کننده تنظیم می کنند.

در روش شناسی اسپنسر تفاوت و تخصص و تکوین به عنوان حرکتی از یکنواختی بدون انسجام به سوی تفاوت سازمان یافته تعبیر نمود. او تشخیص داد سنت ها و فعالیتهای گروهی در دوره های مختلف زندگی در جامعه های مختلف کاملاً یکسان به نظر نمی رسند تفاوتهای معلول سطوح مختلف توسعه یا به تطابق های محیطی خاصی ربط دارد اگر چه اسپنسر به صراحت از نسبیّت گرایی فرهنگی سخن نمی گوید اما هنگامی که استدلال می کند که خصوصیات جامعه ای باید در زمینه جامعه مورد مطابق قرار گیرند این گرایش را تأئید می کند.

اسپنسر هیچ گاه راجع به این امکان که جامعه شناسان مطالعات خود را با هدف جمع آوری داده ها فرمول بندی می کنند به ارائه نظر نپرداخت در واقع قواعد روش شناختی اسپنسر برای توضیح و تفسیر داده های تاریخی و نژاد شناسی که به وسیله دیگران تهیه شده مورد استفاده قرار می گیرند.

ازکسانی که از اسپنسر تأثیر پذیرفته اند می توان پارنز ‌، هابرماس، ماکیاولی ‌، پارتو ‌، دورکیم و حتی نظریه پردازان جدید چون ساندرسن و لیفیریز را نام برد. حتی نظریات او در بحث فاشیسم و نازسم تأثیر زیادی داشته است.

پاورقی:

1- لوئیس کوزر

2- کتاب تنهایی

3- اشلی

4- کتاب تنهایی

5- اشلی

6- تنهایی

7- اشلی

8- تنهایی

9- اشلی

10- اشلی

11- کوزر

12- تنهایی

13- اشلی

14- کوزر

منابع:‌

1- علوم اجتماعی و سیر تکوینی آن از احسان نراقی

2- زندگی و اندیشه بزرگان از لوئیس کوزر ترجمه محسن ثلاثی

3- نظریه های جامعه شناسی از دکتر غلامعباس توسلی

4- درآمدی بر مکاتب و نظریه های جامعه شناسی از دکتر حسین ابوالحسن تنهایی

5- نظریات جامعه شناسان کلاسیک از تیم دیلینی،‌ ترجمه بهرنگ صدیقی ‌، وحید طلوعی

6- نظریه جامعه شناختی اصول ومبانی کلاسیک از دیوید اشلی،‌ دیوید مایکل اورنشتین ‌، ترجمه سید علی اکبر میرمهدی حسینی

با تشکر از خانم رویا مجیدی فارغ التحصیل کارشناسی ارشد رشته ی جامعه شناسی سال 87-انصاری صد

0

به اعتقاد پارسونز نظریه عبارت از یک سلسله مفاهیم انتزاعی خاصی است که تنها منعکس کننده بخشی از واقعیت اجتماعی است. از دیدگاه وی نظریه چیزی است که ساخته می شود و دارای خصلت ارادی است. پارسونز جبری بودن کنش اجتماعی را رد می کند و نظریه خود را با توجه به ماهیت ارادی کنش معرفی می کند. منظور وی از ارادی بودن کنش به هیچ وجه آزادی مطلق در رفتار انفرادی نیست.

ساخت کنش اجتماعی: عنصر موردنظر پارسونز کنش اجتماعی است. در تحلیل نهایی فرد همواره راهی را در پیش می گیرد که منطبق با خواست نظام اجتماعی است. به عبارت دیگر انگیزه های فردی با ارزش های موجود نظام اجتماعی انطباق می یابد و به همین دلایل نظام اجتماعی پایدار می ماند. در عین حال کنش اجتماعی جنبه عقلانی دارد و افراد همواره غایت و هدفی را در رفتار خود دنبال می کنند. کنش بر خلاف رفتار اساساً ارادی است. از دیدگاه پارسونز کنش های اجتماعی تحت تأثیر چهار خرده نظام عمل می کنند:

1- نهاد دینی (مسئولیت ثبات اخلاقی) 2- نهاد حقوقی (تنظیم هنجار ها و قوانین اجتماعی) 3- نهادهای اقتصادی (انطباق با محیط) 4- نهاد های سیاسی (مراقبت از هدفهای عمومی جامعه) براساس آنچه گفته شد کنش اجتماعی داوطلبانه است لیکن در یک قالب اجتماعی انجام می گیرد و شرایط مختلفی کنش فرد را تحت تأثیر قرار می دهد. بنابراین فرد نقش اجتماعی خود را ایفا می کند و هنجارها تعیین کننده کنش رفتار او هستند. کنش یک پارچه در نظر پارسنز عبارتست از کنش فرد در یک موقعیت فرضی، که بیان کننده مدلی است متشکل از تلاش ها، هدفها، ابزارها و نرمها، این کنش دارای بخش های عینی و ذهنی است.


