امروز شنبه 08 اردیبهشت 1403

نظریه های روانشناسان رفتارگرا

0

جان برودوس واتسون

بنیانگذار رفتارگرایی جان بی واتسون است.

رفتار گرایی به دو شعبه تقسیم می شود:

1.کارکردگرایانه: نظریه هایی که بر رفتار وابسته به بقای ارگانیسم تاکید می ورزند.

2.تداعی گرایانه: نظریه هایی که کمتر با رفتار انطباقی سر کار دارند و تمام رفتارهای یادگرفته شده را بر حسب قوانین تداعی تبیین می کنند.

اینکه یک نظریه رفتارگرایانه کارکردگرایانه نام بگیرد یا تداعی گرایانه به نوع رفتاری که آن نظریه بر آن متمرکز می شود و چگونگی نبیین منشأهای آن رفتار وابسته خواهد بود.

واتسون یک محیط گرای افراطی بود و باور داشت که ما هنگام تولد تنها به تعداد کمی بازتاب و هیجان مجهز هستیم و از طریق شرطی شدن کلاسیک این بازتابها با محرک های زیادی تداعی می شوند.

واتسون می گفت هشیاری را تنها می توان از طریق درون نگری که یک ابزار پژوهشی غیر قابل اعتماد است مطالعه کرد و از آنجا که هشیاری را نمی توان به طور علمی مطالعه کرد اصلا نباید آن را مورد مطالعه قرار داد.

به اعتقاد واتسون برای اینکه روانشناسی به صورت علم درآید نیاز به موضوعی با ثبات قابل اندازه گیری دارد و آن رفتار است.

واتسون می گفت علاقه اصلی روانشناسی باید رفتار و تغییراتی که بر اثر تجربه در آن ایجاد می شود باشد و مطالعه هشیاری باید به فلاسفه واگذاشته شود.

در مکتب روانشناسی واتسون جایی برای درون نگری، رفتار غریزی و صحبت از مطالعه ذهن هشیار یا ناهشیار وجود ندارد. رفتار چیزی است که می توان آن را دید و بنابراین رفتار چیزی است که باید مطالعه شود. رویدادهای ذهنی باید نادیده گرفته شود زیرا آنها را مستقیما نمی توان بررسی کرد.

واتسون معتقد بود که روانشناسی باید از تمامی مفاهیم ذهن گرایانه و تبیین های غریزی رفتار آدمی بپرهیزد.

برای واتسون شخصیت مجموعه ای از بازتابهای شرطی بود.

از نظر واتسون، هیجان در آدمی محصول وراثت و محیط است.

بنا به نظریه واتسون سه هیجان ترس،خشم و عشق را ما به ارث می بریم و از طریق فرایند شرطی شدن، این سه هیجان اساسی برای افراد مختلف به اشیاء گوناگون وابسته می شود.

واتسون مؤکدا انکار می کرد که ما با توانایی های ذهنی متولد می شویم.

واتسون پیرو مستقیم جان لاک بود که می گفت ذهن به هنگام تولد یک لوح سفید است.

نظر افراطی واتسون در گفته مشهورش به شرح زیر منعکس شده است:

"یک دو جین نوزاد سالم بی نقص و عیب با دنیایی که من مشخص می کنم در اختیارم قرار دهید تا آنها را پرورش دهم، و ضمانت خواهم کرد که هر یک را که بخواهید طوری تربیت کنم که تبدیل به یک متخصص، پزشک، حقوقدان، هنرمند، تاجر، رئیس، و البته دزد یا گدا بشود و این کار را بی توجه به استعداد، علاقه، میل، توانایی، شغل و نژاد و نیاکان آنان انجام خواهم داد."

به وجود آوردن ترس های شرطی:

واتسون و روزالی رینر برای نشان دادن چگونگی شرطی شدن بازتابهای هیجانی ذاتی آزمایشی را بر روی یک کودک 11 ماهه به نام آلبرت انجام دادند.

در آغاز آزمایش آلبرت هیچ ترسی نسبت به موش از خود نشان نمی داد. اما همین که او دستش را دراز کرد تا با موش بازی کند آزمایشگر با زدن چکش به میله آهنی صدای شدیدی تولید کرد که باعث ترس آلبرت و از جا پریدن او شد.بار دیگر آلبرت دستش را دراز کرد تا موش را لمس کند که دوباره صدای شدید باعث از جا پریدنش شد.به خاطر حالت هیجانی آلبرت آزمایش برای یک هفته تعطیل شد تا به کودک آسیبی وارد نیاید.

پس از یک هفته باز هم موش نزدیک آلبرت قرار داده شد آلبرت ابتدا محتاطانه به موش نگاه کرد سپس همین که خواست موش را لمس کند دوباره صدای شدید تولید شد و این کار چندین بار دیگر نیز اتفاق افتاد تا اینکه آلبرت به محض دیدن موش در حالی که از ترس گریه می کرد چهار دست و پا از آن می گریخت.

همچنین نشان داده شد که ترس آلبرت کوچولو از موش به اشیاء دیگری که قبلا موجب ترس او نمی شدند مانند: خرگوش، سگ، کت پوست، پنبه و ماسک بابانوئل تعمیم یابد.