محیط طبیعی و واقعیت غایی

محیط طبیعی یک امر طبیعی است که ما لمس می کنیم و در کنش ما تأثیر می گذارد مثلا غذایمان برنج است برای اینکه طبیعت در اختیارما قرار داده است. واقعیت غایی یعنی آن هدفی که انسان در زندگی دنبال می کند. دنبالش روان است مثل لیسانس گرفتن یا دکترا و استاد دانشگاه شدن یا جنگ جنگ تا پیروزی.

او معتقد است هم درعالم زیستی و اجتماعی عنصری نقش اساسی دارد که اطلاعات بیشتری داشته باشد. مغز بدن ما را کنترل می کند. پارسونز می گوید محیط طبیعی شرط لازم پیدایش ارگانیسم است. ارگانیسم و محیط شرایط لازم نظام شخصیتی است ولی شرط کافی نیست. شرط برای ما نظام شخصیتی فرهنگ است. اگر فرهنگ نباشد شخصیتی شکل نمی گیرد. هر ارگانیسمی نمی تواند شخصیت پیدا کند. اسب نمی تواند شخصیت پیدا کند چون فرهنگ ندارد. ما باید در جامعه اول زندگی کنیم و با محیط تطابق پیدا کنیم و به هدفمان برسیم و یگانگی و وفاق داشته باشیم به نظام اجتماعی می رسیم. مارکس عامل اصلی را اقتصاد یعنی تطابق با محیط می داند.مارکس را باید از طریق پارسونز یا پارسونز را باید از طریق مارکس شناخت پارسونز می گوید اقتصاد عامل تعیین کننده نیست باید فرهنگ ما وجود داشته باشد.

شوروی برای این فرو ریخت که ثبات نداشت. در سطح کلان پارسونز هم طراز با سطح خرد مدلی دولت است که بر اقتصاد حکومت می کند یا منافع را در راستای دولت تخصیص می دهد پارسونز معتقد است که سیاست دولت برای اینکه مشروعیت پیدا کند بایداز مشروعیت فرهنگی برخوردار باشد.

بنابراین نوع دولت ومشروعیت سیاسی دولت بر حسب فرهنگ فرق می کند. پارسونز می گوید اگر فرهنگ ها در جامعه سرمایه داری رنگ عقلانی پیدا بکند دولت ها به تبع آن باید صیغه عقلانی را پیدا بکندو می گوید هم دولت و هم فرهنگ به طرف عقلانیت می رود واز سیاست جدا می شود. پارسونز معتقد است که اجتماع از برایند ساختارهای اقتصادی و سیاسی هم جهت با هم به وجود می آید.کارکرد سیاست هدف یابی است. کارکرد اجتماع یگانگی و وحدت است و باز فرهنگ است از طریق مشروعیت بخشیدن ثبات را به وجود می آورد. عنصر درجه یک پارسونز و عامل تعیین کننده نزد او فرهنگ است و کم عامل ترین عنصر نزد او اقتصاد است و این بر عکس مارکس است. اگر بخواهیم هر جامعه نظم پیدا کند باید اول در بعد فرهنگی (عقاید و باورها و ارزش ها و هنجارها) کار بکنیم.

تمایز میان نظام اجتماعی و جامعه

پارسونز مرز مشخصی میان نظام اجتماعی و جامعه می کشد.منظور او از نظام اجتماعی، شبکه متقابل میان افراد است که از طریق آن دو نفر (دو عامل) یا بیشتر با یکدیگر ارتباط می یابند، یکدیگر را تحت تأثیر قرار داده در حد امکان جمعی عمل می کنند. بنابراین مفهوم نظام اجتماعی یک ابزار تحلیلی است و مفهوم مذکور راهی را برای درک واقعیت به نمایش می گذارد.

مفهوم نظام اجتماعی پارسونز، از لحاظ میزان انتزاعی بودن همطراز مفهوم نظام عام کنش است. مفهوم نظام اجتماعی می تواند برای تحلیل گروه ها، اجتماعات، نهادها، موسسات و جنبش ها در هر شکل و در هر مقیاس بکار گرفته شود. از جمله درمورد یک موسسه صنعتی، یک دانشگاه، یک طبقه اجتماعی و یک جامعه کامل بکار رود، زیرا همه آنها را می توان همچون یک نظام اجتماعی مورد تحلیل قرار داد. اما مفهوم جامعه بر خلاف مفهوم نظام اجتماعی به واقعیت مشخصی اطلاق می شود.

هنگامیکه پارسونز از جامعه سخن می گوید منظورش یک جمع بالقوه موجود است که قابل شناسایی، متمرکز و محدودیت پذیر باشد.

از لحاظ تجربی، جامعه مورد بحث می تواند یک کشور یک قوم یا یک ملت باشد و گاهی نیز یک امپراطوری و یا یک تمدن را شامل شود. ساخت های مادی نهادها و سازمانها به لحاظ نقشهای شان دارای اهمیت هستند. بنابراین سیستم اجتماعی عبارت است از مجموعه نقشهای اجتماعی.

در قالب های زیر سه سطح انتزاعی از خرده نظامهای جامعه مشاهده می شود:

دومین سطح انتزاع: خرده نظامهای نظام کنش

نظام شخصیت

نظام ارگانیسمی

جامعه

فرهنگ

اولین سطح انتزاع: نظریه عام کنش

هدف یابی

تطابق

همبستگی (تجانس)

حفظ الگو

سومین سطح انتزاع

هدف یابی

تطابق

همبستگی (تجانس

حفظ الگو

خرده نظام های جامعه:

سازمان درونی یک جامعه را در مدل نظام کنش می توان براساس چهار خرده نظام مذکور تحلیل کرد. به نظر پارسونز جامعه شناسی با همه جنبه های جامعه سرو کار ندارد، به عقیده او موضوع جامعه شناسی مطالعه خرده نظام اجتماعی نظام یافته است.

منظور پارسونز از اجتماع نظام یافته یا جمعی شده، نهادها، طبقات اجتماعی، سازمانها، جنبشهای اجتماعی، گروه های فشار و اجتماعاتی از این قبیل است که اعضای جامعه را گرد هم آورده از طریق تجمع به آنها توانایی می دهد تا از منافع مشترک خود دفاع کند و به تأمین نیازها و تحقق اهداف خود بپردازند.

روابط بین سطح خرد و کلان:

پارسونز بین فرد و جامعه رابطه متقابل می داند و معتقد است شرایط ساختاری اجتماع و جامعه مقید کننده و مشروط کننده فرد است.

پارسونز معتقد است که فرد هم در تغییر شرایط ساختاری موثر است یعنی با کنش هایش می تواند شرایط ساختاری را تغییر دهد. کنش تا حدی ارادی و عقلانی است و می تواند تا حدی به آن برسد. پارسونز می گوید این ساختارها چیزی جدا از افراد و افراد چیزی جدا از ساختار ها نیستند بلکه رابطه متقابل با هم دارند.

نظم اجتماعی از دیدگاه پارسونز

پارسونز یک مقدار در تحلیل نظم اجتماعی به طرف ساخت گرایی می رود. ا و معتقد است که ما نیاز به چهار عنصر اساسی داریم. عناصر تعیین کننده نظام اجتماعی از دیدگاه پارسونز یک حداقلی از اقتصاد است. اقتصاد کارکرد آن تطابق است.

پارسونز معتقد است که نظم اجتماعی مولود روابط متقابل و معقول و متواضع این چهار عنصر است در جامعه و در هر جامعه حداقلی از این چهار عنصر را نیاز داریم حداقلی از منابع و امکانات که در قالب تکنولوژی و حداقلی از خانواده، حداقلی از نظام اجتماعی مثل زبان مشترک و حداقلی از فرهنگ ونظام فرهنگی مثل مذهب.

شرایط نظم در جامعه این است:

1- چهارعنصر وجود داشته باشد.

2- کارکردهای خود عمل کند.

3- متوازن باشد

یعنی یگانگی با حفظ هویت یعنی هر کدام استقلال مثبتی داشته باشد و در عین حال بی نظمی از آنجا ایجاد می شود که یا یک یا چند تا از این عنصر را نداشته باشیم و یا به کارکرد خود عمل نکند و یا بخواهد سلطه بکندکه این سلطه نیز ایجاد اغتشاش و بی نظمی می کند.

سمبل اقتصاد ثروت است. سمبل سیاست قدرت. سمبل اجتماع تعهد و سمبل فرهنگ دانش است.

اگر خانواده ای فقط ثروت داشته باشد و عوامل دیگر نداشته باشد مشکل به وجود می آید. پارسونز معتقد است در ابتدایی ترین حیات اجتماعی که یک خانواده وجود داشته باشد جامعه و نظم اجتماعی پا برجا نمی شود مگر اینکه حداقلی از این چهار تا باشد ولی جامعه ساکن نیست، بلکه پویا است. و وقتی بخواهد از حالت ابتدایی به تکامل و رشد بیاید عناصر وخطوطی به عناصر جامعه اضافه می کند. و پارسونز آنها را خطوط برجسته یا خطوط تکامل حیات اجتماعی نامگذاری می کند.

خطوط تکامل:

فرایندهای عامی که جامعه به طرف آن حرکت می کندکه یکی قشربندی اجتماعی است ویکی مشروعیت فرهنگی و پول وبازار و سازمان بوروکراسی – اتحادیه دموکراسی و هنجارهای عام.

هنجارهای عام: خردگرایی – آزادگی – مساوات طلبی – فعال گرایی

یکی از انتقادات پارسونز پول وبازار بود. این انتقاد از طرف کشورها سوسیالیستی بود. او ادعا کرد اگر کشوری بخواهد توسعه پیدا کند و بخواهد از کنار پول و بازار بگذرد، باید یک دستگاه طویل و عریضی داشته باشد که کنترل را اداره کند.

سوال: خطوط برجسته یا خطوط تکامل حیات اجتماعی از نظر پارسونز کدامند؟

یکی از این خطوط برجسته تفاوت پذیری یا قشربندی اجتماعی است و بعد از آن مشروعیت فرهنگی به وجود می آید و به دنبال آن ما پول و بازار را خواهیمداشت که صاحبان اقشار مختلف کالاهای خود را از بازار خریداری می کنندبه تبع آن ما سازمان بوروکراسی داریم که درجامعه عقلانیت را وارد می کند یعنی روابط بین کار و خرد عقلانیت پیدا می کندودر دنبال آن ما سازمان دموکراتیک درجامعه خواهیم داشت و هنجارهای نام و جهانی شکل می گیرد.