تکرار آزمایش واتسون به وسیله برگمن:

برگمن آزمایش واتسون را تکرار کرد و دریافت که شرطی شدن تنها زمانی اتفاق می افتد که محرک شرطی یک حیوان زنده باشد.اما اگر محرک شرطی بی جان باشد مانند: یک آجر، بطری یا حتی حیوان چوبی شرطی شدن اتفاق نمی افتد.

یافته های برگمن با ادعای پاولف و واتسون مبنی بر اینکه ماهیت محرک شرطی در فرایند شرطی شدن تاثیری ندارد مغایر است.

یافته های خانم برگمن به اعتقاد سلیگمن که می گوید بعضی از تداعی ها به سبب از پیش آمادگی جاندار از تداعی های دیگر آسان تر تشکیل می شوند منطبق است.

سلیگمن می گوید: از آنجا که حیوانات بالقوه خطر آفرینند، انسانها از لحاظ زیستی آماده اند تا نسبت به آنها بدگمان باشند و لذا به سادگی می آموزند که از آنها بترسند.

از بین بردن ترس های شرطی:

واتسون نشان داده بود که یک هیجان ارثی، مانند ترس، می تواند به محرک هایی که در ابتدا موجب چنین هیجانی نمی شوند انتقال یابد و مکانیزم این انتقال شرطی شدن کلاسیک است.

او دریافت که اگر ترس ها آموخته می شوند، پس می توان آنها را ناآموخته یا خاموش کرد.

متاسفانه واتسون و رینر ترس آلبرت کوچولو را برطرف نکردند. چون مادر آلبرت بلافاصله بعد از ایجاد ترس در آلبرت او را از بیمارستان خارج کرد.

آزمایش واتسون و ماری کوور جونز با پیتر سه ساله:

واتسون زمانی که با جونز کار می کرد کودکی را یافت که از موش، خرگوش، کت پشمی، قورباغه و ماهی می ترسید. واتسون برای از بین بردن ترس پیتر ابتدا کودک های دیگری را نشان داد که بدون ترس از اشیائی که او از آنها می ترسید در حال بازی بودندو بدین صورت قدری پیشرفت در درمان حاصل شد.اما به دلیل ابتلای پیتر به تب مخملک و انتقال او به بیمارستان ادامه درمان به بعد از بهبودی او موکول شد. پس از بهبودی و در راه بازگشت از بیمارستان پیتر و پرستارش مورد حمله سگی ولگرد قرار گرفتند و همه ترس های پیتر با شدت بیشتری بازگشتند. واتسون و جونز مصمم بودند پیتر را شرطی زدایی کنند.بدین منظور او در اتاقی 15 متری در حالی که خرگوشی در قفس و در گوشه اتاق قرار داده شده بود بدون ناراحتی نهار می خورد.درمانگران هر روز قفس را مقداری جلوتر می آوردند تا جایی که قفس کاملا نزدیک پیتر قرار گرفت و پس از مدتی پیتر بدون ترس درحالی که با یک دست غذا می خورد با دست دیگر خرگوش را نوازش می کرد.نتایج این آزمایش تعمیم یافتند و اکثر ترسهای دیگر پیتر از بین رفتند و یا کاهش یافتند.

روش مورد استفاده واتسون و جونز در از بین بردن ترس پیتر بسیار شبیه به روشی است که بعدها حساسیت زدایی منظم نام گرفت.

حساسیت زدایی منظم:

در دهه 1950 ژوزف ولپی، روانپزشک آفریقای جنوبی، گربه ها را برای ترسیدن از محفظه ای که در آن شوک دریافت کرده بودند، به شیوه کلاسیک شرطی کرد. ولپی با استفاده از الگوی حیوانی فوبی ها، درمان حساسیت زدایی منظم را به وجود آورد.ابتدا او ترس اکتسابی گربه هایش را درمان کرد و بعد این درمان را با موفقیت در مورد فوبی های انسان به کار برد.

حساسیت زدایی منظم شامل سه مرحله است:

آموزش آرمیدگی، تهیه سلسله مراتب و شرطی سازی تقابلی.

نظریه یادگیری واتسون:

با اینکه واتسون بیش از هر کس دیگری در معرفی روانشناسی پاولفی در آمریکا کوشید ولی هرگز اصول روانشناسی پاولف را به طور کامل نپذیرفت.

1. واتسون باور نداشت که شرطی شدن به تقویت وابسته است. بنا بر نظر واتسون یادگیری تنها به دلیل پشت سر هم آمدن رویدادها در یک فاصله زمانی کوتاه رخ می دهد.

2. به نظر واتسون هر چه رویدادها بیشتر با هم اتفاق افتند، تداعی بین آنها نیرومندتر خواهد بود.

سخن آخر:

واتسون دو تاثیر پایدار بر روانشناسی برجای نهاد:

1. او هدف روانشناسی را از کوشش برای درک هشیاری به پیش بینی و کنترل رفتار تغییر داد.

2. رفتار را موضوع روانشناسی قرار داد. (از زمان واتسون تا کنون همه روانشناسان رفتار را مطالعه می کنند.)

تبلیغات متنی