متغیرهای الگویی یا حق انتخاب ارزش ها

ارزشهای همراه با کنش، از خارج بر افراد تحمیل نمی شود بلکه در مناسبات متقابلشان با جامعه ایجاد می شود از این رو جا دارد آنها را اجتماعی بنامیم.درواقع این ارزشها هستند که درعمل شرایط ساختی کنش اجتماعی را تشکیل می دهند. متغیرهای الگویی فرایند کنش اجتماعی افراد را نسبت به موقعیت خود بیان می کند و شرایط ساختی کنش اجتماعی است. منظور او از متغیر انتخاب یک شق از دو شقی است که عامل پیش از آنکه معنای موقعیت بر او معلوم باشد و بخواهد به عمل دست بزند باید یکی از آن دو را انتخاب کند.

پارسونز تعداد این دو راهی ها را از پنج متغیر اساسی بیشتر نمی داند. پارسونز این شقوق دو گانه انتخاب را متغیرهای الگویی می نامد و آنها را چنین طبقه بندی می کند:

1- عاطفی بودن در برابر خنثی بودن از لحاظ عاطفی، شقی که فرد نسبت به موضوع علاقه مند یا بی علاقه و بی اعتناست.

2- جهت گیری جمعی در برابر جهت گیری به سوی خود

3- عام گرایی در برابر خاص گرایی، آیا عمل در پرتو روابط خاص عامل با موضوع صورت می گیرد و یا اسناد عام دارد؟

4- کیفیت ذاتی در برابر جنبه عملی یعنی توجه به موضوع به دلیل کیفیت آن است یا به دلیل آنچه می تواند انجام دهد؟

5- ویژه بودن در برابر پراکنده بودن

او متغیرهای الگویی را تعیین می کند ولذا می گوید ما شرایط و نوع جامعه را بشناسیم یکی دو نوع جامعه درنظر می گیرد.

نوع جامعه شرایط جامعه = ابتدایی سنتی - مدرن صنعتی

استخدام = خاص گرایی - عام گرایی

عقل گرایی = سنت گرایی - عقل گرایی

دعوایی = جانبداری - بی طرفی

الگوی عمل یا کنش افراد با ازدواج =

معیارهای محقق لیاقت،شایستگی، کار، قانون، تخصص و...

معیارهای محول نیروی اکتسابی

پارسونز می گوید اگر ما شرایط ساختاری را در این دو جامعه بشناسیم می توانیم با احتمال، کنش و عمل افراد را پیش بینی کنیم.مثلا در کنش ازدواج یک فردی که درجامعه روستایی زندگی می کند تاکید بر روی معیارهای محول است و درجامعه شهری روی معیارهای محقق یعنی لیاقت و شایستگی و تحصیلات و تفاهم.

اگر مرد روستایی بخواهد یک نفر را استخدام کند از فامیل هایش استخدام می کندو خاص گرایی بیشتر است و اگر دعوایی اتفاق بیفتد در روستا جانبداری است. در جامعه روستایی سنت گرایی بیشتر است ولی درشهر عقل گرایی

به نظر پارسونز هر چه جامعه توسعه یافته تر باشد آنها که در بحث خطوط تکامل هستند اصل بر انتخاب لیاقت و شایستگی می گذارند و محال است که دانشجوی ایرانی اینگونه درس بخواند. اگر ما می خواهیم زندگی پایدار و نظم داشته باشیم خودمان باشیم نه تظاهر کنیم و با وفاق و توافق و گفتگوی خردمندانه وبا تحقیق بکار ببریم و مردم نباید مسائل را فقط فردی ببینند.

نظام های مبادله:

اجتماع جامعه ای همواره شبکه ای از مرزبندیها را حفظ می کند. در عین حال با محیط خود ارتباط متقابل دارد. میان تمامی این چهار نظام شبکه پیچیده ای از مبادله قرار دارد. در وهله نخست پارسونز اعتقاد داشت که می توان مبادلات میان هر زوج نظام را براساس فرمول داده – فرآورده یاورودی – خروجی ترسیم و تحلیل کرد. هر یک از نظام ها ز هر سه نظام دیگر آنچه را که برای تداوم کارکردش حیاتی است (یعنی داده ها) دریافت می کند و درعوض فرآورده های فعالیت خودش را در اختیار آنها قرار می دهد.

پارسونز نتیجه گیری می کند که می باید چهار واسطه مبادله که هر کدام از آنها بر یکی از این چهارخرده نظام بنا شده اند، وجود داشته باشد.

نخست آنکه او پول را بعنوان پیوندی میان اقتصاد و جامعه توصیف و تشریح می کند. به عقیده پارسونز قدرت نیز نقش پول را در خرده نظام شکل حکومت ایفا می کند. پارسونز سومین واسطه و عامل (میانجی) مبادله را نفوذ می داند.

تفاوت نفوذ با قدرت دراین است که نفوذ شکلی از اجبار نیست و هر نوع توسل به زور را موجه نمی داند.آخرین میانجی و عامل مبادله تعهد ارزش ها و هنجارها است. پارسونز این حلقه گسترده کنش متقابل و مبادله را تحت عنوان پویایی تعادل اجتماعی موردبحث قرار می دهد. سیستم فرهنگی به لحاظ اشراف بر اطلاعات، مسلط بوده و آنها را کنترل می کند در مقابل سیستم زیستی دارای بالاترین انرژی است.

0

سکونت در "شهر" آثاری بر زندگی فردی و جمعی انسان‌ها می‌گذارد که از حدود دو قرن پیش تاکنون، موضوع تأمل اندیشمندان اجتماعی بوده است. چند وجهی بودن این اثرات و نیز فرایندها و جریانات موجود در درون اجتماعات شهری، متفکران بسیاری را از علوم مختلف به خود مشغول داشته است.

جامعه‌شناسی شهری از جمله شاخه‌های معرفتی است که صرفاً و اختصاصاً "شهر" را بعنوان یک "محیط مخلوق" و به عنوان یک "محصول اجتماعی"، کانون توجه و مطالعه خود قرار می‌دهد.
از منظر این علم، "شهرنشینی" مرحله گذار از اجتماع مبتنی بر علقه‌های خونی به جامعه سازمان یافته مبتنی بر قراردادهاست. شهر تولیدکننده فرهنگ است. چون محیط شهری شیوه‌های خاصی از زیستن، کارکردن، رابطه برقرار کردن و مصرف کردن را بر ساکنانش عرضه می‌کند. از این رو جامعه‌شناسی شهری پاسخ دهی به پرسش‌هایی را وظیفه خود می‌داند که برخی از آنها چنین‌اند:
- رشد و توسعه شهرها تابع چه متغیرهایی است و آیا گسترش شهرها از الگوی واحدی تبعیت می‌کند؟
- عناصر بنیادی سازمان شهر کدامند؟ و این عناصر چگونه تحت تأثیر رفتار کنشگران تغییر می‌کند؟
- صورت‌های فضایی متفاوت چه تأثیری بر انسجام گروه‌های اجتماعی ساکنان شهر دارد؟
- فضاهای شهری و عناصر بنیادین آن چگونه مایه تحکیم یا تضعیف روابط گروه‌های اجتماعی ساکن در شهر می‌شوند؟
- چه رابطه‌ای میان خصوصیات یک شهر به لحاظ کالبدی و اقتصادی (شیوه تولید) و طبایع افراد ساکن در آن وجود دارد؟
- شهرها را چگونه می‌توان اداره کرد به گونه‌ای که هم منافع جمعی و هم در عین حال منافع فردی ساکنانش توأمان تأمین شوند؟
- سازمان قدرت در شهرها چگونه است و کدام گروه‌های اجتماعی سیادت دارند؟
نباید از یاد بُرد که "فقر شهری" و نابسامانی‌های ناشی از کجروی و وقوع انواع جرائم در شهرها بود که نخستین دستمایه‌های مطالعات جامعه‌شناسی را فراهم ساخت. اما این علم بمرور، مسائل و موضوعات پیچیده‌تری را مورد تحلیل قرار داد که همگی بر محور زندگی شهری استوارند. مسائل و موضوعاتی چون جنبش‌های شهری، هویت شهروندی، وجود و گسترش مناطق جرم، مشارکت شهروندان و نهایتاً حکمرانی شهری از جمله مسائل متأخر در این علم‌اند.
برای تبیین مسائل پیش گفته، رویکردهای نظری متعددی ارائه شده‌اند که هر کدام جنبه‌هایی از واقعیت زندگی شهری را پوشش می‌دهند. دو رویکرد عمده در جامعه‌شناسی شهری کلاسیک وجود دارند که به اجمال می‌توان آن‌ها را چنین معرفی کرد:
رویکرد بوم شناختی در جامعه‌شناسی شهری بر این پایه است که شهرها بطور اتفاقی رشد نمی‌کنند بلکه در واکنش به ویژگی‌های مساعد محیط و بر مبنای سه فرایند مهم رقابت، تهاجم و جانشینی گسترش می‌یابند.
صاحبان این دیدگاه معتقدند، استقرار سکونتگاه‌های بزرگ شهری و توزیع انواع مختلف محلات در شهرها بر پایه اصول مشابهی قابل درک است. بعبارت دیگر الگوی واحدی برای رشد و تحول شهرها وجود دارد.
اشکال چنین دیدگاهی آن است که به اهمیت طرح و برنامه‌ریزی آگاهانه در سازماندهی شهر، کمتر توجه شده و توسعه شهری را بعنوان یک فرایند طبیعی در نظر می‌گیرد.
رویکرد دیگری در مطالعات جامعه‌شناسی شهری وجود دارد که بر طبق آن به شهرنشینی بعنوان یک شیوه زندگی اجتماعی تأکید شده است. براساس این دیدگاه، زندگی در شهر، اثراتی بر روابط اجتماعی می‌گذارد. مثلاً در شهر، روابط بی‌نام، سطحی، ناپایدار، سودجویانه و عقلانی است.
دیدگاه‌های فرهنگ‌گرایانه به "پدیده شهر" در تداوم چنین رویکردی امروزه بوجود آمده‌اند که شهر را بعنوان یک «سامانه اخلاقی» تعریف می‌کنند. در این دیدگاه‌ها، شهرها محیط‌های ناهمگنی از خرده فرهنگ‌ها تلقی می‌شوند که یک مدیریت شهری کارآمد می‌بایست به ایجاد تعادل و توازن و انتظام‌بخشی به چنین اجتماعی بیندیشد و کوشش کند.
بر این اساس به نظر می‌رسد گام نخست در اداره مقتدرانه و هوشمندانه یک شهر آن است که اجتماعات شهری را بر مبنای کارکردهایشان گونه‌شناسی کنیم. باید دانست نقطه ثقل حیات یک شهر چیست؟
شهر های بزرگ با مسائل پیچیده‌ای روبروهستند که در درجه اول، شناخت عالمانه آنها از وظایف جامعه‌شناس شهری است.
در قلمرو این مسائل می‌توان به گسترش بی‌‌رویه مناطق حاشیه‌نشین شهر اشاره کرد که کانون‌های بالقوه برای ناهنجاریهای اجتماعی فراهم کرده است. به دنبال چنین رشد بی‌رویه‌ای، "جدایی گزینی فضایی" اتفاق افتاده است به این معنا که تفاوت و تبعیض در ارائه خدمات عمومی به ساکنان شهر و توزیع ناعادلانه امکانات رفاهی و تجهیزات شهری در مناطق مختلف شهر به چشم می‌خورد. چنین شرایطی، نارضایتی های عمومی را پدید خواهد آورد.
مدیریت شهری عقلانی می‌باید به تنوع خرده فرهنگ‌ها در شهر توجه نشان دهد و موضوع همجواری قومی، طبقاتی و مذهبی و چالش‌های احتمالی ناشی از آن را نباید از نظر دور بدارد.
علاوه بر این‌ها موضوعاتی چون ارتباط در شهر، کیفیت فضاهای عمومی، کیفیت مداخله شهرنشینان در اداره امور شهر و محله از جمله موارد مورد اعتنا در حیطه دانش جامعه‌شناسی شهری خواهند بود.

منبع: نور پرتال


0

جامعه شناسی شهری

برای اینکه تعریف روشن‌تری از مهیت و دامنه جامعه شناسی شهری به دست دهیم می‌توانیم بگوییم، تجزیه و تحلیل شهر به عنوان یک واقعیت اجتماعی موضوع جامعه شناسی شهری است. بنابراین جامعه شناسی شهری، کلیه مسائل اجتماعی جامعه شهر نشین را دربر خواهد گرفت. یکی از واقعتهای اساسی، رابطه از تحت جامعه با سایر واقعیتهای اجتماعی است، مانند رابطه تراکم جمعیت و سازمانها و شیوه تفکر و زندگی اجتماعی.

نگاه اجمالی

بدون اینکه بخواهیم کلیه جنبه‌های جامعه شناسی شهری را مورد بحث و بررسی قرار دهیم، منظور این است که اهمیت و ماهیت ملاحظات جامعه شناسی بر مسائل شهری روشن شود و برخی اطلاعات مربوط به اجتماع شهرها که اختصاصا معنای خاصی در بر دارد و نیز روشهای بررسی مسائل شهری را مورد مطالعه قرار گیرد. در عمل، امروز شهرسازان، معماران و مهندسان تاسیسات شهری بیش از پیش به میزان قابل توجهی از ره آورد جامعه شناسی شهری استفاده می‌کنند و مفهوم شهر سازی و شهرنشینی را منحصر به جنبه معماری آن نمی‌دانند.
بنابراین لازم است زبان مشترکی نیز آنها را به یکدیگر پیوند دهد تا به درستی نظرات یکدیگر را درک کنند و در بهبود زندگی اجتماع شهرنشینی از آن استفاده کنند. اما برای اینکه به درستی بدانیم جامعه شناسی شهری چیست و مشتمل بر چه مباحثی است بهتر است قبلا به عنوان یاد آوری جامعه شناسی را بطور کلی تعریف بکنیم. پس جامعه شناسی، مطالعه علمی واقعیتهای اجتماعی است که از سه جنبه ریخت شناسی ساختاری و فرهنگی و روانی مورد بحث و مطالعه قرار گیرد.


اختصاصات شهر

اگر از جنبه مادی و خارجی را مورد نظر قرار دهیم، شهر بدوا انبوهی از افراد انسانی و فضایی را که در آن سکونت گزیده‌اند شامل می‌شود. در اینجا نظم جاری مربوط به مسائل زیر در خور توجه است. جمعیت شهری (از نظر تعداد، تراکم، ترکیب و ساختمان و تحول)، طرز پراکندگی و قرار گرفتن جمعیت در فضای شهر اصول تمایز بین قسمتهای مختلف فضای شهر و تاثیرات آن بر زندگی اجتماعی افراد و گروههایی که در آن زندگی می‌کنند. از جهت دیگر، شهر عبارتست از یک سازمان اجتماعی پیچیده است. یعنی، شهر تنها از تجمع افراد تشکیل نمی‌شود بلکه مشتمل بر گروههای مختلفی، مانند خانواده، طبقات اجتماعی، کارگاهها و کارخانه‌ها، گروههای نژادی، انجمن‌های مختلف و غیره است.

می‌توان سخن از یک نوع «روحیه شهری» یا «فرهنگ شهرنشینی» به میان آورد که با خوصیات اجتماعات غیر مشابه فرق دارد. به عبارت دیگر، سبک زندگی و شیوه فکر کردن و بروز احساسات و عواطف که بر حسب جوامع و منطق مختلفی که شهر جزئی از آن است متفاوت و بر حسب تارخ و خوصیات شهرها متغیر است، ویژگیهایی به زندگی شهرنشینی بخشیده است که خاص اجتماع مورد نظر یعنی شهر است. مثلا استقلال افراد در مقابل سنن و آداب، در شهرها افزایش می‌یابد و پذیرش افکار جدید، مدپرستی، خلاقیت، نوآوری و تسامح فزونی می‌گیرد. نکته دیگر اینکه، شهر را نباید واحد مستقل و مجزا از جامعه دانست، یعنی نمی‌توان آن را از واحدهای دیگر وابسته به آن جداگانه مورد مطالعه قرار داد. زیرا:

اولا شهر با منطقه‌ای که در آن واقع شده است ارتباط کامل دارد. یعنی از یکسو خوصیات منطقه در شهر تاثیر می‌گذارد و از وی دیگر شهر به تدریج کم و بیش خوصیات شهری خود را به منطقه‌ای که خود جز آن است انتقال می‌دهد و در حقیقت منطقه و شهر عکس العمل‌های متقابلی در برابر یکدیگر دارند.

  • دوم آنکه، شهر با یک کشور و کل اجتماعی که جزئی از آن است پیوند و وابستگی دارد، زیرا ساخت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور در شهر منعکس می‌شود. سوم آنکه، شهر با نوع تمدن نظام اجتماعی که ملت و کشور را فرا گرفته است ارتباط کامل دارد.

شهر و ده از دیدگاه جامعه شناسان

نگاه اجمالی

تفاوت موجود میان جامعه‌های انسانی از دیرباز مورد توجه بسیاری از متفکران و جامعه شناسان قرار داشته است. و گروهی از دانشمندان علوم اجتماعی با در نظر گرفتن جنبه‌های مختلف زندگی اجتماعی، تقسیم بندیهایی از جامعه‌های انسانی به عمل آورده‌اند و برای هر کدام ویژگیهایی ذکر کرده‌اند که با دیگری تفاوت دارد.

شهر و ده از دیدگاه جامعه شناسی ابن خلدون

ابن خلدون فیلسوف، جامعه شناس اسلامی قرن هشتم هجری قمری جامعه‌های انسانی را به دو نوع بادیه نشین و شهرنشبن تقسیم می‌کند و تفاوت میان آنها را درارتباط با عوامل اقتصادی روشن می‌سازد. مفهوم همبستگی در حدود پنج قرن پیش‌تر بوسیله ابن خلدون تحت عنوان عصبیت بیان شده است. عصبیت به معنی همیاری، همبستگی، همگرایی، یاریگری. ابن خلدون می‌گوید عصبیت در جوامع بدوی نیرومندتر از جوامع شهری است در چندین جا تائید می‌کند که عصبیت دینی بالاترین، مهمترین و نیرومندترین عصبیت هاست و جوامعی که پیرامون یک انگیزه الهی گرد آمده‌اند، دارای عصبیت فراوانی هستند.
اما آنچه ابن خلدون درباره دو جامعه بادیه نشینان و شهرنشینان مطرح می‌کند میزان و شدت عصبیت است، این پدیده در میان مردم بادیه نشین بسیار شدید است، به تدریج که اجتماعات بادیه تطور پیدا می‌کند به شهر تبدیل می‌شود، عصبیتها هم روبه ضعف می‌گذارد و با ضعیف ترشدن عصبیت‌ها، جامعه قادر به حفظ موجودیت خود نمی‌باشد و بر اثر هجوم گروهی که عصبیت بیشتری دارند شکست می‌خورد و زوال می‌یابد و این بیان فلسفی طلوع و زوال شهرها و تمدنها از دیدگاه ابن خلدون است.

شهر و ده از دیدگاه جامعه شناسی امیل دورکیم

بنابر نظریه امیل دورکیم جامعه شناس فرانسوی، جامعه‌ها براساس نوع انسجام، همگرایی و همبستگی افراد با یگدیگر به دو گونه تقسیم می‌شود. گونه اول جامعه مبتنی برهمبستگی مکانیکی است که افراد آن در حکم اجزای یک ماشین هستند، انتظام اجتماعی در این جامعه بیشتر بر تشابه و همانندی افراد استوار است و افراد ازلحاظ حرفه و شغل، طرز تفکر، ادراک و رفتار با یکدیگر کم و بیش مشابهت دارند و همگی تحت نظام واحدی قرار می‌گیرند و از مقررات و قوانین و سنتهای یکسانی پیروی می‌کنند.

گونه دوم مبتنی بر همبستگی ارگانیک یا همبستگی اندامی یا عضوی است که روابط افراد بر اساس عدم تشابه و نا همانندی قرار دارد. این جامعه مانند ارگانیسم انسان دارای اعضای متعددی است که هر کدام کار خاصی انجام می‌دهند ولی در عین حال میان آنها ارتباط متقابل برقرار است. یعنی هم با یکدیگر و هم با کل ارگانیسم جامعه در ارتباط متقابل هستند. در این نوع جامعه تقسیم کار و تخصص و حرفه‌های گوناگون وجود دارد و افراد از نظر شغل، عقیده و ذوق و سلیقه با هم فرق می‌کنند و آنچه باعث پیوستگی و ارتباط متقابل میان آدمها می‌شود، تجانس و همانندی و پیروی از قانون سنتی واحدی نیست، بلکه افراد براساس نیازهای متقابلشان با هم ارتباط پیدا می‌کنند و به آن آگاهی دارند.

آنچه که دورکیم در این زمینه مطرح می‌کند تغییراتی است که با پیدایی شهرنشینی و تطوراجتماعی در این پدیده بوجود می‌آید. به عقیده او همگرایی Solidarite در جامعه بادیه به علت ساختار اجتماعی ویژه آن ازنوع همگرایی خود به خودی و ماشینی است که نا آگاهانه صورت می‌گیرد، مانند اجزاء و پیچ مهره‌های ماشین که در کنار هم قرار دارند و بطور خود به خود موجب حرکت ماشین می‌شود. ولی در جامعه شهری این امر به صورت منطقی حساب شده و آگاهانه در می‌آید که دورکیم آن را همگرایی اندامی یا ارگانیک نام می‌گذارد، یعنی افراد مانند اندام‌هایی هستند که هر کدام کاری انجام می‌دهند و با هم ارتباط دارند که نتیجه کارکرد و ارتباط میان آنها همان ادامه حیات ارگانیسم است.

شهر و ده از دیدگاه فرانسیسکو خولیائو (Francisco Kholyao)

او می‌نویسد: هر یک از ما در ذات خود دهقانیم، خواه در نیویورک زندگی کنیم یا در پاریس، یا لندن و هرگز به روستا نرفته باشیم، با نگاهی از پنجره یک آپارتمان و دیدن تک درختی بر زمینه یکنواخت شهر با طرح زمخت آسمان خراش‌ها، به ناگهان اندوهی در درون خود حس می کنیم،درخت خاطره اجداد ماراکه دهقان بوده اند به ما باز می آورد و تماشای آن روح مارا احساسی از تبعید می کند، زیرا ما خواه ثروتمند و در جستجوی ثروت بیشتر با فقیر و نادار و در تلاش زندگی بهتر، همه از روستا آمده‌ایم.

یک درخت، میان سیمان و بتون می‌تواند بطور ناگهانی خاطره‌ای از مزارعی را که در گوشه نامعلومی از بستر زمان پشت سر نهاده‌ایم در ما بیدار می‌کند. می‌توانیم کودکی، عشق و شادی را فراموش کنیم … اما زمین راحتی اگر دیگر زیر پای ما نباشد و در سایه درختی ننشسته باشیم همواره به یاد خواهیم داشت زمین نیرومندتر از خون ماست، در آن جریان می‌یابد و سیرابش می‌کند. زمین خود زندگی است، به همین سبب مشاهده یک درخت، آرزوی زمینی را که از دست داده‌ایم در ما بر می‌انگیزد.

دیدگاه چارلز کولی (Ch.H.Cooley)

او ازلحاظ روابط اجتماعی معتقد به دو نوع جامعه است:

نوع اول، جامعه مبتنی بر روابط نخستین که در آن روابط افراد نزدیک، صمیمانه و چهره به چهره و عاطفی است. نوع دوم، جامعه مبتنی بر روابط دومین که میان افراد روابط خشک، رسمی و حساب شده برقرار است. هر چند ممکن است این نوع روابط در شهر و روستا به نسبتهای متفاوتی وجود داشته باشد ولی بطور کلی در جامعه روستایی روابط افراد بیشتر از نوع روابط نخستین است. در یک روستای سنتی افراد معمولا در میان هم زاده می‌شوند، در کنار هم زیست می‌کنند و روابط آنها بر اساس شناخت متقابل قرار دارد. هر یک از افراد روستایی فرد دیگر جامعه خود را با تمام وجوه و ابعاد شخصیت او می‌شناسد و می‌داند فلان شخص که فردی از افراد جامعه‌اش است، دارای چه خصوصیت اخلاقی است، به چه خانواده‌ای تعلق دارد و از لحاظ اقتصادی در چه سطحی قرار دارد و دارای چه موقعیتی است.

دیگر افراد خانواده او چه کسانی هستند چه خصوصیات و چه منزلت و پایگاهی در جامعه دارند. روابط صمیمانه و نزدیک در اجتماع کوچک ده برای مردم مطلوب و خوشایند است. وی می‌نویسد: اهالی دهکده‌های اطراف … شهر … پس از رسیدن به مرحله توانگری و ثروت به شهر منتقل شده و در آن سکونت گزیده و رفته رفته به رفاه زندگی و تجمل خواهی شهرنشینی متمایل گشته‌اند. این پدیده اجتماعی در عین حال روشنگر آنست که شهرنشینان بطور عمده خاستگاه اجتماعی روستایی دارند.